مرگ اکبر محمدی


خالد هردانی


• اینبار می نویسم و نمی میرم. و خواهم گفت در این گذرگاه خاموش زندان اوین از تن بیجان آزادگان اسیر و زندانی. آزادگانی که در این زندانهای ضخیم و بی روح، جان به جانان لبیک گفتند ولی من می نویسم که زنده هستم و می سوزم برای ملتی خاموش و خواهم سوخت برای روشنایی و کلبه هایی که در آن زنان ایران در انتظار عشق هستند. می نویسم برای یگانه وطنم ایران که هم اکنون در زیر چکمه های سربازان لگد میخورد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱ اوت ۲۰۰۶


میشود در همه جای این زندان نگاه کرد و سنگهای آغشته به خون فرزندان وطن را دید. میشود سکوت و نگاه مادرانی را که برای دیدار فرزندان به زنجیر کشیده خود و یا زنان صورت سیلی سرخ کرده ای را که برای دیدار عزیز در بندشان آمده اند، از درون زوزه های باد وحشی و گرمی خزنده و سنگهای آمیخته به نوشته های جنون آمیز با واژه ای اینچنین (مرگ آزادی) کاملاً لمس کرد. اینجا آجرهایش آمیخته به آهن و خون است. آهنهایی لخت و عریان جهت بریدن سر آزادیخواهان. اینجا در باغچه هایش نمی توان نهالی کاشت. بوته هایش افسانه مرگ نوازنده ای است که گیتارش مینوازد آهنگ جدایی ملی ملت را .
کاش من بودم و یک شاخه گل. کاش من بودم و باغچه ای پر از گل. اما نه من اسیر و نه آن گل مصلوب نگاهی آمیخته به خاری .
مصلوب طبرستان قصه ای وحشی. کاش من بودم و تو. باهم میساختیم گلدانی از گِل. که گِلش خاک وطن باشد و آبش از نهرهای به خون آغشته دیار ما ایران .
اینبار می نویسم و نمی میرم. و خواهم گفت در این گذرگاه خاموش زندان اوین از تن بیجان آزادگان اسیر و زندانی.   آزادگانی که در این زندانهای ضخیم و بی روح، جان به جانان لبیک گفتند ولی من می نویسم که زنده هستم و می سوزم برای ملتی خاموش و خواهم سوخت برای روشنایی و کلبه هایی که در آن زنان ایران در انتظار عشق هستند. می نویسم برای یگانه وطنم ایران که هم اکنون در زیر چکمه های سربازان لگد میخورد. لگد میخورد هم گلدان و هم گل؟ !
او مردانه به زندان آمد. مردانه حبس کشید و مردانه شهید شد .
اکبر محمدی اسطوره ای بود که یادش جاودانه خواهد ماند. او شجاعانه با ما وداع گفت. او جاودانه چشمهایش را جلوی دیدگان بهت زده ما بست. او رفت، ولی یادش برای همیشه در کنارمان ماند .
درود بر تو ای فرزند وطن. درود بر شرافتت اکبر
 
زندانی سیاسی - خالد هردانی
۹/۵/٨۵-   زندان اوین