جهان در آستانه گردش به چپ تاریخی


اردشیر زارعی قنواتی


• این نوشته را تقدیم می کنم به دوست عزیزم دکتر فریبرز رئیس دانا اقتصاددان مردم گرا و حامی همیشگی زحمتکشان که هم اینک جای وی در میان ما خالی است و جامعه کارگری و روشنفکری ایران از تحلیل های پربار وی محروم می باشند. به امید بازگشت ایشان به جمع همگی ما و دوستان ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ مرداد ۱٣۹۱ -  ٣۱ ژوئيه ۲۰۱۲


یک توضیح: "این نوشته را تقدیم می کنم به دوست عزیزم دکتر فریبرز رئیس دانا اقتصاددان مردم گرا و حامی همیشگی زحمتکشان که هم اینک جای وی در میان ما خالی است و جامعه کارگری و روشنفکری ایران از تحلیل های پربار وی محروم می باشند. به امید بازگشت ایشان به جمع همگی ما و دوستان".

تحولات سیاسی – اجتماعی با دوران جدیدی که آغاز شده است در راستای سمت گیری به سوی چپ بوده و این یک الزام تاریخی می باشد که از آن گریزی نیست. هر چند که در قرن نوزدهم میلادی بر اساس قانون "دیالکتیک تاریخی" برای اولین بار به شیوه تحلیل و تبیین علمی "کارل مارکس" این واقعیت تاریخی را تئوریزه کرد اما در طی دهه های گذشته به واسطه تناقض در عوامل ذهنی و عینی اجتماعی جهت اجرایی شدن این پروسه با مشکلاتی مواجه گردید که موجب ابهام در اصل قضیه شد. از یک طرف بعد از انقلاب اکتبر روسیه که در یک کشور نیمه فئودالی – سرمایه داری بر اساس آموزه های "ولادیمیر لنین" یک حکومت کارگری در محیط جنینی شکل گرفته بود، به واسطه فقدان زیربناها و نهادهای تاریخی مرحله گذار به سوسیالیسم و همچنین هجوم نرم و سخت جهان سرمایه داری این پروسه تاریخی را با معضلات پیش بینی نشده یی روبرو کرد. انقلاب ۱۹۱۷ در شرایطی به پیروزی رسیده بود که دولت کارگری می بایست با ضدانقلاب داخلی و هجوم خارجی هم زمان مبارزه کند که با رهبری لنین بالاخره موفق شد. اما ترور رهبر کاریزماتیک اتحاد جماهیری شوروی در حساسترین مقطع انقلاب، ورود کیش شخصیت به حزب در دوران "ژوزف استالین"، توفق اپورتونیست حزبی در دوران "نیکلای خروشچف" و "لئونید برژنف"، تجدیدنظرطلبی تسلیم طلبانه "میخائیل گورباچف" و مهم تر از همه خیانت آگاهانه "بوریس یلتسین" و همدستانش در سال ۱۹۹۱ همه چیز را بر باد داد. از طرف دیگر بعد از انقلاب دهقانی چین و تشکیل حکومت های سوسیالیستی در شرق اروپا پس از جنگ جهانی دوم، تناقضات ساختاری در اردوگاه شرق و هم چنین چربش ابعاد رقابت های ژئوپلتیک بر اصل تکامل اجتماعی و سیر طبیعی انقلاب ابعاد فزون تری به خود گرفت. حزب کمونیست چین نیز تحت رهبری "مائو تسه تونگ" در یک انحراف آشکار از اصول مارکسیسم با اجرایی کردن افکار مائوئیستی معروف به "انقلاب فرهنگی" دست به تسویه های خونین در رهبری حزبی و بدنه اجتماعی زده و هزینه های بسیاری را به بار آورد اما بعد از وی رهبران پراگماتیست حزب با تمرکز بر توسعه متوازن و رشد اقتصادی توانستند خود را به دومین ابرقدرت اقتصاد جهانی تبدیل کنند، هر چند که این مهم نیز به بهای عدول از بسیاری موازین جامعه سوسیالیستی حاصل شد. در چنین شرایطی جنبش تاریخی چپ وارد یک مدار نسبتا بسته و رقابت نابرابر گردید که در کنار اشتباهات ساختاری آن در عرصه عینی و ذهنی موجب ناکامی های شکلی و هم چنین شکاف بین راس و بدنه این جنبش گردید. عدم تکامل تئوریک در بین احزاب و سازمان های چپ در خصوص درک درست از شرایط تاریخی، شناخت جنینی و دگم از ماهیت طبقه کارگر مدرن، نادیده گرفتن ظهور طبقه متوسط شهرنشین به عنوان متحد طبیعی طبقه کارگر و واگذاشتن آن به دنبالگی از نظام سرمایه داری و هم چنین نبود تعریف روشن و مبتنی بر شرایط نوین از مفهوم دمکراسی به این مسیر اشتباه عمق بیشتری بخشید. یک تفاوت عمده یی که بین شرایط کنونی با وضعیت قرن بیستم در حیطه تئوریک و پراتیک جنبش چپ وجود دارد اینکه در گذشته احزاب، تشکل ها و جنبش های چپ از بالا به کف اجتماعی نظر انداخته و برنامه ریزی می کردند اما اکنون به واسطه تعمیق تناقضات ذاتی نظام سرمایه داری، جنبش چپ ستون های خود را در عمق اجتماعی بروز داده و "راس" را در مسیر طبیعی تحولات تاریخی قرار می دهد. ورود نیروهای غیرایدئولوژیک به گستره جهانی چپ در شبکه های اجتماعی، نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، بازنشستگان، قشر فزاینده بیکاران، محرومان از بیمه های اجتماعی، مهاجران مورد تبعیض قرار گرفته و تضاد رسانه نوین با نهاد قدرت هر چند که هنوز به عنوان خرده جنبش های سازمان نایافته وارد میدان می شوند اما به جهت همپوشانی با مطالبات چپ در حیطه عدالت اجتماعی و دمکراسی توده یی، به غنای جنبش چپ و یارگیری در گستره طبقاتی آن کمک شایانی کرده است. از سوی دیگر مشکلات ساختاری که هم اینک به واسطه بحران مالی – اقتصادی در نظام سرمایه داری و به خصوص ساخت نئولیبرال آن بروز کرده است راه را برای اعتراضات توده یی که ذاتا ماهیت چپ خواهند داشت، هموار نموده است. به همین دلیل در شرایط جدید جنبش چپ بر اساس الزامات تاریخی و بسیار فراتر از برنامه ریزی های صرفا حزبی در عمق اجتماعی نهادینه شده است و یک نبرد طبقاتی بسیار فراتر از درک ایدئولوژیک شکل گرفته و هر روز تعمیق بیشتری پیدا می کند. بروز این مسیر اجتناب ناپذیر نه تنها در حوزه داخلی که به واسطه لجام گسیختگی دوگانه آن در عرصه سیاست خارجی نیز خود را به عنوان یک نیروی بازدارنده بر ساخت سرمایه داری تحمیل کرده است.
بروز بحران اقتصادی در بیشتر کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری از سال ۲۰۰٨ تاکنون هر چند که توسط رهبران و اقتصاددانان نظام سرمایه داری همچنان به "بحران ادواری" نظام سرمایه داری ربط داده می شود اما استمرار، تعمیق و گستره طبقاتی آن در کنار ظهور یک جنبش قدرتمند اعتراضی اکتیو این تفکر غلط و گمراه کننده را به حاشیه رانده است. کاهش رشد اقتصادی، بحران در حلقه های ضعیف تر این ساخت چون یونان، اسپانیا، پرتقال، ایرلند و ایتالیا، رشد سرسام آور بیکاری، گسترش شکاف طبقاتی بین یک درصدی ها با ۹۹ درصدی ها، عقب نشینی جنونانه نظام نئولیبرال از حداقل های امتیازات اجتماعی در حیطه اقتصاد دولت رفاه کینزی، ورود الگوی متفاوت در حوزه قدرت های نوظهور و مهم تر از همه تغییر مسیر موتور محرکه اقتصاد جهانی از غرب لیبرال به سوی چین، هند، روسیه، برزیل و آرژانتین از دیگر عواملی تلقی می شود که جهان سرمایه داری را با چالش و گسست های روزافزونی مواجه کرده است. تجربه نشان داده است که برنامه های صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، بانک مرکزی اروپا، حوزه مالی یورو و دیگر نهادهای مسلط اقتصاد نئولیبرال حتی به اذعان خود تئوریسین های نظام سرمایه داری در سراسر جهان از کشورهای پیشرفته تا عقب افتاده به فاجعه ختم شده و طبقات زیرین اجتماعی را زیر فشار خود به زانو در آورده است. این برنامه ها با توجه به ماهیت واقعی این مرحله از بحران اقتصاد جهانی و در کنار آن به وجود آمدن یک جنبش قدرتمند اعتراضی تمام راه های برون رفت از بحران را مسدود کرده و برای اولین بار یک جنبش جهانی همسو از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب را علیه آن به میدان آورده است. این وضعیت همان گونه که برای اقتصاد نئولیبرال یک مرحله جدید تلقی می شود برای چپ نیز موقعیت نوینی است که تنها با درک علمی از آن جهت تلفیق آموزه های تئوریک با حوزه پراتیک می تواند به عنوان گام گذاشتن در مسیر موفقیت به حساب آید. متاسفانه در طی چند سال گذشته یک توهم آرمانخواهانه در بین بعضی از طیف های چپ شکل گرفته است که ورود به مرحله جدید را به نوعی شکست نهایی نظام سرمایه داری فرض می کنند و یک خوش باوری کاذب را به درون جنبش هنوز قوام نیافته چپ سرریز می کنند. این غرور کاذب نه تنها می تواند در ادامه راه موجب سرخوردگی و یاس گردد که حتی می تواند فاز "مرحله نوین" را با اقدامات چپ روانه و درک غلط از شرایط عینی با مشکلات جبران ناپذیری مواجه کند. نظام سرمایه داری هنوز از پتانسیل بالایی جهت مانور در حوزه میدانی برخوردار است که می تواند روند تاریخی تغییرات ساختاری را کند کرده و با تزریق سرمایه های انباشت شده تا حدودی به صورت مقطعی بحران را کاهش دهد. به همین دلیل شناخت درست از این مرحله و توان سرمایه برای مانور، از طرف جنبش چپ می تواند به غنای جنبش و کسب پیروزی نهایی کمک کرده و مانع از بروز اشتباهات گذشته شود. هم چنین حرکت در مسیر طبیعی تحولات اجتماعی حاصل جمع سود و زیان عملکردها را در حوزه پراتیک به نفع جنبش چپ تغییر داده و بیش از پیش هزینه ها را بر نظم کهن تحمیل خواهد کرد.
برگزاری انتخابات پارلمانی در فرانسه و به خصوص یونان نشان می دهد که تغییرات به سود گذار به چپ شروع شده است هر چند که در این مرحله هنوز نظام سرمایه داری با گسیل نیرو و همچنین استفاده از پتانسیل بالقوه و بالفعل خود توانسته است تا حدودی در این روند اخلال ایجاد کند. درس های انتخاباتی یونان در این بین می تواند به درستی دوران جدیدی که تازه آغاز شده است را تبیین و تشریح کند. این کشور اروپایی و عضو واحد پول یورو هم چون دیگر حلقه های ضعیف تر نظام سرمایه داری سال هاست که دچار بحران اقتصادی و در آستانه فروپاشی اقتصاد ملی خود قرار دارد. برگزاری دو دور انتخابات پارلمانی این کشور در روزهای ۶ مه و روز یکشنبه ۱۷ ژوئن هر چند که در نهایت با پیروزی حزب محافظه کار "دمکراسی نو" به رهبری "آنتونیوس ساماراس" تمام شده و این حزب موفق گردید یک دولت ائتلافی با شراکت حزب "پاسوک" و حزب "دمکراتیک چپ" تشکیل دهد اما در هر دو مرحله اکثریت آراء به نفع مخالفان با برنامه "ریاضت اقتصادی" به صندوق ها ریخته شد. پیروزی محافظه کاران بیش از آنچه به اراده عمومی اکثریت شهروندان یونانی متکی باشد به نوع سیستم انتخاباتی این کشور و پاداش ۵۰ کرسی برای حزب پیروز ارتباط خواهد داشت. رشد سرسام آور آرای حزب چپ رادیکال "سیریزا" به رهبری "آلکسیس سیپراس" با حدود ۲٨ درصد که تنها کمتر از ۲ درصد از حزب دمکراسی نو رای کسب کرد، می تواند چند نکته مهم را به اثبات برساند. اول اینکه اکثریت شهروندان دیگر حاضر به پذیرش نسخه های اقتصاد نئولیبرال نبوده و خواهان راه دیگری جهت برون رفت از بحران موجود می باشند. دوم اینکه از این پس احزاب جعلی طیف چپ هم چون حزب سوسیالیست پاسوک نماد جریان چپ تلقی نشده و جای آنان را چپ های رادیکال و نمایندگان واقعی طبقات کارگری و متوسط شهرنشین گرفته اند که همین تغییر مرزبندی، نبردهای طبقاتی را از حالت سنتی و سطحی به سمت هویت اصلی سوق داده است. سوم اینکه این انتخابات نشان داد جنبش چپ توانسته است شکاف تاریخی بین منافع طبقه کارگر و طبقه متوسط را پر کرده و وحدت این دو نیروی پیش برنده تحولات نوین تاریخی را برای موفقیت نهایی تحقق بخشد. چهارم اینکه با شناخت از سیستم های متفاوت انتخاباتی در کشورهای سرمایه داری هم اینک ضرورت تشکیل جبهه واحد چپ برای رقابت با جریانات محافظه کار و راست بیش از پیش خود را اثبات می کند و فقدان همین امر که به پراکندگی نیروها مبدل شد پاشنه آشیل اکثریت مخالف روند کنونی در رقابت های انتخاباتی یونان بود که می بایست از آن درس گرفت. ششمین موضوع که در انتخابات یونان خود را نشان داد روند رشد آرای حزب سیریزا به عنوان بیان کننده آلترناتیو مطالبات شفاف طبقات کارگری و پائین دست جامعه بود که گویای این نکته است که در وضعیت تعمیق بحران در نظام سرمایه داری تسخیر نهادهای مدنی و روندهای دمکراتیک جهت کسب قدرت چندان دشوار نخواهد بود. هفتم اینکه هر چند چپ رادیکال نتوانست به پیروزی برسد اما در شرایطی که اقتصاد یونان در سراشیب سقوط قرار دارد و ساخت نئولیبرال جهت عقب نشینی از برنامه ریاضت اقتصادی سرسختی نشان می دهد، در فاز نهایی و حتی آینده نزدیک می تواند به عنوان اپوزیسیون "بدیل نظم کنونی" را در سپهر عمومی نهادینه کند. هم اکنون با توجه به وعده ها و تهدیدات رهبران اروپایی نسبت به انتخاب چپ ها از سوی مردم یونان، حوزه یورو در معرض آزمون اساسی جهت بقای خود قرار گرفته و ترکیدن حباب خوش بینی های اولیه که حتی در بازارهای بورس نتوانست یک روز دوام آورد نشان می دهد که ساخت نئولیبرال و حوزه یورو در مسیر پرچالش کنونی با سرعت بیشتری به سمت سقوط حرکت خواهد کرد. نتایج نشست گروه بیست در مکزیک و نشست های سریالی رهبران اروپایی هر چند که معمولا با یک عکس یادگاری از چهره های بشاش پایان می پذیرد اما دقت در ماحصل تصمیمات آنان نشان می دهد که هیچ راه حل و برنامه مدونی برای خروج از بن بست کنونی در نظام سرمایه داری ارائه نشده است. این مرحله که بیشتر به "سقط جنین" نوزاد غیرمشروع نئولیبرالیسم شبیه است مستلزم زمان برای تکمیل سیر طبیعی چنین چرخه از تحولات تاریخی در تمامی ارکان سیاسی – اجتماعی تلقی شده و هنوز بسیار زود است که این شرایط را به دوئل نهایی چپ و راست در نظام بین المللی معرفی کرد. شاید برای چپ اروپایی هنوز بهتر است که در موقعیت اپوزیسیون قرار داشته باشد چرا که این قاره به روزها و ماه های سرنوشت سازی نزدیک می شود که "نهاد قدرت" فاقد هژمونی و کارآیی لازم جهت حل بحران اقتصادی و برون رفت از بن بست کنونی است. اقبال کنونی جنبش چپ در این است که امروز بحران از مناطق توسعه نیافته به سمت کشورهای پیشرفته صنعتی و به نوعی از "حاشیه" به "متن" سوق یافته و همین امر ساخت نئولیبرال حاکم را بیش از پیش در تنگنا قرار خواهد داد. دیگر فرافکنی نسبت به اینکه بحران های منطقه یی و جهانی تنها به عدم کارآیی رژیم های ملی غیردمکراتیک و جهان سومی مربوط است از اعتبار ساقط شده و نظام سرمایه داری در معرض آزمون اساسی جهت اثبات مشروعیت و کارآیی خود قرار گرفته است. این به مفهوم این است که جنبش چپ از حاشیه به متن آمده که همین موضوع تضاد عمقی و نهفته مبارزات طبقاتی را به "سطح" و شفافیت عمومی در محیط دمکراتیک که برای اقدام کم هزینه تر است، خواهد کشاند. مرحله نوین به لحاظ تاریخی تازه آغاز شده است و باید شکیبا بود، گام ها اگر سنجیده برداشته شود و جبهه متحد چپ در راستای مطالبات عمومی جنبش فراگیر اجتماعی بتواند تطابق دیالکتیکی خود را تکمیل کند راهی به غیر از کیش مات نظام سرمایه داری در این پروسه تاریخی وجود نخواهد داشت.