نقدِ نقدِ محمد امینی در باره مصاحبه رضا پهلوی
علی فرزانه
•
اما، رضا پهلوی و آلترناتیوی که پیرامون او تشکیل میشود بر خیالی دلباختهاند که در آسمان ایران رنگ میبازد. جامعه ایران در موقعیتی بسیار جدیتر از آن قرار دارد و مضامینی که انگیزههای آن را شکل میدهند چنان با امیدهای این شاهزاده نابرابر است که گزیزی جز نومیدی برای او و «هواداراناش» به بار نخواهد آورد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۹ تير ۱٣۹۱ -
۹ ژوئيه ۲۰۱۲
رضا پهلوی فرزند شاه سابق ایران در مصاحبهای با سایت آلمانی فوکوس آنلاین سخنانی بر زبان رانده که برخی را آشفته کرده است؛ چنان آشفته که انسان به فکر میافتد که ماجرا نباید در حد این مصاحبه باشد و احتمالاٌ پای موضوع دیگری در میانست. این گمانه زنی وقتی بیشتر به یقین نزدیک میشود که ببینیم نامنصفانه بخشهای واضحی از مواضع مصاحبه شونده آشکارا نادیده گرفته میشود تا استنباطهای ناصوابی اثبات شود.
یکی از این برآشفتگان محمد امینی (مارکسیست – لنینیست سابق و لیبرال فعلی) است که برخورد خود را در «اخبار روز» منعکس کرده است. من سعی میکنم با مقایسه متن کامل مصاحبه که در سایت «ایران در جهان» ترجمه شده و نقل قولهایی که از سوی منتقد دستچین شده است مختصراٌ به «آن موضوع دیگر» پرداخته، و نیز شیوهء نامنصافانه و هدایتگرانهی برخورد به مصاحبه را روشن کنم.
محمد امینی که خیلی به تاریخ صوری ایران معاصر علاقمند است و تاریخ را از دید ماجراهای اشخاص میبیند با بازگو کردن برخی جزئیات، که قرار است نقش تجملات دهن پرکن را بازی کنند، ماجرای کوششهای محمدعلی شاه را برای بازگشت به سلطنت که در همان یکی دو سال پس از خلعاش اتفاق میافتد (البته خلعی که با تعین مستمریای کلان همراه بود) با فعالیتهای سیاسی فرزند شاهی مقایسه میکند که با حکومتی سی و چند ساله در حال مخالفت است و آشکارا خود را سلطنت طلب و طرفدار دموکراسی میخواند. در این مقایسهء نامیسر، او حتا به قانون اساسی مشروطیت متشبث میشود که معتقد است در راهاش جانفشانیها شده و خاندان این شاهزادهء طرف دعوا، ۵۰ سال قبل از این ۳۳ سال به آن جفا کردهاند. برای منتقد ما اصلاٌ مهم نیست که این اتفاقات ربطی به رضا پهلوی فعلی ندارد که حتا یک روز شاه نبوده است و در هیچ یک از فعالیتهای خاندان خود در اریکه قدرت نقشی نداشته و عمرش را در غرب بسر کرده است.
اولاٌ آن قانون اساسی کذائی مشروطه اینقدری به به و چه چه ندارد، که روزی پیشهء جبهه ملی و نهضت آزادی بود. در عمل هم آن جانفشانیها همه به نفع مشتی فئودال نظیر سپهدار گیلانی (نصرت السلطنه سابق) و سردار اسعد بختیاری تمام شد که اولین نخست وزیران مشروطه شدند، و حتا سرانجام دشمن خونین مشروطیت و سرکوبگر مبارزین در دوران استبداد صغیر و محاصره کننده تبریز، یعنی عین الدوله صدر اعظم استبداد را با خواهش و التماس به نخست وزیری دولت مشروطه و مقام حافظ قانون اساسی رساند.
بنابراین امروز در قرن بیست و یکم که ماهیت قضایا چه از لحاظ موقعیت نیروهای اجتماعی در ایران و چه از لحاظ شرائط ذهنی در کشور و نیز شرائط جهانی به کلی متفاوت است و کسی توجهای به وقایع مشروطیت ندارد، کوشش مصرانه برای مقایسه وضع فعلی و جنبشهای اخیر ایران با مشروطیت به معنی گیر کردن در وضعیت نوستالژیکیست که بوی نا میدهد.
محمد امینی در کمال تعجبِ ما میگوید:
«اینک که بیش از یکسد سال از آن هنگام می گذرد، شاهزادهای دیگر، پس از چندسالی بازی با دموکراسی و سخن گفتن از این که او شهروند سادهای بیش نیست، شرم و آزرم را یکسر به کنار نهاده است و نه تنها خویشتن را «پادشاه قانونی ایران» خوانده، که در سودای براندازی جمهوری اسلامی و بازگرداندن خاندان پهلوی به تخت شاهی، در ستایش از دخالت نظامی دولت های خارجی در ایران و به پیشباز رفتن ایرانیان ‹از مهاجمان خارجی›، زبان گشوده وچشم بر یاری "دموکراسی" هایی مانند عربستان، کویت و قطر دوخته است.»
پس از یکسد سال شاهزادهای دیگر؟ او توجه نمیکند که محمدعلی شاه نه شاهزاده، که شاه ایران بود که مستقیماٌ در مواجهه با انقلاب سرنگون شد، و این بندهء خدا فقط سلطنت طلبیست که امیدوار است پس از جمهوری اسلامی، آن هم در صورتیکه مردم در رفراندومی سلطنت را انتخاب کنند که نمیکنند از شانس خود به عنوان شاهزاده استفاده کرده و تاجگذاری کند. منتقد ما توجه نمیکند که قرنی از آن ماجراها گذشته و شخصیتهای داستان به کلی نقشهای دیگری به عهده دارند. برای او مرغ یک پا دارد و مشروطیت مبدأ تاریخ است و هر واقعهای را باید اول به زبان مشروطیت ترجمه کرده آن گاه رسمیت بخشید.
این اقوال با اجازه خواننده محترم همه و به طور کل، تحریف سخنان رضا پهلوی است. گیریم که رضا پهلوی «پس از چند سالی بازی با دموکراسی و سخن گفتن از این که او شهروند ساده ای بیش نیست..» داعیه شاهی داشته باشد. اولاٌ مگر سلطنت با دموکراسی مباینت ماهوی دارد؟ بلژیک، انگستان، هلند و ژاپن برای قانع کردن منتقد ما کافی نیست؟ در قرن گمشده در ذهن محمد امینی، ساختار جهان به کلی عوض شده و عقب افتادهترین کشورهای جهان اینک دارای حکومتهائی هستند که پیشرفتهتر از دولتهای پس از مشروطیت ایراناند؛ و مفهوم انقلاب و ارتجاع به کلی دیگرگون شده است؛ محمد امینی یک قرن ِ گمشده در ذهن دارد. ثانیاٌ مگر کسی به آقای امینی میگوید که چطور در سالهای گذشته کمونیستی دو آتشه بوده و حالا لیبرالی شده است که حتا اسم برنامه تلویزیونی خود را (یک کلمه) از لیبرالی سنتی چون میرزا یوسف مستشارالدوله تبریزی وام گرفته است، که بشود به رضا پهلوی گفت چند سالی با دموکراسی بازی میکنی و چند سالی با پادشاهی؟ ثالثاٌ اصلاٌ آقای پهلوی در همین مصاحبه به وضوحی تمام و بدون باقی گذاشتن هیچ تردیدی میگوید:
«در روستاها هنوز من را «ولیعهد» مینامند (دقت کنید فقط در روستاها؛ در جنبش سبز به عنوان رویدادی شهری حتا یک نفر به نفع سلطنت شعاری نداد). اما همیشه به هوادارانام میگویم من را فقط باید فردی ببینید که برای آزادی ایران مبارزه میکند. اینکه آیا روزی بر تخت خواهم نشست به ارادهء مردم وابسته است. هیچکس نمیداند چند درصد مردم در انتخابات آزاد به نفع سلطنت رأی خواهند داد (آقای پهلوی من البته میدانم فقط عده خیلی کمی از ایرانیانی که به هیچ وجه به فعالیت سیاسی نمی پردازند و احتمالاٌ برخی از اهالی برخی از همان روستاهای کذائی).»
خوب مقایسه کنید، این جملات در همین مصاحبه وجود دارند و هیچ شباهتی به رفتار محمدعلی شاه قاجار و به توپ بستن مجلس ندارد، ولی آقای منتقد چشم خود را بر روی آنها می بندد.
گناه بعدی رضا پهلوی «نه تنها» داعیه شاهی داشتن، «که سودای براندازی جمهوری اسلامی» (چه گناه البته کبیرهای) در سر داشتن است.
رضا پهلوی در سودای سرنگونی جمهوری اسلامی نیست، بلکه برای این کار نقشه میکشد و تشکیلات میسازد و سعی میکند از آمریکا دلبری کند تا چون یک آلترناتیو جلوه کند. گوش کنید به همین مصاحبه:
در پاسخ به سوال برنامه مشخص شما چیست؛ جواب میدهد:
«مبارزه برای انتخابات آزاد. اولین گام در این راستا ایجاد شورای ملی خارج از ایران است. به این ترتیب ساختاری مرکزی به جای ۱۵ گروه مخالف ایجاد میکنیم که اکنون مستقل از هم کار میکنند.
و در پاسخی دیگر ترکیب و ساختار تشکیلاتی این شورا را توضیح میدهد. و در پاسخ بعدی چنین میگوید:
«ما آن را (شورای ملی خارج را) دولت در تبعید نمینامیم. فقط میگوئیم میخواهیم از مبارزه در ایران پشتیبانی کنیم. همه میدانیم مشکل در لیبی و سوریه چه بود: اینکه غرب با توجه به گسیختگی مخالفان، طرف صحبتی نداشت. میخواهیم از این اجتناب کنیم. میخواهیم با یک صدا حرف بزنیم.»
خوب دیدید؟ این شاهزاده دارد در دههء دوم قرن بیست و یکم با ارزیابی نیروهای موجود، برنامه و تشکیلات خود را سازمان میدهد و منتقد او میخواهد او را به ارواح خبیثه یک قرن پیش متصل کند؛ چون تاریخ از نظر او یعنی دوران مشروطیت و لاغیر.
اما دادستان ِما اتهام ِ« ستایش از دخالت نظامی خارجی در ایران و به پیشباز رفتن ایرانیان ‹ از مهاجمان خارجی›» را به این شاهزادهء زبل و اهل عمل میزند؛ اما کمافی السابق، اتهامی بی پایه. متهم ولی در مصاحبه چیز دیگری گفته است:
مصاحبهگر میپرسد: بسیاری از کارشناسان معتقدند که هر اقدام غرب محکوم به شکست است و حکومت را بیشتر تقویت خواهد کرد.
رضا پهلوی میگوید این حرف درست نیست و خیلی از ایرانیان طرف مهاجمان خارجی را علیه جمهوری اسلامی میگیرند و یک فاکت میآورد:
«وقتی مردم بعد از انتخابات مخدوش ۲۰۰۹ به خیابان رفتند و «اوباما- اوباما» سر دادند و پلاکاردهائی به زبان انگلیسی رو به دوربین گرفتند این کار را نکردند که تمرین زبان کنند: پیامی بود که به غرب فرستادند!»
کافیست محمد امینی کمی به الفبای منطق عملی احترام میگذاشت تا شاهزاده ما سوار بر اسب سفید از این مهلکه نیز میگریخت.
می بینید متهم بی گناه ما فقط با یک فاکت به سوالی پاسخ میدهد، نه این که به صورت مثبت بحثی توجیهی را پیش بکشد تا بگوید مردم ایران طرفدار تجاوز خارجی هستند. این پاسخ میتواند پاسخ خیلیها باشد؛ هرچند موضوع به این سادگی نیست، و با این نشانههای کوچک نمی توان رفتار ملتی را پیش بینی کرد. کما این که برخی کمونیستهای انترناسیونالیست و از جمله دوستان سابق همین منتقد در«اتحادیه کمونیستهای ایران» در جنگ ایران و عراق از موضعی میهن پرستانه پیروی کردند.
رضا پهلوی همچنین متهم است که :«چشم بر یاری "دموکراسی"هائی مانند عربستان، کویت و قطر دوخته است»؛ این دموکراسی جوری در علامت نقل قول جاخوش کرده که گویا مو لای درز سندیتاش نمیرود. اما متأسفانه آقای امینی روی دنده لج افتاده است:
پرسشگر میپرسد: بنابراین منظورتان این است که غرب باید برای تغییر حکومت فشار بیاورد، تا (به جای اینکه) دولت ایران را از ساخت سلاح اتمی باز دارد؟ این راه حل است؟
پهلوی جواب میدهد:
«حتما ٌ. زیرا مساله اصلی نه برنامه اتمی که حکومت است. سعودیها و بحرینیها و قطریها این را میدانند، چنین مینماید که فقط غرب فراموش کرده است.»
غرب چه چیز را فراموش کرده است؟ که مساله اصلی ساقط کردن حکومت است. ولی این سه کشور عربی فراموش نکردهاند. اگر شما جائی دیدید که رضا پهلوی از دموکراسی این شیوخ سخنی گفته باشد ما هم دیدهایم.
امینی حتی بعدتر با اطمینان بیشتر از این که ما متن مصاحبه را نخواندهایم حرف خود را چنین در دهان رضا پهلوی میگذارد:
«آیا ایشان به راستی براین باوراند که دل مشغولی شیوخ عربستان سعودی که هنوز پروانه رانندگی را هم به زنان کشور خود نمیدهند و سلطان بحرین که راهپیماییهای مردم کشور خویش را به یاری سربازان عربستان به خون کشید، دموکراسی و حقوق بشر در ایران است؟ آیا ایشان برآنند که دولتهایی از این دست، هم پیمانان اپوزیسیون دموکرات ایران برای دستیابی به دموکراسی و حقوق بشر به شمار میآیند و مخالفان تبعیض و خودکامگی در ایران، باید با چنین نیروهایی هم پیمان شوند؟ چنین سخنان نادرست و به دور از خرد، شاید کمکهای مالی برای آقای رضا پهلوی را درپی داشته باشد، که گویا داشته است؛ اما هیچ یک از آن دولتهای یاد شده را، دلبند و وارسته دموکراسی و سکولاریسم در ایران نمیسازد.»
ایهالناس! آیا این شیوهء طرح انتقاد و متهم کردن رقیب به پول گرفتن از شیوخ ربطی به مسأله دارد؟ خوب اگر بحث پول گرفتن باشد که پای خیلیها وسط میآید؛ کافیست فقط طرف حسابهای صدام حسین را در خلال جنگ با ایران بررسی کنید. در عالم سیاست نمیتوان با این کولی بازیها چیزی را به کسی ثابت کرد.
امان از این همه سادهگی!
حداکثر هنر محمد امینی پس از این اتهام زنیهای ساده لوحانه این است که سعی کند با استناد به اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطیت او را محکوم کند که تو حق نداشتی خودت را پادشاه قانونی بخوانی. او فقط معلومات کهنه و بی ارزش خود را به رخ ما میکشد. و بقیه مطلب خود را بر پایه همین بافتههای ذهنی خود به پایان میبرد.
اما، آقای مرتضی محیط نیز به همین سبک در برنامه تلویزیونی امشب خود (شنبه ۱۷ تیر) از «پیام افغان» مشتی غیض و پرخاش خود را نثار رضا پهلوی میکند و او را وابسته اجنبی خوانده و کلی از نوشته محمد امینی استقبال میکند. او چنان از اجنبی گریزی دفاع میکرد و خاطرات میهن پرستی پدر خود را در شهریور۲۰ بازگو میکرد که شکی برای مخاطب در میهن پرستی خود باقی نگذارد. در حالی که در لحظه تاریخی امروز اصرار در موضع ناسیونالیسم و ندیدن جنبه بین المللی ارتجاع و ضد انقلاب، و نیز جنبه طبقاتی مبارزه بوی گند شوینیسمی را در هوا منتشر میکند که منتهی به دفع طلبیهای مشمئز کننده میشود.
اما آن «موضوع دیگر». حقیقت این است که رضا پهلوی و گروههای دیگری که به گرد او جمع شدهاند با درک شرائط داخلی ایران و التهابی که به علت گرانی و بیکاری و احساس عدم اطمینانی که به خاطر تحریمها و خطر جنگ وجود دارد؛ و نیز با توجه به تجربهء حاصل از رفتار و کردار اخیر دول عمده امپریالیستی، و در هماهنگی با این رفتار، با درک از روحیه دموکراسیخواهی که در دوران جنبش سبز نمایان شد، با فکر شتاباندن ِ فرایند تشکیل یک آلترناتیو دموکرات نما که در لحظه موعود مورد حمایت غرب و متحدان منطقهای آنها قرار بگیرد، کوششهای خود را مضاعف کرده و جنبهء عملی این آلترناتیو را تقویت کردهاند. این قضایا به مزاج کسانی که از قافله عقب ماندهاند و کوششهای فردی و پرت افتادهء خود را ناکارآمد میبینند خوش نیامده و چارهای به جز تداوم این ناکارآمدی در قالب برخوردهائی چنین نامربوط پیش روی خود نمیبینند. رضا پهلوی شاید مندلا و گاندی نباشد، اما به لحاظ استواری در موقعیت اجتماعی خود (بورژوازی مغلوب ایران) از پتانسیل طبقاتی سر راستتری نسبت به روشنفکران منفردی برخوردار است که در موقع عمل کاری به جز نق زدن انجام نمیدهند. او میکوشد تا به عنوان آلترناتیو بورژوائی کاندیدای مطلوب غرب باشد؛ چنانچه مجاهدین خلق به صورتی مذبوحانه و چابلوسانه (به دلیل نداشتن همین پتانسیل طبقاتی) چون گروهی شرور روز وشب خود را پشت درهای کنگرههای مختلف میگذرانند و حداکثر میتوانند چون یک گروه تروریست سیاه به کار گرفته شوند.
اما، رضا پهلوی و آلترناتیوی که پیرامون او تشکیل میشود بر خیالی دلباختهاند که در آسمان ایران رنگ میبازد. جامعه ایران در موقعیتی بسیار جدیتر از آن قرار دارد و مضامینی که انگیزههای آن را شکل میدهند چنان با امیدهای این شاهزاده نابرابر است که گزیزی جز نومیدی برای او و «هواداراناش» به بار نخواهد آورد. این جامعه نه چنان که امثال مرتضی محیط می پسندند به قید اصلاح طلبی و رهبران «محصور» آنان است که دکتر محیط غم اشان را میخورد (چنان که سخنان عبدالکریم سروش، این آخوند مکلا، را در وقایع جنبش سبز با مارکس میسنجید ؛ الله و اکبر از این اپورتونیسم!) و نه دیگر به زنجیر اختلافات جناحی داخلی پابند است و نه نوستالژی مشروطه خواهی و مشروطه بازی در سر دارد. این جامعه را نیروی عدالتخواهیای به پیش خواهد راند که قبل از همه خود را در حق کار و نان و آزادیای که حصول و استمرار این عناصر حیاتی را تضمین کند، به بار می نشاند. عدالتی که هیچ پیوندی با محورهای بورژوا امپریالیستی مورد نظر امثال رضا پهلوی ندارذد. مردم جهان امروز امثال پهلویهای امروزی را از اریکه قدرت به زیر می کشند؛ چنان چون حُسنی مبارک و بن علی. شاهزادهی ایرانی دیر به میدان آمده است. به جای او ۳۳ سال دیگران حکومت کردهاند. او میتواند گِلهء خود را به پیش خدا ببرد، که میتوانسته است شاهی باشد.
امروز، روز به قدرت رسیدن بورژواها نیست؛ حداکثر روز کوشش یرای در قدرت ماندن آنهاست. طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر جامعه ایران در صراحت زندگی طبقاتی امروز جامعه ایران به قدر کافی از احساس تنفر از زندگی بورژوائی انباشته است که در بهترین حالت اعتنائی به آلترناتیو امثال رضا پهلوی نکند. چه خود خواهد کرد، کاریست بس سهمگین در کارزاری که روشنفکراناش دل گنده دارند و سر در پی دلمشغولیات کناره نشینی.
|