رئیس دانا، صدای دردمند کارگران را آزاد کنید


کاظم فرج الهی


• من و همه ی کارگران و مزد و حقوق بگیران آگاه به منافع خود از این وضعیت بسیار متاسفیم و خواهان آزادی هرچه زودتر دکتر فریبرز رئیس دانا، جبران آن چه بر او گذشته و بازگشت آرامش به او و خانواده اش هستیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ تير ۱٣۹۱ -  ۶ ژوئيه ۲۰۱۲


اولین بار او رادر سال ۱٣٨۱ و در همایش بزرگداشت صادق هدایت که در یک گالری واقع در سعادت آباد برگزار می شد دیدم. به جا آوردنش با توجه به عکس های او که در روزنامه ها دیده بودم کار آسانی بود. پیش از این او را از طریق نوشته ها و مصاحبه هایش در روزنامه ی" کار و کارگر" می شناختم. نوشته ها و مصاحبه هایی که در کارخانه با علاقه می خواندیم، گفته ها و کلمه هایی که اغلب مرهمی بود بر دردهایمان، دورنمایی بود از راه های حل مسایل و مصیبت های زندگی ما و هم طبقه ای هایمان و یا نمود راهی کلی و بنیادی بود برای رسیدن به عدالت و زندگی بهتر و در خور انسان امروزی. صفحه های روزنامه اغلب روی چهار پایه ای که به آن میز غذا می گفتیم می ماند. در زمان استراحت، هنگام صرف غذا و ساعت های طولانی و انتظار شب کاری ها بارها و ساعت ها در باره ی آن ها گفتگو و بحث می کردیم. آرزوی بیشتر کسانی که این نوشته هارا خوانده و یا شنیده بودند دیدار و گفتگو با او بود. اغلب او را "رئیسِ دانا" با کسره ی سین می شناختند و نام می بردند - شاید این کسره ی اضافه شده ناشی از وجود جو و فرهنگ رئیس و مرئوسی ای بود که همیشه در محیط های کار حاکم است.

نخستین شماره ی مجله ی "آوای کار" همراهم بود. آنقدر صبر کردم تا فرصت مناسب پیش آمد، نزدیک شدم و با تردید و احترام سلام کردم. گرمی پاسخ او تردید و اضطرابم را از بین برد. جرات کردم و مجله را به او دادم، شغلم و محل کارم را گفتم و گفتم که با همکاری چند همکار علاقه مند دیگر، با توشه ای ناچیز و هدف ارتقای فرهنگی و افزایش آگاهی خود و دیگر همکارانمان این کار را شروع کرده ایم؛ اشتیاق همکاران را به دیدار با او گفتم و نیازمان را به کمک او در راهی که آغاز کرده ایم. گرمی سخن و مهربانیش موجب شد که خیلی زود احساس کنم دوست و یاری دیرینه را باز یافته ام. قول داد با دادن مطالب و بازگویی مفاهیم اقتصادی به زبان ساده، ما و مجله مان را یاری دهد. کسی که تا آن روز بدون آن که خود بخواهد و غیابی صدا و استاد ما بود خیلی زود دوست و یاور ما هم شد. روزی به قصد گرفتن یک مصاحبه برای مجله مان به دفتر او رفته بودیم. توان مالی خرید "واکمن" و یا "وُیس رکوردر" را که آن روزها تازه متداول شده بود نداشتیم و یک دستگاه ضبط صوت خانگی با خود برده بودیم. در وسط های کار دستگاه خراب شد، نوار گیر کرد و ما دست پاچه...! چه مهربان و صمیمی صبوری کرد تا ما مطلب را با دست نوشتیم و بعد برایمان تصحیح کرد. چند ماهی گذشت؛ روز جهانی کارگر نزدیک می شد، در تدارک جشن اول ماه مه سالنی را در فرهنگسرای بهمن اجاره کرده بودیم. دکتر را نه برای سخنرانی که فقط برای حضور در کنارمان دعوت کردیم و تردید داشتیم که بپذیرد. بعد ها دیدیم که حضور در هر محفل و جشن و مراسم کارگری را اگر فرصت داشته باشد به گرمی و با اشتیاق پذیرا می گردد. این حضور ها و گفتگو های صمیمانه افزایش آگاهی و پاسخ به سئوالاتمان در پی داشت و حمایت مشفقانه و معنوی او از سازمانیابی کارگران و تشکل های کارگری (پشتیبانی معنوی و نه دادن رهنمودهای قیم مابانه و دخالت های پدرسالارانه) شور و شوق و ایمان و توانمان را افزون می کرد.

فاجعه ی زلزله ی بم روی داد و این بار او بود که با گذشت فقط چند ساعت از این رخداد، تلفنی از ما و دیگر همکارانمان و افراد و گروه های اجتماعی دیگر، برای کمک در تشکیل "ستاد یاری بم (سیب)" و یاری رسانی به زلزله زدگان بمِ ویران شده کمک می خواست و دعوت کرد.

امواج نئولیبرالیسم و نسخه های توصیه شده ی اقتصادی اش همه ی عرصه ها را در ایران درنوردیدن که نه، در هم می کوبید؛ کارخانه ی ما هم به رغم بیش از سه سال مبارزه و پایداری مان تعطیل و سپس منحل شد و بیش از دو هزار نفر به جمع بیکاران آن زمان افزوده گشت. پس از چند ماه بیکاری و برحسب اتفاق در یک نشریه با دکتر رئیس دانا همکار شدم و بسیار خوشحال. این همکاریِ نزدیک، یک سال و چند ماه بیشتر طول نکشید ولی همکاری و همگامی مان در "انجمن صنفی روزنامه نگاران آزاد تهران" هنوز هم ادامه دارد. پس از آن من دوباره به صنعت باز گشتم. صنعتی که سلطه ی سرمایه جهانی و تقسیم کار نئولیبرالیستی برای آن رونق و دوامی در نظر نگرفته و چندان رمقی نیز برایش باقی نگذاشته بود. در این سیستم کارگران مهره های کم ارزشی هستند که در پرتو قراردادهای موقت کار - از یک ساله تا یک ماهه و حتا سفید امضا – با دستمزدهای ناچیز و به شدت ناکافی به کار گمارده می شوند، از کمترین میزان امنیت شغلی و بهداشت و ایمنی در کار برخوردارند و در پی بحران های عمومی و پی در پی این سیستم گروه گروه به صف بیکاران و بی خانمان های محروم از هر گونه تامین اجتماعی پرتاب می شوند.

در پی هر چرخش و هر حادثه ی اجتماعی و در گذر از هر گذرگاه و گریزگاه، دوستی و پیوند من و دکتر و پیوند معنوی دکتر با هم طبقه ای هایم بیش تر و عمیق تر می شد و من و هم طبقه ای هایم بیشتر و بیشتر می آموختیم.

... و سرانجام در اولین شامگاه پس از آغاز اجرای فاز اول پروژه ی هدفمند شدن یارانه ها، یار و پشتیبان همیشگی کارگران و صدای زحمتکشان در پی مصاحبه ای که پیامدهای ناگزیر و فاجعه بار این طرح را برای اقتصاد ایران و سقوط وحشتناک سطح زندگی کارگران و مزد و حقوق بگیران رادر پی اجرای این طرح بازگو و نمایان می کرد باز داشت شد. پس از بازداشت، عناوین اتهامی مختلفی که هیچکدام نیز وارد و ثابت شدنی نبودند به او نسبت داده و در نهایت به تحمل یک سال حبس محکوم شد.

اینک با گذشت بیش از یک سال از آن مصاحبه و هشدار دادن ها، سنگ سخت روزگار درستی آن گفته ها و پیش بینی ها را در همه ی عرصه ها بر همگان نمایان کرد و کمتر کسی را می توان یافت کرد که او را یارای دفاع ازاین طرح و ادامه ی آن باشد.

من و همه ی کارگران و مزد و حقوق بگیران آگاه به منافع خود از این وضعیت بسیار متاسفیم و خواهان آزادی هرچه زودتر دکتر فریبرز رئیس دانا، جبران آن چه بر او گذشته و بازگشت آرامش به او و خانواده اش هستیم.

کاظم فرج الهی ۱٣۹۱/۰۴/۱۴
منبع: نشریه داخلی انجمن صنفی روزنامه نگاران آزاد تهران