ما و سخت جانی اپورتونیسم!
محمد غزنویان
•
آنها پوزیتیویستهای رسانه ای هستند که امروز در نقش "فعالان سیاسی و اجتماعی" صحنه گردانی می کنند. آنها عمق جنبشهای اجتماعی را با تعداد جنازه ها و میزان نارضایتی را با صدای بوقها می سنجند. آنها از حقوق انسانها سخن می گویند و هر گز حاضر نیستند حتی کلمه ای از گذشته خود سخن بر زبان بیاورند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ تير ۱٣۹۱ -
۱٨ ژوئيه ۲۰۱۲
در سال ۵۸ وقتی کارگران اخراجی و بیکار به تحصن و متعاقب آن تصرف وزارت کار دولت موقت می پردازند، بخشی از فدائیان خلق، با درج مقاله ای در شماره ۳۷ نشریه کار، به تقبیح این اقدام کارگران بیکار می پردازد. به زعم نویسنده مقاله، در شرایطی که خرده بورژوازی حاکمه ایران، صف واحدی را با پرولتاریای ایران تشکیل داده و در سنگر مبارزه با امپریالیسم قرار گرفته است، اقداماتی از این دست، " آب به اسیاب دشمن ریختن" محسوب می شود. این در حالیست که همین هئیت حاکمه خرده بورژوا، با توسل به نیروهای لباس شخصی و با فرمان مهدی بارزگان به سرکوب متحصنین مبادرت ورزیده است! همین نشریه و در شماره ۳۲ خود به نقش انکار ناپذیر خرده بورژوازی به عنوان "حافظ نظم طبقاتی" اشاره کرده بوده است. در واقع موضع گیری خلاف آمد این بخش از چریکهای فدائی پس از حادثه اشغال وزارتخانه، برآمده از زمینه های سیاست نزدیکی این سازمان به حزب توده از طرفی، و برگزیدن سیاست مماشات گرانه و اصطلاحاً "واقع گرایانه"ی "سیاست بازان" از طرف دیگر است.
در واقع برداشت سوداگرایانه از منطق مبارزات طبقاتی، فرایندی است که حتی سازمانی با مشی علنی مارکسیست- لنینیستی، می تواند در چنبره آن گرفتار آید. طبق این منطق معکوس است که مبارزات "آشتی ناپذیر" طبقه کارگر وشعار "حاکمیت خلق" به تبعیت کورکورانه طبقه کارگر از نخبگان سیاسی تقلیل می یابد. مشی ای که در باطن طبقه کارگر را جز از برای کمک به حکومت رساندن سیاست بازان و ... نمی خواهد!
توجیه این بخش از اعضای سازمان مذکور، در نشریه کار چنین است:
"از آنجا که آگاهی سیاسی توده کارگران بیکار پائین بوده و انحرافات سیاسی- ایدئولوژیک در میان هوادارن ناآگاه آنها عمیق میباشد ما شاهد جنبه های منفی در کنار جنبه های مثبت از نظر منافع پرولتری در حرکات آنها میباشیم."
نکته جالب در مورد فوق در این است که طبق دریافتهای من، اساسا شکل گیری جنبشی اجتماعی تحت عنوان "سندیکای کارگران اخراجی و بیکار" از اساس ایده کارگران اخراجی صنایع نفت خوزستان است که در یک قهوه خانه محلی شکل گرفته و به زودی توسط اعضای فعال سازمانهای چریکی، اخذ و به عنوان الگویی قابل تعمیم مورد مداقه قرار می گیرد. جنبشی که به زودی نطفه تظاهرات تاریخی و کم نظیر اول ماه می را در تهران شکل می دهد.
با این وجود اصرار درک ناشدنی ای در چربش خیالبافی روشنفکران به منفی بافی کارگران در رویکرد سازمان اکثریت به چشم می خورد.
برای توصیف برخی برداشتهای روشنفکران انقلابی ایران معاصر، از این روایت حسن قاضی مرادی استفاده میکنم که "در ستایش شرم" می نویسد:
"او در بی خویشتنی، هر لحظه خود را چنان می نمایاند که فکر می کند او را دچار مخاطره نمی کند،؛ او در هر لحظه همان نقابی را به چهره می گیرد که به مصلحت خود می بیند و فکر می کند می تواند با آن از خود محاقظت کند. یعنی بدون این نقاب های گوناگونی که او در شرایط گوناگون به چهره می گیرد، اساسا فرد بی چهره ای است."
این رویکرد که این چنین خزنده خود را به رگ و پی یکی از رادیکال ترین سازمانهای انقلابی ایران می رساند و موجبات چند پارگی و نابودی آنرا فراهم می کند، عجیب نیست که در بین سیاست بازان حرفه ای راست گرا، سکه رایج باشد. سیاست بازانی که برای چنبره زدن بر بخشی از قدرت در ایران، به طرفه العینی از بازی در جنبشی اجتماعی دست فرو شسته و خواهان تشخص مرزهای اصلاح طلبی و فتنه می شوند! (رجوع کنید به اظهارات اخیر عبدالله نوری) جهت ایضاح بیشتر این رویکرد، تمرکز بیشتری روی اظهارات محسن سازگارا به عنوان یکی از چهره های رهبری جنبش سبز در خارج از کشور خواهم داشت.
در یکی از میزدگردهای تفسیر خبر صدای آمریکا، محسن سازگارا با شعف زائد الوصف و چه بسا کوبنده! می گفت: "جنبش سبز ایران، جنبش نخبگان است." و اغلب تحلیلهای سازگارا نیز، بر چنین محوریتی چفت و بست شده است. اگر چه او اغلب، زیر ردای طبقه متوسط به ایضاح این "شبه گفتمان روشنفکری" خود پرداخته است. چنانچه در یادداشتی مستقل این چنین به توصیف بخشی از مختصات جنبش سبز می پردازد:
"حاکمیت تفکر دموکراتیک ومبتنی بر حقوق بشر و در واقع غلبه گفتمان حق مدار به جای گفتمان تکلیف مدار دینی و یا ایدئولوژیک درمیان نخبگان و بسیاری از اقشار جامعه ... "
بنابراین از نقطه نظر سازگارا جنبش اجتماعی در ایران در شرایط فعلی حول محورهای لیبرالیستی و گفتمان حقوق بشری دور می زند. گفتمانی که حاملان و مبارزان واقعی آن، افراد متعلق به طبقه متوسط اند منتهی:
"طبقه متوسط به تنهایی زورش به دیکتاتور نمی رسد. به همین دلیل از زمان مشروطه تا امروز طبقه متوسط هر وقت ولو ضعیف هم بوده هر وقت قصد کرده علیه دیکتاتور و شاه مستبد حرکت کند و بایستد، به دلیل نیاز به حضور طبقات فرودست، دست به دامن روحانیون میشد تا طبقات فرودست را وارد میدان کنند."
سازگارا با چنین فرض محتومی، اگر هم قائل به طبقه ای تحت عنوان کلی "طبقه فرودست" باشد، اساسا این طبقه را ارتش ذخیره طبقه متوسط قلمداد می کند که در زمان ضعف قوای طبقه متوسط وارد عرصه می شود و باعث پیروزی جنبش برساخته ی آن طبقه می شود. البته او هرگز توضیح نمی دهد که اساسا این طبقه فرودست، چرا و چطور به این نتیجه میرسد که باید به طبقه متوسط کمک کند؟ و اینکه حتی در صورت وصول به چنین نتیجه ای با چه سازوکاری این ارتباط، ایجاد و چنین تعامل پیچیده ای شکل می گیرد؟ در صورت عدم پاسخ مدلل به این پرسشها آیا نباید به این نتیجه رسید که امثال سازگارا اصولا نسبتی میان آگاهی و طبقه فرودست نمی یابند و این طبقه صرفا با لطایف الحیل طبقه متوسط است که وارد گود کنش اجتماعی و سیاسی می شود؟ در این "شبه گفتمان" اصولا اراده ای بر شرکت آگاهانه فروستان نیز وجود ندارد و همینکه آنها به ندای طبقه نخبه گرا لبیک گویند، وظیفه شان را در قبال انسان، آزادی و جامعه انجام داده اند!
بعید هم نیست! سازگارا در همان گفتگو یادآور می شود که در دوران مشروطیت، طبقه متوسط انقلابی هر وقت در توان خود شک می کرد، دست به دامن روحانیت میشده تا با پا درمیانی و فتوا، به بسیج نیروهای طبقه فرودست همت گمارد. اما از آنجایی که آقای سازگارا مجبور است خلاف آمد این رویه را در جنبش سبز کشف و به خلایق عرضه کند اوج نبوغ خود را به کار می گیرد تا راه این ارتباط بدون وساطت روحانیت را ترسیم کند. به این فقره از گفتار سازگارا را با وجود طولانی بودن دقت کنید:
"بنابراین اقشار فرودست، دیگر به حرف روحانیت گوش نمی کنند و چنین گزینه ای الان دیگر پیش پای ما نیست و چقدر هم خوب، که نیست. برای اینکه جنبش فراگیر دموکراسی خواهی مردم ما باید بالاخره یک روزی با تکلیف شرعی و اینطور چیزها خط کشی می کردند که کردند.
به همین دلیل در واقع، آنچه در جنبش سبز اتفاق افتاد در واقع مقدمه و بستر مناسبی بود که جنبش آزادیخواهی ما را وارد فاز دیگری کند که الان به نظر من بسترهای مناسبی برای فازهای بعدی جنبش فراهم است. بخصوص اشتباهات تاکتیکی خود حکومت در خصوص امور اقتصادی این موضوع را مهیاتر کرده است."
در تحلیلهای سازگارا و دوستانش، به طرز سخیفی با مفاهیم اجتماعی برخورد می شود. آنها نه تنها کمترین تلاشی در تفاوت گذاری مابین تبیین و توصیف اجتماعی بروز نمی دهند، بلکه حتی جنس برخوردشان با ساخت اجتماعی از جنس افشاگریهای دست چندم سیاسی شان است. به ملغمه ی برساخته ذهن سازگارا که مفاهیمی چون، طبقات فرودست، طبقه کارگر، زنان و معلمان، را بدون کمترین کوششی برای تشخص و ایضاح، در کنار هم ردیف می کند، جعل عامدانه ی "اشتباهات تاکتیکی خود حکومت در خصوص امور اقتصادی را" نیز بیفزائیم.
ناگفته پیداست که هرگز نمی توان در رابطه با آنچه بحرانی اقتصادی را موجب می شود، این چنین کودکانه از "اشتباه تاکتیکی" استفاده کنیم. آنچه در حوزه اقتصاد سیاسی کار را به جایی می رساند که ضمن شکل گیری بحران اقتنصادی، نارضایتی اقشار وسیع مردمی نیز پدیدار شود، معلول یک پروسه تاریخی است و در بدترین حالت یک اشتباه تاکتیکی می تواند آن را از کنترل خارج و تبعات دامنگیری را رقم بزند.
می گویم عامدانه، چون عمیقا اعتقاد دارم، این چنین ساده سازیهایی تنها برای پوشش گذاشتن بر ساده بینیهای گذشته این شبه گفتمان است. سازگارا، ماهها پس از این گفتگو و در گفتگویی به تازگی با سایت ملی-مذهبی انجام داده است می گوید:
"من معتقدم که جنبش، تغییر مسیر داده است و یک چشم جنبش هم به وضعیت اقتصادی جامعه است. فراموش نکنیم که وضعیت اقتصادی که بر اثر سیاستهای اقتصادی نادرست حکومت به وجود آمده […]، این خوش بینی را به وجود آورده که به زودی شاهد این باشیم که طبقات فردوست هم در کنار طبقه متوسط قرار بگیرند و اعتراضها شدیدتر شود."
وی در همین گفتگو نیز بار دیگر به اسطوره ذهنی خود بها داده و با بیان اینکه مطالبات جنبش سبز، در همه جای دنیا مطالبات طبقه متوسط است، می گوید: "در هیچ کجای دنیا هم سراغ ندارید که طبقات متوسط بدون حمایت طبقه فرودست و به تنهایی، مطالبات خود را بگیرد." وقتی سازگارا می گوید: "جنبش سبز در عمق نتوانست با طبقه کارگر، معلمان، کشاورزان، کارگران فصلی و لشگر بیکاران که روز به روز بیشتر هم میشوند، ارتباط بگیرد." چرا از خود نمی پرسد "لشگر بیکاران" چرا باید دنباله رو مطالبات طبقه متوسط باشد. آنهم طبقه متوسطی که دقیقا و ناظر بر گفتمان سازگارا، سعی بر فهم مطالبات فرودستان ندارد مگر آنکه به لحاظ تاکتیکی نیازش برای رفع موانع سیاسی به آنها بیفتد. نیروی طبقه متوسطی که در این شرایط به شکل مدافع حقوق طبقه فرودست هم تبدیل می شود، تنها تعین طبقاتی خود را به نمایش گذاشته و هرگز نباید فریب خورد که حتی اگر بخواهد می تواند همراه طبقه کارگر باشد. چرا در نهایت و در سطح منافع با همین طبقه دچار تضاد ساختاری است.
فراموش نمی کنم که علیرضا نوری زاده، رفیق گرمابه و گلستان آقای دکتر سازگارا، وقتی فرودستان حاشیه لندن به اعتراضات خیابانی اقدام کرده بودند، معتقد بود جنس رویدادهای اعتراضی ایران با آنچه در لندن می گذرد متفاوت است. معترضین ایرانی انسانهای تحصیلکرده و دانشگاه رفته و طبقه متوسط اند در حالیکه آنها را "یک مشت لات حشیشی" می نامید.
آنها پوزیتیویستهای رسانه ای هستند که امروز در نقش "فعالان سیاسی و اجتماعی" صحنه گردانی می کنند. آنها عمق جنبشهای اجتماعی را با تعداد جنازه ها و میزان نارضایتی را با صدای بوقها می سنجند. آنها که از حقوق انسانها سخن می گویند و هر گز حاضر نیستند حتی کلمه ای از گذشته خود سخن بر زبان بیاورند و در هیات انسانی مدرن به نقد خود پردازند. گوشهای آنها همیشه از خشم سرخ است و از شرم هرگز. آنها حتی قادر نیستند بر خوشتن خویش خشم گیرند.
در شوی تلوزیونی آنها و در ارتباط با مخاطب عام, "نان" مبنای مفصل بندی سیاست و اقتصاد است. (کار کودک به "رنجهای آن طفل معصوم گوشه خیابان که برای خانواده لقمه ای نان تهیه می کند", تن فروشی زنان به "دختر ایرانی ای که به خاطر لقمه نانی شرف اش را فروش می گذارد", اخراج کارگر به "آن پدر زحمتکشی که برای یک لقمه نان باید پیش خانواده اش شرمنده باشد" و حقوق معلم به "معلم آبرومندی که باید شهریه دانشگاه دخترش را بدهد") اما شبه گفتمان روشنفکریشان "مدرنیته, رای منو پس بده, آزادی بیان, ...".
در تحلیلهای جدی آنها مردم به سانِ چیزی چون آجر نقش بازی می کنند و در تفسیرهای تلوزیونی شان گویی که بر صحنه تئاتر ظاهر شده اند, چهره هاشان را همچون پدری وامانده از وطن می نمایانند که فرزندانش به دست ناپدری به فلک بسته شده اند. شک نکنید که فرصت طلبها بارها شده که به شکل و قیافه ما هم خندیده اند, پوزخند زدن بر عمل و زندگیمان که کار هر روزشان است.
|