پس از نولیبرالیسم: سوسیال دموکراسی یا سوسیالیسم؟
اکرم پدرام نیا
•
در نظام سرمایهداری، بهویژه پس از روی کار آمدن نولیبرالیسم حاصل دههها کار و پیشرفت اجتماعی از دست رفته و وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه بهمراتب بدتر شده است. امروزه نابرابری جهانی در درآمد و ثروت به مرز بیسابقهاش رسیده. در بیشتر دنیا طبقهی کارگر از فقر و تهیدستی رنج میبرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٨ مرداد ۱٣۹۱ -
۲۹ ژوئيه ۲۰۱۲
در نظام سرمایهداری، بهویژه پس از روی کار آمدن نولیبرالیسم حاصل دههها کار و پیشرفت اجتماعی از دست رفته و وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه بهمراتب بدتر شده است. امروزه نابرابری جهانی در درآمد و ثروت به مرز بیسابقهاش رسیده. در بیشتر دنیا طبقهی کارگر از فقر و تهیدستی رنج میبرد. بنا به گزارش سازمان ملل یک درصد ثروتمند دنیا به اندازهی پنجاه و هفت درصد از فقیرترین مردم دنیا درآمد دارند. در بسیاری از کشورهای جهان سطح زندگی کارگران به شدت پایین آمده. از هر شش کودک در جهان، یک کودک به مدرسه نمیرود و پنجاه درصد از کشاورزان جهان یا بیکارند یا نیمهوقت کار میکنند. بحران اقتصاد جهان سرمایهداری همچنان رو به رشد است.
دموکراسی این نظام نیز نوعی از دموکراسی انتخاباتیست که نتوانسته تغییری اساسی و واقعی ایجاد کند، زیرا همهی جوامع برپایهی دو سیستم بنا شدهاند: ۱) استثمار طبقهی کارگر ۲) تمرکز قدرت در دست طبقهی حاکم. به همین دلیل بخش بزرگی از مردم از سیاست زده شدهاند. انتخابات هم در این شرایط فقط تضمین کنندهی روی کار آمدن دست راستیها و در برخی مواقع دست راستیهای اصلاحگراست. از این روی هیچگاه در این نمونه از ادارهی کشورها تغییر واقعی اتفاق نیافتاده، مگر در جهت حفظ و ثبات همین سیستم و همهی تغییراتی هم که در مناسبات انتخاباتی به منظور دگرگونی واقعی در جامعه اتفاق افتاده ناشی از مبارزات گروههای کوچک بوده و بدون ابتکار عمل و اندیشهی این گروهها هیچ تغییری رخ نمیداد و نخواهد داد.
در نظام سرمایهداری نیازهای انسان در همهجا و از دو راه نادیده گرفته میشود؛ یکی از راه محروم و فقیر کردن اکثر مردم دنیا و دیگری از راه هرچه بیشتر از خودبیگانه کردن مردم، بهویژه در کشورهای ثروتمند: با تولید بسیار بالاتر از مصرف، پایین آوردن ارزش زندگی و تبدیل مردم به کارگران دستمزدی و دور کردن ذهن آنها از نیازهای اصیل و واقعیشان.
به قول فرد مگداف، «هدف نظام سرمایهداری رفع نیازهای انسان و حفظ محیط زیست نیست، بلکه فقط یک هدف را دنبال میکند و برای رسیدن به این هدف سخت میکوشد: انباشت بیپایان سرمایه- هدفی که مسئول اصلی دورههای شکوفایی و بحران است و دورههای طولانی رکود و کسادی. سیستم سرمایهداری یکسری ویژگیهای پایهای دارد و همچنین به برخی از ویژگیهای انسانی و شیوههای روابط انسانی دامن میزند. در اینجا ده مورد از این ویژگیهای پایه ای و کلیدی را برمیشمریم:
• باید رشد کند و اگر نه، در بحران بهسر میبرد.
• قویترین انگیزهاش انباشت هرچه بیشتر سرمایه است.
• با عوارض جانبیاش به انسان، به محیط زیست و به هرآنچه برای حمایت از زندگی انسان و دیگر موجودات لازم است آسیب وارد میکند. به گفتهی پال سوئیزی، کاپیتالیسم به محیط زیست و منابع طبیعی زمین نه برای عزیز داشتن و لذت بردن مینگرد، بلکه آن را ابزاری برای بهرهوری بینهایت، سوددهی و انباشت هر چه بیشتر سرمایه میداند.
• بیرویه از منابع پایانپذیر و غیرقابل بازسازی استفاده میکند، بیآنکه به نیازهای نسلهای آینده توجهی داشته باشد و حتا از منابع قابل تجدید روی زمین هم سوءاستفاده میکند، مثل ماهیگیری در اقیانوسها و استفاده از جنگلها.
• سبب میشود که سطح درآمد، میزان سرمایه و قدرت در میان مردم و کشورها بسیار متفاوت باشد. نه تنها نابرابری طبقاتی ایجاد میکند که نابرابری نژادی، جنسی و غیره را نیز بهصورت قانون درمیآورد.
• ارتشی از کارگران ذخیره تولید میکند و بیشتر مردم را در فقر یا در مرز فقر نگه میدارد تا هنگام رونق اقتصادی کارگر آماده داشته باشد و هنگام سقوط از کار بیکارشان کند.
• رقابت اقتصادی و سیاسی امپریالیستی را رواج میدهد تا برای سلطه و دسترسی به منابع دیگر کشورها جنگافروزی کند.
• به آن گروه از ویژگیهای انسانی که برای بقای انسان لازم است یا به آن گروه که در برخی جوامع انحصارگرا وجود دارد، پروبال میدهد و آنها را میپروراند، (خودخواهی، فردگرایی، رقابت، طمع، استثمار دیگران و مصرفگرایی) درحالیکه به آن دسته از ویژگیهای انسانی که برای هماهنگی جامعه نیاز است، اجازه نمو و بروز کامل نمیدهد (همکاری، بخشش، نوعدوستی و همدلی).
• وقتی مردم در جوامع سلسلهمراتبی زندگی میکنند و کارگران بسیاری در شرایط پرخطر و از نظر فیزیکی ناتوان کننده بسر میبرند، آنها را به جایی میکشاند که سلامتیشان را از دست بدهند یا به کارهای تکراری و کسلکننده وامیدارد، درحالیکه میداند آنها در معرض خطر از دست دادن کارشان هستند یا از این اتفاق وحشت دارند.
• سبب از بین رفتن سلامت جوامع سالم میشود. زیرا مردم را وادار میکند که بیش و بیشتر، چه در نگاه به آینده و چه در رفتار فردی عمل کنند و فقط به فکر خود و خانوادهشان باشند و از روابط دوسویه با دیگران بگریزند.
حال با وجود مصائب بیشمار اقتصادی و اجتماعیای که این نظام با خود آورده، لازم است که تجربهی تاریخی سوسیالیسم را دوباره مورد ارزیابی قرار دهیم. ده تا پانزده سال پیش تجربهی دولت سوسیالیستی در شوروی سابق و کشورهای اروپای شرق و چین و کوبا رویهم رفته یک شکست به حساب میآمد. زیرا علاوه بر شرایط غیردموکراتیکشان، از نظر کارآیی و نوآوریهای تکنولوژی هم نمیتوانستند با کشورهای سرمایهداری رقابت کنند. تا مدتی خیلی از کشورهای سرمایهداری سعی میکردند نمونهی نو و ماندنیای از رونوشت نظام سوسیالیستی و رفاهی ارائه دهند. ضمن آنکه میخواستند به اندازهی سرمایهداری کارآ باشند و لذا برخی از ویژگیهای نظام سرمایهداری، چون بازار، رقابت و خصوصیسازی را به سیاستهای کاریشان افزودند. اما امروز همه بر این باورند که مردم شوروی و اروپای شرق در زمان دولت به اصطلاح «سوسیالیستی» زندگی بهتری نسبت به این دورهی سرمایهداریِ «دموکراتیک و آزاد» داشتند. حتا در چین که اقتصادش از پویاترین اقتصادهای جهان است، از زمان چرخش بسوی سرمایهداری، یعنی دههی ۱٩٩٠ استانداردهای زندگی کشاورزان و طبقهی کارگر شهری سقوط چشمگیری کرد، بهطوریکه بخش بسیار بزرگی از طبقهی کارگر چین از نظر بهداشت، آموزش، امنیت شغلی و شرایط محیط کار از استاندارد پایینتر زندگی نسبت به دورهی مائو برخوردارند. بهواقع، دستآوردهای تاریخی کشورهای سوسیالیستی را نباید دستکم گرفت. امنیت شغلی، نداشتن ترسِ از دست دادن کار، کار تمام وقت برای همهی بزرگسالان اهمیت بسزایی داشت. این کشورها نیازهای اجتماعی و اساسی مردم را برآورد میکردند، کاری که دنیای سرمایهداری امروز قادر به انجامش نیست.
به قول سریکو هُروات (فیلسوف اهل کرواسی و بنیانگذار فوروم براندازی در زگراب) و ایگور اشتیکز (رمان نویس و جستاریست برجستهی کرواسی)، «بهرغم وعدههای دموکراتیک سال ۱٩٨٩ و زمان ورود نهایی به دورهی «پایان تاریخ»، امروزه شهروندان کشورهای پُست سوسیالیست، یا آن «بومیان شرق وحشی» احساس میکنند که از صحنهی تصمیمگیری کاملا کنار گذاشته شدهاند. انتخابات در کشورشان فقط نوآراییِ همان الیگارشی سیاسیست، بیهیچ تغییر جدی در برنامهها و سیاستها. پس از راهاندازی کمپین خصوصیسازی بسیاری از مردم کارشان را از دست دادند، شرایط محیط کار بدتر شد، بازنشستگی حذف شد، بیشتر مزایای اجتماعی ناپدید شد، غیر از آنکه اکنون بسیاری از مردم زیر بار قرضهای سنگیناند و به بانکهای خارجی که در سراسر کشورهای بالکان گستردهاند، مقروضاند. نظرسنجیای نشان داده که ۶۱ درصد از مردم رومانی معتقدند که زندگیشان در زمان چائوشسکو بهتر از امروز بود. اینک پس از بیش از بیست سال هنوز مدعیاند که در دورهی «گذار» از سوسیالیسم به دورهی لیبرال-دموکرات و اقتصاد بازار آزاد بسر میبرند!»
واقعیت این است که رشد تضادهای ارثی کاپیتالیسم در همان دورهی سوسیال دموکراسی سرمایهداری هم متوقف نشد. تا اندازهای سازمانهای سوسیال دموکرات از اختلاف طبقاتی کاستند و سطح تقاضا را تا جایی حفظ کردند. این سازمانها تحت شرایط تاریخی ویژه نرخ سود را بالا و ثابت نگه داشتند و سبب انباشت سریع سرمایه شدند. اما تغییر تعادل قدرت میان سرمایه و کار و میان مرکز و حاشیه به سقوط نرخ سود انجامید و سبب بحران انباشت در دهههای ۱٩۶٠ و ۱٩٧٠ شد. در آن زمان بود که نخبگان حاکم بر جهان برای حل بحران سرمایهداری سوسیال دموکرات به نولیبرالیسم پناه آوردند.
حال با این وصف جهان پس از نولیبرالیسم چهگونه جهانی خواهد بود؟
به گفتهی مینکی لی، استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه یورک (کانادا) و از زندانیان سیاسی چین در سالهای ۱٩٩٠ تا ۱٩٩۲، شاید کسانی «یکی از راههای احتمالی را، بازگشت به سوسیال دموکراسی سرمایهداری بدانند. ناگفته آشکار است که از سال ۱٩۵٠ تا سال ۱٩٧۳ با دولتهای بزرگ سوسیال دموکرات، سیاستهای اقتصادی موسوم به کینزی، تعدیل طبقات اجتماعی، بازتوزیع درآمد و ثروت و ساماندهی به سرمایه، جهان سرمایهداری در دورهی طلایی خوبی بسر میبرد. تا یک ربع قرن کشورهای اَبَرسرمایهداری از رشد سریع اقتصادی، نرخ پایین بیکاری، رشد استاندارد زندگی و ثبات اجتماعی لذت میبردند. کشورهای حاشیهای یا نیمهحاشیهای هم میتوانستند از راه صادرات و واردات یا صنعتیسازی شبهسوسیالیستی پیشرفتهایی داشته باشند. اما پرسش اساسی این است آیا امروز بازگشت دوباره به آن دورهی سوسیال دموکراسی میتواند به مفهوم بازگشت به همان دورهی طلایی عالی باشد؟»
اگر بنا را بر این بگذاریم که این بحران با اصول نظام سوسیال دموکراسی قابل حل باشد، قوانین بازار و گردش سرمایه، کار و بازارهای مالی بازسازی شوند، درآمد و سرمایه بهصورت برابر بازتوزیع شوند و عموم مردم دوباره نقش مهمی در گردش اقتصادی بازی کنند، آیا واقعا این تغییرات برای رسیدن به یک دورهی طلایی نو کافی خواهد بود؟ به عبارت دیگر بدون تغییر اساسی در نظام سرمایهداری چه چیزی خواهد توانست جلو رشد تضادهای ذاتی سرمایهداری را بگیرد؟ از سوی دیگر چه چیزی میتواند جلو این سوسیال دموکراسی سرمایهداری جدید را از ورود دوباره به یک بحران انباشت بگیرد؟
به قول مینکی لی «واقعیت این است که دمودستگاه سوسیال دموکراسی سرمایهداری، دستکم بدون پیروزی نسبی طبقهی کارگر نمیتواند به پیروزی دست یابد. ولی حالا اگر این تنها گزینه باشد، نباید فراموش کرد که طبقهی کارگر جهان در بخشهای مختلف دنیا حقوق اقتصادی و اجتماعیشان را باز خواهند خواست، از آن بدتر باید به گسترهی حقوقشان هم افزود. حال سوال اینجاست که سرمایهی لازم برای این اصلاحهای اجتماعی از کجا بیاید؟ اگر قرار است با افزایش میزان مالیات بر سود سرمایهی سرمایهدارها جبران شود، آیا نظام سوسیال دموکراسی با واگذاری قدرت به طبقهی کارگر به منظور بقای این طبقه، خود خواهد توانست به بقایش ادامه دهد؟ واقعیت این است که نرخ رشد دورهی طلایی پس از جنگ جهانی برای فاز سرمایهداری انحصاری جهان یک استثنا بود و در نبود چنین نرخ رشدی وجود و حفظ بقای یک نظام سوسیال دموکرات ناممکن است.»
مشکلات دیگری هم هست که یک نظام سوسیال دموکراسی سرمایهداری نمیتواند حلشان کند. به عنوان مثال چنین نظامی چهگونه میتواند بحران محیط زیست حاکم بر جهان را حل کند؟ آن هم وقتی خود این نظام یکی از اصلیترین دستاندرکاران ایجاد این بحران است؟ همهی ما میدانیم که زمین سیکلهای طبیعی گرم و سرد شدن دارد، اما ثابت شده که انسان تاثیر قابل توجهی بر سیکل گرم شدن آن داشته. بنا به ژورنالهای علمی از بیش از دو میلیون سال پیش تاکنون، امروز سطح تولیدکربن در روی زمین به بالاترین اندازهاش رسیده. این گازهای گلخانهای حاصل صنعت جهان سرمایهداری و تا اندازهای هم ماشینهاییست که ما استفاده میکنیم. حتا اگر خطر تولید سلاح هستهای را در این جو ناامن جهان نادیده بگیریم، هنوز با این سرعت گرمایش زمین و دیگر راههای تخریب محیط زیست، زندگی نمیتواند بیش از چند نسل روی زمین دوام آورد. آن هم در این زمانهای که بهرغم خطرات روزافزون ناشی از سوخت فسیلی و دیگر تولیدات صنعتی، هنوز برای سلطه بر نفت و دیگر ذخایر زمین طبل جنگ پرزورتر از همیشه نواخته میشود. به دلیل خطر تمام شدن سوخت فسیلی، سوخت بیولوژیکی بهعنوان بهترین و بزرگترین آلترناتیو مطرح میشود که این خود سبب گسترش هر چه بیشتر گرسنگی در جهان است. شرکتهای بزرگ جهان منابع آب را در انحصار خود درآوردهاند و بسیاری از مشکلات دیگر که یک نظام سوسیال دموکراسی سرمایهداری برای حل آنها به هزینههای سنگین نیاز دارد و باز سوال این پیش میآید که نظام جدید این هزینهها را میخواهد از کجا بیاورد؟ و اینکه آیا پس از صرف هزینهی کافی برای محیط زیست، سود باقی مانده برای انباشت بس خواهد بود؟ تردیدی نیست در دنیای اقتصادی سرمایهداری رقابت میان دولتهای سرمایهداری سبب خواهد شد که هزینههای لازم برای حفظ محیط زیست در نظر گرفته نشود. در این صورت خود نظام سوسیال دموکراسی سرمایهداری بنا به دلایلی که در بالا برشمرده شد و برای حفظ بقایش، خود برای محیط زیست فاجعهآفرین خواهد بود.
بهواقع چه گزینهی مناسبی بهجای نولیبرالیسم میتوان ارائه داد؟ وقتی بحران نولیبرالیسم عمیقتر شد، بسیاری از کشورهای حاشیهای و نیمهحاشیهای مثل آمریکای لاتین، به این نتیجه رسیدند که بدون قطع رابطهی کامل با سرمایهی مالی بینالمللی و کشورهای امپریالیستی و نهادهای بینالمللیای که به نفع امپریالیسم عمل میکنند، هیچ راهی حتا برای بازسازی جامعه نمیماند، چه رسد به حل مشکلات ریشهای آن. در این موقعیت تنها راه حل منطقی، که منافع عموم را در برگیرد، سرپیچی از فرمان سرمایهداری بینالمللیست. اقتصاد ملی باید بازسازی شود و منابع برای تولید نیازهای اساسی مردم بهکار گرفته شوند، نه آنکه اقتصاد ملی در برابر کالایی نابرابر به کشورهای ابرسرمایهداری صادر شود، و بهجای وارداتِ کالاهای لوکس مصرفی برای نخبگانِ صاحب امتیاز و صاحبان ابزار تولید اقتصاد ملی برای بازپرداخت قرضها استفاده شود. اما بیتردید اینها در تضاد با منافع سرمایهدارهای صنعتی و مالیست. با این همه، یک روز باید ملی کردن ابزار تولید و طرح رشد فراگیر اقتصادی اجرا شود تا جامعه و اقتصاد نجات یابد.
به قول سمیر امین، برای «موثر بودن هر آلترناتیوی باید اصل مالکیت خصوصی و سرمایهی انحصاری را زیر سوال برد.» در نظام سرمایهداری هرگونه اصلاحاتی که بخواهد به نفع مردم باشد به ضرر شرکتهای انحصاری خواهد بود و «اگر فکر میکنیم شرکتهای انحصاری بهرغم منافع خود دست به اصلاحات خواهند زد، این واقعیت را نادیده گرفتهایم که آنها برای سرپیچی از اجرای این اصلاحات هزار و یک راه خواهند یافت.»
و به گفتهی دیوید کوتز، پس از بررسی سوسیالیسم قرن بیستم «نظام شوروی به این دلیل فروپاشید که گروهی هوادار نظام سرمایهداری قدرت را بهدست گرفتند از جمله اکثر نخبگان بوروکراسی.» سپس پیشنهاد میدهد که «برای داشتن سوسیالیسم پایا و موفق باید دولت دموکراتیکی داشته باشیم که از رویکار آمدن افراد صاحب امتیاز و سلطهگر جلوگیری کند.»
تردیدی نیست که جنبش سوسیالیستی آینده خواهد توانست بسیاری از مشکلات تاریخی را حل کند و از نظر اقتصادی باید چنان سازماندهی شود که بتواند تضادها و مشکلاتی را که نظام سرمایهداری در پرداختن به آنها و حلشان ناتوان بوده، رفع کند.
با مرور سوسیالیسم قرن بیستم بیشک میشود گفت که اگر سیستم اقتصادی سوسیالیسم قرن بیست و یکم برپایهی مالکیت عموم مردم بر ابزار تولید و تقسیم مازاد سود بنا نهاده شود، خواهد توانست نیازهای اساسی همهی اعضای جامعه را برآورده سازد. فقط اگر همین اصل رعایت شود سوسیالیسم موفق خواهد شد زندگی بهتری برای شصت تا هفتاد درصد از فقیرترین مردم دنیا فراهم سازد، آنهایی که حتا ابتداییترین نیازهاشان در نظام سرمایهداری برآورده نشد. سوسیالیسم امید میدهد که جلو فاجعهی محیط زیست را بگیرد و بهترین رابطه را میان انسان و محیط زیست برقرار سازد. کاری که سوسیالیسم قرن بیستم نتوانست بهخوبی انجام دهد. ناگفته نماند که این را باید در متن تاریخیاش ارزیابی کرد. گذشته از طرح بوروکراتیک و غیردموکراتیک سوسیالیسم قرن بیستم، دولتهای سوسیالیستی آن زمان مجبور شدند وارد میدان رقابت نظامی و اقتصادی شوند تا بتوانند دربرابر قدرتهای سرمایهداری مقاومت کنند و وادار شدند که همه چیز را فدای «رشد سریع نیروی تولید» کنند. امید این است که هر کشوری که در راه رسیدن به سوسیالیسم گام برمیدارد تحت فشار دنیای بیرون نباشد تا بخواهد به شیوهای نامناسب و سریع نیروی تولید را رشد دهد. در این نوع سوسیالیسم است که مردم میتوانند هنگام پیریزی دموکراسی و برنامهریزیهای اجتماعی در مذاکرات شرکت کنند و خودشان بنابه اهمیت نیازهاشان تصمیم بگیرند. همه اهمیت حفظ محیط زیست را درک میکنند و هنگام برنامهریزیها آن را در نظر میگیرند و میان حفظ محیط زیست و نیازهای دیگر ازجمله رفاه مادیشان تعادلی برقرار میسازند. مگر معتقد باشیم که ذهن مردم همیشه ذهن سرمایهداری باقی خواهد ماند و این ذهنیت بیتوجه به تاثیری که میتواند بر محیط زیست و درنتیجه بر زندگی نسلهای آینده داشته باشد، همیشه زیادهخواه باقی خواهد ماند که در این صورت حفظ محیط زیست باید یکی از اساسیترین اهداف سوسیالیسم آینده باشد.
به گفتهی جان بلامی فاستر، مسئلهی محیط زیست و عوامل دستاندرکار این بحران «مسیر گذار ما را از سرمایهداری به سوسیالیسم تغییر میدهد. جامعهی سوسیالیستی، در تعریف، همیشه جامعهای است که هدفش از بین بردن روابط بهرهکشی سرمایهداریست. برای رسیدن به این هدف باید مالکیت خصوصی ابزار تولید برداشته شود، در همه چیز برابری واقعی برقرار گردد، بازار مصرف جایش را به بازار تولید نیازهای واقعی انسان بدهد و تمایزات تبعیضآمیز ناشی از تقسیمهای شهری و کشوری، کارگر بازویی و کارگر فکری، تبعیض نژادی و تبعیض جنسی و غیره از میان برداشته شود. اما هنوز ریشهی مشکل سوسیالیسم بسیار عمیقتر از اینهاست. گذار به سوسیالیسم فقط و فقط از راه انقلاب خود انسان ممکن است و تنها راه برای رسیدن به این هدف، تغییر متابولیسم انسانیمان با محیط زیست است، در کنار روابط اجتماعی انسانی خودمان با یکدیگر. به عبارت دیگر، فرارفتن از بیگانگی از طبیعت و از خوی انسانی.»
monthlyreview.org
monthlyreview.org
A Life Looking Forward, Memoirs of an Independent Marxist (London: Zed Books, 2006).
www.socialistproject.ca
mrzine.monthlyreview.org
monthlyreview.org
monthlyreview.org
منبع: مجله مهرگان
|