چپ جهان پس از ۲۰۱۱


امانوئل والرشتاین - مترجم: خسرو صادقی بروجنی


• امانوئل والرشتاین سه رویکرد مشخص درون چپ درباره‌ی انتخابات را توضیح می‌دهد و باور دارد چپ فقط در صورت همگرایی و تفاهم میان این سه نظرگاه خواهد توانست به یک وحدت سیاسی دست یابد و توان رویارویی و ارائه‌ی هرگونه بدیل برای نظام سرمایه‌داری را خواهد داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ مرداد ۱٣۹۱ -  ۶ اوت ۲۰۱۲


امانوئل والرشتاین، استاد ممتاز جامعه‌شناسی و یکی از مهم‌ترین صاحبنظران در حوزه‌ی‌های جامعه‌شناسی توسعه و اقتصاد سیاسی است. وی در مقاله‌‌ی «چپ جهان پس از ۲۰۱۱» ضمن تأیید شرکت نیروهای چپ در عرصه‌ی انتخابات، معتقد است هنوز منازعات و اختلافاتی وجود دارد که می‌توان آن‌ها را در چهارچوب انتخابات حل و فصل کرد. وی سه رویکرد مشخص درون چپ درباره‌ی انتخابات را توضیح می‌دهد و باور دارد چپ فقط در صورت همگرایی و تفاهم میان این سه نظرگاه خواهد توانست به یک وحدت سیاسی دست یابد و توان رویارویی و ارائه‌ی هرگونه بدیل برای نظام سرمایه‌داری را خواهد داشت.

تعریفمان از چپ هر آن‌چه باشد، چه محدود و یا گسترده، سال ۲۰۱۱ از هر نظر سال خوبی برای چپ جهان بود. دلیل اصلی این امر شرایط اقتصادی نامناسبی بود که اکثر جهان با آن روبرو بود. نرخ بیکاری بالا بود و هم اکنون نیز رو به ازدیاد است و اکثر دولت‌ها با سطح بالایی از بدهی و کاهش درآمد مواجه شدند. دولت‌ها برای حل این مشکلات تلاش کردند اقدامات ریاضتی را بر مردم‌شان تحمیل کنند. در حالی‌که در همان زمان سعیشان این بود که بانک‌هایشان را نجات دهند و از آن‌ها محافظت کنند.
نتیجه‌ی چینن تحولاتی، شورش گسترده‌ای بود که جنبش تسخیر وال‌استریت آن را «جنبش ۹۹ درصد» خواند. این جنبش مقابل قطبی شدن بیش از اندازه‌ی ثروت، حکومت‌های فاسد و ماهیت در اساس غیر دموکراتیک این حکومت‌ها (خواه دارای سیستم چند حزبی باشند و یا فاقد آن باشند) بود و با آن‌ها مخالفت می‌کرد.
این بدان معنا نیست که جنبش تسخیر وال استریت، بهار عربی و جنبش بر آشفتگان همه‌ی خواسته‌هایشان را به دست آوردند اما موفق شدند گفتمان رسمی جهان را تغییر داده و آن را از هذیان‌های ایدئولوژیک نولیبرالیسم متوجه مقولاتی چون نابرابری، بی عدالتی و استعمارزدایی کنند. مردم عادی برای اولین بار پس از مدت‌ها ماهیت سیستمی را که در آن زندگی می‌کردند به بحث گذاشتند، و دیگر آن را امری بدیهی و مسلم نپنداشتند.
پرسشی که اکنون برای نیروهای چپ جهان وجود دارد این است که چگونه می‌تواند رو به جلو حرکت کند و این موقعیت‌های گفتمانی اولیه را به یک تحول و دگرگونی سیاسی تبدیل کند؟
این مسئله کاملاً ساده می‌تواند مطرح شود. حتی اگر در زمینه‌ی اقتصادی، یک شکاف واضح و در حال رشد بین یک گروه کوچکِ یک درصدی از جامعه و یک گروه بسیار بزرگ ۹۹ درصدی وجود دارد، اما این واقعیت از یک تقسیم سیاسی عمده و واضح در جامعه تبعیت نمی‌کند. بلکه در سطح جهان هنوز نیروهای راست بر نیمی از جمعیت جهان یا لااقل بر کسانی که از هر لحاظ از نظر سیاسی فعال هستند فرمان می‌رانند.
بنابراین برای تغییر جهان، نیروهای چپ جهان به میزانی از وحدت سیاسی نیاز خواهند داشت که هنوز آن را ندارند. در واقع اختلافات عمیقی در مورد اهداف دور برد و تاکتیک‌ها و روش‌های کوتاه مدت وجود دارد. این به معنای آن نیست که تاکنون در مورد این مطالب بحث نشده، بر عکس، به طور جدی در مورد آن‌ها بحث شده اما پیشرفت‌های کمی برای غلبه بر اختلافات حاصل گردیده است. این اختلافات جدید نیستند و همین موضوع باعث می‌شود به آسانی حل نشوند.
برای حال این مشکلات دو راه حل عمده وجود دارد که اولین راه حل با انتخابات صورت می‌پذیرد. این دو راه حل عمده در واقع سه رویکرد مختلف در ارتباط با انتخابات است.
گروهی که عمیقاً نسبت به انتخابات مشکوک است و استدلال می‌کند که شرکت در انتخابات نه فقط از لحاظ سیاسی بی‌تأثیر است بلکه مشروعیت و موجودیت نظام جهانی را هم تقویت می‌کند. اما دیگران معتقدند شرکت در فرایند انتخابات بسیار مهم و حیاتی است. این گروه به دو رویکرد تقسیم می‌شود. در یک طرف کسانی هستند که ادعا می‌کنند پراگماتیک هستند و می‌خواهند از درون یک حزب اصلی چپ فعالیت کنند. خواه یک ساختار سیاسی چند حزبی وجود داشته باشد و یا نظام تک حزبی که بدیل پارلمانی در آن اجازه فعالیت ندارد. و البته کسانی هستند که این سیاست انتخاباتی را با عنوان «شر کمتر» تقبیح می‌کنند. آن‌‌ها تأکید دارند که هیچ تفاوت معناداری بین احزاب بدیل اصلی وجود ندارد و از رأی دهندگان برخی از احزابی حمایت می‌کنند که به طور حقیقی چپ هستند.
ما همه با این بحث آشنا هستیم و این استدلال‌ها را بارها شنیده‌ایم. با این حال حداقل برای من واضح است که اگر این سه رویکرد در مورد تاکتیک‌های انتخابات مقداری به یکدیگر نزدیک نشوند و تفاهم نداشته باشند، چپ جهانی شانسی برای غلبه بر راه کوتاه یا بلند مدت‌تر پیش روی خود ندارد.
من معتقدم یک مدل از مصالحه وجود دارد که تاکتیک‌‌های کوتاه مدت و استراتژی‌ بلند مدت‌تر را متمایز می‌کند. من با کسانی که استدلال می‌کنند به دست‌گیری قدرت دولتی ربطی به تغییر و دگرگونی نظام جهانی در بلند مدت ندارد و احتمالاً امکان آن را نیز به خظر می‌اندازد، بسیار موافق هستم. این روش به عنوان یک استراتژی بارها امتحان شده و شکست خورده است.
این نظر به معنای آن نیست که مشارکت انتخاباتی کوتاه موجب اتلاف وقت است و ثمری ندارد. واقعیت آن است که بخش بسیار بزرگی از ۹۹ درصد جامعه، در کوتاه مدت شدیداً رنج می‌برند و این درد و رنج کوتاه مدت نگرانیِ اصلی آن‌ها است. آن‌ها تلاش می‌کنند زنده بمانند و به خانواده و دوستانش نیز کمک می‌کنند زنده بمانند.
هر چند ما تصور می‌کنیم حکومت‌ها عامل بالقوه‌ی دگرگونی اجتماعی نیستند، اما به مثابه ساختارهایی که با تصمیم‌های سیاسی ضروری و فوری، می‌توانند روی رنج‌های کوتاه مدت تأثیر بگذارند، چپ جهان موظف است به گونه‌ای عمل کند و تصمیماتی را اتخاذ کند که درد و رنج انسان را کاهش خواهد داد. برای به حداقل رساندن این درد و رنج، نیاز به شرکت در انتخابات است.
اما بحث بین طرفداران «شر کمتر» و طرفداران حمایت از احزاب حقیقتاً چپ چیست؟ این بحث درباره‌ی اتخاذ یک تاکتیک محلی است که با لحاظ کردن بسیاری از عوامل، خیلی متنوع است. برخی از این عوامل عبارت اند از: اندازه‌ی کشور، جمعیت‌شناسی کشور، جغرافیای سیاسی و تاریخ سیاسی. بنابراین پاسخ استاندارد و معینی نه وجود دارد و نه می‌تواند وجود داشته باشد. پاسخی که در سال ۲۰۱۲ داده خواهد شد لزوماً نمی‌تواند برای سال ۲۰۱۴ یا ۲۰۱۶ کارآیی داشته باشد. دست کم برای من این یک بحث در مورد اصول نیست اما بیشتر درباره‌ی یک وضعیت تاکتیکی است که در هر کشور در حال نمو می‌باشد.
دومین منازعه‌ی اساسیِ چپ جهان، منازعه بین چیزی است که من آن را «توسعه‌گرایی» (۱) می‌خوانم و آن چیزی که ممکن است «اولویت تغییر تمدنی» خوانده شود. ما این منازعه را می‌توانیم در بسیاری از قسمت‌های جهان ببنیم. نمونه‌ای از این مجادلات را بین حکومت‌های چپ و جنبش‌های مردم بومی در آمریکای لاتین - برای مثال در بولیوی، اکوادور و ونزوئلا- مشاهده می‌کنیم. همچنین در آمریکای شمالی و اروپا و در منازعه‌ی بین «سبزها- محیط زیست‌گراها» و «اتحادیه‌های کارگری» که اولویت را به حفظ و گسترش اشتغال و فرصت‌های شغلی می‌دهند.
در زمینه‌ی «توسعه‌گرایی»، این سیاست چه توسط حکومت‌های چپ و یا اتحادیه‌های کارگری دنبال شود، اعتقادش بر این است برای تصحیح ناموزونی‌های اقتصادی درون کشورها و یا قطبی شدن کشورها در جهان کنونی، هیچ راهی جز رشد اقتصادی کشورها وجود ندارد. این گروه مخالفان خود را متهم می‌کنند که حداقل از نظر عینی (و احتمالاً ذهنی) از منافع نیروهای جناح راست حمایت می‌کنند.
«ضد توسعه‌گرایان» (developmentalismAnti ) و هوادارانشان بر این باورند که تمرکز بر اولویت رشد اقتصادی در دو زمینه اشتباه است و این خط مشیی است که به سادگی بدترین ویژگی نظام سرمایه‌داری را ادامه می‌دهد و باعث خسارت‌های جبران ناپذیر زیست محیطی و اجتماعی می‌شود.
اگر امکان آن باشد، این تقسیم‌بندی در مشارکت انتخاباتی شدیدتر هم خواهد شد. تنها راه حل آن مصالحه ی موردی و اساسی است. برای فراهم کردن چنین امکانی هر دو گروه احتیاج دارند اعتبار چپ بودن یکدیگر را با حسن نیت قبول کنند. چنین چیزی آسان نخواهد بود.
آیا می‌شود طی پنج تا ده سال آینده بر این اختلافات درباره ی چپ فائق آمد؟ من مطئمن نیستم. سیستم سرمایه‌داری قطعاً فرو می‌پاشد اما اگر این اختلافات رفع نشود، باور دارم که چپ جهانی نمی‌تواند در نبرد ۲۰ تا ۴۰ سال آینده درباره نظام بدیل سرمایه‌داری پیروز شود.

پیوست:
۱- توسعه‌گرایی (Developmentalism)‌، مکتبی است که پس از جنگ جهانی دوم تدوین شد و معتقد است اگر کشورهای توسعه‌نیافته از الگوی توسعه‌ی غرب پیروی کنند سرانجام به اندازه‌‌ی آن‌ها توسعه یافته خواهند شد. این مکتب بدیلی مقابل جنبش‌های آزادیبخش و سوسیالیستی بود و تئوریسن اصلی آن «وال ویتمن روستو» (W.W Rostow) می‌باشد که عنوان کتاب اصلی او «مراحل رشد اقتصادی؛ یک مانیفست غیر کمونیستی» است.(م)

* منتشر شده در شماره ۹ نشریه مهرگان