روشنفکر ایرانی و ذره ای نیچه
ابوالفضل توسلی
•
آموزش های نیچه زندگی را برای شادی، برای عشق ورزیدن، رهایی برای همه انسانها در پرواز و رقص کنان آرزومند است. او در تنهایی انسان دیونیزوسی در پله هفتم تنهاییش، در اوج تنهاییش، اشک ریزان به افقهای نور می نگرد تا برکشتی شادی در اقیانوس امید با رقص بادبانها بر باد فردای روشن پایکوبان بسوی زندگی شراع کشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۰ مرداد ۱٣۹۱ -
۱۰ اوت ۲۰۱۲
١. درآمد
پیش از آغاز سخن یک نکته: واقعیت آنست قرار نبود این نوشتار اکنون و در این چارچوب باشد. در دیداری در مجلسی با دوست از گفته او "نیچه ادیب است و نه فیلسوف" شگفت زده شدم. او به مقاله ای در «اخبار روز» اشاره کرده افزود چون نویسنده ای اهل فن آن را نوشته نیچه دیگر برایش ارزش خواندن ندارد. نخستین واکنش من در دفاع از فیلسوف بودن نیچه برایش قانع کننده نبود و خواستار پاسخی به «نیچه و روشنفکران ایرانی» شد. زندگی بار دیگر نشان داد که بی قرار است و قرار با دوست فراز هر قراری و از آن نه فراری، در این معنی چارچوب تنگ این نوشتار گناهش به گردن علی عثمانی است.
تجربه شخصی نگارنده از اهل "فن" که از شنیده ها یا نقل قولشان از دیگران نیچه شناس بودند، با خواندن آن نوشته با بهت زدگی اوج نوی یافت. بیش از هر چیز روش و متد نگارش نویسنده مرا مبهوت کرد. که آیا واقعا نویسنده که خود را از «منطقیون» دانسته و چون "اهل علم" است نمی تواند نیچه را فیلسوف بداند، بهتر نیست "فن" خود را بشناسد؟ یادآوری این نکته ضروریست که این نوشتار نخست بررسی و محک زدن نمونه هایی از روش و یا فن و همچنین نگارش آن نوشته و سپس نگاهی کوتاه و فهرست وار به دیدگاه نیچه در چارچوب نسبت های شناخته شده بسیاری از "نیچه شناسان" است که در «نیچه و روشنفکران ایرانی» تکرار شده و این نوشتار بیشتر روشن نمودن فهرست وار اندیشه های نیچه است تا پاسخ به «نیچه و روشنفکران ایرانی» که دلیل آن را خواهیم دید. و شناخت ذره ای از نیچه بیرون زدن از آن چارچوب را به همراه دارد. نوشتن، نه تنها در باره فلسفه نیچه شهامتی می خواهد که پیش شرط آن آشنایی با تم و موضوع است. آشنایی با آثار نیچه چیزی است که با فلسفه و اندیشیدن جدی پیوندی ناگسستنی دارد. از دید مردم کوچه بازار که فلسفه و تاریخ آن خانه دیوانگان است[1] آشنایی چیزی و از دیدی که فلسفه و اندیشیدن را جدی گرفته و نیچه را به گفته هایداٍگگر همان است که هست (همان، ص 275) می بیند، نوشتن چیزی دیگر. به گفته ارنست بارتل، فیلسوف، ریاضیدان و مخترع آلزاسی الاصل آلمانی که کتابی در باره نیچه گمراه کننده[2] نوشته است، "چه بخواهیم چه نخواهیم این گونه است که هیچ اندیشمندی به مانند فریدریش نیچه چنین تاثیری واقعی بر دوران ما نگذاشته است. این نیز آشکارا روشن است که بخش بزرگی از آثارش چنان نادرست برداشت شده اند، که درست خلاف خواست او بود. واقعیت این است این کژدرکی ها نتیجه تاثیر آثارش بر اذهانی است که تجربه فلسفی ناچیزی دارند." (همان ص 7). این اندیشمند همانگونه که عنوان کتابش می گوید نیچه را فریب دهنده و گمراه می داند. بارتل صداقت علمی دانشمندی مخالف با شخص مورد بررسی اش را نشان می دهد. یک پژوهشگر در بررسی اثر نویسنده ای با پدیده ای پیش روی سر و کار دارد، که مستقل از او و چشم اندازش به پدیده مورد بررسی واقعیت خارجی دارد. بارتل اگر چه نیچه را فریبکار، بیمار و گمراه کننده می داند (این دیدگاه او به نیچه است) هرگز توانایی های او و مقام فلسفی اش را به بازی واژگان نمی گیرد. در تمام کتابش هرگز «من» فیلسوف اهل علم نمی گوید زیرا این را خود نوشته اش می گوید. او مستقیم از آثار نیچه شاهد آورده و تلاش می کند حکم خود را بر پایه باور ژرفش به مسیحیت مستدل کند. حال خواننده ای دلایلش را قانع کننده نیابد و یا باور او را نادرست بداند چیزی از فیلسوف بودن بارتل نمی کاهد و هنوز بیهوده گویی است نظر و دیدگاه یک فیلسوف را که سوبژکتیو است بر رد فیلسوف بودن او انگاریم. می توان گفت که او فیلسوفی گمراه است اما فیلسوف است. یک پژوهشگر نمی تواند از واقعیت به سود دیدگاه خود صرفنظر کند و آن را از «سر راه بردارد». در این معنی می توان گفت که نویسنده یک پژوهش نیز در حقیقت ذهنی «سوبژکتیو» می نویسد، ولی باور ذهنی اش را با روش عینی «ابژکتیو» با متد علمی باز می کند. باور او شاید منطقی نباشد، اما می تواند آن باور را با روش منطقی مستدل کند. درست به مانند فلسفه که علم نیست، اما پژوهشگر با روش های علمی آن را برای دیگران روشن می کند.
گفتگو از لم، متد، روش و «فن» است که هر کسی می تواند آن ها را بیاموزد و به تمرین و ممارست نیاز دارد. روش علمی یا «ابژکتیو» تنها به پژوهشگر ابزاری می دهد تا بتواند «سوبژکتیو» که باور اوست را با آن روش یا متد به شکلی «ابژکتیو» ارائه دهد. آشکار است که این نوشتار نیز بر باوری بنا شده که نیچه را اندیشمندی بی تا در پهنه اندیشه انسانی می داند. با آثار نیچه و نگاه او به خواب و رویا[3] می توانیم از تاثیر او بر فروید شگفت زده شویم و در آثار آلفرد آدلر که از فروید جدا شده و «روانشناسی فردی» را بنیاد گذاشت شکل تخصصی شده اراده بسوی قدرت، بنیاد اندیشه نیچه برای فعالیت های انسانی، را می بینیم که آدلر آن را در "عقده حقارت" (خود کوچک بینی) در روانشناسی ژرف خود تثبیت کرده است. یک نویسنده سنجشگر در تلاش است تا باور ذهنی (سوبژکتیو) خود را با متد عینی، علمی و یا ابژکتیو ارایه دهد. وظیفه او آن است که با فاکت های روشن و آشکار با نگاه مستقیم به آن پدیده (در این جا نوشته های نیچه) برای حکمی که به آن باور دارد، استدلال آورده و با تکیه بر استدلال و در کنار آن با بهره گیری از دیدگاه های گوناگون اهل فن در باره شخص یا موضوع مورد بررسی آن ها را شاهدی بر دیدگاه خود بگیرد که پیشتر آن را مستدل بررسی کرده است. آوردن شاهد چون تکمیلی بر آن استدلال است و جای استدلال را نمی گیرد. خواننده نمی داند آن چه که نویسنده می داند. اصولا پایه کار علمی از سویی بر شعور خواننده و از سوی دیگر بر نا آگاهی او از دیدگاه سنجشگر به پدیده و گاها خود پدیده استوار است. خواننده یک نوشته را برای یافتن پاسخ به پرسشی و یا آگاهی می خواند تا آن چه که نویسنده می داند و بر آن پایه حکم می کند برای خواننده نیز حکمی قانع کننده جلوه کند. هر نوشته ای «سوبژکتیو» است مثلا یک اثر فلسفی دیدگاه نوی را به جهان و یا پدیده ای نشان می دهد و بر همین پایه ذهنی و سوبژکتیو است. این دیدگاه چارچوبی دارد که در آن چشم انداز آفریننده اثر ارایه می شود و برای دیگران ناشناخته است. پس از انتشار اثری بررسی آن کار سنجشگران اهل فن است که پای به میدان گذاشته و تلاش می کنند با شناختی که در پهنه آن نوشتار یا اثر هنری (اندیشه و یا احساس) دارند چارچوب دیدگاه هنرمند و یا آفریننده اثر را برای "عوام" روشن کنند. تفاوت بررسی یک اثر با خود آن در آن جاست که پژوهشگران نمی توانند از فلسفه دیگری که بررسی می کنند سنجشی ذهنی ارائه دهند که از دیدگاه شخصی آن ها به علم یا هنر می گوید، زیرا جای گفتن دیدگاه آنان در بررسی اثر شخص دیگری نیست. برای این کار می توانند آن ها نیز چشم انداز خود به علم یا هنر را بنویسند تا سنجشگران به آن بپردازند. درست مثل نوشتار پیش روی شما که در بخش پایانی از چشم انداز نگارنده گوشه کوچک و کوتاهی از آن چه را از نیچه می داند ارایه داده است. یک منتقد یا پژوهشگر، تنها اثر یا آثار شخص دیگری را بررسی می کند و آن هم با متدی که به آن عینی، ابژکتیو و یا علمی می گویند. سنجیدن، نوشته انتقادی و تحلیلی یک روش علمی با متد و ساختارمند است که پژوهشگر با آن ابزار به روش «عینی» به آن فلسفه/اثر می نگرد. اگر چه بررسی عینی (علمی) کار یک هنرمند یا اندیشمند بر دیدگاه سنجشگر بنا شده که خود سوبژکتیو است، او تلاش می کند با ابزار علم و تکیه بر فن و روش علمی به دور از حکم شخصی و چارچوب دید خودش چارچوب چشم انداز هنرمند را با استدلال شناخته و به دیگران بشناساند. اگر پژوهشگری درون پدیده مورد بررسی به اجزای ناشناخته ای رسید که برایش بیگانه و ناشناس هستند، یا ندانستن آن پاره را پذیرفته و با شهامت اخلاقی آن را می گوید و یا با آوردن آن ناشناخته درون چارچوب آشنای دیدگاه خود آن را شناخته شده پنداشته و در باره آن داوری می کند. به این معنی که پدیده ناشناخته بیرونی که چارچوبش را نمی شناسد به درون چارچوب کوچکتر خودش می آورد و داوری می کند. این داوری او در حقیقت چیزی جز پیشداوری نیست. روش علمی بررسی پدیده ها با پیشداوری بیگانه بوده و چارچوب نگاه خود را سنجه داوری نمی گیرد، بلکه در تلاش است با درک اندازه چارچوب اثری که چشم انداز دیگر (نوی) به جهان دارد و باز نمودن آن، نه تنها چشم انداز خود، بلکه دیگران را نیز گسترش دهد. بدون پیشداوری، با نگاهی باز برای یافتن مفاهیم نو و داشتن روحی جستجو گر با قلبی باز به پیشواز ایده های نو و درک آن. به همین دلیل به آن روش یا فن عینی یا علمی می گویند. در بررسی علمی یک شعر یا نقاشی که سهیدن[4] (Vision ) رویای آفریینده اثر را در سنجش اثرش ارایه می دهد باید چازچوبه آن اثر را در خودش یافت و نه در چشم انداز پژوهشگر. برای مثال یک تابلوی نقاشی یا یک شعر تماما سوبژکتیو و تراوش ذهن و سهیدن شکلی، مفهومی و یا آهنگی بر آفریننده است و برای بسیاری غیر منطقی و نامفهوم جلوه می کند. پژوهشگر می تواند آن را با روش عینی بررسی نموده نکات پنهان را یافته، روشن کرده و سپس حکم نماید که ارزش آن اثر چیست. روش عینی، ابژکتیو و یا علمی غول بی شاخ و دمی نیست که تنها در دست برگزیدگان در برج زرین و یا عاج خودساخته باشد، بلکه یک روش، فن و ابزار است تا بی غرضانه، با استدلال و بدون جانب گیری شخصی، باور و یا دیگاه سنجشگر را به دیگران که با پدیده آشنا نیستند و یا آن را به گمان پژوهشگر درست نمی بینند، به گونه ای قانع کننده نشان دهد. این باور می تواند همسان و هماهنگ و در راستای پدیده مورد بررسی و یا ضد آن باشد مهم آن است که قانع کننده و مستدل باشد. نکته دیگر در بررسی اندیشمندی آن است که زندگی شخصی هنرمند و یا اندیشمند مقوله ای دیگر است و اثر او چیز دیگر. پرسش این است: آن چه پیش روی پژوهشگر قرار دارد چیست؟ آیا اثر است و یا زندگی شخصی صاحب اثر که حتما بر اثر او تاثیر می گذارد. نکته آن است که از زندگی شخصی او نمی توان به اثر نگاه نمود، بلکه تاثیر زندگی شخصی یک اندیشمند را می توان در اثر او یافت. از زندگی شخصی برای رد اثر هنری بهره بردن، چیزی جز فقر استدلال نیست، زیرا کار هنری و یا فلسفی یک هنرمند مستقیما از زندگی شخصی اش نگفته بلکه از اندیشه یا یافته نوی می گوید که بر او تاثیر گذاشته و ارائه داده است. روشن است که یک هنرمند می تواند از خودش بگوید که یک پژوهشگر با تکیه بر آن می تواند به زندگی آن هنرمند در سنجه خود اشاره کند. اندیشه و احساس نو را باید در کار هنری/فلسفی یافت، این است کار یک سنجشگر. نباید فراموش نمود که هر اثر نو الزاما چارچوبی نو و چشم اندازی گسترده در خود نهفته ندارد. بسیاری نیز خود را چون دانشمند و یا هنرمند نو آور جا می زنند، که یک پژوهشگر باز هم با استدلال و خرد دستشان را رو می کند. پژوهشگر دیدگاه یک اندیشمند، با گفتن این که "من" دانشمندم و با علم سروکار دارم تنها از مسیر پژوهش منحرف شده و آن را بسوی "مشگ آن است که...." می برد غافل از آن که "... خود ببوید"، یعنی تحلیل و نوشته اش و کارش می گوید که تا چه اندازه حق مطلب ادا شده "نه آن که عطار بگوید". هدف بررسی علمی روشن شدن پدیده مورد بررسی است و نه «حق» داشتن نویسنده، زیرا اگر او حق داشته باشد، نوشته اش در استدلال اقناعی آنرا نشان خواهد داد. برای خواننده یک اثر تحلیلی موضوع گفتمان مورد بررسی و استدلال اقناعی اهمیت دارد نه مقام و مدرک شخص بررسی کننده زیرا خواننده تحلیل او را برای روشن شدن موضوع مورد مطالعه از شخص دیگری می خواند و نه برای آگاهی از او و حق داشتن او. در بررسی کار و اثر شخص دیگر یک پژوهشگر واسطه و کمی خودمانی تر بگوییم وسیله ای است برای چیزی غیر از «من نگارنده» که وسیله ای برای شناختن دیگری هستم. در این جا نه گفتن از خود و نه مدرک جای استدلال اقناعی را می گیرد. با این حکم که نیچه «زبان شناس» است چون تحصیلش آن رشته بود یا با نقل قولی از خودش که خود را ادیب می داند، نمی توان نتیجه گرفت که او خود را تنها "ادیب" می داند، نخست باید دید آیا برای فیلسوف بودن باید در دانشگاه فلسفه خواند؟ با این نگاه به فیلسوف همه فیلسوفان پیش از بنیانگذاری دانشگاه در دوران مدرن یعنی از بیش از دویست سال پیش را چه بنامیم؟ باید نخست برگردیم به آن جا که نیچه خود را ادیب نامیده که باید دید او در پیوند با چه گفتمانی آن را گفته است. هنوز این را باید در دیگر نوشته هایش پیگیری نمود تا تصویر کلی از او به خواننده داده شود. به ویژه در فلسفه نمی توان تنها با تکیه بر یک جمله تصویری کلی از فیلسوف داد. باید نوشته هایش را دید و تازه روش نگارش هر کسی دارای کلید ها و پیچ های ناآشنا است که در آمیزش و یگانگی با درونمایه یک شکل ویژه می گیرد. تنها با شناخت آن شکل بیان می توان به کنه فکری نویسنده راه یافت. برای ما ایرانیان که از دایره فرهنگی شعر و شاعری میآییم درک مفهوم «غزل» یا شعر عرفانی با درک بیگانه ای با فرهنگ ما تفاوتش مانند ماه شاعر و ماه گردون است. روش نگارش نیچه نیز «گزیده گویی» (برگردان Aphorism به جای واژگان مستعمل «کلمات قصار» زیرا واژه فارسی «گزیده نویسی» نه تنها گویا و زیباترست، بلکه چون گزیده گویی های نیچه همواره کوتاه نیستند). نیچه در پیشگفتار تبار شناسی اخلاق این دشواری در درک آن کتاب و اثر دیگری را با روشنی بیان می کند: "اگر این نوشتار برای کسی مبهم است و دشوار در گوشها فرو می رود، به گمانم تقصیرش حتما بر گردن من نیست. نوشته به اندازه کافی روشن است، آن چه که من پیش شرط درکش می دانم، آن است که خواننده نوشته های پیشین مرا خوانده و دشواری درک آن ها را بجان خریده است: درک آن ها واقعا دشوار است. مثلا آن چه که به «زردشت» من برمی گردد، هیچ کس آن را نشناخته اگر از هر واژگان آن به شگفتی و شیفتگی فرونرفته باشد: تازه پس از آن او می تواند به حریم تغزلی، که اثر از آن زاده شده، به آفتاب روشن، دوردشت ها، پهنه های گسترده و درک راستینش گام نهد. افزون بر آن این فرم گزیده گویی دشواری آفرین است: به این دلیل که این شکل امروزه ساده انگاشته می شود. گزیده گویی شسته رفته و آماده، خواندنش به معنی آن نیست که «رمزگشایی» شده، بلکه تازه تفسیر آن آغاز شده است و این هنر تفسیر می خواهد."[5] نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» نیچه را با تکیه بر "نص خودش" ادیب می داند، و دیگر نص های صریح بیشمار او را نمی بیند. در آثار نیچه می بینیم او در کنار ادیب خود را چون "فیلسوفی روانشناس"[6] می داند. شناخت یک فیلسوف با نقل قول کوتاه و پاره پاره نه تنها ممکن نیست، بلکه می تواند گمراه کننده باشد. مثلا در نقل قول بالا از نیچه (گفتمان او با خواننده کتابش در پیشگفتار تبار... ) در پایان سخن اش نیچه کلید رمز گشایی زبان کتاب تبارشناسی اخلاق را در خود کتاب دانسته و به خواننده توصیه می کند برای درک کتاب باید "گاو باشد، نه انسان مدرن، دو باره بجود [نشخوار کند]" (همان، صفحه 622. از این پس نوشته های درون این نشانه [از نگارنده است] که برای حفظ امانت در برگردان از اصل بفارسی می آید). این مثال روشنی از دشواری و چگونگی درک گزیده های اوست. با ذکر گفته ای از کسی/نویسنده ای بدون زمینه آن گفته می توان حکم دلخواهی را نمود که منظورآن نویسنده نبوده و نگفته و شاید نیز درست مخالف آن را گفته که با برداشتن یک تکه از گفته اش داستان دیگری در می آید (داستان آشنای نماز نخواندن ملانصرالدین را همه می دانیم). تصورش را بکنید می توان گفته بالا از نیچه را چون شاهدی گرفت که او از خوانندگان خود می خواهد برای خواندن کتابش باید گاوی شوند. با نسبت گاو دادن نویسنده ای به خوانندگانش آن هم در ایران، چه شود! گاو بودن در این توصیه نیچه اشاره به سرسختی و دوباره و شاید چند باره خوانی آثارش است. پژوهشگر اگر در جستجوی افق های نو، یافتن تازه ها و انتقال آن به خواننده در بررسی خود است، تنها به چند گفته (بدون ذکر منبع) پاره پاره و روشن ننمودن زمینه آن که در چه ارتباطی گفته شده بسنده نمی کند، مگر آن که پیشداوری داشته باشد و یا بیگانه با روش علمی.
یک نوشته ارتباط نویسنده پژوهش با خواننده بوده و این خود پایه بسیاری از کژ فهمی هاست، زیرا آن گاه که چیزی نوشته می شود، از نگاه نویسنده و چشم انداز او می گوید که برای خواننده ناآشناست. میان این دو جهان ناشناخته ها قرار دارد که پژوهشگر با استدلال و روش عینی پرتوی بر آن جهان می افکند تا دشواری های درک دیدگاه نویسنده کمتر و کمتر شود. دیگردرکی و یا سوءتفاهم در زبان گفتگو و نوشتاری تا جایی است که به گمان چامسکی زبان شناس نامدار "زبان برای اندیشیدن و نه ارتباط است"[7]. روش علمی بررسی یک اثر در تلاش برای کمرنگ نمودن دشواری های ارتباط میان پدیدآورنده و دریافت کننده کتاب یا کار هنری است. در نوشته های علمی (عینی) باید تا آن جا که فضای نوشتار اجازه می دهد پدیده ها را با مقولات بسیار روشن در زبان با بهره گیری از منابع موافق و مخالف باز نمود تا از کژ فهمی دوری شود. یک سنجشگر با بی ارزش دانستن منابع دیگر در حقیقت منابعی که خودش در نوشتارش می دهد را از اعتبار می اندازد، زیرا سنجه ای برای موثق و با ارزش بودن منبعش در اختیار خواننده، جز گزینه خودش نمی دهد. پایه روش علمی (عینی) برای نزدیک نمودن دیدگاه دریافت کنندگان (خوانندگان) یک نوشته به چشم انداز نویسنده پدیده مورد بررسی (مثلا نیچه) بر روشی مستدل بنا شده است. نخستین گام برای بررسی پدیده در یک نوشتار علمی آن است که نویسنده را نا آگاه از موضوع فرض کنند. دومین گام بهره گیری از منابع است. در اروپا از نزدیک به 200 سال پیش نه فقط دانشجویان می آموزند که از منابع دست اول در کار خود بهره برند (نقل قول دست دوم در دانشنامه ها پذیرفته نمی شود، مگر آن که از دانشمند شناخته شده ای بوده و یا محدودیت های زبانی برای کارشناسان امکان دیگری جز اعتماد به دانشجو را باقی نگذارد). سنجشگر باید نخست موضوع مورد بررسی را روشن نموده، هدف خود از نوشتن را ارائه دهد و سپس با روشی که به گوشه ای از آن در بالا اشاره شد به بررسی پدیده پرداخته و حکم کند. آوردن حکم در آغاز سخن چون اصلی پذیرفته شده، بدون بررسی موضوع مورد مطالعه، دیدگاه سنجشگر و «سوبژکتیو» است که ارزش علمی ندارد. یعنی قانع کننده نیست. زمانی که از علم می گوییم بسیار ساده از در دسترس بودن خرد برای همگان می گوییم. در علوم انسانی دانش به این معنی است که مخاطب نا آگاه ما با استدلال قانع شود و نه با نسق کشیدن مدرک، شخصیت، سن و یا هر امتیاز دیگری بدون پیوند با پدیده مورد بررسی. علم و دانش چیزی نیست جز متد و وسیله. یک پژوهشگربا متد عینی و ابژکتیو امکان شناسایی پدیده ای را به "غیرعالمان" می دهد، به همین سادگی. دانش و علم این است که در روبرویی با پدیده ای نو و ناشناخته اجزا و پاره های آشنا درون پدیده را یافته و پرتو روشنی بر آن چه که می شناسیم و از چشم دیگران پوشیده مانده افکنیم تا پله ای برای ابهام زدایی بیشتر ساخته شود، یعنی با ابزار علم ناشناخته ها را بیشتر می شناسیم. علم نیز ابزاری به مانند دیگر ابزار بوده و دارای ارزش نیست که والا و بالا و پایین داشته باشد بلکه مفید است تا دانش دردسترس همگان آید. همان چیزی که دوران مدرن قول آن را داد آیا این قول به چه صورتی در آمد، آیا این قول آن گونه که در رویای بسیاری بود انجام شد، پرسشی است که نیچه به آن می پردازد. دانش امتیازی نیست، بلکه وسیله و ابزار است و نه هدف. این همان نکته ای در نگاه نیچه به دانش است که بسیاری از "نیچه شناسان" بر او خرده می گیرند که او "ضد علم" است.
بررسی مستقیم پدیده، آوردن نقل قول مستقیم از آن اثر، با استدلال اقناعی در حول حکمی که هدف بررسی است با نوشته ای پاک و بدون اشتباه نوشتاری، اولین گام ها در یک پژوهش عینی هستند. یاری از دیگر اهل فن در بررسی پدیده تنها استدلال نویسنده را حمایت می کند. نقل قول از دیگران بدون مستدل نمودن حکم جای استدلال را نمی گیرد، بلکه گروکشی است. اشاره شد که در روش علمی به شکل نوشتار نیز اهمیت داده می شود به این معنی که نقل قول ها بدقت کنترل شده، نشانی منابع بطور کامل داده شود، زیرا در یک نوشته علمی هر خواننده ای باید این امکان را داشته باشد که درستی و یا نادرستی گفته ای را بررسی کند. نوشته باید پاکیزه باشد و داشتن غلط املایی در یک پژوهش جایز نیست، زیرا نادرست نوشتن به مانند «تپق خوردن» در هنگام گفتگو بوده و نه تنها خوشایند نیست، بلکه شک و تردید را در شنونده (خواننده) دامن می زند. اشتباهات املایی زیر در«نیچه و روشنفکران ایرانی» است (برای توجه خوانندگان این نوشتار، هرگاه این واژگان نقل شوند، زیرشان خط کشیده می شود).:
یعنوان - شعزردگی - "روشنفکران" ناسیونالیست فارسی (فارسی زبان است و نه ملیت) - ملاحضات نابهنگام - احلاق ـ حتی محصلین بی ادعای مدارس هم باید دانند:- مسلط بر زبان حارجی نیست - نیچه که چه از نظز - را پیش یگشد – بحای- تاثر(به جای تاثیر) - وقتی که او ـ بعنوان آلمانی دان و دعوی فلسفه کن(دعوی فلسفه «دانی» یا «دانستن»؟) هم چنین کتاب "علم مسرور"،چند سطر پایینتر"دانش شاد" می شود. نام جورج سانتایاناGeorge Santayana فیلسوف اسپانیایی الاصل آمریکایی به شکل های زیر می آید: Santyna’s سانتیانا
این اشتباهات نشانه ای آشکار از بی دقتی یک روش است. که به آن می پردازیم.
٢. این هم یک روش است
در بخش نگاهی به فن و متد مقاله «نیچه و روشنفکران ایرانی» به گفته ها کمتر پرداخته روش و متد است که بررسی می شود، روشی که جدا از هدف نویسنده نیست.
در هر گفتمان نخست مقولات روشن می شود تا بر آن پایه به دفاع و یا رد گفتمان پرداخت. در آغاز سخن ایشان حکم به ادیب بودن نیچه می کند. ببینیم در فارسی «ادیب» چه معنی می دهد؟ در فرهنگ دهخدا و معین می توان معانی زیر را برای ادیب یافت:
زیرک . نگاهدارنده ٔ حدّ هر چیز. فرهنگ ور. بافرهنگ. دانشمند. هنرمند. خداوند ادب . ادب دارنده . دانای علوم ادب . سخن دان. آموزنده ادب. فرهنگ آموز. دبیر. هنوز در فرهنگ معین «فرهیخته» نیز همان معنی ادیب را دارد.
نویسنده محترم برای خواننده روشن نکرده از چشم انداز او کدام یک از معانی بالا را برای نیچه ادیب قایل است. خواننده آگاه نیست کدامیک یک از آن معانی منظور ایشان است. اشاره به زبانشناس و یا ادبی بودن آثار نیچه در نوشته ایشان این گمان را می آورد که منظور نویسنده ادیب در پهنه ادبیات و همان شعر و شاعری (تغزل) است، باز هم از دو جنبه پرسش باز است، که آیا این اشعار نمی توانند فلسفی باشند؟ مثال آن در اشعار حافظ و خیام است که چه بخواهیم و چه نخواهیم و یا قبول نداشته باشیم دیدگاه ویژه فلسفی خود به زندگی را با شعر بیان کرده اند. پرسش دوم این که آیا ایشان نمی دانند سبک نوشتاری نیچه «گزیده گویی» است؟ اصولا ادیب بودن و نبودن و عنوان مهم است یا برخورد به ایده و اندیشه، که برای دیگران ارائه شده است. شاید مثالی تاریخی به یک دیدگاه و چشم انداز استاد فن و شاعر نظامی به شعر کمی روشن کننده باشد. شاعر نامدار سده های میانه (سده ١٢ میلادی٥٣٠-٦١٤ ه-ق) تنها کسی را شاعر می دانست که ده هزار بیت از شاعران زنده و بیست هزار از شاعران درگذشته را از بر می دانست[8]. این دید نظامی شاعر را باید در بستر دوران تاریخی او، رقبایش، پیرامونش و بیش از همه در دیدگاه او به شعر جستجو نمود تا بتوان داوری نمود که او چرا چنین چیزی گفته است. آیا می توان بر این گفته نظامی تکیه کرد، بر گفته ای صدها سال پیش که برای آن دوران بود و آن را حکم کرد؟ اگر تنها از زاویه دید نظامی به شاعر بودن بنگریم، به گمانم با این چشم انداز، نمی توانیم در ایران شاعر زیادی داشته باشیم. بدون استدلال و با نقل قول از یک یا دو نفر نمی توان حکمی داد. برای معنی ادیب این پرسش باز است و شاید خواننده ای این معانی ادیب را دانسته و نتواند اصرار او بر فیلسوف نبودن نیچه در مقاله را درک کند. آیا در میان معانی آن به «دانشمند» و «دانای علوم» نمی توان فیلسوف گفت؟ گویا نویسنده آن مقاله معنی ادیب در فارسی را نمی داند. اگر معانی دهخدا و معین از ادیب را معتبر بدانیم این پاسخ واژگانی به «نیچه و روشنفکران ایرانی» است.
در «نیچه و روشنفکران ایرانی» بارها و بارها نسبت هایی به نیچه داده شده است که پیش از پرداختن به «چه» ببینیم آن چه «چگونه» ارائه شده است. نگارنده بر این گمان است که میان این دو یعنی «چگونه» (شکل و رویه بیان) و «چه» (درونمایه و محتوی) جدایی نیست. پس از نگاه به فن و متد «نیچه و روشنفکران ایرانی»به این حکم خواهیم پرداخت که: «چگونه» (شکل و روش و رویه بیان) و «چه» (درونمایه و محتوی) جدایی ناپذیرند. روش بررسی آن نوشتار را نخست با نقل قول های ارائه شده در مقاله ایشان آغاز وبه ترتیب به آن ها می پردازیم:
اولین نقل قول (سطر ٧) از زبان اصلی نیست و در کنار آن دست دوم است به این معنی که «سانتایانا» از دیگری نقل شده است. در نقل قول از «راسل» (س.٤) نیز همان داستان است. جالب آن است که در مقاله ایشان می خوانیم که نویسندگان ایرانی این عمل مذموم را انجام داده اند(نگا.:س. ٥٩). در «نیچه و روشنفکران ایرانی» دیگر نقل قول ها را یا از گیومه ای که دارند و یا با نام مرجع بدون نشانی های دقیق و بیش از همه صفحه کتاب می شناسیم که چون نشانی های دقیقی ندارند، خواننده نمی تواند آن ها را محک بزند. این گونه نقل قول ارزش علمی ندارد.
آقای نویسنده سپس به شاهد آوردن از " دائر ه المعارف های اینترنت بزبان آلمانی" می پردازد که اشاره نمی کند این ها کدام هستند؟ که باید منظور ایشان «ویکیپدیا» باشد. نگارنده تنها با حدس و گمان توانست نقل ایشان از "دائر ه المعارف های اینترنت بزبان آلمانی" را دنبال کند که به آن خواهیم رسید.
حال به نمونه هایی ازحکم هایی که ایشان نموده می پردازم که نه تنها استدلالی برای آن ها نیست، بلکه آن ها را چون اصلی پذیرفته و بر آن پایه حکم نموده است. این حکم ها یا "سوبژکتیو" هستند (یعنی باور ایشان و نه خواننده هستند) و یا از دیگران بدون ذکر و نشانی آن ماخذ (مثلا "جانور موبور" از کیست، در چه منبعی) که در روش عینی برای یک پژوهش اعتباری نمی آورند. نگاه می کنیم (به نخستین گفته خواهیم پرداخت):
٢. "هرچند که عوام و دائرهالمعارف های [املاء متن اصلی. توضیخ دوباره: در این نوشتار کروشه ای باین شکل درون یک نقل قول [توضیح درون آن از نگارنده است] که برای حفظ امانت، به متن اصلی نقل قول دست برده نشود] عمومی که معیارهایشان سطحی است." (س. ٢٦)
منظور ایشان از "عوام" همان نیست که در آثار نیچه آمده و ایشان به آن تاخته؟ اگر نیست باید برای خواننده روشن شود "عوام" کیست. افزون بر آن نقل قول ایشان نیز از دائره المعارف آن زمانها (سال ١٩١٢) است که به گمان ایشان معتبر نبودند. معیار او برای معتبر بودن منبع او چیست؟
٣. "...متخصصین معمولا وقتی برای نوشتن دائره المعارف ندارند." (س. ٢٩)
پس دائره المعارف های منبع ایشان غیرتخصصی هستند/بودند؟ حکم ایشان که می دانند متخصصین وقت ندارند را ندیده میگیریم.
٤. "هیچ طرفدار ایرانی نیچه حداقل نوشته های اصلی اورا به زبان آلمانی و یا دستکم به یک زبان لاتین بدرستی نخوانده است تا احتمالا قادر به فهم ترجمه آثار دیگرش بوده باشد..." (س. ٥٠) این دیگر "علم غیب" است.
٥. "...لذا فهم همه کسانی که اورا بزبانی دیگر از زبان اصلی نیچه (آلمانی) خوانده اند از نظراتش فهمی تعبیری و دورادور است..." (س. ٥٧)
نخست آن که از کجا به فهم همه دسترسی یافته؟ و دوم این همه کسان را که او می شناسد خواننده نمی شناسد.
٦. "...یا آقای خوئی که بدون کوچکترین اطلاع از ریاضیات از انگلستان نیامده در مجلات تهران دم از "فضاهای هیلبرتی" میزد. در حالیکه خودش هم میدانست و میداند که "فضاهای هیلبرتی" را نمیشناسد...". (س. ١٤١)
گویا ایشان تنها «علم غیب» ندانسته و دانش "درون دیگران شناسی از فاصله دور و پس از دهه ها" را دارند، زیرا از درون آقای خویی نیز با خبرند.
٧. "وگرنه باید خیل شاعران دیوانه نظیر "ازرا پاند" را که به ضرورت توهم شاعرانه نیچه وار سر به آستان فاشیسم اروپائی سائیده اند، فیلسوف تلقی کنیم" (س. ١٨٥)
این که ایشان این شاعر دیوانه را می شناسد حرفی نیست، اما خواننده هیچ نشانی ندارد و نمی داند سخن از کیست؟ حکم دوم ایشان بامزه است که فیلسوفان فاشیست را فیلسوف نمی دانند، پس آن ها چه بودند؟ جز فیلسوف، در فیلسوف بودن آنان تردیدی نیست، که فیلسوف بودند. شغل و حرفه ای است به نام فیلسوف درست مانند یک رفتگر و یا بانکدار که می توانند خوب یا بد باشند، ولی در رفتگر و بانکدار بودنشان نمی توان شک نمود. مثلا باید آهنگساز برجسته و مشهور (واگنر) نژادپرست را آهنگساز ندانیم؟
٨. "لذا سطحی بودن روشنی فکر تحصیلکردگان ایران و تعبد نادانسته آنان از اندیشه مد روز اروپاست." (س. ٤٢) خواننده چنین در می یابد که اندیشه "نیچه مجنون و دیوانه" در اروپا نیز مد روز است و از آن جا که نیچه فیلسوف نیست نتیجه منطقی اش این است "فلسفه غربی" کنونی بی اعتبار است. نویسنده محترم هنوز، شاید ناخودآگاه، یک "مد" دیگر نیز برای ایرانیان پس از پیروی ایرانیان از "مد روز اروپا" می آورد. آن جا که می گوید: "اما برای روشن شدن ظرفیت فلسفی آثار نیچه که ایرانیان به صرف "چنین گفت زرتشت" او زیر عبای ناسیونالیسم زرتشتی ضد اسلامی مد روز میروند..." (س ٢١٩). با فرض این که چند تایی از خوانندگان ایرانی ایشان هوادار مد روز نبوده و از "منطقیون" هستند، این نتیجه منطقی پیامد احکام ایشان می شود که ایرانیان هواداران اندیشه "نیچه مجنون و دیوانه" مد روز اروپا و همزمان ناسیونالیسم زرتشتی ضد اسلامی مد روز هستند، یعنی ایرانیان همزمان پیرو دو مد روز هستند. اگر این دو حکم را بپذیریم پس ایرانیان هم پیرو مد اندیشیدن اروپایی و هم زردشتی هستند و برای آقای نویسنده این دو نیز فلسفه نیستند و فقط "مد" روزند.
٩ . "توسلش به زرتشت نه اینکه بجهت علاقه اش به ایران باشد بلکه در وهله اول برای نجات روح خودش از عذاب جنون..." (س ٥٣)
گویا باید نیچه از علاقه اش به ایران در کتابش بگوید و چون نگفته پس گناهکار است. آقای نویسنده در پهنه شناخت روان انسان های دیوانه نیز یافته های نوینی برای دانش انسانی به ارمغان آورده است: تلاش یک دیوانه برای نجات روح خودش از دیوانگی؟ یک دیوانه و آگاهی و تلاش برای نجات روح خودش؟ به زعم ایشان دیوانگان (شاید تنها نیچه دیوانه) می توانند خود را با آگاهی از عذاب جنون برهانند. البته خواننده "منطقی و اهل علم" با کمی بزرگمنشی (به جای کلمه "مستعمل" عربی «سعه صدر»، واژه فارسی «بزرگمنشی» بسیار زیباتر و آهنگین تر است) بر حکم ایشان بر آگاهی دیوانه از رنج دیوانگی (به جای "عذاب جنون" مستعمل) چشم فرو می بندد، زیرا یک انسان عاقل نمی داند که یک دیوانه چه احساسی دارد. پرسش: آقای نویسنده از کجا می دانند که یک دیوانه از بیماری خود رنج می برد؟
١٠. "ایرانی فارسی زبان هم معمولا صاحب آن تسلط بر زبانهای لاتین نبوده است که قادر باشد نوشته های احساساتی "سوبژکتیو" (!).و لذا غیر دقیق اورا مطابق اندیشه خویش مثلا بفارسی بفهمد."(س ٥٦)
خواننده بزرگمنش چشم بر علم غیب ایشان که ایرانی فارسی زبان تسلطی بر زبان های لاتین ندارد می بندد و هنوز از آن هم می گذرد که نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» نیچه را "مظابق اندیشه خودش" می فهمد. تنها می پرسد که آیا اصولا نوشته ای غیر سوبژکتیو هست؟ گویا نوشته ایشان با آن همه حکم سوبژکتیو نیست آن جا که می گوید به نظر"من" اهل علم و منطق؟ (س ٥٥ ) پس نظر سوبژکتیو ایشان قابل درک نیست؟
١١ . "چون چنین بنظر میرسد که همه طرفداران ایرانی نیچه تنها آثار سانسور شده (!)..."(س ٦٠ )
حکم ایشان بر سانسور مترجمین است. در یک پژوهش جدی اگر مترجمی سانسور نموده، اصل متن را با ترجمه غلط و درست برای خواننده آورده و افزون بر آن نمی توان با برگردان نادرست یک واژه حکم نمود.
١٢ . "کمااینکه برخلاف نظر کسانی..." (س ٦٧ ) چه کسانی و نظراتشان در چه منبعی است؟
١٣. "نیچه در متن آلمانی "نسبنامه اخلاق" مشخصا ارزشگذاری یهودیت" و "مسحیت" را (بعنوان اشتقاقی از یهودیت و اخلاق یهودی!) ...". (س. ٦٩)
با نشانه(!) ندا یا شگفتی در متن چنین برداشت می شود که مسیحیت از یهودیت بر نیامده است.
١٤ . "منبع "ترمینولوژی بهداشت نژادی" نازیسم دقیقا متکی بر "ترمینو لوژی بهداشت امراض اخلاقی" نیچه است. نه "واگنر" و نه دامادش "هوستن استوارت چمبرلن" که افراطی تر از نیچه بودند واضع این "ترمینولوژی بهداشت اخلاقی" نبوده اند. برای اینکار کسی مثل نیچه لازم بود که بعنوان زبانشناس قادر به تاسیس و توجیه زمینه تاریخی "اصطلاحات" مورد استفاده اش باشد". (س ٧٤ )
نخست آن که خواننده نمی داند ایشان از کجا به این منبع "ترمینولوژی بهداشت نژادی" نازیسم پی برده اند. به جای پاسخ تنها آرزوی خواننده ای را می گویم: ای کاش ایشان چیزی از تز کنت دو گوبینو دیپلمات فرانسوی شنیده بودند تا آوردن نقل قول های بسیاری از نیچه در این نوشتار معنی پیدا می کرد، که چگونه به تز او تاخته است. نکته بسیار با مزه در این حکم، خاطره ایشان است. نویسنده فراموش می کند که در نوشته اش نیچه را زیر تاثیر واگنر می داند. نتیجه ای که خواننده ای از "منطقیون" می تواند از تاثیر واگنر بر نیچه بگیرد این است که واگنر از نیچه تواناتر بود، وگرنه بر نیچه تاثیر نمی گذاشت. علاوه بر آن چگونه یک دیوانه از واگنر و داماد عاقلش "قادر"تر می شود؟
١٥ . "مسئله همین است: در شعر که دقیق نیست، اشتباه میان "وقتی که" و "چون" در تعبیر معنی جمله شاید بچشم ساده نگر کم بیاید. اما در نثر فلسفی...". (س ١٠٥ )
باز هم فراموشی یا درهم برهم گویی، زیرا نیچه که فیلسوف نیست تا نثر فلسفی داشته باشد. نثر فلسفی از نیچه زبانشناس و شاعر که فیلسوف نیست؟
١٦. "جواب اینست که در باره "فلسفه" نیچه شما با معلومات غلط هم میتوانید تحصیل فلسفه کنید: چون نوشته های نیچه ادبیات است." (س ١٠٥ )
دیدگاه نویسنده محترم را می توان چنین دید که در دانشگاه های آلمان ادبیات همان فلسفه است، زیرا نیچه ادیب را می توان با معلومات غلط در فلسفه تحصیل کرد. خواننده می پرسد آیا می توان این نتیجه را از حکم ایشان گرفت؟: استادان فلسفه در رشته فلسفه نیچه در دانشگاه های آلمان یا ادیب هستند و یا فلسفه نمی دانند و یا شاید چون به فلسفه "نیچه مجنون" می پردازند، دیوانه و مجنون هستند. امیدوارم ایشان در آلمان تحصیل نکرده باشد، زیرا در کشوری که یک ادیب و نوشته های ادبی او را می توان در دانشگاه به عنوان فلسفه آموخت، آن هم با معلومات غلط. پس فلسفه که جای خود، هر رشته دیگری نیز می تواند شامل این درهم برهم بودن ها باشد. تصور آش شله قلمکار درهم و برهم شدن رشته های تحصیلی در دانشگاه های آلمان را به خوانندگان واگذار می کنم. البته این را به فراموشی ایشان واگذار می کنیم که چند سطر بالا تر از "گناهی نابخشودنی" در ترجمه واژگانی آلمانی در "نثر فلسفی که دقیق است" می گوید. منظور ایشان نیز ترجمه کتاب نیچه "ادیب" است که حالا نوشته اش فلسفی می شود.
١٧ . "اکنون در شهری از آلمان دیوانه ای رسما تایید شده وسیله دادگاه، شب و روز در جولان است که هر دیوار خانه و هر سطح سفیدی که در اعلانات دیواری بیابد[خط زیر جمله از من است] با چرندیات معقول مطابق گرامر درست زبان آلمانی پر میکند. و به رای دادگاه تا زمانیکه لطمه ای به کسی نزده است نمیتوان کاری با او کرد." (س. ١٢٩ )
چاره ای نیست جز بررسی جملات ایشان: "... هر دیوار خانه و [یا] هر سطح سفیدی که در اعلانات دیواری بیابد..." این جمله (چون «یا» در آن افتاده) می گوید که "دیوار خانه" و "سطح سفید" در اعلانات دیواری می آیند و نمی گوید اعلانات دیواری کجا می آیند؟ هیچ معلوم نیست که این استدلال و یا شاهد برای چه حکمی است (این گزارش برای اثبات "دیوانه" بودن کیست؟ تازه منبع این گزارش نیز ناروشن است)، اما یک حکم را نشان می دهد و آن این است آقای نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» در نگارش فارسی ناتوان است.
١٨ . "این مسئله ابتدائی را امروزه حتی محصلین بی ادعای مدارس هم باید دانند[خط زیر از من است]: چه برسد به "فلاسفه عظیم الشان" ای که ابن سینا را به فیلسوفی قبول ندارند و برای "دانش و روال علم" تعیین تکلیف می کنند".(س ١٥٢)
نخست آن که خواننده باید بداند این فلاسفه عظیم الشان چه کسانی هستند، زیرا اشاره شد خوانند را باید به موضوع پژوهش نا آگاه فرض نمود و پس از آن باید نشانی جایی که این ادعای آنان در آن جا یافت می شود را بدهند. «نیچه و روشنفکران ایرانی» گفته اش را با مخالفت خود با "تعیین تکلیف" برای دیگران پایان می دهد. چند سطر پایین تر می خوانیم: "... طرفداران نیچه باید تکلیف خودرا با فلسفه معلوم کنند". آیا این را باید به حساب فراموشی یا روش ایشان گذاشت که تنها برای طرفداران نیچه تعیین تکلیف نمی کند: "... چرا که از وقتی که افلاطون "که فلسفه غربی حاشیه ای بر نظرات او تلقی شده است"، شعرا را از آکادمی طرد کرد، احتیاجی به این دست و دلبازی ها در فلسفه نیست...". در «نیچه و روشنفکران ایرانی» برای فیلسوفان نیز تعیین تکلیف می شود که متن خود را چگونه بنویسند.
١٩ . "...بگذریم که آل احمد هم خیال میکرد که مثلا "سارتر" ایران است: با این تفاوت که سارتر فلسفه میدانست اما آل احمد نه فلسفه میدانست و نه با سواد مدرسه اش میتوانست بداند..." (س١٦٧)
خواننده هیچ منبعی برای این آگاهی ایشان از خیالات آقای آل احمد نمی بیند. نتیجه آن است که به مانند آگاهی از درون آقای خویی، ایشان خیال شناس درگذشتگان نیز هستند.
٢٠. "مثلا مترجمین "چنین گفت زرتشت" در زبان انگلیسی و یا آقای دوستدار در زبان آلمانی بوده است. چراکه حتی اگر کسی بخواهد نوشته نیچه را از ترجمه انگلیسی هم بفارسی ترجمه کند باید در حدی انگلیسی بداند که از چنان اشتباهاتی ابتدائی بری باشد!..." (س ١٧١ )
آگاهی ایشان از ناتوانی دیگران شگفت انگیز است و خواننده نیز باید این را بدون منبعی قابل دسترسی بپذیرد.
٢١ . "آیا میتوان کسی را فیلسوف خطاب کرد که حتی حرمت مرگ سقراط بخاطر فلسفه را نمیدارد و سقراط را که بانی شک فلسفی و ناجی فلسفه است در "ظهور تراژدی"، "نشانه یک فرهنگ فاسد" میشمارد؟ چنین کاری توهین به فلسفه غربی است".(س ١٨٥ )
اگر خواننده ای بر این باور باشد که، مرگ یک رویداد و پاره ای از زندگی بوده و حرمتی ندارد آن چه حرمت دارد زندگی است و نه مرگ و این خواننده بپرسد: مرگ چه حرمتی دارد؟ نباید "حرمت مرگ" را برایش روشن نمود؟ یا باید بپذیریم که "مرگ" قابل احترام است؟ شاید منظور ایشان "روش" مرگ سقراط است که جمله ایشان آن را نمی رساند. در پی این بی حرمتی به مرگ است که ایشان توهین به فلسفه غربی را بر نمی تابد و خواننده که پیش از این با حکم ایشان "اندیشه نیچه دیوانه" را مد روز اروپا می داند، نمی داند منظور نویسنده از فلسفه غربی چیست؟ آن که اکنون در اروپا مد روز است و یا آن چه که پایه هایش در "فرهنگ مینوی" است؟ دوم آن که خواننده را باید از خطری که فلسفه را تهدید می کرد آگاه نمود تا بداند سقراط نجات بخش فلسفه از چه خطری بوده است.
٢٢ . "طرفداران نیچه باید تکلیف خودرا با فلسفه معلوم کنند: فلسفه و غزلیات (نیچه) را نمیتوان یکسان شمرد و معادل دانست." (س ١٨٧)
بنا به حکم ایشان فلسفه نیچه (فراموش می کنند که نیچه بزعم ایشان فیلسوف نیست) با غزلیات او یکسان نیست. برای خواننده روشن نمی شود که غزلیات نیچه کدامند و فلسفه او کدام است. البته باز هم فراموش می کنند که تعیین تکلیف برای دیگران بنا به حکم خودش مذموم است.
٢٣ . "حتی اگر که از غیر منطقی بودن اندیشه نیچه مثلا بجهت تحصیلات زبانشناسی وی و عدم تحصیلات کلاسیک منطق و فلسفه او که ضروری اندیشه فلسفی اواخر قرن نوزده میبود، بگذریم،..." (س ١٨٧)
از این جمله چنین بر می آید که از چشم انداز نویسنده محترم زبانشناس غیرمنطقی است. ولی خواننده این گفته ایشان "برای اینکار کسی مثل نیچه لازم بود که بعنوان زبانشناس قادر به تاسیس و توجیه زمینه تاریخی "اصطلاحات" مورد استفاده اش باشد " را به یاد دارد که این زبانشناس از داماد و خود واگنر توانا تر بود.
٢٤ . "آنچه که برای او میماند تفلسف اخلاق جنون است که به لحاظ تاثر [تاثیر] مشخص اندیشه هایش از واگنر و شوپنهاور (بنص خودش)..." (س ١٩٥)
خواننده «نیچه و روشنفکران ایرانی» اگر از "منطقیون" باشد می تواند نتیجه بگیرد که واگنر و شوپنهاور نماینده "اخلاق جنون" بودند. شاید خواننده دیگری نیز از خود می پرسد: آیا ایشان در میان انبوه آثار و نوشته های نیچه که او که جابجا از تاثیر شوپنهاور و واگنر بر خودش می گوید تنها چند صفحه اول کتاب نیچه زایش سوگنامه از جان موسیقی[9] در باره تاثیرات اولیه اش از واگنر و شوپنهاور و جدایی اش و انتقاد نیچه به باور آن دو را خوانده است؟ البته خواننده فروتن تر از نگارنده می پرسد: آیا ایشان با نام کتاب های نیچه آشنایند؟ آیا چیزی از کتابی با عنوان Der Fall Wagner پدیده واگنر (برگردان Der Fall بفارسی بیشتر به قضیه، داستان یا حکایت نزدیکتر است. ترجمه Phänomen که پدیده می شود گزینه نگارنده است زیرا نیچه واگنر را چون «پدیده» ای خالص آلمانی بررسی کرده که روح و روان آلمانی ها را متبلور می کند. این گزینه به گمانم نزدیک به گفتمان کتاب نیچه است.) به گوش نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» خوره است؟
٢٥ . "نیچه در مورد جان استوارت میل (فیلسوف آزادیخواه انگلیسی) مینویسد: نفرت دارم..." (س ٢٧٨)
(چون نشانی منبع داده نشده است) اجازه می خواهم بپرسم چه واژه ای را ایشان «نفرت» ترجه نموده اند، زیرامن تا کنون واژه Ich hasse (من نفرت دارم) را در نوشته های او ندیده ام.
٢٦ . " پاسخ اینست که چون او بعنوان کسی که تز تحصیلی در مورد نیچه نوشته است و مایل به تباه دیدن عمرش بر سر مالیخولیای دیوانگی نیست برای توجیه خویش هم که باشد، باید دیوانگی نیچه را توجیه کند." (س ١٢٥)
خشم و ستیز در این نسبت دادن دیوانگی به نیچه که سوی آقای دوستدار نشانه رفته است موج می زند و خود گویا بوده و نیازی به توضیح ندارد. هایداٍگگر می گوید شوپنهاور فلسفه اش را به هگل و شیللر مدیون است و دلیلش نیز دشنام هایی است که به آن دو می دهد.[10] تفسیر این گفته هایداگگر را به خوانندگان می گذارم.
نمونه های بسیار دیگر در«نیچه و روشنفکران ایرانی» است تا روش ایشان را یک جانبه و سوبژکتیو و نه ابژکتیو و از دانشمندی اهل علم بدانیم. هنوز به دومورد در نوشه ایشان اشاره شده و این بخش را می بندیم. آیا اداهای هیتلر جلوی آینه دلیلی بر تاثیر نیچه بر اوست؟ اگر پاسخ آری باشد. خواننده که هیتلر را از مقاله ایشان شخصی دیوانه می داند بخود می گوید: آیا یک انسان عاقل تایید یک دیوانه (هیتلر) از دیوانه ای (نیچه که دیوانه و مجنون معرفی می شود)را برای اثبات حکمی می گیرد؟ هنوز خوانندگان می توانند معنی تضاد و تناقض در فرهنگ معین ببینند. در کنار روش بررسی هنوز روش نگارش ایشان (فراوانی علائم ندا و پرسش که تاکیدی بر نگاه ذهنی نویسنده است) بر حکم غیر علمی و سوبژکتیو بودن نوشته ایشان گواهی می دهد.
روش همان منظور، هدف، درونمایه و محتوی است. میان شکل و مایه درونی، فرم و محتوی، ظرف و مظروف و دیگر تعریفات و قانون گذاری های سخن شناسان و قواعد "مستظهرین به صنایع ظریفه و معقولات ماضی وحالیه از جابلقا تا جابلسا" هیچ جدایی نیست. بر پایه همین جدایی می گویند، یا می گفتند، "هدف وسیله را توجیه می کند". با این توجیه می توان با تکیه بر پاکی و درستی هدف خود که آن را پاک و مقدس می دانیم وسیله رسیدن به آن را توجیه نمود. این باور اساسا هدف (محتوی درونمایه و... ) و وسیله (شکل، فرم و...) را دو مقوله جدا می داند تا اخلاق خود را توجیه کند. با این نگاه می توان جنایات بسیاری را در تاریخ "توجیه" نمود، تاریخی که اکنون است. مثال آن از تاریخ نزدیک را در اهداف "پاک" کمونیست های هوادار برابری انسان ها زمانی که وسیله (قدرت) در دستشان بود، رزمندگان رایش سوم و نزدیک تر آن در نبرد ابلهانه آقای جرج بوش و پیروان القاعده است که همه می شناسیم. روش نوشته آقای نویسنده آینه هدفی است که در پی آن است. هدف ایشان نباید از این درهم برهمی روش دور باشد. او نه تنها حکم داده و تکلیف معین می کند، بلکه حتی به خود اجازه دست بردن در امانت و تفسیری تحریف شده می دهد. به نمونه روشن آن در «نیچه و روشنفکران ایرانی» می نگریم.
"... دائر ه المعارف های اینترنت بزبان آلمانی هم نیچه را نه اینکه فیلسوف بلکه "زبانشناس کلاسیک" ای مینامند که تنها بعد از مرگ بعنوان (!) فیلسوف مشهور شده است!" در برگردان نوشته ای به زبان دیگر، اصل صداقت در امانتداری چون فرمانی خدشه ناپذیر رعایت می شود. گذاشتن هر گونه علامت و نشانه از سوی دیگری/پژوهشگر باید به خواننده در چنین نشانه ای [ ...] گفته شود. دست بردن سرخودانه خدشه دار نمون امانتداری است. در " دائر ه المعارف های اینترنت بزبان آلمانی" مورد اشاره ایشان (ویکیپدیا) نشانه ی »!« نیست، که خواننده نمی داند این نشانه بر چه حکمی دلالت می کند؟ حال تفسیر ایشان از متن «ویکیپدیا» را می خوانیم:"... پس از مرگ چون فیلسوف شهرت جهانی یافت". آیا در زبان فارسی از این نوشته درک می شود که فیلسوف بودن نیچه نفی شده است؟ گویا آقای نویسنده درک نوی از زبان فارسی آورده اند. نوشته «ویکیپدیا» می گوید نیچه پس از مرگ چون فیلسوف شهرت جهانی یافت. برگرداندن و تفسیر این نوشته از منبع اصلی به دیدگاه خود و تحریف آن "...نیچه را نه اینکه فیلسوف..." باز هم کمکی به "استدلال" ایشان نمی کند، زیرا مشهور شدن پس از مرگ نافی ویژگی فیلسوفی در دوران زندگی نیچه نبوده و نه تنها تاییدی بر عدم درک آن فیلسوف در زمان زندگیش است، بلکه نشانه ذهن و جان ناتوان در درک آن اندیشمند در دوران زندگیش در یک دایره جغرافیایی با آن کسی است که پس از مرگ می شناسندش. زیرا نیچه پس از مرگ چیزی ننوشت، اگر چه چند اثرش پس از مرگش چاپ شدند. تازه این هم تاییدی بر پیشبینی نیچه در نوشته هایش است. در اتو بیوگرافی خود بنگر چه انسانی می گوید: "جاودان شدن بهایی سنگین دارد، برای آن انسان در زندگیش بارها می میرد."[11]
در «نیچه و روشنفکران ایرانی» بجز نسبت های غیر مستدل، حکم های سرخودانه و داوری های بی پایه حتی رعایت امانتداری علمی نیز نمی شود. بررسی آقای نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» ارزیابی منطقی نیست و او در سنجش خود با معیارهای علمی کار نکرده است. البته این حکم نگارنده نه از هوش سرشاری حکایت می کند، نه نشان استاد فن بودن است و نه نشانه دانایی و برتری است. واقعیت این است که این اصلا حکم نگارنده نیست بلکه حکم خود نویسنده محترم «نیچه و روشنفکران ایرانی» است، آن جا که می نویسند:
١. "...برای من اهل منطق چون نوشته های تغزلی و شاعرانه نیچه قابل ارزیابی منطقی و سنجش با معیارهای علمی نیستند، لذا او از دیدگاه فلسفه منطقی (و یعنی علمی) فیلسوف شناخته نمی شود..." (سطر ١٥).
«نیچه و روشنفکران ایرانی» هم در روش و هم در گفته ها چنان درهم برهم و متناقض است که خواننده می تواند به درونمایه آن نیز با دیده تردید بنگرد، زیرا این رویه نمی تواند در مایه گفتار نیز متناقض نباشد، فرم درهم و برهم گواه بی بروبرگرد محتوی متضاد است. و این همان داوری نگارنده در بالا است که شکل و محتوی جدایی ناپذیر بوده و این افتراق میان ظرف و مظروف بافته های پیروان اندیشه فرادادی و سنتی است. مقاله «نیچه و روشنفکران ایرانی» چیز زیادی از نیچه و تاثیر او بر اندیشه روشنفکران ایرانی نمی گوید، بلکه با غلط گیری چند واژه در برگردان آن ها بفارسی به مترجمین و چند روشنفکر ایرانی می تازد. به ویژه ستیز ایشان با آل احمد برای خواننده مبهم می ماند، زیرا در مقاله ایشان اشاره ای به ارتباط آل احمد با آثار نیچه در ایران نمی شود. غیر علمی و مغرضانه بودن «نیچه و روشنفکران ایرانی» هدفی را دنبال می کند. راستی هدف ایشان از نوشتن آن مقاله چه بوده است؟
٣ . آن روش از هدف می گوید
یافتن این هدف چندان دشوار نیست، زیرا با نگاه نخست چنین می نماید که نشانی های آن در نوشته اش هست: آن جا که می گوید: " مسئله من بانیچه اما سوای اندیشه "افراطی" او، "اشراف پرستی" و "نژاده پرستی" توام با "نژاد پرستی" او از یکسو و "یونانزدگی" مبتذلانه اش از سوی دیگر در اینست که نیچه بیخردانه عصر وحشی تولد تراژدی یونانی را ارجمند و در مقابل دوران تکامل فرهنگ یونانی در علم و فلسفه را عصر زوال و فرتوتی آن دانسته است. نیچه همچنانکه در دیگر نظراتش در این مورد هم نمیدانست که همان یونانیان وحشی عصر تولد تراژدی بودند که فرهنگ درخشان مینوی را نابود کردند: که اعتبار امروزی یونان در دنیا ناشی از اقتباس یونانی از آن است." (سطر ٢٦٦)
چنین می نماید که پایه ستیز «نیچه و روشنفکران ایرانی» با نیچه آن باشد که او به فلسفه یونانی توهین کرده است که یونانیان آورده اند و ریشه اش هم در "فرهنگ مینوی" است. نشانی ایشان را دنبال می کنیم. "فرهنگ مینوی" را نیز یونانیان "وحشی عصر تولد تراژدی" (خوانندگان جویای مقوله «دوران تولد تراژدی» می توانند شرح گسترده این عصر را در کتاب تبار شناسی اخلاق نیچه دنبال کنند) نابود کردند. گویا ایشان نمی دانند فرهنگ با لشگر کشی نابود نمی شود، بلکه به گونه ای با مقتضیات زمان کنار آمده و راه خود را به اشکال گوناگون که نیاز زندگی هستند می رود. اصولا هر فرهنگی پاسخ نیاز زمان بوده و آمیزش داده های گذشته یک جامعه برای زندگی اکنون و پیش بردن زندگی آن جامعه است. هیچ قراری نیست که یک فرهنگ جاودان بماند و یا به آن حمله نشود، البته اگر بپذیریم که سپاهیان اسکندر فرهنگ مینوی را نابود کردند و نه مردمان زیادی را. فرهنگ یک پدیده تغییر ناپذیر و جاودان یکبار برای همیشه نیست، زیرا در دوره مشخصی سازه های باورهای مردمان یک دایره جغرافیایی را در خود نهفته دارد تا با با برگرفتن از آن و آمیزش آن با فرهنگ گذشته فرهنگ نوینی پای گیرد. از میان نمونه های فراوان برای آمدن پدیده نوی به فرهنگ مثلا شعر نو یک مثال از این دست است که تا پیش از نیما در فرهنگ ایران نبود. هر دوره مشکلات و نیازهای خود را دارد و فرهنگ هم با آن برخورد نموده از آن می آموزد و رویدادهای نو جانشین کهنه ها در شکل نوی می شوند. "فرهنگ مینوی" دوران خشایارشاه مانند دوران کورش نبود. مثلا در دوران کورش هیچ قتل عام مذهبی ایرانیان در تاریخ ثبت نشده است، اما از دوران خشایارشاه آن را می دانیم. فرهنگ هر دوره برای همان دوره است و چون پایه ای به آیندگان داده می شود. فرمانروایی یک سلسله و یا خاندان و همراه آن فرهنگ حاکمین می تواند با یورش و لشگرکشی نابودشود، آن چه که مهم است مردمان باقی مانده با فرهنگ خود و نه فرهنگ حاکمان به جنگ مشکلات می روند و فرهنگ نوینی با توجه به شرایط نوین ساخته می شود. درست به مانند زبان فارسی که در یورش تازیان ساختار خود را از دست نداد ولی بسیاری از واژگان و نگارش را از عربان گرفت. با این زبان نو آغشته به عربی فرهنگی درست شد که شاعرانش مایه غرور شعر ایرانی هستند. حال ممکن است کسانی شعر و شاعری را بد دانسته و یا آن را مانعی برای اندیشیدن ببینند، اما چشم انداز غرور و افتخار به شعر را از فرهنگ کنونی ایران باز نمی ستاند. هر دوره فرهنگ خود را دارد و فرهنگ سیال است. نمی توان نیازهای گذشته را تماما برای امروز نیز همان ها دانست که زمانی برای حل مشکلات لازم بودند، زیرا فرهنگ چیزی جز یک ابزار برای زندگی نیست. برای مثال ایران اکنون که نمی تواند به فرهنگ زردشتی، اموی، عباسی، طاهری، صفاری، سامانی و به موازات آن دیلمی، ترکان آسیای میانه حاکم بر ایران پس از آنان، مغولی، تاتاری، ایلخانی/ایلکانی، صفوی، نادری، زندی و یا قاجاریه برگردد. آیا این دوران فرهنگ نداشتند؟ بی شک ما وارثان همه تاریخ فرهنگ ایران هستیم. هر دوره ای نیاز های خود را داشته و بر آن پایه فرهنگ نیز در همراهی با آن نیازها بر پایه داده های گذشته فرهنگی شکل می گیرد. هنوز این پرسش می ماند که منظور آقای نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» از "فرهنگ مینوی" چیست؟ این واژگان «من درآوردی» در هیچ فرهنگی یافته نمی شود. اگر به معنی لغوی آن برگردیم می شود «فرهنگ بهشتی» که گویا یونانیان آن را نابود کردند، چه زمانی و چه دورانی در ایران این فرهنگ بود تنها در ذهن آقای نویسنده وجود دارد. می توان چنین پنداشت که منظورش فرهنگ زردشتی است که آن "فرهنگ مینوی" پس از درهم شکستن «سلوکیان» دو باره در زمان ساسانیان فرهنگ حاکم رسمی ایرانیان شد، یعنی دو باره حاکم شد و نابودی نهایی آن نه بدست یونانیان بلکه بدست مسلمانان بود.
از حکم ایشان تا کنون دریافته ایم که منطقا فرهنگ مینوی/زردشتی فرهنگی سرآمد یونان و فلسفه غربی است که سقراط ناجی آن بوده است و این فرهنگ را یونانیان وحشی نابود کردند. این فرهنگ نابود شده اما امروزه مد روز است، زیرا ادامه زندگی فرهنگ مینوی در درازای تاریخ تاکنون از چشم نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» دور نمانده است. در بالا با حکم آقای نویسنده آشنا شدیم که فرهنگ زردشتی "ضد اسلامی" در کنار فلسفه غربی مد روز ایرانیان است و منطقا بی ارزش. حال از زاویه دیگری به این دسته گل مدروز بودن فرهنگ مینوی/زردشتی می نگریم تا به سبزه نیز آراسته شود. نخست آن که چگونه یک فرهنگ نابود شده پس از هزاران سال مد روز می شود. دوم از فراز رویدادی در تاریخ و نه از زاویه و چشم اندازمان به تاریخ به آن رویداد می نگریم، زیرا تاریخ را هرکسی از دیدگاه خود دیده و تفسیر می کند و این سوبژکتیو است، بلکه از نگاه ثبت شده در تاریخ چون رویدادی تاریخی به جهانگشایی اسکندر می پردازیم. آیا یونان "عصر وحشی" نابود کننده "فرهنگ درخشان مینوی" است؟ گویا "مشکل" ایشان نه تنها در متد علمی و بررسی عینی و ناتوانی در نگارش فارسی، بلکه ندانستن تاریخ و فراموشی نیز هست. یونانی که "فرهنگ درخشان مینوی" را نابود کرد به فرماندهی دست پرورده و شاگرد افلاطون بود. و فراموشی ایشان در آن جاست که "فرهنگ درخشان مینوی" که انگاری باید "فرهنگ زردشتی" باشد نیز در بالا اشاره شد که از تیر خشم ایشان در امان نیست، زیرا مد روز است، چه شد که اکنون و در جمله ای دیگر دل بر آن می سوزاند؟
نشانی ایشان از دوستداری حکمت و توهین نیچه به فلسفه غربی و نابودی فرهنگ زردشتی مد روز مینوی همه و همه در «نیچه و روشنفکران ایرانی» دستاویز و یک استتار نه چندان استادانه است که با گردوخاک دروغ، جعل و تحریف سرهم شده تا هدف اصلی او در غبار آن گم شود. با آن چه در روش ایشان دیدیم و هم چنین ادعاهای بی پایه در «نیچه و روشنفکران ایرانی» که حتی رویدادهای تاریخی را نیز به چارچوب دیدگاه خود آورده و آن ها را تحریف می کند، هدف ایشان روشن می شود که همه ادعاها راهبرد به یک نشانی دیگر دارند که آن را جستجو می کنیم.
سراسر آن نوشته پر از «روکردن» دست افراد آشنا در میان روشنفکران ایرانی است. «نیچه و روشنفکران ایرانی» پیش از هر چیز تصفیه حساب شخصی با «نامداران» در پهنه ادب و اندیشه ایران است. برای رفع هر گونه شبهه می افزایم آوردن واژه نامداران به معنی داوری نگارنده در درستی و یا نادرستی دیدگاه آنان نیست، بلکه تنها اشاره به نام داشتن آنان میان اهل کتاب و اندیشه در ایران است. کسانی که با آثار خود برای اهل کتاب آشنایند و این گویا به مذاق آقای مقاله نویس اهل "حکمت" خوش نمی آید. این گمان را اشاره ایشان در باره تحصیل و دانش آقای دوستدار تقویت می کند که گویا هدف ایشان بیش از نوشتن مقاله ای برای شناخت نیچه و روشنفکران ایرانی نه تنها آقای دوستدار است. ایشان در مقاله خود خواننده را از مسیر نیچه بسوی آقای دوستدار هدایت می نماید. راستی چرا؟ زیرا آقای دوستدار به مانند آل احمد و خویی در ایران نامدارند و از آنجایی که نگارنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» نامی ناآشنا در میان ایرانیان اهل کتاب است گمان بر آن است که پایه اش این است که نویسنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» برای نامدار شدن در تلاشند.
«نیچه و روشنفکران ایرانی» کسانی را که در سپهر فرهنگی ایران پر تلاش بوده اند برای نمایش نویسنده اش دستاویز می کند. نویسنده فراموش کرده است که آقای دوستدار سالهاست می نویسد و کمترین دستاورد او جا انداختن "امتناع تفکر" حتی در رسانه ها و روزنامه های درون ایران است. یک خواننده «نیچه و روشنفکران ایرانی» که آن مقاله را برای آشنایی با نیچه و تاثیر یا پخش اندیشه هایش در ایران می خواند سر خورده می شود، زیرا نه بی سوادی آل احمد، نه پز خویی و نه مدرک بی سوادی دوستدار برایش از نیچه و روشنفکران ایران می گوید و نه مسئله اش دانستن اطلاعات شخصی آقای نویسنده از دوران جوانی ایشان است. شاید خواننده بیشتر خشنود می شد چیزی از "فضاهای هیلبرتی" بداند که در مقاله آمده است نه آن که خویی خودش نیز نمی دانست (چون به هر حال از نیچه که جز تحریف چیزی در آن مقاله نبست). آیا آگاه شدن از این که خویی خودش فلان چیز را نمی دانست یک خواننده را با نیچه آشنا می کند؟ گفته ها و روش گفتار در «نیچه و روشنفکران ایرانی» نمایش جانی است که در میان بسیاری از ما نیز خانه دارد. روش نوشتن، لحن گفتار و خود نوشته در «نیچه و روشنفکران ایرانی» نه تنها نشانه زیادی از خرد و اندیشه ندارد، بلکه بیش از آن حس انتقام و ستیز را به نمایش می گذارد. به گمانم این جان را نمیتوان خرد گریز یا کسی نامید که "امتناع [از] تفکر" می کند. آن نوشته با روش بررسی، تحریف منابع، تفسیر شخصی پا را از خردگریزی فراتر گذاشته و حتی "امتناع تفکر" که ذاتی فرهنگ دینی بوده و یافته نوی نیست، نیز گویای ستیزه جویی تراویده از آن نوشتار نیست. این جان پر ازستیزه جویی است ، امتناع از تفکر نمی کند. چنین می نماید که واژگان «خردستیزی» بیشتر زیبنده آنست. اگر در «نیچه و روشنفکران ایرانی» نشانی راستین از نیچه نمی یابیم در آثار نیچه نشانی آن مقاله را می توان یافت.
ستیزجویی در فلسفه نیچه بارها و بارها بررسی شده است. نیچه جابجا در نوشته هایش از بیهوده بودن نفرت، ستیزه جویی و انتقام گفته آن را چون زهری کشنده برای جان انسان می داند. خوانندگان می توانند نمونه را در منابع زیر[12] در نوشته های او پی گیری نمایند. کارل یاسپرس می گوید " مطالعه نیچه می آموزد واقعیتها را ببینیم، می آموزد نگاه به پیوندهای علت و معلولی روانشناسی و اجتماعی را ببینیم، برای مثال، به روشنی تاثیر بافته های ستیزجویی Ressentiment را بر همه معیارهای ارزشی مان ببینیم."[13] به باور نیچه ستیزجویی اخلاق بردگان است و ریشه در اخلاق مسیحی-افلاطونی دارد که اخلاق-ستیزجویی نیز نامیده می شود در این معنی می توان گفت ستیزه جویان «ستیزخو» می شوند. در فلسفه نیچه برده نه در معنی تاریخی/اجتماعی طبقه بردگان، بلکه کسی که با ارزش های برگرفته از اخلاق مسیحی-افلاطونی خودش را بالاترین سنجه برای داوری می داند. انسان سست و ضعیف یا انسان ستیزخو نیز معادل برده هستند که انسان والا مقابل آن است. بردگی نشانه اراده ضعیف است انسان برده کنشی نداشته همواره در واکنش بوده و بدنبال کسی می گردد تا با نفی دیگری به اثبات خویش بپردازد و از این راه ضعف خود را با هوشیاری می پوشاند.[14] ستیزخو با اندیشه بیگانه و با انتقام مانوس است، او را با گستره اندیشه و خرد کاری نیست واکنش او نمی تواند فلسفی باشد. میدان فلسفه شخصی نیست بلکه میدان دیگری است.
در فلسفه نبرد اندیشه میدان است و نبردی عام و نه فردی است. این که کسانی نیچه را درست درک نکرده، ترجمه نادرست و سانسور شده ارائه داده و به این دلیل باید آن ها را افشا کرد، را اگر از زاویه ستیزخو ببینیم همان می شود که در «نیچه و روشنفکران ایرانی» دیدیم. اگر این "نقیصه" را از دید اهل علم و خرد ببینیم به افراد کاری نداریم، بلکه به اندیشه پرداخته و نه بر اشتباهات و تقصیر و گناه «دیگران»، بلکه به درست کردن اشتباهات آنان و ارائه درست و پاکیزه آن چه که آن «دیگران» سانسور کرده اند می پردازیم، آن هم با روشی پاکیزه و بدور از ستیز با کسی. روش بررسی و مایه گفتار در «نیچه و روشنفکران ایرانی» چنان زننده است که حتی اگر اشاره ای هم به صورت مسئله، تنها به رویه مشکلات می کند، به نیت بالا بردن "ارزش" خودش است.
به گمان نگارنده خردگریزی و گاها خردستیزی ایرانی میدان گسترده ای است با ریشه هایی بسیار ژرف در تاریخ کشوری که سده ها بیگانگان بر آن حکم می راندند و اندیشیدن که جای خود، تنها زیستن خشک و خالی دغدغه مردمان بود. این گفتمان بسیار گسترده ای است که به بررسی علمی نیازمند است و جایش نه اینجا. شاید بتوان گفت دیدگاه بسیاری از ایرانیان که در«نیچه و روشنفکران ایرانی» نمونه برجسته ای از آن را می بینیم، نه تنها به اندیشه فلسفی، بلکه گاهی در رویارویی با دانش طبیعی جهان باختر نادقیق و گاها نمایشی بوده و به ویژه در علوم انسانی بچشم می آید. شاید یکی از پایه های آن برگردان های نادقیق زبان اصلی به زبان فارسی است (که به دلیل ویژگی شعری زبان فارسی و همچنین تفاوت های فرهنگی میان ما و فرهنگ بیگانه همه گناهش را به گردن مترجمین انداختن نیز از انصاف بدور است). پرسش این است، آیا باید به روکردن دست دیگران بپردازیم و دوستداری فلسفه را در جدال با اشخاص ببینیم. فلسفه را شخصی نموده و ستیز با خود را در لفاف فلسفه به دیگران برگردانیم؟ این که آن افراد نادرستکار هستند که فلسفه را نادرست پخش و باید دستشان را رو نمود تا فلسفه را نجات دهیم، بهانه ای بیش نیست، زیرا پیش از "نجات فلسفه" باید بدور از ستیزخویی اندیشه انسان ها را نجات داد آموزش داد، خرد را یاری داد و افق دید را دورتر و دورتر برد تا دیگر نادرستکاران میدانی نداشته باشند. افراد ناصادق و شیاد همواره هستند و خواهند بود. تنها ذهن آموزش یافته ساختارمند است که راه را بر هر گونه ساده بینی و نگری بر بسته فلسفه را نجات می دهد و دست شیادان را از پهنه خرد و اندیشه دور می کند. میدان چالش نه دیگران، بلکه درون ما و نگاه ما به جهان، انسان، خرد و زندگی است. پهنه نبرد را دریابیم و پای به آن بگذاریم. روی به خرد و اندیشه نموده با دانش نقاب از روی ابهامات اندیشه برداریم تا دیگران نیز از دانش ما بهره برند. به گفته سعدی با اندوختن دانش درخت تنومند و پر برگی نباشیم که از دادن بار دریغ می کند و شکوه و زیبایی خود را به نمایش می گذارد.
در پایان این بخش آرزوی نگارنده به مخاطبی ناشناس و آشنا: آرزو می کردم نویسنده اهل علم و دوستدار حکمت در «نیچه و روشنفکران ایرانی» ستیز شخصی اش را به میدان نبرد اندیشه نمی کشانید، آرزو می کردم او مرا به جهان اندیشه و حکمت نزدیک می نمود تا بیشتر از نبرد اندیشه، رها از هر ستیز شخصی، بیاموزم. و آرزو می کنم گفتمان های اندیشمندان (شاعران، نویسندگان و سنجشگران و...) روی از مخالفین شخصی و افراد برگردانده و آنان که توانایی در دانش و حکمتی دارند ستیز با دیگران را به ستیز با ناآگاهی و به آموزش ما برگردانده و دانش خود را در آشنایی ایرانیان با غنای حکمت در نبرد با فقر اندیشه بکار گیرند. این آرزویی است تا بتوانیم دست در دست هم بدور از غوغای مد روز و دلازردگی های شخصی به غنای اندیشیدن در ایران یاری کنیم.
در بخش آتی به پاره ای از نسبت های داده شده به نیچه "نژاد و نژاده پرست"، "شوونیست" و "ضد یهود" در «نیچه و روشنفکران ایرانی» می پردازیم.
٤. این همه نیچه؟
پس از گردآوری منابع و حین پاکنویس نمودن این نوشتار به ناگاه چشمم به «فرهنگ جیبی مایر» افتاد که در کنار «بروکهاوس» شناخته شده ترین فرهنگ در آلمان است. آن چه در جلد پانزده در باره نیچه نوشته شده است، می توانست کوتاه ترین پاسخ به «نیچه و روشنفکران ایرانی» باشد که نقل می کنم: "ناسیونال سوسیالیسم [حزب نازی در زمان هیتلر، واژه "نازی" در حقیقت کوتاه شده «ناسونال سوسیالیسم» است] تلاش نمود با تحریف و تفسیر آثار نیچه، اندیشه های او را به خدمت ایدئولوژی خود بگیرد. این تلاش به دلیل رد قاطعانه ناسونالیسم، نژاده پرستی [تئوری بهداشت نژادی] و یهود ستیزی در آثار نیچه با شکست روبرو شد."[15] نیازی به توضیح نیست که برداشت آن فیلسوفان نازی از اندیشه های نیچه باور آنان بود که او را نژاد و نژاده پرست، یهود ستیز و هوادار "بهداشت نژادی" می دانستند. اندیشه های نیچه در آثارش ارائه شده و باندازه کافی روشن و آشکارا ضد مسیحیت و نه یهود ستیز است. یک نویسنده با پیشداوری می تواند آن نوشته های آشکار روشن را به سود غرض و هدف خود تفسیر یا تحریف کند. یک ناشر کتاب ضد عیسی نیچه چاپ دوران نازی ها که خود دکترای فلسفه دارد، در پانویس ها با وجدان نژادپرستانه اش در بسیاری نکات نوشته نیچه را تحریف و تفسیر و حتی اصلاح نموده که بهتر بود نیچه چنین می نوشت.[16] حال اگر یک جریان فکری یا یک شخص تلاش نازیسم با تحریف و تفسیر نژادپرستانه از اندیشه های نیچه را به مانند نازی ها همان اندیشه های نیچه بداند، گناه نیچه چیست؟ این که از اندیشه ای سوء برداشت، تفسیر و استفاده می شود تنها به نیچه بر می گردد یا به زمینه های فکری که پیش از او در درازای تاریخ یک کشور انباشت شده اند و زمینه برای تایید رفتار و کارکردی نژادپرستانه را می دهند. حکم «نیچه و روشنفکران ایرانی» در باره یهودستیزی نیچه را دنبال می کنیم.
نیچه در آثارش مرگ خدا را اعلام کرده و بارها و بارها در نوشته هایش با تمام وجود به مسیحیت و اعلام جنگ می کند و این به آن معنی نیست که دست یهودیت را رو نکرده است. شاهد آن نیز کتاب ضد عیسی اوست، در حالی که هیچ کتابی با عنوان یهود ستیزانه ندارد. او به روشنی و آشکارا یهودی ستیزان را کنار بیماران ارثی گذاشته واگنر و همه دم و دستگاهش در بایرویت « Bayreuth» (شهری در آلمان که واگنر در آن جا مستقر شد و بازماندگانش همه ساله بزرگداشت او را که با اجرای آثارش همراه است برگزار می کنند) را هیچ و پوچی از اداهای بی پایانی دانسته که "ازناقص الخلقه ها، شامل یهودستیزان، کم ندارد – بیچاره واگنر! کارش به کجا کشیده! – ای کاش میان خوکها می افتاد! اما میان آلمانی ها!"[17]. نیچه در جایی دیگر یهودستیزان را بیچارگانی می داند که "یهودیان را هرگز نمی بخشد، که یهودیان "مغز" دارند – و پول دارند"[18]. او به یهودیت برای ریشه یابی پایه های مسیحیت می پردازد که "اشتقاقی از یهودیت" بوده و نیچه با آن سر جنگ دارد. به گمان او اخلاق برآمده از یهود و اندیشه های یونانی در اروپا به شکل مسیحیت انسان را به بردگی تاریخی کشانده، دستگاه کلیسا با تزویر و جنایت ارثیه آن تفکر است.
حتی بارتل فیلسوف مسیحی که نیچه را چون اندیشمندی ضد مسیحیت گمراه دهنده و فریبکار می داند، او را ضد یهودی نمی داند.[19] و یاسپرس نگاه نیچه فیلسوف روانشناس را چنین می ستاید: "نیچه هم یهودیت و هم مسیحیت را با چشم اندازی پربار و غنی عریان می کند"[20]. سراسر آموزش های مسیحیت به گمان نیچه چیزی جز جنایت، کشتار و حیله گری و دروغ نبوده است. به باور او "بار همه جنایات بزرگ فرهنگی از چهار صد سال پیش تاکنون [از شورش لوتر تا زمان نگارش کتابش] بر وجدان آلمانی ها سنگینی می کند"[21] (این نگاه نیچه به آلمانی ها کجا و نسبت های «نیچه و روشنفکران ایرانی» در باره نازی بودن او کجا؟). نبرد او با دستگاه کلیسا در سراسر آثارش موج می زند: "من به سنگین ترین وجه ممکن مسیحیت را چون فاسدترین چیزی که به تصور می آید، که همواره میل بسوی فساد داشته، محکوم می کنم.... چیزی در جهان نیست که کلیسای مسیحی به آن دست اندازی نکرده باشد... حقیقت آن دروغ و از هر حق و حقیقتی تحقیر روان انسان را ساخت. کسی جرئت دارد به من از هدف خوشبختی انسان در مسیحیت بگوید.... «برابری همه در برابر خداوند» این حقه بازی، این بهانه برای کین توزی و انتقام پست فطرت ها.... میل به دروغ به هر قیمتی.... انگل وار زیستن تنها کار مسیحیت بوده است.... خون آشامی و نابودی عشق و امید بسوی زندگی...صلیب مسیحی، نشانه توطئه های زیرزمینی بر ضد تندرستی، زیبایی، زندگی عاقلانه، دلیری، خرد، خیر جان و بر ضد زندگی..."[22] حال به دیگر صفت نیچه در «نیچه و روشنفکران ایرانی» می نگریم.
در این نوشتار به نژاد پرستی و یهودستیزی نسبت داده شده به نیچه نیز نه تنها با شاهد آوردن از یک فرهنگ آلمانی اشاره شد، بلکه در نقل قولی از او در باره واگنر آن را دیدیم. در این فرهنگ (Meyers Taschenlexikon Antisemitismus siehe:) واگنر از کسانی معرفی می شود که تاثیر در یهودستیزی داشته اند و تاییدی بر نقل گفته ای از نیچه در این نوشتار است که یهودستیزان دوروبر واگنر می پلکند. زندگی شخصی نیچه نیز بیانگر این آمیزش باورش در زندگی روزمره اوست. او هیچگونه یهودستیزی را پیرامون خود تاب نمی آورد تا جایی که کمک های خود به دوستی را در شکل واریز ماهانه پول، با آگاه شدن از تمایلات یهود ستیزی او قطع کرد.[23] هنوز یک نکته، در آغاز سخن از بهت زدگی خود با خواندن روش «نیچه و روشنفکران ایرانی» گفتم، زیرا تاکنون در نوشته یک اهل فن ندیده بودم که با چنین شدت نیچه را یهود ستیز بداند. نیچه را می توان با تکیه بر آثارش ضد مسیح دانست، اما هیچ چسب ضد عیسی بودن به نیچه چسب نیست، بلکه شبه چسب تراوشات ذهنی است که غرق در شیفتگی از خود بوده و با دروغ و حتی تحریف تاریخ در جستجوی نام است. برای آشنایی بیشتر با شخصیت درونی این افراد که علم را وسیله ای برای خودستایی می کنند روانشناسی فردی آدلر منبع بسیار ارزنده ای است.
با آن چه تاکنون چه در روش و چه در گفتار «نیچه و روشنفکران ایرانی» دیدیم با اطمینان بسیار بالا می توان گفت که نویسنده آن مقاله از شنیده هایش نیچه را می شناسد و در بهترین حالت شاید تنها چند سطری جسته گریخته از نیچه خوانده است و نوشته اش نشان می دهد نمایش آشنایی او با رد کردن نیچه هدف دیگری دارد. تهمت های دروغ آن نویسنده "اهل علم" به نیچه برایم چنان ناباورانه بود که هنگام بررسی و نوشتن این نوشتار به تدریج این به خاطرم رسید که شاید آقای نگارنده «نیچه و روشنفکران ایرانی» نام و عنوان کتاب نیچه «ضد عیسی» را «ضد موسی» دیده است. هنوز نکته ای در باره شونیسم بودن نیچه. شاید برای بسیاری دانستن این نکته نو باشد که نیچه شهروند هیچ کشوری نبوده و تابعیت آلمانی (پروسی) خود را پس داده بود.[24] همین نکته شونیست بودن او را اتهامی بی پایه می کند.
این نگاه بسیار کوتاه به دیدگاه نیچه در باره یهودستیزی و شونیست و نژادپرست بودن او می تواند پایه ای باشد تا نه تنها به نیچه، بلکه به هر پدیده ناآشنا با منابع دست اول برخورد کرده (به همین دلیل در پژوهش علمی نقل قول دست دوم پذیرفته نمی شود) و به اندیشه و خرد خود تکیه کنیم. از آن جا که این نوشتار در پهنه نبرد اندیشه و نه شخصی است و از آن جا که تا کنون بیشتر نشان داده شد نیچه چه چیزی نیست و از آن جا که «نیچه و روشنفکران ایرانی» مملو از همه چیزهایی است که نیچه نیست و جای ذره ای از آن چه نیچه هست خالی مانده، می کوشم جای آن ذره را با نگاهی کوتاه به آثار نیچه پر کنم. از آن جا می گویم ذره ای، زیرا توصیف اندیشه های نیچه حتی به کوتاهی بسیار بیش از آن چه است که در چارچوب این گفتار بگنجد. معرفی نیچه در چارچوب نسبت های داده شد به او در «نیچه و روشنفکران ایرانی » نمی ماند. تا آن جا که چارچوب این نوشتار جای دارد تلاش می کنم نیچه از زبان خودش از نیچه بگوید.
٥. ذره ای نیچه
نیچه اندیشمندی است که اگر به «ویکیپدیا» در زبان های انگلیسی، فرانسوی، هلندی، اسپانیایی و روسی بنگریم، او را فیلسوفی نامیده اند، که پس از «خاموشی»[25] ذهن تاثیر آشکارش بر بسیاری از جریان های فلسفی سده نوزده و بیستم میلادی امری پذیرفته شده است. گستردگی دانش و آگاهی او نه تنها با تاریخ فلسفه و دانش و هنر انسانی اروپا به حد غبطه آمیزی شگفت انگیز و احترام بر انگیز است، بلکه آگاهی او از فلسفه و دیدگاه فلسفی خاور نیز غنای بی نظیری دارد. بررسی این اندیشمند تنها از یک نگاه و چارچوب نمی تواند قانع کننده باشد. اگر یک پژوهشگر در نوشتارش در باره دیدگاه هنرمندی و آفریننده اثری تنها از دیدگاه خود و دیگرانی که مانند او می بینند بگوید، خدمت چندانی به دانش نکرده است. نبرد اندیشه به مانند زندگی نبرد اضداد است و پدیده های نو در این نبرد یا به بایگانی تاریخ می روند یا اگر عناصر مشترک اما پوشیده ای با مخالفین داشته باشند با هم به گونه ای کنار می آیند و یا راه باز کرده و به پیش می روند. آشنایان با آثار نیچه می دانند که این پدیده برای او آشکارا روشن بود زیرا آثارش پر از نبرد و امید به پیروزی آینده است. در نگاهی به سیر تاریخی آثار نیچه هنوز رده های بیشتر از آن چه در بالا گفته شد هم در نبرد اندیشه اش و هم در نبرد با اندیشه او می یابیم . نبرد اندیشه اش همان تاثیر آن بر بسیاری از جریان های اندیشه است. و نبرد با اندیشه نیچه را مارتین هایداٍگگر بصورت زیر نشان می دهد:
از نیچه چه ساخته شده و می شود[26]
- خداجوی انکار کننده خدا
- اندیشمند والا[پز دهنده] پاره کننده تکه پاره ها، فقط شاعر
فیلسوف هیچ ندان
- خاموش و تحقیر کننده بزرگان موعظه گر: نسخه
- کسی که فقط یک چیز می خواهد مرد همواره در دگرگونی
- تحقیر کننده یهودستیزان یهودستیز
- کسی که هم با ناسیونالیم و هم سوسیالیسم می جنگد ناسیونال سوسیالیسم [نازی]
پس از هفتاد و پنج سال این تابلو هنوز در «نیچه و روشنفکران ایرانی» زنده است. در زادگاهش آلمان نخست نشر آثارش با بی اعتنایی فیلسوفان روبرو شده و اصولا آن را فلسفه نمی دانستند. پس از چند دهه فیلسوفان آلمان نازی از چشم انداز خود به آن فلسفه نگریسته، خود را در آن دیده و تا جایی پیش رفتند که او و هیتلر را همتراز می دانستند.[27] و سومین پله سیر تاریخی آثار او را نگاهی به ویکیپدیا نشان دادیم.
کار یک سنجشگر نگاه به پدیده از زوایای گوناگون است. با این کار هم پدیده و هم نگاه دیگران چون مجموعه ای ارائه می شود که در پژوهش علمی به "ذوب"[28] چشم اندازها و افق های دید تحلیلگران مشهور است. هایداٍگگر می گوید نباید نیچه را چنان دید که گویی از آسمان افتاده است.[29] واقعیت آنست که نیچه بیمار بود و حتی به گواهی آثار خودش بیماران نمی توانند سالم بیندیشند و بیماریش نمی توانسته در آثارش بازتاب نیابد. این واقعیت را نمی توان انکار نمود. نیچه تنها هنرمندی نبوده که در تاریخ اندیشه از سستی تن رنج می برده و یا روان او بیمار شد. فیلسوفی در باره نیچه می گوید: مهم آن است که آیا این بیماری تا کجا بر او تاثیر گذاشته است و نشانه های آن تاثیر کجاست؟مثلا ببینیم تاثیر ناشنوایی بتهوون بر آثار او چه است که پاسخ آشکار است، زیرا مغز او کار می کرد. بر این پایه درباره نیچه نیز مهمترین پرسش این است که آیا بیماری بر مغز او هم تاثیر داشت یا نه. دیدگاهها دوگانه است که یکی بر بیماری او پای فشرده و دیگری آن را نادیده می گیرد.[30] توماس مان در ملاحظات یک غیر سیاسی کار در باره نیچه اهمیت او را در فلسفه اش ندانسته و بیشتر به روشی که او می نویسد اشاره کرده و از تاثیر فوق العاده او بر ژرف نمودن نویسندگی در انتقاد ادبی و رادیکالیسم در آلمان و تاثیر بلامنازع آموزش های نیچه که پیوند تنگاتنک هنر را با شناخت به ادبیات آلمان وارد نمود. نیچه به ادبیات آلمان حساسیت، هنر، زیبایی، آهنگ، ژرفا و شیفتگی داد که تنها با هاینریش هاینه برابری می کند، که نیچه خود نیز خودش را در کنار او گذاشته است. آموزش های نیچه به معنی انسانی نمودن جامعه آلمان است.[31] توماس مان از تاثیر نیچه بر خود در کتاب تونی کروگر می گوید که قهرمان داستان درست به مانند فلسفه نیچه میان زوال و سلامتی در نوسان است (همان ص.: 90). شاید نگاه نویسنده نامدار آلمانی توماس مان نمونه ای از "ذوب" دیدگاه ها در باره نیچه باشد زیرا همانگونه که در بالا اشاره شد او به فلسفه نیچه تمایل نداشته و بدبینی شوپنهاور را بر خوشبینی نیچه رجحان می دهد. (همان ص.: 427). به باور هایداٍگگر فیلسوف نامدار آلمانی "اگر ما دو آموزش نیچه در باره همان بازگشت (Wiederkehr des Gleichen) و اراده بسوی قدرت و این دو آموزش را در درونی ترین پیوند تنگاتنگ چون بازارزشی [ارزشها] درک نکنیم، و اگر از آن گذرگاهی نیابیم که این پرسش بنیادی را در روند متافیزیک اروپایی ضروری ببینیم، پس ما هرگز فلسفه نیچه را نفهمیده ایم، یعنی سده بیستم و سده های آینده را درک نکرده ایم."[32]
در آثار کمتر اندیشمندی این اشراف بر تاریخ اندیشه، فیلسوفان، ادیبان، و هنرمندان دیده می شود. دید گسترده شناخت دقیق از سیر اندیشه انسانی و بررسی آن ها در تاریخ اندیشه از سوی یک فیلسوف در تاریخ اندیشه نو است. از پرتو نگاه او چشم انداز نوی به خرد و اندیشه باز شد. این دیدگاه نو نمی توانست با شکل های شناخته شده پیشین در روش نگارش هم آگاهی ژرف خود از پدیده ها و هم تحلیل آن ها را مستدل کند.آثار نیچه در گزیده گویی هایش یعنی اندیشه نو در شکل نو. بر همین پایه درک او برای هر خواننده ای یکسان نیست. زیرا بسیاری در چارچوب چشم انداز خود به جهان برخورد نموده و اگر با پدیده ای نو روبرو شوند که ناشناخته است در تلاش برای درک آن و داشتن تصویری کلی از آن به دیدگاه خود شک نمی کنند بلکه به آن ناشناخته شک نموده و دست بکار نیز می شوند تا شک یقین شود. انسان همواره ساده ترین و راحت ترین راه را می جوید و می رود. در این معنی که ناشناخته را با گنجاندنش درون چارچوب چشم انداز خود شناخته پنداشته و بسادگی آن شک را «از سر راه برمی دارد». هر کدام از ما مثال های بیشمار از این گونه برخوردها را باید تجربه کرده باشیم. حال اگر این نو آوری به گستره جامعه بیاید آن گاه برخوردها و واکنش ها شکل دیگری می گیرد. یک جامعه اگر ببیند نوآوران با یافته شان خطری برای نظم و نظامش هستند، در چارچوب فرهنگ مجازات آن جامعه آنان را «از سر راه برمی دارد». از ایران بگویم مانی و مزدک و حلاج و نسیمی و المقنع و رازی و فضل الله استرآبادی و نیما یوشیج و سپهری و در جهان یادگاری تاریخی مسیحیت از گالیله تا جیوردانو برونو آشناترین نمونه هاهستند. نیچه نیز مجازات جامعه آلمان دربی اعتنایی به آثارش را با تنهایی بجان خرید و شکایت نامه اش را با امید فراوان به آینده[33] در تقریبا همه کتاب هایش ثبت کرده است (به ویژه برملا نمودن واگنر و نگاه سخت منتقدانه او به آلمان)، توماس مان می گوید در آلمان باستثنای نیچه کسی به واگنر انتقاد ننمود.[34] اما چرا منتقدین غیر آلمانی اش او را به گونه ای دیگر درک و تفسیر می کنند؟
دلیل چندگانگی در تفسیر و درک او به انگاشت نگارنده در دو واقعیت قرار دارد. نخست اندیشه نو و سپس شکل بیانش. آن چه که مسلم است اندیشه نو همواره شکل نوی دارد. در بالا اشاره شد که شکل و محتوی جدایی ناپذیرند. اختراع افتراق ظرف و مظروف از هم و یا جدایی میان درونمایه و شکل و رویه همه و همه بافته های پیروان اندیشه فرادادی و سنتی است تا ساختار کهن را که به آن خو دارند، پاس داشته باشند. نمونه ای از واکنش ایرانیان در برابر نو آوری در واکنش جامعه ایرانی به شعرنو را به خاطر داریم. آن گاه که نیما یوشیج اندیشه نو را با شکل شعر نو بیان و شعرکهن را با این فرم نو از آسمان به زمین آورده از رویدادهای زندگی گفته و زندگی اکنونی را به پهنه شعر آورد "آب در خوابگه مورچگان" چنان آشوبی بر پا نمود که زندگی را بر "پیر مرد [که] چشم ما بود" تنگ نمود. آن آب جاری سالها نیاز داشت تا سیلی شده و مقام منیع عالمان صرف و نحو در سنجش شعر را از اکنون به تاریخ بسپرد (فرهنگ ایرانی در نگاه به شعر دگرگون و دیگری شد، زیرا دیگر آن نبود که پیش از نیما بود). بر پایه استوار نیمای روستایی، ستایش زندگی در شعر سپهری شهر را تسخیر نمود. همسان نیما واکنش در برابر سهراب نیز با "ابر انکار" روبرو شد. با سخنی از نیچه در بالا آشناییم که سرنوشت نوآوران در همه پهنه های اندیشه و خیال چه دردناک و سنگین است. او چشم انداز دیگری به جهان داشت و آن را آشکار نمود. یاسپرس فلسفه نیچه را این گونه بیان می کند که در نگاه نیچه "انسان توانا به شناسایی همه پدیده های جهان نیست، او نه شناخت کل جهان بلکه پرسشی دیگر را پیش می کشد که چگونه می توان زیست."[35] فلسفه و زندگی شخصی نیچه گواه تاریخی تلاش او برای زندگی بهینه انسان آزاد است که با آگاهی دادن به او بدست می آید. نسخه او آگاه شدن انسان از فریب تاریخی فلسفه است تا انسان نو و فراانسان زاده شود. تنها چیزی که به زندگی معنی می دهد برای نیچه دانستن است و چگونه زیستن را انسان دانا می یابد.
فلسفه نیچه پیش و بیش از هرچیز آری به زندگی است که بسیاری آن را تنها فلسفه زندگی و نه فلسفه می دانند، هایداٍگگر این جدانمودن فلسفه و زندگی را در دروس دانشگاهی خود در دوران رایش سوم (که پس از آن دیگر اجازه استادی نداشت) چنین پاسخ می گوید که گویا برای آن فیلسوفان منتقد نیچه فلسفه برای مردگان است.[36] آثار نیچه پر است از رهایی از همه پیشداوری های اخلاق سقراطی (بازتابش در مسیحیت در اروپا)، رهایی از ترس مجازات در جهان دیگر، دوری از ستیزه جویی، لذت از زندگی در این جهان، باژگونه نمودن همه ارزش ها و یافتن ارزش های نو (Umwertung alle Werte) شدن و همواره شدن، باور به خود و دیدن پدیده ها از چشم خود و نه با پیشداوری های از پیش حکم شده پیام آوران و فیلسوفان با فضیلت، بلکه دست در دست هم و با هم، دادن معنی به زندگی (که اتفاقی است و هیچ معنی ندارد)، دیدن و پذیرش بیماری و پیری و مرگ چون پاره ای جدایی ناپذیر از زندگی (مرگ برای او نه بد و نه پایان زندگی است) و هنوز از آموختن و شناخت جهان که به زندگی معنی میدهد[37]. او این همه را با نگاهی می گوید که تا آن زمان در تاریخ فلسفه هیچ اندیشمندی چنان مستدلانه و قانع کننده بیان نکرده بود. نگاه و شناخت و گفتار او نو بود او به مانند پیشینیان نمی نگریست و نمی اندیشید.
تا زمان نیچه بیشتر و شاید همه فیلسوفان از خود شناسی و شناخت جهان گفته و بیشترشان همه عمر برای یافتن حقیقت فراتر از آدمیان خاکی در آسمان مجرد اندیشه در جستجوی معنی زندگی بودند. او فلسفه و اندیشیدن را به زمین آورد و به زندگی. نیچه برای زندگی هیچ معنی قائل نیست، هیچ حقیقتی برای او وجود ندارد، تنها حقیقت انسان است و معنی را او می یابد و به زندگی معنی می دهد. برای نیچه تصمیم گیرنده نهایی زندگی است[38]. حقیقت در نگاه نیچه نه در پیچ در پیچ یافته های واژگانی فیلسوفان در دنیای خود ساخته روح و روان و یا درجهان دیگر است و نه در اختیار کسی است، همه چیز همین جا و در دستان انسان آزاد او (فراانسان) است. انسان تنها باید رها از پیشداوری به مرزهای ناشناخته گام بگذارد، به گفته سپهری "آب در یک قدمی است... باید چشم ها را شست". نیچه نیز شاید در همین معنی شاعرانه می گوید به چشمانمان اعتماد کنیم و نه به گوش، زیرا به گفته نیچه گوش را می توان اما چشمان را نمیتوان فریب داد[39]. او برای چشم شویی پای در میدان هنر اندیشیدن گذاشته و همه جهان را با خرد خود به هماوردی فراخواند. خود این ترک ایستگاه فلسفه سنتی و پایگاه تاکنونی فلسفه کلاسیک (شناخت جهان و یا یافتن معنی زندگی) چشم انداز مانوس نگاه فیلسوفان را به چالش گرفته و اولین گام برای کژدرکی و یا تحریف گفته های اوست. در کنار این نگاه نو که فلسفه نیچه از سوی فیلسوفان کلاسیک و سقراطی بشدت انکار و رد می شود هنوز روش نگارش نیچه است که درک او را برای کسانی که تجربه فلسفی ناچیزی دارند دشوار می کند. نیچه خود را همتراز بزرگترین غزلسرای آلمان می دانست (یادآوری: حکم «نیچه و روشنفکران ایرانی» و حکم توماس مان) که امروزه این امری پذیرفته در پژوهش های دانشگاهی آلمان است. "هاینه و نیچه بزرگترین بنیادگذاران بی رقیب زیبایی شناسی عملی بدن در سده نوزدهم بوده و خواننده را به بحران اساسی در سرکوب تاریخی احساست انسانی آگاه و حساس می کنند. زردشت نیچه انسان گذر است که در کتاب چون بندبازی در حقیقت جلوه راه دراز و خطرناک از گذرگاه اندیشه زردشت تا آن جا که انسان با-پای-خود-رفتن را بیاموزد."[40] این دانشمند رساله دکتری خود را در باره این دو غزلسرا نوشته است. فراانسان نیچه انسان آزادی است که با-پای-خود-رفتن را آموخته است.
اشاره شد که نوآوری نیچه در اندیشه باید در شکل نوی ارائه می شد، جز این نیست، نبوده و نمی تواند باشد. اندیشه نو، خیال تازه یک هنرمند و سهیدن رویایی در بیداری بر او و حتی یافته های یک دانشمند در تکنیک، همه و همه هستی خود را با شکل نوی به نمایش می گذارند که یا تاکنون نبوده و یا کهن را نو می کند. گزیده گویی های نیچه نیز از همین دست است. نوشته هایی که برای درکشان به تجربه و آشنایی با آثار پیشین او در کنار هنر تفسیر نیاز است. این هنر چیست؟ پیش و بیش از هر چیز برای درک نیچه هنوز باید هنر دیگری در دسترش باشد تا بتوان به هنرتفسیر و شناخت جهان اندیشه اش گام گذاشت و آن «آری» گفتن به زندگی است که جانمایه و هسته فلسفه نیچه است. "کسی که هوای نوشته هایم را نفس می کشد، میداند که هوای بلندی هاست، هوایی نیرومند. انسان باید برای آن ساخته شده باشد وگرنه خطر سرماخوردگی کم نیست."[41] این هنر با پرسش اساسی در سیر فلسفه نیچه "که فلسفه چیست و آن فلسفه چگونه است، [فلسفه ای] که خود خودش را مشخص می کند و این که این خود مشخص نمودن فلسفه تنها در صورتی امکان پذیر است که آن [فلسفه] خود خودش را ساخته باشد"[42]. به این معنی باید آن را از چشم انداز نیچه دید. این دو هنر باید دست در دست هم بگذارند تا راه درک درست اندیشه های نیچه باز شود. درک نوشته های نیچه که اندیشه نو را با شکل نو ارائه می دهد به چشم اندازی آماده دگرگونی نیازمند است. او در گزیده هایش شاعرانه و در لفافه تغزل گاها طنزآلود با چنان جدیتی می نویسد که بسیاری از روشنفکران "دوستدار حکمت" یارایی نزدیکی به آثار نیچه را ندارند که «نیچه و روشنفکران ایرانی» (برجسته ترین تجربه شخصی نگارنده در تحریف، امانت شکنی، دروغ و تهمت های بی پایه به نیچه) نمونه ای از آن است. این افراد درک نیچه را در چارچوب دید خود دیده، نیچه را در آن گنجانده و سپس او را رد می کنند. در این جا دوباره به چند سطر بالاتر بر می گردم. زیرا بسیاری در چارچوب چشم انداز خود به جهان برخورد نموده و اگر با پدیده ای نو روبرو شوند که ناشناخته است در تلاش برای درک آن و داشتن تصویری کلی از آن به دیدگاه خود شک نمی کنند به آن ناشناخته شک نموده و دست بکار نیز می شوند تا شک یقین شود. انسان همواره ساده ترین و راحت ترین راه را می جوید و می رود. در این معنی که ناشناخته را با گنجاندنش درون چارچوب چشم انداز خود شناخته پنداشته و بسادگی آن شک را «از سر راه برمی دارد»... حال اگر این نو آوری به گستره جامعه بیاید ... چارچوب فرهنگ مجازات آن جامعه آنان را «از سر راه برمی دارد». چند نمونه از واکنش هموطنان از تجربه شخصی: بسیاری نیچه را با چند جمله معرفی می کنند، که او را می شناسند. یکی می گوید: همان گفته های زردشت ما را می گوید. دیگری او را دیوانه و فاشیست نامیده و سومی خواندن او را مضر می داند و یکی نیز او را بیماری می داند که اصلا فیلسوف نیست و با انصافترین ها بدون آشنایی با آثارش او را در کنار دیگر فیلسوفان می گذارد. گویا انسان با این روش در ارزیابی اندیشمندی اندیشه نو «از سر راه برمی دارد»؟ به گفته توماس مان هرکسی به اندازه توانایی خود نیچه ای دارد.
آشنایی با نیچه آموزش هنری است که به ما می گوید این هنر در جان و خواست انسان در جستجوی ارزش های نو و آمادگی او برای در هم شکستن معیار های کهن است. او خود پیشتاز این امر با زبان ویژه اش بوده و با دانش بی مانندش به تاریخ اندیشه ریشه همه فلاکت های انسانی را در مسیحیت می بیند. او بنیادهای اندیشه مسیحیت را در فلسفه سقراط آشکار نموده و پایه های "فضیلت"[43] او را باز می کند. پایه های کینه و ستیز فیلسوفان سقراطی به فلسفه نیچه استدلال های اوست. آتش استدلال او بیش از همه کاخ زرین خیالی دانشمندان، فیلسوفان و دانایانی را ذوب می کند که با علم خود نمایش فضیلت و برتری بر نادانان و عوام هستند. او در اراده بسوی قدرت چهره ای از آدم عاقل میانه رو (چوخ بختیار) ترسیم می کند. "غریزه گله به [آدم] میانه رو ارزش می دهد تا به [آدم] بالاتر و با ارزش تر: [برای او] ارزش همان جاست که اکثریت است؛ راه و روشی که خودش همان جاست. با این کار او مخالف هر چیزی است [او] والا شدن از پایین به بالا را چون یک تنزل از اکثریت به کوچکترین عدد [اقلیت] می بیند. گله [عوام] هر گونه استثنا، چه بالاتر و چه زیر او را مضر دیده و مخالف اوست و هنر او [در توجیه اش] نسبت به استثناها در بالا، نیرومندان، قدرتمندان، دانایان و ترسناکان این گونه است که آن ها را چون نگاهبان، چوپان، محافظ دیده [و خود را چون] اولین خدمتگزارشان: بدین گونه می تواند یک خطر را به سود برگرداند. در میانه روی ترس وجود ندارد؛ این جا آدم تنها نیست، سپهر اندکی برای کژدرکی هست، این جا برابری وجود دارد [برابری از دید نیچه] ؛ این جا هستی خود چون اتهامی برداشت نمی شود، بلکه به مثابه وجودی درست؛ اینجا خشنودی حاکم است. عدم اطمینان به استثناهاست؛ استثنا بودن گناه است".[44] برخورد نیچه با عوام در گزیده گویی هایش را باید رمزگشایی نمود، وگرنه می توان او را دشمن مردم و عوام پنداشت. این گزیده در حقیقت به اخلاق دورویانه عوام در تاریخ اشاره می کند. عوامی که با فلسفه اخلاق و باور به فضیلت هزاران ساله اندیشه مسیحیت آغشته است. هنوز تمجید او از قوی و نیرومند و استثنا این کژدرکی را شدت می دهد.
فلسفه برای نیچه تنها سیر مجرد اندیشه نبوده و در ارتباط با دیگر پدیده های اجتماعی/فردی است. او تنها دوستدار اندیشیدن برای نمایش و برتر دانستن خود و "اهل علم" بودن نیست، بلکه بشارت دهنده شادی و لذت بردن زندگی انسان است. انسانی اجتماعی/تاریخی که نیازهای گوناگون داشته و همواره برای رفع آن ها می اندیشد. بر پایه آموزش های نیچه فیلسوفان کمبود "درک تاریخی، دانستن فیزیولوژی و حس برای آینده"[45] دارند. درک تاریخی را آشنایی به تاریخ فلاکت بار بشر تاکنون به ما نشان می دهد که در سویی بردگان (عوام) و در سوی دیگر و بر فرازشان سروران و مردان بزرگ بوده اند. او مردان بزرگ در تاریخ را جنایتکارانی در مقیاس بزرگ و نه کوچک می داند[46]. درک فیزیولوژی به معنی پیوند تنگانگ تندرستی با اندیشیدن، بیمار نمی تواند درست بیندیشد. انسان با تندرستی تن و جان می تواند درست بیندیشد. سستی تن بیماران بر اندیشه شان تاثیر بی بروبرگرد داشته و نمی توانند سالم و درست بیاندیشند. در اینجا به یاد فردوسی می افتیم:
زنیرو بود مرد را راستی زسستی کژی زاید و کاستی
همواره شدن و شدن نیز یکی از پایه های فلسفه نیچه است. این همواره شدن نبرد اضداد است که ذاتی زندگی است. در این نبرد بیماری می تواند چون پله ای برای جهش باشد، یعنی زوال و تندرستی دست در دست هم دارند که فلسفه او آموزش و آگاهی به این نکته برای عوام آغشته به باورهای مسیحیت است. نیچه که از دوران نوجوانی رنج بیماری را همراه داشت به این نکته آشنا بوده و در بیماری نیروی شفا بخشی می بیند که در جان شخص است. پیوند تنگاتنگ تن و جان و جدایی ناپذیر بودن آن دو چنان است که اگر سلامتی در جان باشد درون بیماری تندرستی نهفته است، تنها باید آن را دید و شناخت. در پهنه اندیشه نیز چنین است که امکان زایش تفکر سالم از اندیشه بیمار هست. بر همین پایه به فلسفه خود چون اندیشه ای می نگرد که از درون ارزش های بیمار کهن و چشم انداز منحط مسیحی به جهان سر برآورده است. سومین نکته ای که فیلسوفان به آن نپرداخته اند به گمان نیچه حس برای آینده است که نه در تعالی و نه رشد در آن هست به این معنی که اگر انسان بخود نیاید خطر بازگشت انسان (با فرهنگ) به دوران میمون اولیه هست. نیچه از چشم انداز سه پایه باور فلسفی اش به پیری و بیماری و زوال تن آن ها را مشکلی می داند که نیت فیلسوف یونانی در چالش با آن اختراع «اخلاق» است: فیلسوفان زوال.
نیت مخترعین از اخلاق یابی و پیش از همه فضیلت قائل شدن برای دانایی در حقیقت توشه برای روز مبادایشان بود. برای نیچه این گونه ارزش گذاری برای اندیشیدن در حقیقت سلاح کسی است که از زوال تن و مرگ هراس دارد. برای او که مرگ و بیماری نیز پاره ای از زندگی است، فضیلت سقراطی اندیشیدن نیست، بلکه هراسیدن است. وحشت از مرگ و پیری و بیماری را زوال نامیدن چیزی جز تبلور ترس از زیستن نیست. برای نیچه جدا کردن بیماری، پیری و مرگ از زندگی نشانه ترس از زندگی است، زیرا این ها مستقل از خواست و میل و آرزوی ما وجود دارند و ذاتی زندگی هستند. بیماری می تواند پله ای برای جهش بسوی تندرستی و تجربه ای نو برای ارج گذاشتن بیشتر به زندگی باشد، پیری می تواند منبع تجربه و انباشت دانش باشد و مرگ پایان نیست (نیچه به بازگشت همواره نه در معنی بودایی باور داشت، بلکه بر پایه علمی ثابت بودن ماده و به شکل دیگری دگرگون شدن، در بالا از هایداٍگگر اشاره شد که بازگشت جاودان یکی از پایه های اساسی در فلسفه او در نگاه به هستی که برای نیچه همان "شدن" است، زمان و اراده یا میل است). دیدن بیماری، پیری و مرگ چون زوال خود زوال فلسفه است که به باور نیچه در «فلسفه زوال» متبلور است. این فلسفه برای نیچه چیزی جز بیزاری از زندگی نیست. این است آن هسته «فلسفه زوال» که نیچه در آموزش سقراط می بیند. به انگاشت نیچه فیلسوف با فضیلت به مانند همه حیوانات برای دفاع از خود به دنبال وسیله ای است، پس اندیشیدن و دانایی امتیازی شد و سقراط[47] با اختراع اخلاق و فضیلت و کوتاه سخن با یافتن ارزش و ارزش گذاری در آموزش اخلاق خود آن را پایه گذاری نمود. نیچه این یافته سقراط را بافته ای منحط و "سکه قلب" می داند که افلاطون شاگرد وفادار سقراط آن را ثبت نموده پایه های فکری مسیحیت را داد. به گمان نیچه در جهان کنونی که همان باورهای مسیحیت بر آن حاکم است اختراع اخلاق آراسته به دروغ فضیلت ابزاری برای سروری انسان قوی بر عوام است (پز دادن با دانش در روانشناسی آدلر جای بسیار برجسته ای داشته و نشانه «عقده خود کوچک بینی» است). نیچه اخلاق را بنیادا دشمنی در برابر علم می داند، زیرا دانش با خوب و بد کاری نداشته تا به مانند اخلاق همه چیز را درخدمت خود گیرد."به همین دلیل پس از آن که سقراط بیماری اخلاق گرایی را به دانش آورد در یونان دانش هرگز دوباره آن سطح بالای دوران دموکریت، هیپوکرات و توکیدید دست نیافت."[48] سیستم اندیشه اخلاقی سقراطی بنیادی شد که دستگاه کلیسا آن را برای سروری بر بردگان برگرفته و بزرگترین جنایت که «نه» به زندگی است را در آموزش هایش در نفی زندگی با اختراعاتی چون جهان دیگر و یا «گناه اولیه» انجام داد. مسیحیت جهان دیگری را در مقابل این جهان بشارت داد، زیرا این جهان بد است. نیچه دروغ مکارانه دستگاه کلیسا را در انکار این جهان در آن می داند که با آموزش های مسیحیت این جهان پلید است و آن قدر این تکرار شد تا جهان واقعی بد شد. مسیحیت با گناهکار دانستن انسان و باوراندن آن به عوام بر ترسشان سوار شده و سفره خود را رنگین نمود. در اینجا به یاد گفته ای از او افتادم که مسیحیت قول می دهد و زیرعهدش می زند، بودایی هیچ بشارتی نمی دهد اما سر قولش می ایستد. این مقایسه میان مسیحیت و بودایی نشان از نگاه ژرف او به فلسفه بودایی است. مهمترین نگرانی او قید و بندهای هزاران ساله بر اندیشه است که انسان باید از آن رها شود. این انسان آزاد همان «فراانسان» نیچه است که هنوز زاده نشده و نیچه او را بارها و بارها در نوشته هایش توصیف نموده که درجایی زردشت است و بیشتر دیونیزوس است. همانگونه که «دیونیزوس» او هیچ ربطی به اساطیریونانی ندارد، هنوز کمتر «زردشت» او با آن چه ما از زردشت می دانیم نزدیکی دارد. آموزش های زردشت و پند های اخلاقی او برای نیچه از همان جنس دیگر پیامبران اخلاق است. اگر چه نیچه راستگویی زردشت را ستایش نموده و او را با شرف تر از همه اندیشمندان دروغگوی با فضیلت می داند (خوانندگان گرامی می توانند در دنباله همین تمجید او از زردشت ایرانی تحسین دیگری از ایران باستان را نیز در همین گزیده گویی شماره 3 او که این جا از زردشت نقل می شود بیابند) برایش یافتن "اخلاق اشتباه فاجعه بار"[49] زردشت بوده است.
نیچه که کلیسا را دشمن خود می دانست، برای اولین بار در تاریخ اندیشه ریشه های فلاکت و رنج انسانی را در فلسفه اش آشکار نموده و به اخلاق (کلیسا) تاخت. در نوشته های نیچه به یک نکته باید توجه شود که به باور او مسیحیت باید نابود شود و خطابش مسیحیان هستند و نه بودایی یا مسلمان. بر همین پایه است که اگر بی غرض نباشیم با کم تجربگی در پهنه اندیشه و یا پیشداوری به «گزیده گویی» او نگریسته و او را "ضد شرقی" و اروپایی نژادپرست می بینیم. آثار او به انسان بی هیچ مرز و بند و باور مذهبی بشارت شادی این جهانی می دهند. نیچه ستایش کننده زندگی بر فراز هر پیشداوری اخلاقی بوده، هنر را نجات بخش زندگی می بیند (او اگر چه هنرمندان را هنوز نیرومند تر از دیگران در خواست و میل بسوی قدرت می بیند، هنرمندان را انسان راستین می داند تا جایی که حافظ[50] را یکی از برترین های تاریخ انسانی می داند). آموزش های نیچه برای شادی انسان، هیچ بند و بندگی را بر نمی تابد. نیچه نه بشارتی می دهد، نه مذهبی آورده است و نه مسیری را درست دانسته و تنها توصیه او بر پای خود رفتن تا پله "فراانسان" که تاکنون زاده نشده و «هیچکس» است تا روزی «همه» فراانسان شوند. او را دنبال می کنیم تا با روش نگارش نیچه و معنی گزیده گویی کمی آشنا شویم. با باز کردن کتاب چنین گفت زردشت این نوشته را می بینیم: کتابی برای هیچکس و همه کس. این بازی واژگان نیست، بلکه با آشنایی با آثارش می توان رمزگشایی این جمله و روش «گزیده گویی» نیچه را دریافت. نیچه نه تنها در آن کتاب بارها به زردشت اشاره کرده از او می گوید. آشنایی با زبان فلسفه اش روشن می کند که آن هیچکس و همه چیست: این کتاب برای هیچکس از اکنونیان نیست و زمان درازی می خواهد تا در آینده همه آن را دریابند.
در آثار نیچه بیش از زردشت دیونیزوس فلسفه اش را نمایندگی می کند. دیونیزوس او شادی و لذت از زندگی را فریاد می کند. یکی دیگر از کژدرکی های دیدگاه مغرضان ستیزخو و ناآگاهانی که بر فضیلت سقراطی در فلسفه پای می فشارند از فلسفه نیچه این است که او را هوادار جنگ و نبرد برای سروری بر دیگران می دانند. در این جا تنها یکی از گزیده گویی هایش را برای "دیونیزوس و فراانسانش می آورم تا از آستان روزنی از هزاران گفتارش به روح والای انسان بزرگ و اندیشمند بی تا در تاریخ اندیشه انسانی بنگریم و جنگ طلب بودن او را دریابیم "با جادوی دیونیزوس نه تنها پیوند انسان میان انسان بسوی انسان دو باره بسته می شود، همچنین طبیعت بیگانه شده دشمن و زیر یوغ دوباره جشن آشتی با پسران گمشده انسان می گیرد. استعدادهای زمین با اراده آزاد بار داده و درندگان با آرامش و صلح صخره ها و صحراها را بهم می دوزند. ارابه دیونیزوس با گل و حلقه های گل تزیین شده: در زیر یوغ افسارش ببر و پلنگ گام بر می دارند. زمانی که میلیونها چون شاری به غبار فرو می روند ترانه جانبخش «شادی» بتهوون تابلویی می شود و با همه توان رویاهایش پس نمی ماند: چنین می توان به دیونیزوس نزدیک شد. انسان برده اکنون آزاد شده است، اکنون همه مرزهای استوار، کین توزی ها، نیاز، لجبازی یا «ناهنجاری» ( mode fraiche) میان انسانها خرد می شود"[51] اگر مفسرانی از اراده بسوی قدرت نیچه سروری بر دیگران را می فهمند با قطعیت می توان گفت هیچ از نیچه درک نکرده اند زیرا برای نیچه "اراده قدرت است و قدرت اراده است، یعنی جمله «اراده بسوی قدرت» بی معنی است. هایداٍگگر می گوید این جمله واقعا بی معنی است اگر انسان از دیدگاه نیچه به مقوله ی قدرت بنگرد"[52]. نیچه این بی معنی بودن اراده بسوی قدرت که در زبان گفتگو و درک عامیانه از آن برداشت نادرست می شود و مخالفین مغرض و یا آنان که درکی از فلسفه او ندارند بر آن تکیه می کنند را از زبان زردشت می گوید. توجه کنیم یک هنرمند (برای نیچه فیلسوف هنرمند است) که از سوی مخالفین اش به فیلسوف قدرت و بدست گرفتن آن برای فرمانروایی بر بردگان و سروری اغنیا مشهور است از زبان زردشت خود چنین می گوید: "اینجا هیچ «پیامبر» چندش آور دوجنسی که بنیادگذار مذهب می نامند از بیماری و اراده بسوی قدرت سخن نمی گوید. انسان باید پیش از هرچیز لحن خارج شده از دهانش را، این لحن شاعرانه [گفتارش] را درست گوش کند تا حقیرانه به آن چه معنی دانائی اوست ناحقی کند.... این جا هیچ متعصبی سخن نمی گوید، این جا «موعظه نمی شود»، این جا ایمان خواسته نمی شود: از منبع بی پایان نور و پله های خوشبختی قطره قطره، واژه واژه - خرامان می رود این گفتار. همسان آن فقط دستاورد برگزیدگان است؛ حقی بی تاست اینجا شنونده بودن؛ هیچ تنابنده ای آزاد نیست، گوش ها برای زردشت داشته باشد ... آیا زردشت یک گمراه کننده نیست؟ ... اما او چه می گوید، زمانی که او برای نخستین بار دوباره به تنهاییش برمی گردد! درست ضد آن چه که یک «دانا»، «مقدس»، «نجات بخش جهان» و دیگر پوسیده[ای] در چنین وضعیتی خواهد گفت ... او دگرگونه سخن نمی گوید، او دگرگونه است ... "[53]. این دگرگون بودن و گفتن چنان بر فیلسوفان منادی فضیلت و رستگاری مسیحیت گران می آید که یکی از نمایندگان آن در کتابش در جایی پایان دوران فلسفه نیچه را اعلام و از آن جا که برایش روشن است این میل ناشدنی اوست صفحاتی چند پس از آن از آرزوی خود می گوید که سده های آینده بر دوران نیچه غلبه خواهند کرد.[54] این انسان دیگر این دگراندیش که برای اولین بار در تاریخ اندیشه و اندیشیدن پرسش فلاسفه سقراطی که در جستجوی حقیقت و معنی زندگی و فضیلت و فرهنگ برتر بودند را از هزارتوی بازی واژگان مجرد به واقعیت روشن و آشکار اکنونی زمین برگرداند. برای نیچه تنها حقیقت زندگی است و انسان با تلاش و کوشایی در تندرستی تن و جان به زندگی معنی می دهد. فریاد نیچه که در همه آثارش طنین انداز است می گوید: به دنبال معنی رفتن برای زندگی اختراع مجعول، سکه قلب و هراس از زندگی است. با تلاش خود همه با هم بدور از کینه به زندگی معنی دهید. نشاندن خبیث در یک فرهنگ هر جا که باشد، مناسبات/هراس را در آن فرهنگ نشان می دهد، یعنی یک سستی [ضعف] است: "نهاده [تز]: هر نیکی پیش از هرچیز از به خدمت گرفتن پلیدی می آید. سنجه [محک]: هر چه شیفتگی هایی که دورانی، مردمانی [و یا] یک نفری می تواند برای خود بسازد بزرگتر و پربار تر باشد به همان اندازه فرهنگش والاترست، زیرا توانایی بهره برداری از آن شیفتگی را چون ابزاری دارد، -: یک انسان هر چه میانه روتر سست تر [ضعیفتر] چاکرتر و ترسوترست به همان اندازه [برای خود] خبیث می سازد: برای او قلمرو پلیدی گسترده ترین سرزمین هاست. انسان پست قلمرو پلیدی (یعنی، برایش ممنوع و دشمن او) را همه جا می بیند"[55]. نیچه مسیحیت را مخترع بدی و پلیدی و خبیث بودن جهان می داند. جنایت مسیحیت را در بد بودن این جهان باور نکنید، نه گفتن مسیحیت به زندگی شارلاتان بازی کشیشان و دستگاه کلیساست برای سروری بر عوام برای سفره رنگین. نیچه ریشه همه فلاکت انسانی را در مسیحیت می بیند. به انگاشت نیچه ریشه های اندیشه مسیحیت جان سخت در دوران مدرن آبیاری شده است. او نه تنها فلسفه سقراط را در پایه های باور مسیحیت آشکار می کند، بلکه به دوران مدرن نیز سر می زند. مدرن نیز برای نیچه یک نقاب برای اندیشه های مسیحیت است. برای نیچه بسیاری از مفاهیم نو فلسفی/اجتماعی دوران مدرن تنها بازی واژگان است و در پشت آن مسیحیت خوابیده است. کارل یاسپرس می گوید نیچه "لیبرالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی را حتی اگر خود را ضد مسیحیت نشان دهند دنباله رو مسیحیت می داند مسیحیت در آن ها به زندگی خود ادامه می دهد."[56] اندیشمند نوآور نیچه اندیشه های پنهان مسیحیت را پشت یافته های نو دوران روشنگری نیز آشکار می کند. نگاه ژرف او به نمایندگان برجسته دانش مدرن نه تنها بر گستره اندیشه بلکه در پهنه علوم طیبعی نیز نقاب از چهره مدرن فلسفه مسیحی بر می دارد. برای مثال نهاده داروین در باره «بهین گزینه» (انتخاب اصلح) را نژادپرستانه و برآمده از مسیحیت می داند. او استدلال می کند که طبیعت نه فرمانده بوده و نه فرماندهی دارد و نه خدایی که یکی را بر گزیده و نسل دیگری را نابود کند. این روند دگرگونی در زندگی و کنار آمدن با آن است که جانوران و گیاهان با توجه به شرایط پیرامون مانده اند و یا نابود شده اند. آنان که توانستند با دگرگونی های طبیعی کنار بیایند، دگرگونی پیرامون را با دگرگونی عادات و رفتار همسان کنند توانستند بمانند. این جا در زندگی طبیعی پرسشی برای انواع نیست که باید بگزینند، که نیرویی بگوید یا باید بپذیری و یا بمیری. برای نیچه بهین گزینه در نگاه داروین سکه قلب مسیحیت است. چه پرسشی چه گزینشی؟ تنها توانایی در دگرگونی، شدن و شدن این است نگاه نیچه به مسیحیت داروینیسم. این جا می توان دلیل ستیز اندیشمندان مدرن با اندیشه های نیچه را دریافت. این جا می توان داوری سانتایانا و راسل (که در اوایل فلسفه اش کانتی می اندیشید و سپس از او فاصله گرفت. نگا. به: ویکیپدیا) را دریافت.
اگر بخواهیم تنها لیست نامداران اندیشه و هنر را که نیچه در آثارش آن ها را بررسی می کند در این جا بیاوریم چندین صفحه خواهد شد. شاید بیش از این تعداد صفحه لیست کسانی خواهد شد که چیزی در باره نیچه نوشته اند از هایداٍگگر تا فوکو و دولوز. اگر هنوز به نام مکاتب هنری و اندیشه که نیچه تاثیر بی برو برگردی بر آن ها داشته در کنار نام نویسندگان و آفرینندگانشان بیفزاییم صفحات زیادی را خواهد گرفت. تاثیر او بر باروری اندیشه مدرن را تنها کسانی می توانند انکار کنند که چشمانی برای باور و حکم خود داشته و دیگران را تنها با ایرادگیری می ببینند. نیچه سقراط و افلاطون را از این دسته می بیند زیرا فلسفه افلاطون (گردآورنده گفته های سقراط) به این دلیل فلسفه زوال است که استادش سقراط با ارزش گذاری برای دانش، در حقیقت برای خود ارزشی والا را خواهان بود. به گمان نیچه این دو و همه مکتب سقراط "باورش از ژرفای غریزه این است که اگر فضیلت را برای انسان بعنوان چیزی قابل اثبات ارائه دهیم که به برهان نیاز دارد این انسان را بهتر نمی سازد....[و] آخرش این واقعیت حقیراست که غریزه ستیزجوی همه این دیالکتیسین زادگان اجبارا آن ها را به آن جا کشاند که توانایی شخصی شان را چون والاترین ویژگی تحسین کنند و همه نیکی باقی مانده را مشروط بدان نمایش دهند."[57] برای نیچه فلسفه تبختر فیلسوفی دانا و یا مایه احساس برتری نبوده فرهیختگی، اندیشیدن و دانایی را چون ابزاری برای زندگی می دانست و بس. دانشمند یا فیلسوف نیز با ابزار داناییش باید با راستگویی و صداقت و بدور از فضیلت ابزار خود را در خدمت زندگی و انسانها ببیند. زندگی خود او نیز نشانگر این نگاهش به فلسفه و اندیشیدن است. نیچه گاها در پیشگفتار کتاب هایش از روند نوشتن کتاب و احساسش در باره آن و جایی که آن را نوشته می گوید. در بنگر چه انسانی از کودکی و تبارش و حتی خورد و نوش خود می گوید. برای او نوشیدن الکل و پرخوری و زندگی بی بند و بار نشانه ای از زوال و انحطاط است. او پس از بهبودی و نوشتن کتابی نو در پیشگفتار همه آن روند را با خواننده در میان گذاشته و از رابطه بیماری و نیروی شفابخش آن می گوید. در پیشگفتار بر چاپ دوم دانش شاد، به مانند تبارشناسی اخلاق، گزارش نوشتن آن کتاب را با وضعیت بهبودی خود گره زده در باره بیماری، تندرستی و تاثیرات بیماری بر جان و تن خود می گوید.
آموزش های نیچه زندگی را برای شادی، برای عشق ورزیدن، رهایی برای همه انسانها در پرواز و رقص کنان آرزومند است. او در تنهایی انسان دیونیزوسی در پله هفتم تنهاییش، در اوج تنهاییش، اشک ریزان به افقهای نور می نگرد تا برکشتی شادی در اقیانوس امید با رقص بادبانها بر باد فردای روشن پایکوبان بسوی زندگی شراع کشد.[58] خوشبختی انسان آرزوی نیچه است و با نوشته هایش و خرد تابناکش پرتوی بر اندیشه انسانی افکند تا انسان ها همدیگر را با چشمانی بدون پیشداوری بنگرند. در درآمد بنگر چه انسانی (گزینه 5) او خود را نیز می بیند "در این روز با شکوه که همه چیز می رسد و نه فقط دانه های انگور قهوه ای می شوند، نگاهی آفتابی بر زندگیم مرا فراگرفت: به گذشته نگریستم، نگریستم، هرگز این همه و این چنین چیز های خوب به یکباره ندیده بودم. امروز چهل و چهارمین سال زندگیم را مجانی دفن نکردم، من اجازه دارم آن را به گور بسپارم – آن چه در آن زندگی بود، نجات یافته، جاودان است. نخستین کتاب باز ارزشی همه ارزش ها، غزل های زردشت، غروب خدایان، تلاش من با چکش فلسفیدن - همه هدیه این سال، فقط آخرین فصلش! چگونه من از همه عمرم سپاسگزار نباشم؟ - و من زندگیم را برای خودم شرح می دهم".
در پایان گفته ای از نیچه نقل می شود که کلمه نفرت داشتن از کسی را با شاهد آوردن از او (نص خودش) می توان به او نسبت داد و از آن جا که نگارنده در این نوشتار از نبودن این واژه در آثار نیچه گفت، مایلم آن را بیاورم. به گمان نگارنده این «گزیده گویی» و یا نغز گویی می تواند، گفته هایی بی ربط و بیهوده جلوه کند یا نگاه و رفتار انسانی را به زندگی دگرگون کند. از کدام چارچوب می نگریم؟
همانگونه که من ازدشمنم نفرت ندارم، در شرایطی هستم [گفته نیچه مشروط و نه حکم است] که از دوستانم نفرت داشته باشم.
ابوالفضل توسلی
[1] Martin Heidegger. Nietzsche: Wille zur Macht als Kunst. Vittorio Klostermann Verlag Frankfurt am Main. 1985. S.: 43
[2] Barthel, Ernst: NIETZSCHE als Verführer. Verlag Hans Bühler Junior. Baden-Baden. 1947
[3] Nietzsche (Gesamtes Werk: Anaconda Verlag GmbH Köln, 2012(= GW). Abhandlung: Die Geburt der…) Aph. 1 und 4
[4] فرهنگ معین: سهیدن به معنی: به نظر آمدن، ظاهر شدن. در برابر واژه لاتین که می گویند اثر هنری «ویزیون» هنرمند است که بر او ظاهر می شود.
[5] Nietzsche (=GW). S.: 622 Genealogie der Moral. Aph. 8
[6]Nietzsche: Die fröhliche Wissenschaft. Anaconda Verlag GmbH. Köln. 2007. (=FW) S. 7
[7] سخنرانی در دانشگاه ماینز آوریل 2010
[8] Sundermann, Werner (Hrg. und Übersetzer): Lob der Geliebten. Berlin. Rütten & Loening. 1967. S.: 224
[9] Die Geburt der Tragödie aus dem Geiste der Musik.
[10] Heidegger. S.: 41
[11]. Nietzsche GW. Abt. Ecce homo S.: 947
[12] Nietzsche: GW. Menschliches, Allzumenschliches, Aph. 60 . Und: Genealogie der Moral, Erste Abhandlung: Gut und Böse, Gut und Schlecht, Aph. 10.
[13] Karl Jaspers: Nietzsche und das Christentum. Verlag der Bücherstube Fritz Seifert. Hameln. S.: 40
[14] Altmann, Arnold: Friedrich Nietzsche, Das Ressentiment und seine Überwindung – verdeutlicht am Beispiel christlicher Moral. Bouvier Verlag Herbert Grundmann. Bonn. 1977. S.: 32, 35, 37
برای درک بیشتر ستیزجویی و ستیزه خویان و راه غلبه بر آن در فلسفه نیچه می توان از این کتاب آموخت.
[15] Meyers Taschenlexikon: in 24 Bd./hrsg. u. bearb. von d. Lektionred. d. Bibliograph. Inst. [Gerhard Kwiakowski] - Mannheim; Wien; Zürich. Bibliographisches Institut. Aktualisierte Neuausg. -1983. Bd. 15.
[16] Dr. Wilhelm Matthhiessen (Hrg.): Friedrich Nietzsche.: Der Antichrist. Nordland Verlag. Berlin. 1941. (=DWM) S.: 63, 50, 22 23.
[17] Nietzsche: G W. Ecce Homo (Abt.: Menschliches Allzumenschliches). Aph. 2.
[18]Nietzsche: WzM. Aph. 864.
[19] Barthel. S. 157
[20] Jaspers. S.5
[21] Nietzsche: GW. Ecce Homo (Abt.: Der Fall Wagner) Aph. 2
[22] DWM. S.: 61.
نکته جالب در این کتاب پای نویس های ناشر است. او که از پیروان هیتلر است، واژگان غیر آلمانی را در پانویس توضیح داده و لابلای متن ها به گونه ای نسبتا ابتدایی جابجا تفسیرهای نازی ها را به جای "منظور" نیچه به خوانندگان ارائه می دهد.
[23] Renate Müller-Beck und Holger Schmid (Kritische Gesamtausgabe. Begrundet von Giorgio Colli und Mazzino Montinari) Hrg. : Norbert Miller: Nachbericht zur dritten Abteilung. Erster Teilband.: Briefe von und an Friedrich Nietzsche. Januar 1880-Dezember 1884. Walter de Druyer. Berlin. York. 2003. S.: 74
[24] WickipediA: English, РУСCКИЙ, Français, Español,…
[25] آخرین پژوهش ها در باره بیماری نیچه بر دوبیماری frontotemporal dementia (آلزایمر) و CADASIL.(نرم شدن مایعات مغزی در بین 40 تا 50 سالگی بروز می کند) استوار است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به «ویکیپیدیا» انگایسی.
[26] Martin Heidegger. Nietzsche: Der Wille zur Macht als Kunst. Vittorio Klostermann Frankfurt am Main. 1985 S.: 276
[27] Karl Justus Obenauer Prof. Dr. Mitglied des NSD.-Dozenten-Bundes: Friefrich nirtzsche und die deutsche Gegenwart. Heft 10. Verlag Gebr. Scheuer (Bonner Universitäts-Buchdruckerei). Bonn. 1940. S.: 3
[28] Dorit Günther. Encountering Nietzsche on the Internet. The Coceptualization of an Online information and Communication System dealing with the Life and Work of Friedrich Nietzsche. Hrg. von Hochschulverband für Informationswissenschaft (HI) e.V. Konstanz. Schriften zur Informationswissenschaft Band 44. 2005. S.: 106
[29] [29] Heidegger: S.: 280
[30] Josef Hoffmiller: Friedrich Nietzsche. Stromverlag. Hamburg-Bergdorf . Der Essay wurde im Jahre 1932 geschrieben. S.: 6، 68-69نوشته های کج در این پارگراف نیز از همین کتاب است که صفحه آن داده شده است.
[31] Thomas Mann: Betrachtung eines Unpolitischen. S. Fischer VerlagGmbH. Frankfurt am Main. 1985. S.: 86-87
[32] Heidegger. S.: 19-20
[33] Nietzsche :FW. Aph. 309
[34] Mann. S.: 73
[35] Jaspers. S.: 46
[36] Heidegger. S.: 6
[37] Nietzsche: WzM. Aph. 617 (اراده به زندگی و نه قدرت). Aph.255 (فراانسان و نه ابرمرد). Aph. 617 (ضد جنگ) FW Aph. 324 ( به زندگی معنی می دهد آگاهی)
[38]Nietzsche: Der Wille zur Macht. (=WzM). Hauptwerke der große Denker. Voltmedia. GmbH. Paderborn. Aph. 493
[39] Nietzsche.: WzM. Aph. 602
[40] Simom Wortmann: »das Wort will Fleisch werden«. Körper-Inszinierungen bei Heinrich Heine und Friedrich Nietzsche. J.B.Metzler`sche Verlagsbuchhandlung und Carl Ernst Poeschel Verlag GmbH in Stuttgart Zugl.: Berlin. Humboldt-Univ., Diss. 2009. In: Einleitung und S:. 64
[41] Nietzsche: G W. Ecce Homo. Vorwort. S.: 887.
[42] Heidegger. S.: 18
[43] واژه فضیلت فارسی برای آن چه در زبان های لاتین از آن درک می شود، چندان رسانا نیست، فضیلت میان دانش و بخشندگی در نوسان است و این در ذات خود با آن چه از ارسطو در باره "فضیلت" می دانیم متضاد و یا متناقض است (این دو واژه در فرهنگ معین همسانند)، زیرا او دانایی را فضیلت می داند.
[44] Nietzsche: WzM. Aph. 280
[45] Nietzsche: W zM. Aph. 408
[46] همان. Aph.732
[47] نیچه مرگ سقراط را چیزی جز رودست خوردن او از مردم عامی و فرمانروای وقت آتن نمی داند. نیچه آخرین جمله سقراط پیش از مرگ را (که به همسایه اش پول یک مرغ بدهکار است) شاهدی بر دشمنی او با زندگی می گیرد، زیرا فیلسوف با ارزش های فضیلتی اش که در کلامش است، با آخرین "کلمات قصارش" به آیندگان درس اخلاقی می دهد که همه می دانند و چیز نوی نیست که باید قرض خود را پس داد. در آخرین لحظات عمر چیز دیگری به یادش نیامد جز پوزخند به زندگی. او به زندگی پوزخند می زند. نیچه به ارزش های فلسفه فضیلت در زندگی پوزخند می زند و به زندگی لبخند.
[48] WzM. Aph. 443
[49] Nietzsche: GW. Ecce homo. Abt. Warum ich ein Schicksal bin. Aph. 3
[50] Nietzsche: WzM. Aph. 1051
[51] Die Geburt der Tragödie Aus den Geiste der Musk (=GdT) Aph. 1
[52] Heidegger: S.: 49
[53] Nietzsche: G W. Ecce Homo (Vorwort) Aph.4
[54] Barthel. S.: 142 und 173
[55] WzM: Aph.:1025
[56] Jaspers. S.: 35
[57] Nietzsche: WzM. Aph. 441
[58] Nietzsche.: WzM Aph. 367 Und FW Aph. 309 und 312
|