باور: پذیرش تنوع [۱]
همه می توانیم تنوع را بزرگ داریم، اما آیا آن را درک می کنیم؟
کریستین ون دن انکر - مترجم: ابوالقاسم گلستانی


• به هنگام بزرگ داری تنوع، باید در نظر داشته باشیم که علیه سنت دیرینه ی طرد کردن کسی که با هنجار متفاوت است، در حرکتیم. مهاجران نیز در معرض چنین وضعیتی اند. ایدئولوژی بهسازی نژادپرستی صرف، صریح و آشکار بود و مرزهای مهاجرت، سهمیه ها، و محدوده ها را در خصوص حق زندگی خانوادگی از طریق محدود کردن زایمان در اقلیتهای مهاجر پدید آورد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۰ تير ۱٣۹۱ -  ۱۰ ژوئيه ۲۰۱۲


باور: پذیرش تنوع [١]
ما همه می توانیم تنوع را بزرگ بداریم، اما آیا آن را واقعاً درک می کنیم؟
نویسنده: کریستین ون دن انکر [٢]


"تنوع" واژه ای است که به آسانی مورد استفاده قرار می گیرد. مردم برداشت های گوناگونی از آن دارند. برخی آن را به کار می برند که که به این امر بدیهی اشاره کنند که همه "سفید پوست" نیستند و از این رهگذر می کوشند آشکارا نژادپرست به نظر نیایند. این گفتگوها به سرعت به مشکلات عدیده ی مربوط به "تنوع" کشیده می شود.
دیگران در جشنها و یادبودهایی که با غذا و موسیقی از فرهنگهای گوناگون همراهند، به استقبال تنوع می روند. تنوع در حقیقت می تواند علتی برای برپایی جشن و یادبود باشد، اگر البته اندیشه ای به آن تابیده شود و معرفت حاصله دوجانبه باشد. در هر کدام از این دو وضعیت، پرسشهای چالش برانگیزی در باره ی منظری که مفهوم تنوع از آنجا نگریسته می شود، باقی می ماند.
من پیچیدگی تنوع را در اوت ٢٠٠٩، در ٤٣ سالگی ام، کشف کردم، زمانی که پزشکان مرا مبتلا به پارکینسونی تشخیص دادند که ریشه در دوره ی آغازی حیاتم داشت.
من به سرعت چندین درس مهم از آن گرفتم. نخست اینکه چالشهای ناشی از علائمِ این بیماری در نوع خود بزرگ ترین نیستند. شخص مبتلا می تواند با همه ی علائم آن شامل لرزش، گرفتگی عضلات، گیجی، چالشهای حافظه، کم حوصله گی و عدم خویشتن داری زندگی کند. این علائم با آمیختن تمهیداتی چون گرفتن مشاوره، استراحت، ورزش، طب سوزنی، رژیم غذایی و داروهای سنتی کاهش می یابد.

"رو به وخامت"
کار دشوار برای من اما تجربه ی دیدگاههای مردم نسبت به معلولیت و بیماری دیرپا بود. در جهان پزشکی، روی علائمی تمرکز می شود که در حال بدتر شدن هستند. عصب شناسی پس از اعلام اینکه من علائم متعددی دارم، به من گفت: "آیا شما هنوز کار می کنید؟" تأکید منفی اش بر سرشت "رو به وخامت" بیماری واقعیت زندگی ام را بازتاب نمی دهد و هراس از آینده را در من پدید می آوَرَد.
واکنشهای مردم نیز مطمئن نیستم بتواند گاهی تمرکز مشابهی را روی علائم و ناتوانی بازتاب دهد، و این واکنشها تردیدهایی در خصوص حق وجود داشتن به عنوان شخص "معلول" به وجود می آوَرَد. وقتی دریافتم که خودم آن تردیدها را پیش کشیدم، ناراحت شدم.
تعجب بیشتر این تجربه بود که چگونه افراد نزدیک به من نگاه خود را نسبت به من تغییر می دهند. این نگاهها مشتمل بود بر تقاضای فوری برای کمک، اظهار تأسف شدید، صحبت با من درباره ی دیگرانی که بیمارند، مشکلات سلامتی خودشان، یا اینکه چه قدر خوشحالند که تن سالم دارند، صحبت با من که چگونه خود را درمان کنم یا به علائم بیماری ام اهمیت ندهم.
برخی می توانند مرا فقط بیمار ببینند. آنها مرا شخصی نمی بینند که باید در مورد جنبه های دیگر زندگی اش صحبت کند. انتظارشان از من این است که تنها کاستی هایم را بیان کنم و اندوهگین باشم، و از شنیدن سخنانم در مورد غلبه بر برخی علائم امتناع می ورزند. اما من وضعیت خودم نیستم. من می خواهم در باره ی همه ی ابعاد زندگی و تفکرم― نه فقط پارکینسون خودم― سخن بگویم. خوشبختانه، هستند کسانی که توجه، صداقت و گشاده رویی واقعی نشان می دهند. من این احساسات را که ریشه در ایدئولوژی بهسازی نژادی (Eugenics) دارد، دنبال کردم، تفکری که غربال کردن کسانی را که به نحوی معیوب به شمار می ایند، مورد تأیید قرار می دهد. دوستان نگران مرتبط شدن با "ضعیفان و نیازمندان" هستند و مرا وا می دارند با نیازهایم همگون شوم یا با آنها کنار بیایم. ترس عمیقاً ریشه دار گزینش برای ویران سازی، وقتی که حتا انجام وظیفه به عنوان پشتیبان "ضعیفان" می تواند زندگی را به مخاطره بیاندازد، وجود دارد.
دریافتم که اگر مادرم پیش از ولادتم از معلولیتم آگاه بود، مرا سقط می کرد. من این ترسها را به آشکارترین شکل در بازدیدم از اردوگاههای کار اجباری نازیها، آشوییتس Auschwitz و بیرکنو Birkenau در لهستان، جایی که کشتن "ضعیفان" عملاً اتفاق افتاد، حس کردم.
فشار برای متناسب و بی نقص بودن در تجربه ام با کارکنان امور پزشکی نیز وجود دارد. فشار برای مصرف داروهایی که علائم را کاهش می دهند با تقاضا برای دور ریختن افراد "غیر طبیعی"― یعنی تلاش برای ناب شدن― همخوانی دارد. برای زمانی دراز اندیشه ی معلولیت به عنوان معضل شخص معلول نگریسته شد و نه معضلی که جامعه آفریده است، و ما از بهسازی نژادی توهم خود اشخاص معلول به عنوان معضل را به ارث می بریم.
هراس از طرد شدن بالقوه و احتمالی از جامعه، و سرانجام از خود حیات، نه تنها فشار بر آنهایی است که نمی توانند آن هراس را تاب بیاورند، بل که بر همه کسانی است که می کوشند آن را تاب بیاورند. ما این هراس را در رقابت دائمی و در جستجوی پول و "کمال" جسمی بیشتر، و فشار بر والدین که می کوشند کودکان خود را به لحاظ جسمی و استانده های سلامت ذهنی به "کمال" برسانند، می توانیم ببینیم.
بنابراین، به هنگام بزرگ داری تنوع، باید در نظر داشته باشیم که علیه سنت دیرینه ی طرد کردن کسی که با هنجار متفاوت است، در حرکتیم. مهاجران نیز در معرض چنین وضعیتی اند. ایدئولوژی بهسازی نژادپرستی صرف، صریح و آشکار بود و مرزهای مهاجرت، سهمیه ها، و محدوده ها را در خصوص حق زندگی خانوادگی از طریق محدود کردن زایمان در اقلیتهای مهاجر پدید آورد.
وقتی به استقبال تنوع می رویم، باید از فشاری که تنها از طریق دیدن افراد به عنوان "متفاوت" [۳] بر آنها وارد می سازیم، نیز آگاه باشیم.
------------------------------

یادداشتهای مترجم
[١] اگرچه در این مقاله ی موجز ممکن است به نظر بیاید که نویسنده مفهوم "تنوع" را بیشتر در برخورد با مساله ی "معلولیت" به کار بسته است، اما می توان آن را در همه ی ابعاد زندگی تعمیم داد.
[٢] دکتر کریستین ون دن انکر (Christien van den Anker) دانشیار حقوق بشر در دانشگاه غرب انگلستان (UWE) و پایه گذار مرکز حقوق مهاجران بریستول است. او آثار گسترده ای― اخیراً اغلب در حوزه ی حقوق بشر و مهاجران ― به چاپ رساند و به شکل دهی سیاست جلوگیری از قاچاق انسان یاری رساند. پروژه ی کنونی اش به استثمار نیروی کار مهاجران ثبت نشده (Undocumented Migrants) در بریستول مربوط است. سخنرانی دکتر شیرین عبادی، حقوقدان و برنده ی جایزه صلح نوبل، در دانشگاه ذکر شده در ٢٠١٠ به ابتکار او انجام شد. خانم ون دن انکر در تابستان ٢٠١١ استادراهنمای پایان نامه ی مترجم این مقاله زیر عنوان "نقض فاحش حقوق بشر اپوزیسیون ایرانی در دوره ی جنگ ایران و عراق" بود. او که به فرهنگ و سنن ایرانی علاقه ای خاص دارد، در عین حال در مدیریت "کوکو کافه" بریستول به پارتنر ایرانی تبارش،ع. نریمانی، کمک می کند. تنوع کاری و سخت کوشی این زن شاید تلاشی است "علیه سنت دیرینه ی طرد کردن کسی که با هنجار متفاوت است".      
[۳] در میان فلاسفه کسی صریح تر از فردریش نیچه در جنبه هایی "تفاوت" را در دفاع از "قدرتمندان" در برابر "ضعیفان" و نژاد "سروران" در برابر نژادهای "پست" آن هم به زبانی شاعرانه و پیامبرانه مورد حمله قرار نمی دهد. احسان طبری در مقاله ی "مارکسیسم و نیچه ایسم"، می گوید که نیچه آرزو می کرد که "جانور موبور" با شیوه ی بربرمنشانه، تمدن "نژاد سروران" را برقرار کند. طبری استدلال می کند که هیتلر پیگیر تر از ھرکس، آرمان ھای نیچه را دنبال کرد و فاحش تر و صریح تر از ھر کس دیگر، پلیدی و ناتوانی این یاوه ھا را با عمل خود برملا ساخت.

19 تیرماه 1391، goltranslaor@yahoo.com
منبع: مجله سالانه "بریستول گلوب"