درباره ی مارکس و مارکسیسم
گفتگوی مجله ی المانی «فلسفه» با اریک هابس باوم تاریخ دان مارکسیست- مترجم: بیژن بهزادی


• طبق نظر مارکس معنای دیگر رشد سرمایه داری متلاشی کردن دنیا است. سرمایه داری آنچیزی را که از آن نیرو می‌گیرد می‌بلعد: نخست ساختار‌های خانوادگی سپس محیط زیست... طی نیم قرن پیش سرمایه داری قوائد اخلاقی و تعاونی همزیستی اجتماعی را از محتوا خالی کرده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ مرداد ۱٣۹۱ -  ۹ اوت ۲۰۱۲


اریک هابس بام در سال ۱۹۱۷ در اسکندریه مصر متولد شد. در سال ۱۹۳۳ از برلین به لندن مهاجرت کرد. آنجا به حزب کمونیست بریتانیا پیوست. در سال ۱۹۷۱ از دانشگاه لندن لقب پروفسور در رشته تاریخ اقتصاد و تاریخ علوم اجتماعی کسب کرد. از ۱۹۸۴ در نیویورک علوم سیاسی و تاریخ تدریس می‌کند. از جمله آثار او «عصر نهایت‌ها» و «تاریخ جهان در قرن بیستم» می‌باشد. در اوت ۲۰۱۲ در آلمان آخرین کتاب وی تحت عنوان «چگونه باید دنیا را تغییر داد، در باره مارکس و مارکسیسم» انتشار خواهد یافت.
***

آقای پروفسور هابس بام، آیا آموزهء کارل مارکس هنوز می‌تواند دنیای امروز را تغییر دهد؟

پاسخ: مارکس در گذشته تاثیرات تعیین کننده‌ای بر تاریخ جهان گذارد. چرا امروز نگذارد؟ با پایان شوروی، آموزهء مارکس از یکی انگاشته شدن با مارکسیسم لنینیستی و رژیم سیاسی مربوط به آن رهائی یافت. علاوه بر این، آن نظریه که بعد از فرو ریختن پرده آهنین رواج پیدا نموده بود و مدعی بود که نمی‌توان مارکس را از افتادن به زباله‌دان تاریخ نجات داد، دیگر خریدار ندارد. مارکس اکنون پیروزی غیرمعمولی را سال‌ها بعد از مرگ اش جشن می‌گیرد.

یعنی پایان کمونیسم مارکس را‌‌ رها کرد؟

جواب: لااقل پایان مارکسیسم رسمی دولتی این کار را کرد. آن دوره گذشته است و دیگر برنمیگردد. ولی مارکس برعکس، باب روز است. بسیاری از ویژه گی‌های دهکدهء جهانی شدهء امروز ما را مارکس در «مانیفست کمونیست» پیش بینی کرده بود. درست در صدوپنجاهمین سالگرد اولین انتشار این جزوه اعجاب انگیز، اقتصاد جهان دچار تلاطمات شدیدی شد. در بحران سال ۱۹۹۸ ، وقتیکه کشورهای موسوم به «ببرهای آسیا» یکی پس از دیگری فروریختند، هیچ کس بجز سرمایه دار‌ها در آثار مارکس دنبال پاسخ مسئله نمی‌گشتند. همچنین در بحران اقتصادی کنونی که از ۲۰۰۸ در جریان است و ادامه دارد دوباره این کاپیتالیست‌ها و نه سوسیالیست‌ها هستند که راه حل‌ها را در آموزه مارکس می‌جویند.

<
b>دلیل این باب روز بودن مارکس چیست؟

مارکس متفکری جامع و همه جانبه است، این ویژه گی اوست. او می‌خواست جهان را به مثابه یک تمامیت بفهمد. می‌توان به او با عنوان متفکر انسانیت ارج نهاد و نیز بی‌شک به مثابه یک فیلسوف. او به عنوان یکی از بنیانگذاران تئوری‌های جدید اجتماعی اعتبار دارد، به عنوان مفسر تاریخ و نظریه‌پرداز اقتصاد سیاسی. مارکس ضرب آهنگ سرمایه داری، نوسانات مدام رشد اقتصادی، جابجا شدن دائمی پیروزی و بحران، بازگشت مدام دوران‌های سرریز تولید، شکل‌های گسترش، تمرکز و تبدیل سرمایه را توضیح داد. مارکس یقین داشت که سرمایه داری هیچگاه خود قادر به حل کشمکش‌های اجتماعی ناشی از بحران نیست، آنچیزی که می‌توان نهایتا به معنای پایان این وضعیت نام نهاد.

در ماه اوت در آلمان کتاب شما در باره مارکس و مارکسیسم با عنوان امیدوارکننده «چگونه دنیا تغییر یابد» انتشار می‌یابد . آیا می‌توان پرسید چگونه؟

در قرن بیست و یکم هم (هنوز) یک تغییر تماما صلح آمیز دنیا نامحتمل است. آیا این تغییر، آنگونه که همه ما در قرن بیستم می‌پنداشتیم، از طریق (کسب) قدرت دولتی و تصمیمات دولتی بوقوع می‌پیوندد؟ نه، زیرا مسائل زیربنائی را می‌توان از یکطرف فقط در سطح جهانی و گلوبال حل کرد، از طرف دیگر تصمیم‌ گیرنده گلوبالی وجود ندارد – غالبا همه چیز وابسته به دولت‌های ملی مزاحم است. ولی گروهی از دولت‌های بزرگ هستند که می‌توانند به تنهائی نوعی کنترل بر تناقضات سرمایه داری جهانی اعمال کنند، به عنوان مثال کنترل بازار ارز.

از آنچه «اوتوپیای» مارکس بود همه چیز قابل استفاده نیست، برخی حتی نتایج وحشتناکی ببار آورد.

نظرات نسبت به مارکس غالبا براین مبنا نیست که او خود به موضوعات چگونه می‌اندیشیده است، بلکه بر مبنای تفسیر قرن بیستمی اندیشه او توسط دیگران است. بی‌شک برخی چیز‌ها در آثار او دیگر کهنه است، بسیاری از موضوعات را او (نتوانست) تا به آخر بیاندیشد. مهم‌تر از همه این است که نباید آموزه او را با ارتدوکس کردنش فاسد کرد. مارکسیسم درست و مارکسیسم نادرست وجود ندارد. مارکس به پایان غیرقابل اجتناب کاپیتالیسم باور داشت، باور به ضرورت تاریخی انقلاب پرولتری. خطوط «جامعه بی‌طبقه» را اما او با ابهام ترسیم نمود. از تحلیل او بسیاری چیز‌ها خوانده شدند که در آن محفوظ و ملحوظ نبودند.


آیا اقتصاد نقشه‌مند کمونیستی، آنگونه که در رژیم شوروی برپا شد ربطی به مارکس داشت؟

مارکس از پرداختن به نهاد‌های اقتصادی و بافت تشکیلاتی آتی در جامعهء بی‌طبقه صرف نظر کرده بود. بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیهء شوروی و تازه تاسیس باید بدیهه سازی می‌شد (آزمایش می‌شد). جهت گیری (رژیم جدید) قبل از هرچیز به سمت مدل اقتصاد جنگی بود، بویژه آن واریاسیونی از اقتصاد جنگی که در آلمان به اجرا درآمده بود. اقتصاد جنگی از این قانون پیروی می‌کرد که نقشه‌های تعیین شده حتی المقدور سریعا متحقق شوند، حالا به هر قیمت که باشد. شوروی نسبت به این مدل بعد‌ها در دوران استالین وفادار ماند، باید به هر قیمت دستورالعمل‌ها اجرا می‌شدند و به اهداف می‌رسیدند. مثلا صنعتی کردن سریع کشور، افزایش تسلیحات و پرواز به ماه، اما در درازمدت اقتصاد دستوری شوروی نتوانست در رقابت با سرمایه داری پایدار بماند.


پس چرا این واریاسیون مارکسیسم برای زمان طولانی در نظر خیلی از مردم غرب نیز جذاب بود؟

هنگامیکه کاپیتالیسم از ۱۹۱۴ تا دهه چهل یعنی در «عصر فجایع» به سادگی درهم شکست، مدل شوروی موفقیت‌هایش را جشن می‌گرفت. نهایتا ارتش سرخ در جنگ دوم جهانی پیروز شد. اتحاد جماهیر شوروی به تخصیصات فنی بزرگی دست یافت و بر غرب غلبه کرد. مارکسیسم شوروی بدل به مهم‌ترین واریانت آن شد و تا پایان دهه پنجاه در نظر بسیاری از چپ‌های غرب تنها آلترناتیو کاپیتالیسم به نظر می‌آمد. همچنین در کشورهای «عقب مانده» نظیر کشورهای استعمار زده‌های و بقیه کشورهای «جهان سوم» که شرایط تکامل سرمایه دارانه را نداشتند، بنای کار بر اقتصاد نقشه‌مند استالینیستی گذارده شد.

شوروی از چه زمانی موقعیت خود را به عنوان متولی مارکسیسم از دست داد؟

بعد از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ دولت شوروی از رژیم ترور او و دکترین اقتصادی وی، دست کم موقتا، فاصله گرفت. علاوه بر این، چینی‌ها، با واریانت کمونیسم چینی، خویش را از قید برادر بزرگ سرخ رهانیدند. بخش هائی از جنبش ۶۸ بنام مارکس بر مارکسیسم مسلکی شوروی نقد داشتند. رفته رفته روشن می‌شد که کمونیسم در شوروی به بن بست رسیده است و هیچ وجه اشتراکی با آن پویائی اجتماعی تاریخی که مارکس تشریح کرده بود ندارد.

با توجه به این پیشینه و تاریخ شکست، چگونه می‌توان توضیح داد که انسان‌ها امروزه دوباره به طرف مارکس سمت گیری کرده‌اند؟

او آن چیزی را دریافت که تئوری نئوکلاسیک اقتصاد نمی‌دید. طبق نظر مارکس معنای دیگر رشد سرمایه داری متلاشی کردن دنیا است. سرمایه داری آنچیزی را که از آن نیرو می‌گیرد می‌بلعد: نخست ساختار‌های خانوادگی سپس محیط زیست. به نظر من اینجا مسئلهء بزرگی نهفته است. طی نیم قرن پیش سرمایه داری قوائد اخلاقی و تعاونی همزیستی اجتماعی را از محتوا خالی کرده است.

چه نوع انسانهائی می‌توانند دنیا را تغییر دهند؟

جوانان! آن‌ها هنوز ایده آلیسم در سر دارند. این یکی از مهم‌ترین چیزهائیست که ما باید بدان ارج گزاریم و مورد حمایت قرار دهیم. دانشجویان خیلی اوقات نمی‌دانند چه می‌کنند، ولی واقعیت این است که آن‌ها می‌خواهند چیزی را تغییر بدهند. در لحظه کنونی بیشترین انسان‌ها دچار مشکل نداشتن سمت و سو (قطب نما) هستند. آن‌ها بدون نقشه راه زندگی را می‌پیمایند و در معرض خطر رفتن به راه خطا و جبران ناپذیر هستند.

پس چه باید کرد؟

ما باید برای ارزش‌های روشنگری مبارزه کنیم. باید بپذیریم که ممکن و مطلوب است که دنیا را تغییر دهیم. و این نه چیزی درهم و برهم و آنارشیستی است، چنانچه ما به قوائدی در رابطه بین انسانها توجه کنیم. ما باید در مقابل جامعه از یک موضع نقادانه و با رفتاری روشنگرانه بایستیم. موضعی که ما را قادر سازد وضعیت داده شده را به نقد بکشیم. مارکس که می‌خواست جامعه موجود را با نفی‌اش دیگرگون سازد، به ما این آگاهی نقادانه را می‌آموزاند.

بیژن بهزادی
ترجمه آزاد از فصلنامه Philosophie Nr.۵/۲۰۱۲