همپای هم، در پیمودن راهی یگانه


فریدون احمدی


• برای مقابله با مخاطراتی که سرنوشت کشور را تهدید می‌کند، چاره ای جز برپایی دیالوگ ملی و ایجاد همرایی و همگامی برای پیمودن این راه مشترک نیست. متاسفانه برخی کنشگران و جریان‌های سیاسی، از درک این ضرورت عاجزند و یا به خاطر مصالح سیاسی از پذیرش آن تن می‌زنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ مرداد ۱٣۹۱ -  ۶ اوت ۲۰۱۲


دومین کنفرانس "پیشبرد اتحاد برای دموکراسی در ایران" در بروکسل برگزار شد. این کنفرانس با تجربه اندوزی از برخی کاستی ‌ها و رفع پاره‌ای محدودیت‌ها که در کنفرانس استکهلم وجود داشت، بسیار موفقیت آمیز و پردستاورد بود ودر نگاهی کلی بازتاب و پژواک شایسته و خوبی درفضای سیاسی نیروهای اپوزیسیون بویژه در خارج از کشور داشت. گرد‌هم آمدن جمع متنوعی از شخصیت ها و کنشگران اپوزیسیون با پیشینه‌های گوناگون سیاسی، با برنامه‌های مختلف اجتماعی وسیاسی با تعلقات سنی، جنسیتی، اتنیکی متفاوت برای پایه‌ریزی و ایجاد سنت دیالوگ ملی، برای راهجویی و رایزنی پیرامون مخاطراتی که کشور را تهدید می‌کند، برای بررسی راه‌های همکاری و هم‌آوایی نیرو‌های خواهان دموکراسی در ایران و برای ایجاد تفاهم و توافق ملی وگسترده در باره راه‌ و مسیر استقرار دموکراسی در ایران در گذر از نظام تئوکراتیک جمهوری اسلامی، دستاورد کمی نیست. تفاهم و توافق عمومی در کنفرانس بر راهبرد انتخابات آزاد با همه پیش‌شرط‌های آن برمبنای موازین شناخته شده بین‌المللی برای حاکم کردن مردم بر سرنوشت خویش، اتکا به منشور جهانی حقوق بشر و جدایی نهاد دین از دولت و همچنین مخالفت روشن و قاطع کنفرانس با حمله نظامی به ایران از دیگر نکات مورد اشتراک شرکت کنندگان در کنفرانس بود. حصول این حد ازتوافق و هم‌نظری و نیز اشتراک نظرکلی بر سر نحوه تداوم کار، به‌هیچ‌وجه گام‌های کوچکی بویژه در کشتزار رنگارنگ نیرو‌های سیاسی اپوزیسیون درایران نیستند. اما در عین حال نوع واکنش پاره‌ای از محافل سیاسی در خارج از کشور نشان داد پیرامون   بعضی جنبه‌ها و مسائل، درنگ و گفتگوهمچنان ضروری است. این مقاله می‌کوشد به برخی از این موارد و جنبه ‌ها بپردازد:

جامعه حل کدام مساله اصلی را در دستور دارد؟

شاید این بیان در فضای سیاسی مخالفین جمهوری اسلامی پذیرش تقریبا همگانی داشته باشد که مساله و مشکل اصلی در کشور ما استقرار دموکراسی، رهایی ازاستبداد دینی حاکم و برپایی یک نظام دموکراتیک است. اما آنگاه که در پرتو این حکم می‌بایست با دیگر نیروها، هریک به نوعی، تنظیم مناسبات شود، خط و خط کشی‌ها و خودی وغیرخودی کردن های دیگری در عمل نقش محوری می یابد که نمی تواند تماما پاسخگو بوده و با این واقعیت خوانایی داشته باشد: دیندار و بی‌دین، سکولار و مشروطه‌خواه اسلامی، فدرالیست و تمرکزگرا، جمهوری‌خواه و طرفدار نظام سلطنتی، لیبرال وسوسیالیست، ...   به هیچ‌وجه، تکرار می‌کنم، به هیچ‌وجه بر این نظر نیستم که این تقسیم بندی‌ها و تفاوت‌ها غیرواقعی‌اند و بازتاب برنامه‌ای و سیاسی ندارند، اما نکته اصلی در اینجا درک این امر است که موضوعی که عمومی ترین تفکیک را در جامعه پدید می‌آورد امر دموکراسی است. یک سو نیروهای خواهان استقرار و برپایی دموکراسی در ایران و سوی دیگر مخالفین آن. این بدان معناست که هر فرد، گرایش و یا جریان سیاسی علاوه بر اهداف ویژه گرایش و جریان خود، وظایف و اهداف عام‌تری نیز در سطح ملی و برای استقرار دموکراسی در کشور برعهده دارد که شایسته است این مسئولیت و وظیفه را بشناسد و بردوش گیرد. راه مشترک باید مشترک پیموده شود. برای اینکه در ایران فردا داور نهایی صندوق رای باشد، برای اینکه اختلافات با نیروکشی و جنگ خیابانی "حل" نشود، برای اینکه کلمه و برگ رای جانشین گلوله و تفنگ باشد، برای اینکه بتوان تا حد امکان یکپارچه با جهانیان سخن گفت و از منافع ملی و حقوق انسان ایرانی دفاع کرد، برای مقابله با مخاطراتی که سرنوشت کشور را تهدید می‌کند، چاره ای جز برپایی دیالوگ ملی و ایجاد همرایی و همگامی برای پیمودن این راه مشترک نیست. متاسفانه برخی کنشگران و جریان‌های سیاسی، از درک این ضرورت عاجزند و یا به خاطر مصالح سیاسی از پذیرش آن تن می‌زنند.
یکی از صف‌بندی‌هایی که مصنوعا در خارج از کشور جایگاهی بسیار فراتر از اهمیت واقعی‌اش یافته است، درباره موضوع جمهوری و سلطنت است.
در دوره اصلاحات، پس از دوم خرداد ۷۶ که مساله اختیارات ارگان های انتخابی و جمهوریت نظام در برابر ارگان‌های غیر انتخابی و اسلامیت حکومت اسلامی درشکل ولایت فقیهی آن قرار گرفت، موضوع جمهوریت و جمهوری‌خواهی در فضای سیاسی داخل کشور برجستگی و اکتوالیته یافت و از جمله برای آن منشور نوشته شد. اما پس از آن دیگر این امر موضوعیت خود را از دست داد. شاید زمانی مساله جمهوری یا سلطنت به موضوع اصلی جامعه ما تبدیل شود که به نظر من بسیار بعید است، اما اینک این‌گونه نیست واین امر جای تعیین کننده‌ای در فضای سیاسی ایران ندارد. بهمین دلیل چند تشکل جمهوری‌خواه و یک تشکل سلطنت طلب که به عنوان مهم‌ترین ویژگی، حول شکل نظام آتی سازمان یافتند عملا با بحران موضوعیت و چشم انداز مواجه شدند. در خارج از کشور اگر فقط صفوف نیروهای اپوزیسیون را مرکز توجه قرار دهیم عوامل، منش‌ها و نظرگاه‌های خاصی به دلایل گوناگون، می کوشند ضرورت دیالوگ، تفاهم و همکاری گسترده و عمومی نیروهای اپوزیسیون را نفی کنند و از جمله با کنار گذاردن و حذف مشروطه‌خواهان از دایره مناسبات،   تقابل جمهوری، سلطنت را به مساله اصلی تبدیل کنند. به نظر من دلایل این منش و رفتار در میان این بخش ازفعالین اپوزیسیون از این قرارند:
- انتخاب سیاسی: برخی افراد و گرایش‌های سیاسی سکولار به درجات گوناگون مواضع خود را با اصلاح طلبان و یا با آن نیروهای سیاسی تنظیم می‌کنند که به هرحال حفظ حدی از اسلام سیاسی را در قدرت دنبال می‌کنند. از آنجا که جمهوری اسلامی و نظام پادشاهی دو ضد جمع ناشدنی هستند، هرگونه هم‌آوایی و هم‌کاری، نه اتحاد، می‌تواند به سیمای سیاسی مطلوب آنان لطمه بزند و آنان را از اسلامگرایان دورکند. این انتخاب می طلبد که بر تمایز و فاصله با مشروطه‌خواهان تاکید وروی آن تبلیغ شود. به بیان دیگر این رویکرد بخشی ازسیما و هویت سیاسی آن‌ها را تشکیل می‌دهد.
- نگاه ایدئولژیک: برخی هموندان و همراهان جمهوری‌خواه بویژه در میان چپ‌ها یا چپ‌های سابق، جمهوری و جمهوری‌خواهی را بسیار فراتر از شکل یک نظام به یک مقوله ایدئولژیک و ایمانی فرا رویانده‌اند. تمام مفاهیم و ارزش‌های مقوله‌هایی چون دموکراسی و یا سکولاریزم را بار جمهوری‌خواهی کرده و درعمل آن را جانشین ایدئولژی‌های کنار نهاده شده کرده‌اند. به‌عنوان نمونه پیش ازاین گفته می‌شد: "دموکراسی وسوسیالیسم از هم تفکیک ناپذیرند" که دیدیم هرکدام بدون دیگری "واقعا موجود" بودند. اکنون این درک ارائه می‌شود که دموکراسی از جمهوری‌خواهی تفکیک ناپذیر است. نتیجه عملی چنین فکری این‌است که هر غیر جمهوری‌خواهی نمی‌تواند دموکرات باشد.
- هویت یابی: سنت هویت یابی اثباتی در فرهنگ سیاسی ما ایرانیان ضعیف است. برخی‌ هویت خویش را در نفی دیگران و یا در مخالفت با فکر و راهکاردیگری می‌جویند: من آنم که آن دیگری نیستم ویا با فلان موضوع مخالفم. نه این، نه آن، چیزی آنجا در میان. در موارد وخیم‌تر از طریق نفی و مخالفت با موجود خیالی که خود ساخته وپرداخته‌اند تبیین هویت می‌شود با آدرس های غیر صریح که نه کسی بتواند از پی دفاع برآید و نه برای اتهامات بی‌پایه، نیاز به پرداخت مالیات باشد: من آنم که مخالف حمله نظامی‌هستم، مخالف چلبیسم هستم، مخالف اتحاد با سلطنت‌طلبان هستم، مخالف... از این‌‌که روشن گفته شود چه کسی موافق حمله نظامی کشورهای خارجی به ایران و مدافع چلبیسم، است سخنی در میان نیست. هدف تیتر شدن و مطرح بودن است نه برخورد مسئولانه.
- در تاریخ زیستن: متاسفانه بعضی جریان‌ها و افراد در تاریخ زندگی می‌کنند. اگر از کودتای ۲٨ مرداد گذشته باشند، هنوز در پیش از انقلاب ۵۷ بسر می‌برند. برای اینان گویا هنوز نظام سلطنت در ایران حاکم است. بیش از سی وسه سال از حیات خونبار و بختک سیاه جمهوری اسلامی که همه عرصه‌های حیات اجتماعی را به نابودی کشانده و و کل سرنوشت کشور را به مخاطره افکنده می گذرد اما دشمن اصلی وآماج بیشترین تیرهای کین‌ اینان، سلطنت و مشروطه خواهانند. برای اینان همواره خطر بازگشت سلطنت "جدی است، فوری است، حتمی است."
- هژمونی طلبی: پاره‌ای از کنشگران سیاسی از آن حد درایت برخوردارند که منکر وجود ده‌ها عرصه و مساله همگانی، ملی و فراگرایشی که به سرنوشت همه ایرانیان مربوط است، نباشند. این امر بویژه در شرایط بشدت خطیر در ایران و جهان پیرامون ایران، آشکارا رودرروی واقعیت ایستادن است. اما این طیف از جمهوری‌خواهان معتقدند نخست باید جمهوری‌خواهان را متحد کرد، قوی شد، سپس به "تعامل" و همکاری با مثلا مشروطه‌خواهان پرداخت. من نیز بعنوان یک جمهوری‌خواه بر ضرورت اتحاد و یکپارچگی جمهوری‌خواهان تاکید دارم اما این فکر که نخست باید جمهوری‌خواهان را متحد کرد و سپس با دیگران وارد گفتگو شد، به دلایل زیر نافرجام و محکوم به شکست است: نخست اینکه فکری که در گام اول بخشی از دموکراسی‌خواهان را کنار می‌گذارد مطمئنا در گام‌های بعدی و در مواجهه با هرمعضل سیاسی گروهی را از قطار خود پیاده خواهد کرد. این منش در برابر گسل‌های اجتماعی، درمورد موضع در مقابل جمهوری اسلامی یا مسائل اتنیکی و یا... هر بار جمعی را کنار خواهد گذاشت. یعنی همان سیکل معیوب و چرخه نافرجامی که دهه‌هاست ادامه دارد. دوم اینکه این منش و این اندیشه که نخست باید متحد و قوی شد و بعد... هژمونی طلبانه است. باز آفرینی و بازتولید همان اندیشه هژمونی پرولتاریا یا رهبری طبقه کارگر است که از همکاری و ائتلاف، یا دنباله رو دیگران شدن را می‌فهمد یا به دنبال کشاندن دیگران را. سوم اینکه از موضع ضعف است. باوجود اینکه آشکار است بخش اعظم نخبگان سیاسی کشور ما جمهوری‌خواه هستند، روش و منش این دوستان در برابر مشروطه طلبان فوبی وهراسی را بازتاب می دهد که منطق و دلیلی در آن مشاهده نمی‌شود. ضمن اینکه تناقض آمیز نیز هست. ازسویی تصور می کنند با برقراری مناسبات با مشروطه خواهان به آنها اعتبار می دهند، از سوی دیگر آن‌ها را چنان معتبرمی شناسند که هراس در دل می‌پرورند. چهارم اینکه این گام به گام کردن تنظیم مناسبات با نیروهای سیاسی دیگربه شدت نسبت به زمان و ضرورت‌های سیاسی لحظه بیگانه است. سرعت سیر رویدادها وشتاب دگرگونی‌های سیاسی در ایران بالاست. تحولات اساسی سیاسی پیش رو، منتظر برداشتن یک به یک این گام‌ها نخواهند ماند.

سطوح مختلف فعالیت

تفکیک سطوح مختلف فعالیت یک تشکل و یا جریان سیاسی درعرصه همکاری‌ها، ائتلاف‌ها و اتحاد‌ها از اهمیت زیادی برخوردار است. برای روشن شدن مطلب، در مورد یک جریان و یا سازمان چپ مثال می‌زنم. سطحی از فعالیت که به برنامه و انتخاب اجتماعی و بنیان‌های ارزشی آن ربط می‌یابد، معطوف به تقویت و اتحاد و وحدت نیروی چپ است. به دلیل اهمیتی که تحزب و بویژه وجود یک حزب مدرن، دموکراتیک و عدالتخواه برای استقرار پایدار دموکراسی و نهادینه کردن آن در ایران دارد این سطح از فعالیت در نگاهی بلند مدت بسیار نیز ضروری است. سطح دوم به برنامه و استرتژی سیاسی ربط می‌یابد واز جمله ارائه و پیشنهاد شکل نظام جانشین که امر اتحاد نیروهای هم راستا یعنی جمهوری‌خواهان را می‌طلبد. سطح سوم وظایف ملی، سراسری و عامی را شامل می‌شود که به کل ایرانیان و سرنوشت کشور مربوط می‌شود. برپائی دیالوگ ملی پیرامون مهم‌ترین مسائل کشور ازجمله خطر حمله نظامی به ایران و مسائل اتنیکی، تلاش برای ایجاد تفاهم و توافق بر سر راه گذار به دموکراسی، همفکری و رایزنی پیرامون چشم‌انداز تحولات در ایران، تلاش برای راهجویی مشترک و تفویت زمینه‌های همآوایی و همکاری بخش ‌های مختلف اپوزیسیون از جمله این سطح از وظایف است. به‌هر میزان اوضاع سیاسی کشور و مسائل مربوط به ایران حادتر و چشم‌انداز وقوع دگرگونی‌های سیاسی در ایران نزدیک تر باشد، این سطح از وظایف اهمیت و اولویت بیشتری می‌یابد. این سه سطح از فعالیت تعارضی با یکدیگر ندارند و نباید آن‌ها را در برابر هم قرار داد. هم می‌توان امر وحدت و اتحاد چپ را پیشبرد، هم در راستای اتحاد جمهوری‌خواهان تلاش کرد و هم به وظایف ملی و همگانی پاسخ شایسته داد. متاسفانه برخی جریان‌ها و افراد این سطوح فعالیت را در تقابل با هم قرار داده و با تداخل وظایف و مفاهیم می‌کوشند گریبان خود را ازضرورت پاسخگویی به وظایف ملی و نیازهای زمانه رها کنند. به عنوان مثال با برپایی کنفرانس بروکسل از زاویه ضرورت متحد کردن جمهوری‌خواهان مخالفت شده و برای ارضای برخی اذهان ساده اندیش انتقاد شده است که چرا این کنفرانس به مساله نوع نظام آتی نپرداحته و موضوع جمهوری‌خواهی را مسکوت گذاشته است. پرداختن به موضوع نوع نظام آتی از وظایف یک حزب و یا جبهه متحد سیاسی است نه کنفرانسی که دیالوگ ملی، راهجویی و رایزنی پیرامون آینده کشور و ایجاد همآوایی و تفاهم گسترده پیرامون راه‌ و نحوه استقرار دموکراسی را وظیفه خود اعلام کرده است.

شناگر آب‌های خرد نباشیم

کشور ما دوران بسیار سرنوشت‌سازی را می‌گذراند. همه ارکان حیات اجتماعی در کشور با بحرانی حاد مواجه است. احتمال خیزش‌های بزرگ اجتماعی و سیاسی، خطر فروپاشی اجتماعی، احتمال فروپاشی قدرت سیاسی در شرایط نبود قدرت جانشین، خطر جنگ داخلی، گزینه تشدید فشارخرد کننده جهانی بر جمهوری اسلامی، امکان حمله نظامی به ایران و وقوع جنگی محدود و یا نامحدود و... همگی چشم‌انداز‌هایی قابل تصور و به درجات گوناگون محتمل در آینده سیاسی ایران هستند. راه چاره‌ و پاسخ شایسته در این شرایط متحول و پیچیده در گرو رایزنی و راه‌یابی مشترک، همبستگی و همگامی، همرایی و همآوایی ملی ایرانیان دموکرات و آزادی‌خواه است. بدون شک این مهم، پرتوان و سنجیده فرجام یافته و این راه ناهموار، با گام‌های استوار، پیموده خواهد شد. اما در این میان بسیار غم‌انگیز خواهد بود اگر گروهی از همراهان، همچنان شناگر آب‌های خرد خانگی باقی بمانند.