کارگران و محرومان را دارند لت و پار می کنند
ولی «بعضی ها» اصلاً عین خیالشان نیست


محمدعلی اصفهانی


• غیاب ما اما، در صحنه ی این تعیین کننده ترین مرحله ی سرنوشت میهن، با هر بهانه یی که توجیه کنیمش، به حضور آن هایی خواهد انجامید که سرنوشتی یا از نوع سرنوشت انقلابِ به یغما رفته ی سی و سه چهار سال پیش را، و یا از نوع سرنوشت عراق را و افغانستان را و لیبی را برای ما رقم خواهند زد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٨ تير ۱٣۹۱ -  ٨ ژوئيه ۲۰۱۲


کوره پز خانه می دانید یعنی چه؟ کوره پز خانه، یعنی کوره پز خانه. معنایش در خودش نهفته است.
کارگران کوره پز خانه می دانید چه زندگی یی می کنند؟ زندگی یی نزدیک به جان کندن در کوره ی آتش.
و چهار هزار کارگر کوره پز خانه، در همین روز ها حتی از کار برای ادامه ی همین نوع زندگی هم محروم شدند. با بسته شدن بیش از نیمی از «واحد» های کوره پز خانه، در «مجموعه» یی از مجموعه های کوره پز خانه های پراکنده در سراسر ایران. مجموعه یی در پاکدشت.

صد هزار کارگر نساجی اصفهان هم به میمنت و مبارکی نظام ولایت و خلافت، قرار است که در آینده ی نزدیک بی کار شوند.

این دو خبر، مال همین یک هفته ی اخیر است. مال هفته ها و ماه ها و سال های گذشته را خودتان پیدا کنید و بخوانید.
و مال هفته ها و ماه ها و سال های آینده را هم اگر همینطور شوخی شوخی با خودمان و در خودمان مشغول باشیم، و این نظام هم همینطور شوخی شوخی به حیات خود ادامه دهد و یا ایران را به دست جنگ طلبان و جنگ افروزان بسپارد تا هر تکه اش را به جایی پرتاب کنند، بگذاریم برای هفته ها و ماه ها و سال های آینده.
چه طور است؟ موافقید؟ بد پیشنهادی نیست انگار این دومی. ساده و راحت و بی درد سر.
البته، همیشه راه برای پشت تریبون رفتن، و برای اطلاعیه دادن و محکوم کردن، و برای بحث های نظری، و برای غیره و غیره باز است؛ و بساط امان هم جور؛ و دست هایمان هم پاک؛ و خودمان هم منزّه و آلوده نشده...

می خواستم به هارت و پورت های دوباره ی ملایان در مورد بستن تنگه ی هرمز بپردازم که دیدم آنچه در دی ماه گذشته با عنوان «لطفاً تنگه ی هرمز را ببندید؛ می خواهیم خوزستان را بگیریم» نوشته بودم (۱) به خوبی کفایت می کند؛ و بهتر است که این مقاله را در پیوند با همانچه در بالا آمد بنویسم.
بنابر این، بی مقدمه، و یکراست برویم بر سر فهرست واره یی از محور هایی که در این ارتباط باید پیشاپیش به عنوان مقدمه یی بر متن، مطرح شوند:

یک
ــــــــــ

اگر کارگر ـ بر فرض یا به یقین ـ تعریف کلی واحدی هم داشته باشد، باز در هر جامعه یی، در ارتباط با ساختار اقتصادی (و فرهنگی) آن جامعه، تعریفی خاص یا خاص الخاص هم دارد که می تواند حتی در تعارض هایی جدی با آن تعریف کلی مفروض یا محتوم باشد.
ساختار اقتصادی (و فرهنگی) مثلاً فرانسه، با ساختار اقتصادی (و فرهنگی) مثلاً ایران خودمان متفاوت است.
و کارگر یک کشور با کارگر کشور دیگر، و کارگر یک محدوده ی اقتصادی و فرهنگی با کارگر یک محدوده ی فرهنگی و اقتصادی دیگر، ماهیتی و هویتی متفاوت دارد.

کارگر در کشور های پیشرفته ی غربی می تواند در موارد متعدد و مکر در مکرری، مثل همین مورد انتخابات اخیر ریاست جمهوری فرانسه، به جای رأی دادن به ژان لوک ملانشون های خودش، بخش مهمی از آرای مارین لوپن ها ی «فاشیست» سوپر دست راستی را تأمین کند، و آن ها را با فاصله ی زیاد از ملانشون ها به بالای لیست بفرستد، و یا کپی های کمرنگ تر آن ها مثل سارکوزی ها را در برابر فرانسوا اولاند های سوسیالیست تقویت کند.

خودفریبی است اگر رقم بالای کارگرانی را که به مارین لوپن ها و ژان ماری لوپن ها (پدر همین مارین خانم) و سارکوزی ها و شیراک ها رأی داده اند و می دهند و خواهند داد انکار کنیم.

و سخن در باب چند و چون و چرایی این پدیده در جوامع پیشرفته ی سرمایه داری تکامل یافته اما بیمار، بسیار است...

تعریف «طبقه ی کارگر» را در آنجا که به علم اقتصاد مربوط می شود، به اهل این علم بسپاریم که در آن با همدیگر جدل کنند و جدال؛ و حتی احتمالاً زد و خورد و کتک کاری. تا بلکه در جریان این جدل و جدال چیز های بیشتری یاد بگیریم. در مورد زد و خورد احتمالی هم همیشه افراد و مکتب های میانجی وجود داشتند و دارند و خواهند داشت، و خوشبختانه جای نگرانی نیست!
اما شخصاً در هیچ موردی، به هیچ «تعریف» ی اعتقاد ندارم. چرا که مطابق تعریفِ «تعریف»، تعریف باید جامع و مانع باشد. جامع همه ی خصوصیاتِ «موضوع» مورد تعریف؛ و در همان حال، مانع تداخل خصوصیات هر «موضوع» دیگری در تعریفِ موضوع مورد تعریف!
هر «موضوع» ی را به اعتقاد من، نه با «تعریف» آن، بلکه با شاخصه های آن، باید شناسایی کرد و شناسانید و مورد بررسی قرار داد.

سال ها پیش، در ایام جوانی ما، در جریان و در پی جنبش ماه مه ۶۸ فرانسه، تئوری یی که مفهومی جدید به نام «کارگران فکری» را مطرح می کند بر سر زبان ها افتاده بود و موضوع بحث پاره یی محافل روشنفکری شده بود.
این تئوری، به بازتعریف، یا بازشناسی «طبقه ی کارگر» در جوامع مدرن که در آن ها بخش هایی مثل بخش خدمات، و کار های فکری، و وسایل ارتباط جمعی، و غیره، نقشی اساسی و تعیین کننده در ساختار اقتصادی یافته اند می پردازد.
بر پایه ی این تئوری، با گسترش شیوه ها و اشکال تولید، و بخش های جانبی آن، روشنفکرانی که هیچ چیزی به جز نیروی کار فکری اشان را در اختیار ندارند که بفروشند هم می توانندجزء پرولتاریا به حساب بیایند. پرولتاریای فکری.
این تئوری اگرچه به هربرت مارکوزه ـ که در جنبش ماه مه ۶۸ فرانسه خوش درخشید ـ بر نمی گردد، اما با اندیشه ی او از یک گوهر است.

برای بعضی ها، «تجدید نظر» یا به زبان فرنگی «رویزیونیسم»، به منزله ی کفر بر آیات زمینی است، و «رویزیونیست» را به عنوان دشنام ناموسی به کار می برند. همچنانکه برای بعضی های دیگر، «تجدید نظر» یا به زبان فرنگی «رویزیونیسم»، به منزله ی کفر بر آیات آسمانی تلقی می شود، و رویزیونیست را به تعبیر خودشان «مرتد» اعلام می کنند و خونش را حلال و قتلش را واجب.

دو
ــــــــــ

در زمان «آن پدر و پسر» (به فرموده ی امام راحل) اگرچه آرمان های انقلاب مشروطه به فراموشی سپرده شده بود، و اگرچه در صورت ادامه ی روند انقلاب مشروطه، آنچه پیش می آمد به مراتب پیشرفته تر و متکامل تر می بود، اما به هر حال:

ـ جامعه ی ایران توانسته بود خود را اندک اندک، از واپس ماندگی های فرهنگی که خود در پیوند با واپس ماندگی های ساختار عقب مانده ی اقتصادی بودند رها سازد.

ـ رشد صنعت مدرن، هر چند در قالب بورژوازی وابسته، به خصوص بعد از رفرم مهم موسوم به «انقلاب سفید»، به شکل گیری جدی طبقه ی کارگر در ایران انجامید.

این روند، به دلیل ماهیت ارتجاعی و فئودالی و ماقبل فئودالی نهاد انگلی روحانیت، از همان آغاز، با کارشکنی های این نهاد، و آبشخور ها و خاستگاه های آن، یعنی فئودالیسم و بازار سنتی (با فرهنگ فئودالی اش) رو به رو شد.
به این موضوع، پیش تر از این ها در چند مقاله تا اندازه یی که به محدوده ی همان مقالات مربوط می شد پرداخته ام (۲) و در اینجا قصد تکرار آنچه نوشته ام یا واکاوی دقیق این موضوع پر خم و پیچ را ندارم.

میوه ی نارسیده و سفت و سخت انقلاب ضد سلطنتی و ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی و تا حدود زیادی هم برابری طلب مردم در سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ بر اثر توفانی که از گوادلوپ ها و کذا و کذا وزیدن گرفت (به علاوه ی عوامل دیگری که ریشه در اعماق جامعه داشت) به جای آن که بر سر روحانیت فرود آید، به دامان قبای آن فرو افتاد؛ و سرانجام در غروب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به چاهی سقوط کرد که ارواح از گور درآمده ی نهان شده در آن، بخشی از آن میوه را بلعیدند و بخش جان سخت اش را ـ به ناچار ـ گاز زده و له شده، به جا گذاشتند.

از آن زمان به بعد، روند شکل گیری طبقه ی کارگر (در تعریف کلاسیک آن) بدون آن که متوقف شود دچار اختلالاتی شد که نتیجه ی طبیعی و منطقی حد اقل دو پدیده ی زیر است:

ـ ناتوانی نظام مادون مرحله ی تاریخی تکامل جامعه ی ایران، از همخوانی با ساختار های اقتصادی و فرهنگی جامعه یی که از آنِ زمان معاصر است، و نه از آنِ زمانی که نظام کنونی در آن نفس می کشد.

ـ به هدر رفته شدن توان بسیار بالای نیرو های دارای قدرت سازماندهی، و پیشتاز و آگاه، به خاطر رویکردشان به تئوری مبارزه ی چریکی در نظام گذشته. چیزی که هم، مانع رشد مبارزه در جهت درست و کارسازش در آن نظام شد؛ و هم مانع واکسینه شدن پیشاپیش جامعه ی در حال عبور از آن نظام و رسیدن به بعد از آن نظام، در برابر ویروس ارتجاع. ارتجاع در تمامی ابعاد کلمه، که وسیع تر است از معنای متداول آن.

و این باعث شد که تا همین حالا، و تا مدتی پس از همین حالا، وجه غالب و کارآمد مبارزات مردمی، خود را عمدتاً به صورت مبارزه ی مدنی بارز کند؛ و البته دست آورد های بسیار گرانقدری نیز داشته باشد.

سه
ــــــــــ

اگر این واقعیت را بپذیریم ـ و البته با کمی الّا و امّا های ذهن جستجوگر و پویا و غیر ایستا و بسته بندی نشده ـ که جوهر مبارزه ی طبقاتی، در تمامی مبارزات تاریخ بشر جاری و ساری بود و هست و خواهد بود، باید از خود بپرسیم که چه پیش آمده است که این جوهر جاری و ساری، آنگونه که باید، در جنبش خرداد خود را نمی نمایاند.
(حالا یکی بلند نشود و نگوید که «چرا نمی نمایاند؟ اتفاقاً خیلی هم خوب می نمایاند: مبارزه ی این جنبش بورژوایی و خرده بورژوایی با طبقه ی کارگر»!)

بخش مهمی از پیچیدگی مبارزه در شرایط کنونی کشوری که یکباره از جهان معاصر، به جهان ماقبل معاصر، پرتابش کرده اند، در همین گره خوردگی و گره نخوردگی مبارزه ی مدنی و مبارزه ی سیاسی، و مبارزه ی طبقاتی با هم است.
بدون تأمین شرایط حد اقل های حقوق مدنی، تأمین شرایط حد اقل های یک مبارزه ی سیاسی سالم نا مقدور است؛
و بدون تأمین شرایط حداقل های یک مبارزه ی سیاسی سالم، تأمین شرایط حداقل های یک مبارزه ی طبقاتی هم غیر ممکن است.

همچنان که بار ها تأکید کرده ام، وجه مدنی جنبش خرداد (که مرزی چندان واقعی هم با وجه سیاسی آن نمی تواند داشته باشد و ندارد) بر وجه سیاسی جنبش، که آن هم مرزی چندان واقعی با وجه مدنی جنبش نمی تواند داشته باشد و ندارد، غالب است.
و این، سود هایی دارد و زیان هایی نیز. چون پیش از این، در همان اوایل جنبش، چند بار مقادیری از این سود و زیان ها را بر شمرده ام (۳) زیاد روی این موضوع در اینجا مکث نمی کنم.

پیش از انقلاب، به دلایلی که مختصری از آن ها در بخشی از همین مقاله ی حاضر آمده است، وجه سیاسی مبارزه بر وجه مدنی آن کاملاً غلبه داشت.
اما واقعاً چه کردیم و چه نکردیم ما در آن زمان؟ و به کجا رسیدیم و به کجا نرسیدیم بالاخره؟

چهار
ــــــــــ

هم در نظام گذشته، و هم در نظام کنونی تا همین حالا، فرصت ها را در به کارگیری جوهر مبارزه ی طبقاتی (نه الزاماً خود مبارزه ی طبقاتی به مفهوم خاص الخاص آن) در امر مبارزه از دست داده ایم.
اما به مصداق «جلو ی ضرر را از هر جا بگیری منفعت است»، لازم است که افراد و نیرو هایی که شایستگی و توان کمک به ارتقاء جنبش در این مسیر را دارند، همه ی توان و خلاقیت خود را نه در بیگانگی یا رو در رویی، بلکه در پیوند با کلیت جنبش و تمامی اجزای آن، به کار گیرند، و در این راه از شماتت این و آن، و دشمنان دوست نما، و دوستان دشمن، بیمی به دل راه ندهند.
در مشارکتِ فعال و گفتگو و تبادل نظر های سازنده است که یا سره و ناسره، کاملاً و به وضوح، از هم جدا می شوند، و یا راهی به سوی تفاهم بر سر حداقل های مطلوب، یعنی همان «کف خواسته های جنبش»، گشوده می شود.

در یک طرف، تئوری های جدید، مثل تئوری «پرولتاریای فکری» و تئوری های مارکوزه را باید در برابر کسانی قرار داد که معتقدند که تا سازمانیابی طبقه ی کارگر در تعریف کلاسیک آن در ایران، باید به دنبال نخود سیاه دوید و مردم را هم با نا امید کردن از مبارزات مدنی، که امروز زیبا ترین چهره ی آن را در جنبش همیشه سرسبز خرداد می بینیم به دنبال نخود سیاه فرستاد، و تازه از موضع انقلابی یک چیزی هم طلبکار عالم و آدم درآمد.

و در طرف دیگر، مبارزان مدنی، مسئولیت بزرگ فراروی خود را باید بشناسند: پیوند زدنِ (یا یافتن و برجسته کردن پیوندِ) هرچه عینی تر و ملموس تر مبارزات و خواسته های خود، با آنچه در عرف معمول، طبقه ی کارگر نامیده می شود؛ و با همه ی زحمتکشان و محرومان.

(در جامعه یی که اکثریت مطلق تر از مطلق آن را تهی دستان، و اکثریت این اکثریت را کسانی که زیر خط فقر زندگی می کنند تشکیل می دهند، من ترجیح می دهم که از «زحمتکشان و محرومان» سخن بگویم و فقط روی کلمه ی «کارگر»، متوقف نشوم.)


با یک جست تارزانی نمی توان یکباره از مرحله یی به مرحله ی دیگر پرید. و بنابر این، راهی نمی ماند جز این که خردمندانه و با نیت خیر، و با زبان خوش و روی گشاده، و با اراده ی جذب و تفهیم و تفاهم، و نه بی خردانه و با نیتِ (آگاهانه یا نا آگاهانه ی) شر، و با زبان گزنده و چهره ی دژم، و با اراده ی (آگاهانه یا نا آگاهانه ی) دفع و کینه ورزی و فاصله بر فاصله افزودن، این موضوع بدیهی را برای آن هایی که این و پا و آن پا می کنند روشن کرد که راه، نه از دل این نظام، و نه از پیش پای این نظام، بلکه از روی پیکر در حال تجزیه و تلاشی این نظام می گذرد.

این ها رفتنی هستند؛ و با چنین تجزیه و تلاشی یی که شاهدش هستیم، نه خود می توانند خود را بازسازی کنند، و نه روسیه و چین و کوفت و زهر مار می توانند سر پا نگاهشان دارند.
(فقط شاید کره ی شمالی به دلیل رفاه و پیشرفت فوق العاده اش بتواند کاری برای این ها بکند؛ به شرطی که بشار اسد هم یک مقدار از استحکام موقعیت خود را به این ها قرض بدهد.)

غیاب ما اما، در صحنه ی این تعیین کننده ترین مرحله ی سرنوشت میهن، با هر بهانه یی که توجیه کنیمش، به حضور آن هایی خواهد انجامید که سرنوشتی یا از نوع سرنوشت انقلابِ به یغما رفته ی سی و سه چهار سال پیش را، و یا از نوع سرنوشت عراق را و افغانستان را و لیبی را برای ما رقم خواهند زد.

۱۸ تیر ۱۳۹۱

توضیحات

۱ ـ لطفاً تنگه ی هرمز را ببندید؛ می خواهیم خوزستان را بگیریم ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org

۲ ـ ازجمله:
اگر آتش جنگ را نمی خواهیم، آتش جنبش را دوباره برافروزیم ـ به همین قلم :
www.ghoghnoos.org

جنبش بی محابای خرداد، جنبش کمی با محابای سبز، و چند نوع خمینی ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org

۳ ـ از جمله:
از ۲۲ خرداد تا ۲۲ بهمن؛ از ۲۲ بهمن تا بعد ـ به همین قلم
www.ghoghnoos.org