درخت‌ها از خاطره‌ی خیابان رفته‌اند*


اسد رخساریان


• نشر «ارزان» در استکهلم طیِ ماهِ گذشته دفتر شعری از دو شاعر مقیم کرماشان ایران انتشار داد. این دفتر «درختها از خاطره‌ ی خیابلن رفته‌ اند» نام دارد و شاعران یدالله بابایی و خسرو خاموشی‌ می‌باشند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲٨ تير ۱٣۹۱ -  ۱٨ ژوئيه ۲۰۱۲


 
 

نشر «ارزان» در استکهلم طیِ ماهِ گذشته دفتر شعری از دو شاعر مقیم کرماشان ایران انتشار داد. این دفتر «درختها از خاطره‌ ی خیابلن رفته‌ اند» نام دارد و شاعران یدالله بابایی و خسرو خاموشی‌ می‌باشند.
یدالله بابایی پیشگفتار کوتاهی بر اشعار خود نوشته است که در چند خطِ پایانی آن با سابقه‌ ی کارهای ادبی و مطبوعاتی او آشنا می‌شویم. خسرو خاموشی نیز اشعار خود را با نوشته‌ ای کوتاه در باره‌ ی شعر همراه کرده است.
در رویارویی با این دفتر سادگیِ بیان، تصویرپردازی و بار اندیشه‌ گی شعرِ هر دو شاعر بیش از هر مورد دیگری جلب توجه میکند. بیشتر شعرها در این دفتر با تازه‌گی و هارمونی‌ ویژه‌ ی خود آمیزش طبیعی دارند. گویا هر یک از آنها در جریان یک زندگی و تجربه‌ هایی که به مرور زمان همدیگر را جذب کرده‌اند، در ذهن شاعران به بار نشسته، شکل گرفته و در نهایت به صورتی که می‌ بینیم خود را ارائه داده‌اند. بابایی در پیش‌گفتار خود نوشته است: «شعر آن است که شاعر را بنویسد؛ شاعر نباید شعرنویس باشد.» خسرو خاموشی نیز در نوشته‌ ی کوتاهی در سر‌آغاز اشعار خود می‌نویسد: «بگذار الهه ‌ی شعر فارغ از هر قید و بندی به آسمانِ هر کجا که میخواهد با‌ل بگشاید و پرواز کند.»
بار اندیشه‌ گی شعر هر دو شاعر جای تأمل جداگانه دارد. گو اینکه شعر در تمام تاریخ، بسترِ زایش اندیشه‌ ی ایرانی بوده است. در اینجا نه آن اندیشه‌ ی عارفانه یا فلسفی-مذهبی یا دهری مسلکی که بار شعر کلاسیک ایران در شاخه‌های گوناگون آن بوده است، در نظر است، بل ماده و کیفیت فکری و حسی ویژه‌ی انسانی است که با خود شعر درآمیخته است. بخشی ارگانیک از خود شعر است. سوار آن نیست. این شعر نمیخواهد اندیشه ‌ی خاصی را جار بزند. یا در خدمت این یا آن پدیده‌ ی اجتماعی یا سیاسی باشد؛ بلکه فقط و فقط دارد خودش را، شعر را مطرح میکند. در خوانشِ آن درمی‌یابیم که شعر احساس و خون و تب و تاب‌ها و شور و جنون‌ها دارد. این نشانه‌ های اجتماعی و انسانی آن است. آن نشانه‌ هایی است که حساب آن را از هنر و شعر انتزاعی جدا میکند. هم برآمد تحوّلی است که در ساختارهای فکری و احساسی ما پدید آمده است. راست آنکه شعر نسل‌های جدید شاعران ایرانی راهی دیگر و آهنگی دیگر در پیش گرفته است و باید اعترلف کرد که شعر هر دو شاعر کرماشانی خسرو خاموشی و یداله بابایی، بخشی کوچک و مجموعه ا‌ی تلطیف‌شده‌ از آنچه را که در راه است، در این دفتر انعکاس داده است. بی‌ شک در آینده این شعر با موسیقی ‌ای که لازمه‌ ی آن است و از میان آواها و ریتمها و صداها و آهنگهای شعر کلاسیک و شعر سپید برخواهد خاست، درخواهد آمیخت. آنچه از این نظر «موسیقائی» در این اشعار به چشم میخورد در ساده ‌ترین حالت در نثر داستانی نیز قابل مشاهده است. در این باره شاعران کنونی باید فکری به حال شعر خود و ابزار انتقال آن به جامعه پیدا کنند. حقیقت این است که شعر بدون موسیقی یا حتّی با نوعی موسیقی که در نوشتارهای معمولی و در بهترین حالت در رمانها و داستانها و قصّه‌ ها جاری است، قدرت حرکت و برکنده‌ شدن از روی کاغذ را ندارد. آنچه شعر را به حرکت در‌میآورد و به آن قدرت پرواز و انتقال به طور مثال از روی کاغذ به ذهن خواننده را میدهد موسیقی است. این اشعار جز در مواردی چند از این موهبت طبیعی بی‌بهره هستند. اگرچه من بیشتر آنها را خواندنی و دلنشین می‌یابم که در این پایان نمونه‌ هایی از   شعرهر دو شاعر ارائه می‌گردد.

«برباد رفته»
آرزوهایم/ لطیف و ساده ‌اند
مثلِ نسیم/ خوابِ طوفان که می ‌بینند
بر باد میروند.

«سفر»
کتابی به دست میگیرم
صندلی ام را به ایوانِ عصر میاورم
زیر نورِ کلمات/ در سکوتی سرخوشانه
عاشقانه/ جهان را ورق میزنم.

«این روزها»
چه غم اگیز است/ وقتی نمیتوانی
دست رویاهایت را بگیری
به خیابان بروی/ یا با آنها
روی نیمکت پارکی بنشینی
تا هوائی بخورند
این روزها/ بین ما و آرزوها/ چه فاصله ای افتاده است.
«یداله بابایی»
«۳»
شهرزاد دفتر قصّه هایش را می بندد
و بیهقی/ جز ذکر بردار کردنِ حسِنک
بر دیبای خسروانی‌ اش/ قصّه ای نمی انگارد
حافظ/ دیگر شناسنامه ی ما نیست
و نیما/ برای توکاها آوازی نمی خواند
در این کرانه ی هول/ گربه ی ملوس
در نتهائی عمیق خویش/ پنجه هایش را لیس میزند.

«۱۴»
شعر، غذا نیست/ گرسنگی را رفع نمیکند
دیناری هم به ثروت کسی نمی افزاید
امّا تاج از سرِ پادشاهان برمیگیرد!

«۲۰»
کبریتهای بیخطر/ کلمات بیخطر
کتابهای بیخطر/ شعرهای بیخطر
روزنامه های بیخطر
با اینهمه/ نمیدانم چرا
از فکرکردن به چیزهای بیخطر
احساسِ خطر میکنم.
«خسرو خاموشی»
تابستان ۱۳٩۱
   
*   Kitabi Arzan
Stockholm, sweden
info@arzan.se