خلیجفارس، هیاهو برای هیچ
کاوه حیدری
•
باید از اپوزوسیون ناسیونالیسم ایرانی پرسید که نقدش دقیقاً به چه چیزی است. جمهوری اسلامی ایران در تمام مناقشات، از مسالهی حق ایران برای داشتن تسهیلات اتمی و نزاعش با دولتهای غربی تا موضع کاملاً ضدعربیاش در برابر امارات متحدهی عربی، همواره از موضعی ملی از ایران دفاع کرده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٣ تير ۱٣۹۱ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۱۲
چندی است که در فضای سیاسی ایران و متعاقباً در فضای مجازی بحثهایی دربارهی نام خلیج فارس و با محوریت ناسیونالیسم درگرفتهاست. از آنجایی که این مساله بخش قابل توجهی از جوانان ایرانی را درگیر خود کرده است، سعی میکنیم حقایقی را از منظر تحلیلی مارکسیستی بیان کنیم.
جنگ بر سر نام خلیجفارس؛ همسویی با کدام جنبش؟
جدال بر سر نام این خلیج مسالهی جدیدی نیست، حتی قبل از انقلاب ایران و در دوران سلطنت هم چنین رجزخوانیای میان شاه ایران و کشورهای عربی وجود داشت. در دههی اخیر این موضوع تبدیل به موضوع کشکمش شدهاست. هر از گاهی فروکش میکند و دوباره به صحنهی سیاست پرتاب می شود. تردید و شاید درماندگی شرکت گوگل در انتخاب نامی برای این بخش از سیارهی ما منجر به حذف هر دو نام از نقشهی گوگل بهعنوان راهحلی ناگزیر و بهاصطلاح "بیطرفانه" شدهاست. همین موجی از اعتراضات سایبری را در ایران و بهویژه نسل جوانش شکل دادهاست.
باید از نسل جوان ایران پرسید که آیا ناسیونالیسم و ملیگرایی میتواند اهرمی برای رسیدن به مطالبات اصلیشان و بهطورکلی رسیدن به آزادی باشد؟ چیزی که مسلم است این است که در حال حاضر جوانان از مسالهی کشمکش بر سر نام خلیجفارس، تنش میان ایران و امارات بر سر مالکیت جزایر سهگانه و امثالهم به عنوان حربهی مبارزاتی استفاده میکنند.
نمیتوان انکار کرد که پرچم رهبری این جنگ ناسیونالیست در دست حاکمیت جمهوری اسلامی است. این حتی از دید معترضین نیز پنهان نیست. به جنگ نظام موجود رفتن با جنبشی که خود نظام ازهرلحاظ رهبریاش را به دست دارد کوتهبینانه است. همانطور که با جنبش فاشیسم نمیتوان رژیم هیتلر را به چالش کشید، جنجال بر سر نام خلیج نمیتواند به هیچ عنوانی حربهی مبارزاتی مناسبی باشد.
رفتار نظام جمهوری اسلامی بعد از استقرار کامل در دههی شصت تغییر محسوسی یافتهاست. پیداست جمهوری اسلامی از یک نظام ایدئولوژیک اسلامی رادیکال تغییر خط دادهاست و به یک نظام سرمایهداری کاملاً آگاه به منافع مادی خود که میخواهد بخشی از بازی سرمایهداری دنیای امروز باشد، تغییر شکل دادهاست. حاکمیت برای مدتها ناسیونالیسم را به مثابهی یک ایدئولوژی نظام سرمایهداری در برابر خود و در تقابل با هویت اسلامی تعریف میکرد؛ اما امروزه ناسیونالیسم تبدیل به جزیی جدانشدنی از کالبد ایدئولوژیک حاکمیت شدهاست. جالب اینجاست که ناسیونالیسم یکی از خصوصیات اصلی حاکمیت نسل سوم است و به صورت بنیادی در راستای ایجاد زاویه با شالودههای آرمانی بنیانگذار آن، روحالله خمینی، است.
علیرغم تحلیل برخی نیروهای چپ، این به معنای پوست انداختن جمهوری اسلامی و تبدیل آن از یک نظام مذهبی به یک دولت ناسیونالیستی نیست. جمهوری اسلامی همچنان یک دولت مذهبی است و همچنان شاهرگ اسلام سیاسی در منطقه است. اما این نکته را باید در نظر داشت که رویکرد ناسیونالیستی آن تناقض وحشتناکی با وجه مذهبی آن ندارد و حتی در برخی موارد مکمل آن است.
در چند سال گذشته شرایط جوری شدهاست که رفتارهای مسلمِ ملیگرایانه را در تار و پود حاکمیت میتوان دید. در سطح سیاست کلان میتوان به موضع قاطع ایران در رابطه با مسالهی اتمی و حرکات تنشآفرین ایران درمورد سه جزیره -مثلاً سخنرانی رئیسجمهور ایران در خاک جزیرهی ابوموسی به عنوان یک عملیات ایذایی- اشاره کرد. همچنین باید به پیدایش رگههای ناسیوناسیتی در بدنهی خود حاکمیت نیز اشاره کرد. سلطنتطلبان و ملیون که همواره خود را پرچمدار هویت ایرانی میپنداشتهاند، امروزه شاهد ظهور رقبایی جدی اینبار در صف خود حاکمیت هستند. ملیگرایی در بدنهی جمهوری اسلامی طیف گستردهای از نیروها را دربرمیگیرد. از اصلاحطلبانی که دیگر امروز به صف اپوزوسیون هل داده شدهاند تا در میان خود جناح اصولگرا رگههای تند ناسیونالیستی مشهودست. ظهور جریان نوپای «انحرافی» به رهبری زوج احمدینژاد-مشایی پایههای بالقوهی یک جریان ناسیونالیستی مشمئزکننده را ترسیم میکند.
اما نظام حاکم، ایدئولوژی سرکوب (در اینجا یعنی ناسیونالیسم) را تنها در سطح مواضع سیاسی دولتی قرار نمیدهد، بلکه آن را به همهی شئون جامعه میکشاند. اگر به فرازهایی از عملکردهای نظامی که با تئوری «امت واحدهی اسلامی» شروع به کار کرده و امروز به قول احمدینژاد و ولیفقیه به «ملت ایران» تغییر نام داده دقت کنیم به واقعیت این تغییر خط پی میبریم. این در همهی شئون روبنای فرهنگی-اجتماعی موجود عمومیت پیدا کرده است. تغییر نام لیگ فوتبال ایران از آزادگان به «جام خلیجفارس»، نهادن نام خلیجفارس بر روی اتوبانهای پایتخت و چاپ اسکناس با محوریت ناسیونالیسم ایرانی تنها نمونههای کوچکی از بمباران ناسیونالیستی روزمرهی دستگاه دولتی است. نمیتوان دولت ایران را دولتی ناسیونالیست ندانست.
حاکمیت ایران بهواقع یک دولت ناسیونالیستی است. بنابراین باید از اپوزوسیون ناسیونالیسم ایرانی پرسید که نقدش دقیقاً به چه چیزی است. جمهوری اسلامی ایران در تمام مناقشات، از مسالهی حق ایران برای داشتن تسهیلات اتمی و نزاعش با دولتهای غربی تا موضع کاملاً ضدعربیاش در برابر امارات متحدهی عربی -که حتی در رسانههای رسمی برای تحقیر آن را «شیخ نشین» امارات میخواند، همواره از موضعی ملی از ایران دفاع کرده است.
ماهیت ضدآزادی ناسیونالیسم
نیروهای ناسیونالیستی طیف وسیعی از نیروهای سیاسی را در بر میگیرند: در میان نیروهای مذهبی، آنانی که امروز در راس قدرت سیاسی قرار دارند مانند جبههی اصولگرا تا نیروهای اصلاحطلبان، لیبرالها، و مسلماً سلطنتطلبها. این نیروها ممکن است در خیلی از موارد اختلافنظر شدیدی داشته باشند؛ اما دربارهی مساله هویت ملی -حال با شدت و غلظت متفاوت- همنظرند.
ناسیونالیسم به صورت هویت مشترک و «ما»ی مشترک تعریف میشود. این «ما» باید اصولاً در برابر «دیگری» تعریف شود. ناسیونالیسم ایرانی تنها به "هویت والای" خود و در ستایش خود قانع نیست. بلکه این هویت را مانند هر ناسیونالیسم دیگری با سرکوب "دیگری" و آنچه "ایرانی" نیست شناس می کند. به همین جهت است که ناسیونالیسم ایرانی قویا ضد خارجی، ضد عرب، ضد افغان و ضد هر که غیر از این "ما"ست. این خاصیت محرز ضد انسانی ناسیونالیسم است که خود را با ضدیت و در تحقیر دیگر انسان ها تعریف می کند.
به همین جهت هویت ناسیونالیستی هویتی بسیار سرکوبگر دارد. در برخی از موارد این ها حتی وجهه متمدن و قابل احترام خود را نیز فراموش می کنند. برای مثال، موضع این حضرات در برابر مسالهی تمامیت ارضی موضعی در تماما یونیفرم فاشیسم است. تنها طرح این سوال که اگر بخشی از مردم ایران، برای مثال کردستان یا آذربایجان، به هر دلیل (درست یا غلط) قصد جدایی از خاک ایران را داشته باشند واکنش شما چیست؟ همه یک پاسخ دارند؛ سرکوب تا حد مرگ مردم منطقه که دیگر کسی فکر "جدا کردن وجبی از خاکِ پاکِ ما" را نداشته باشد!
آنچه که ما از آموزه های مارکسی آموخته ایم نشان میدهد که هویت ملی، هویتی دروغین برای سرپوش نهادن به ماهیت طبقاتی جوامع سرمایه داری است. هویت ملی پوششِ کاذبی ست که به تن طبقات متخاصم اجتماعی می کنند. ناسیونالیسم به منظور امحای دو قطبی تولید کننده ثروت و تصاحب کننده ثروت (پرولتاریا و بورژوا) و متحد کردن همه به زیر چتر دروغین هویت ملی شکل گرفته است. در یک کلام این هویت برای سرکوب طبقه زیر دست تراشیده شده است.
پس نگاهی به پیکره نیروهای ناسیونالیست جامعه ایران بیاندازید. جناح های درونی جمهوری اسلامی، حلقه های حول و حوش رضا پهلوی، لیبرال ها، همه و همه علاوه بر ناسیونالیسم در چیز دیگری شریکند و آن ضدیت با منافع طبقه کارگر و نیروهای چپ است. کارگران و جوانان اگر این مساله را از این منظر نگاه نکنند همواره قربانی جنگ طبقات دارا برای سهم خواهی بیشتر قدرت خواهند شد.
ناسیونالیسم ایرانی و توهم هویت مشترک
بررسی دقیق ناسیونالیسم ایرانی بحثی است که از حوصلهی این مقاله خارج است. هدف این نوشته تنها روشن کردن خطوط اصلی در نقد مارکسیستی است. اما در اینجا به چند نقطهضعف اساسی نسخهی ایرانی ناسیونالیسم اشاره میشود:
نژاد آریایی: گفته میشود ایران سرزمین آریایی هاست. به تازگی دانشمندان علم ژنتیک در بریتانیا ثابت کردهاند که ساکنان کنونی ایران از نژاد آریایی نیستند و ایرانیان امروز بیشتر از نژاد «غیرایرانی» هستند.
خیال ملیت: پدیدهی ملت یک پدیدهی جدید در تاریخ بشر است. جدید بودن آن چنان آشکار است که در دوران معاصر ما شاهد تولد و یا از میان رفتن ملیتهای مختلفی بودهایم. ایران هم از این قاعده مستثنا نیست و حتی در برخی از موارد گونههای بسیار بغرنجی از خصوصیات یک ملت واحد را از خود نشان میدهد. جغرافیا و همچنین ترکیب انسانیِ ایران در طول تاریخ تغییر سیمای شگرفی داده است. همانهایی که امروز «خارجی» محسوب میشوند (برای مثال افغانها) زمانی «ایرانی» بودهاند. اگر این هویت ملی ما هویتی بدیهی و فطری است، با دستکاری مرزهای زمینی دستساز بشر نباید تغییر کند و نباید خودی به غیرخودی تبدیل شود.
کدام ملت: نیروهای مختلف ناسیونالیستی بنا به منافع انکارنشدنی مادی و زمینی خود بخش معینی از انسانها را در ملیتهای مختلف دستهبندی میکنند. در صحنهی سیاسی ایران، گرایشهای مختلف درون جنبش ناسیونالیستی مثلاً جریانات ناسیونالیسم قومی -که خود را با هویتِ کلان ایرانی تعریف نمیکنند- در تقابل کامل با نیروهای ناسیونالیسم ملی در حد سراسری هستند. یک شهروند ساکن تبریز را در نظر بگیرید. از دید رضا پهلوی و یا علی خامنهای (چه اتفاق نظری؟) او یک «ایرانی» ست، یا در بهترین حالت او یک آذریزبان است که بهطور قطع هنوز ایرانی است. اما اگر به نیروهایی ناسیونالیست افراطی در آذربایجان نگاه کنید همان شهروند هویت دیگری دارد. از نظر کسی مانند پروفسور چهرگانی، رهبر حزب ناسیونالیست افراطی «حرکت آذربایجان جنوبی»، همان شهروند یک «ترک» (و نه حتی آذری) است که سرزمینش را «دولت فاشیسم فارس حاکم در تهران» اشغال کردهاند.
جنگ غریبی است. خِرکش کردن انسانها، بردن آنان از خیمهای به خیمهای دیگر و زدن برچسبهای مختلف برشان بیش از هر چیز ساختگی بودن چنین هویتهایی را بیان میکند.
صحنهی اصلی جدال
جامعهی ایران از تناقضات عمیقی رنج میبرد که زندگی را برای بخش عظیمی از تودهی مردم، بهویژه طبقهی کارگر تحملناپذیر کرده است. بیآیندگی نسل جوان، نبودن چشماندازی برای تغییری مثبت، سرکوب شدید اجتماعی و سیاسی و از همه مهمتر فشار سرسامآور اقتصادی امکان زندگی را از اکثریت مردم (حتی تا لایههایی از طبقه متوسط) گرفته است. جمهوری اسلامی از درون نیز با تناقضات عمیقی روبهروست و امکان ارائهی راهحل در برابر آن را ندارد. به هر سویی که میرود، بیشک به سمت بهتر شدن نمیرود.
اگر مردم معترض و جوانان ایرانی به دنبال اهرم یا محملی برای بیان اعتراض خود به وضع موجود هستند، چنین اهرمهایی کم نیستند و نباید نام خلیج فارس یا فلان جزیره در این فهرست جایی داشته باشد. باید از تودههایی که با فشار عظیم اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند سوالی پرسید: جدال بر سر نام خلیجفارس دقیقاْ چه چیزی را بر سر سفرهی خالی شما میآورد؟
باید تمرکز روی آزادیهای اجتماعی (آزادی تشکل، دسترسی آزاد به اطلاعات، حقوق زنان و غیره)، مشکلات عمیق معیشتی (بیکاری، فقر، گرانی) و مسائلی از این دست که گریبان خیل وسیعی از تودههای مردم ایران را گرفتهاست باشد. پر و بال دادن به جنبشهای ناسیونالیستی به معنای به حاشیه راندن خواستههای بالا، برجسته کردن جنبشهای دست راستی (و حتی فاشیستی) و در نهایت تضعیف امکان رهبری طبقهی کارگر است.
|