قیام علیه جمهوری


ف. تابان


• داستان تسلیم طلبی بخشی از اپوزیسیون در برابر جمهوری اسلامی اکنون دارد عینا و مو به مو در جبهه ی دیگری اتفاق می افتد. بخشی از جمهوری خواهان کارشان شده است توجیه سلطنت و دفاع از سلطنت طلب ها، آن ها از این شروع کردند که شاهزاده مسئول اعمال پادشاه نیست و اکنون به دفاع از اعمال پادشاه رسیده اند. پیگیرانه مشغول ایجاد «احساس مثبت» نسبت به استبداد پهلوی هستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ مرداد ۱٣۹۱ -  ۱۲ اوت ۲۰۱۲


جنبش ما تجربه ی مشی تسلیم طلبانه بخشی از اپوزیسیون سابق و «اتحاد» یک جانبه ی آن با اصلاح طلبان را دارد. این تجربه نه تنها هنوز تازه بلکه به طور مداوم در حال تکرار است.
این بخش از اپوزیسیون سابق، برای توجیه سیاست خود، به تدریج به سمت و سویی رفتند که آن ها را از موضع اپوزیسیون حاکمیت ایران و نظام جمهوری اسلامی جدا کرد. آن ها برای توجیه و انجام این سیاست تسلیم طلبانه چند گام مهم بر داشتند. ابتدا کوشیدند اثبات کنند، جمهوری اسلامی در زیر سیطره ی ولایت فقیه قابل اصلاح است. دوم کوشیدند ثابت کنند که این حکومت در اعمال تبهکارانه و جنایتکارانه ی خود تنها نبوده و شریک داشته است، سپس کوشیدند ثابت کنند که اگر هر کدام از دیگر نیروهای موجود در جامعه ی ایران بر فرض به قدرت سیاسی دست می یافتند، احتمالا کارنامه ی بهتری از حکومت اسلامی از خود ارایه نمی دادند.
چنان شد که این نیروهای ظاهرا اپوزیسیون چراغ دستی بر داشتند تا دنبال «نقاط مثبت» حکومت اسلامی بگردند، خوبی های آن را برجسته کنند، اپوزیسیون را در برآمد این وضع نابه هنجار در کنار حکومت مقصر جلوه دهند و خشونت را بخش بخش کنند، بخشی از آن را به گردن حکومت بیآندازند و بخش دیگری را متوجه ی اپوزیسیون کنند. اندکی نگذشت که اینان – صرف نظر از این که خود می خواستند یا نمی خواستند – در نزد افکار عمومی شدند مدافعین جمهوری اسلامی ایران و کارشان شد سبک کردن بار گناهان حکومت. به طور مثال در اوج خشونت های بی دریغ حکومت جمهوری اسلامی ایران، آن ها کوشیدند مخالفان حکومت یا به تعبیر رایج «سرنگونی طلبان» را نیز مسئول خشونت ها معرفی کنند. برخی از آن ها تا آن جا جلو رفتند که تلاش کردند نسبت به آقای خامنه ای «احساس مثبت» ایجاد کنند. گفتند و نوشتند: شما می خواهید آن ها را سرنگون کنید، آن ها هم شما را سرنگون کردند!
چنین سرنوشتی برای این خط مشی، قابل پیش بینی بود. زیرا مدافعان آن جهتی را برگزیدند که علیه جهت اکثریت نیروی اپوزیسیون کشور و علیه دموکراسی بود و برای اثبات درستی خط مشی نادرست خود، مجبور شدند قدم به قدم به جمهوری اسلامی ایران امتیاز بدهند، مجبور شدند برای زندگی در زیر سایه ی ولایت فقیه، در بسیآری از تعریف های پیشین خود خط بطلان بکشند، مجبور شدند کوه را رها کنند و کاه را بچسبند و مجبور شدند بر تن نیروهای مخالف، لباس خشونت بپوشانند تا از قبح خشونت حکومتی که قرار است «اصلاح» شود، کم کنند.
این روزها بسیار می شنویم که در سیاست باید خردگرایی و عقل گرایی را جای برخوردهای احساساتی نشاند. این توصیه، از آن توصیه هایی است که اگر بد فهمیده شود می تواند کلاه بزرگی بر سر مبارزان بگذارد. احساس در مبارزه نه تنها چیز بدی نیست، بلکه بسیار لازم است. مبارزان از نظر احساسی با هم نزدیک می شوند و اراده و توان خود را افزایش می دهند. خط مشی ای که در تمام این سال ها تسلیم طلبی در برابر جمهوری اسلامی را به استراتژی و تاکتیک خود تبدیل کرده است، احساس خود را نسبت به حکومت عوض کرده و بسیار کوشیده است احساس دیگر مبارزین نسبت به حکومت را نیز عوض و حس مخالفت با آن را رقیق کند. ایجاد احساس مثبت نسبت به سران حکومت از آیت اله خامنه ای گرفته تا هاشمی رفسنجانی و دیگران، جزئی از این تلاش و از این خط مشی تسلیم طلبانه است.

این داستان اکنون دارد عینا و مو به مو در جبهه ی دیگری اتفاق می افتد. بخشی از جمهوری خواهان کارشان شده است توجیه سلطنت و سلطنت طلب ها، دفاع از آن ها و حمله به سایر جمهوری خواهان زیر پوشش «اتحاد» و نظایر آن. در این میآن تلاش هدفمندی برای خلع سلاح جنبش دموکراتیک و جمهوری خواهی در مخالفت خود با سلطنت و رقیق کردن و حتی خنثی کردن این مخالفت، صورت می گیرد.

اما ماجرا از کجا شروع شد؟
ابتدا گفتند موضوع فقط «گفتگو»ست، سپس گفتند برای مقابله با جمهوری اسلامی، نیروی جمهوری خواه کم است، گشتند و گروهی از سلطنت طلبان را پیدا کردند. توجیه ابتدآیی آن بود که آقای رضا پهلوی و دیگر سلطنت طلبان موردنظر مسئولیتی در جنایات و سرکوب های رژیم شاه نداشته اند و اگر هم داشته اند از خود انتقاد کرده اند. مخالفان جمهوری خواه خود را به تنگ نظری و هژمونی طلبی محکوم کردند.
انتقاد اصلی به این گروه، آن نبود که گفتگو بد است و نباید صورت بگیرد، انتقاد اصلی آن بود که چرا برای گفتگو و رفتن به دنبال سیاست های ائتلافی وسیع تر، باید هدف جمهوری خواهی کنار گذاشته شود؟ در پاسخ به این انتقاد ناگهان شعاری مثل رعد از آسمان بی ابر نازل شد. «شکل حکومت مهم نیست». این شعار آن قدر تکرار شد و تکرار شد که به صورت اصل اساسی و آیه ای الهی به باور عده ای تبدیل شد که می خواستند راه را برای اتحاد با سلطنت طلبان باز کنند.
این دسته از جمهوری خواهان اصلا توجه نکردند و اگر هم توجه کردند به روی خود نیآوردند که وقتی رضا پهلوی می گوید «شکل حکومت» مهم نیست، او به پشتوانه ی ۲۵۰۰ سال سلطنت در ایران متکی است. شاهزاده است، بعضی جاها هنوز او را ولیعهد می خوانند. راه که می رود و حرف که می زند دارد سلطنت را بازتولید می کند. او لازم نیست بر شکل حکومت تصریح کند، او خود، شکل حکومت است، اما جمهوری خواهان چه داشته و دارند که در این عرصه عرضه کنند؟ یک تجربه ی وحشتناک سی و سه ساله ی سلطنت اسلامی که اسمش را گذاشته ایم جمهوری.
به این ترتیب برای از سر گرفتن این اتحاد، یکی از مهم ترین شعارهای جمهوری خواهان ذبح شد. آن ها با تسلیم طلبی در مورد یک خواست نامشروع جبهه ی مقابل شروع کردند. این جمهوری خواهان با گذشتن از شعار اساسی خود، به دست خود تمام جنبش جمهوری خواهی ایران را زیر سوال بردند. جنبشی که تاریخا در مبارزه با استبداد سلطنتی و سپس جمهوری فقاهتی شکل گرفته و بر نفی همه ی نهادهای انتصابی پای فشاری کرده و از انتخاب مستقیم مردم دفاع می کرد، با اصل تازه یافته اینان به یک «شکل» بی اهمیت، تبدیل گردید و نفی شد!
این از کف دادن نخستین امتیاز بزرگ در این ائتلاف زیانبار بود.

اما امتیاز دادن ها به همین جا متوقف نماند. این ها که در مورد جمهوری اسلامی و سابقه ی آن مو را از ماست می کشیدند و می کشند و سخت گیری های گاه حیرت آوری نشان می دهند، این ها که میرحسین موسوی را به خاطر آن که یک بار گفته است «دوران طلایی امام» روزی هزار بار محاکمه می کنند، به تدریج حساسیت های خود نسبت به استبداد پهلوی را از دست دادند و شلخته گری و اغماض های های بی حساب و کتاب را جایگزین کردند و توجیه گری پیشه ساختند.. این توجیه گری در ماه های اخیر شکل کاملا آشکاری گرفته است. یک کدام از این دوستان جمهوری خواهی که علیه جمهوری خواهی قیام کرده اند، در مورد فیلم اخیر فرح پهلوی که دوران شاه را دوران «سوپرطلایی» وانمود کرد، زبان به اعتراض نگشوده اند و شرمسارانه باید گفت برخی از آن ها حتی به دفاع از آن برخاستند.
آن ها که تا دیروز می گفتند شاهزاده مسئول اعمال پادشاه نیست، دیگر نمی گویند شاهزاده مسئول اعمال تبه کارانه ی پادشاه نیست، در صدد توجیه کارهای خود پادشاه و سلطنت او بر آمده اند. به مقالات و صفحات اینترنت و فیس بوک نگاه کنید و «جمهوری خواهانی» را ببینید که با جدیت مشغول اثبات این هستند که حکومت پهلوی اگر چه مستبد هم بود، اما با دشمنان ابلهی طرف بود که اگر به قدرت می رسیدند، بدتر از شاه می کردند. آن ها اکنون مشغول کشف جنبه ها و خصلت های دیکتاتوری در مخالفان حکومت شاه از فدایی تا ملی و مجاهد و مذهبی هستند تا بگویند اگر شاه دیکتاتور بود، آن ها دیکتاتورهای بدتری بودند.
با همین گونه تبلیغات است که این دسته از جمهوری خواهان ما مشغول خنثی و بی اثر کردن قضاوت تاریخی جامعه ی ایران نسبت به استبداد سلطنتی و ایجاد «احساس مثبت» نسبت به آن هستند. تلاشی که عادلانه نیست. بر فراموشی تاریخی و مقایسه ای اجباری متکی است. در این سو نیز مثل جبهه ی اصلاح طلبان، یارگیری های جدیدی صورت می گیرد، نشستن کنار جنگ طلبان و کودتاچیان، پذیرفته و عملی می شود. در آن طرف – جبهه ی اصلاح طلبان – اگر گاه سخت گیری هایی صورت می گیرد و یکی دو تا انتقاد آبکی شرط نشست و برخاست های تازه می شود، در این طرف ظاهرا این انتقادهای آبگی هم لازم نیست، اگر هم لازم است شاید در گوشی صورت می گیرد!

باش تا صبح دولتت بدمد...

به یک نمونه توجه کنید:
آقای مزدک بامدادان می نویسد: «شاه در همان مستند "از تهران تا قاهره" به گزارشگر انگلیسی می‌گوید: «ما دهسال دیگر همانجایی خواهیم ایستاد که شما امروز ایستاده‌اید». بیائید این را آرزوی بلندپروازانه یک دیکتاتور خودبزرگ‌بین بدانیم. ولی در همان سالها فدائیان و مجاهدین و حزب ‌توده و اسلامگرایان و سازمان ‌انقلابی و سازمان‌ پیکار و حزب‌ رنجبران و ... آینده ایران را چگونه می‌دیدند؟ جز این است که الگو و سرمشق آنان شوروی و چین و کوبا و لیبی و آلبانی بود؟ شاه دستکم می‌خواست ما روزی کشوری باشیم چون یکی از کشورهای آزاد اروپائی، ولی سرنگونی‌خواهان چه می‌خواستند؟ اینجاست که باید "ما"، یعنی همه ما دست‌اندرکاران انقلاب پنجاه‌ و هفت، از این چشم‌اندازی که برای ایران نقش می‌کردیم شرمسار باشیم.»
کسی که این جملات را بخواند و باور کند چه قضاوتی در مورد شاه و مخالفینش پیدا خواهد کرد؟ آیا غیر از این است آن چه آز خامه ی آقای بامدادان تراوش کرده است، تکرار سال ها تبلغیات دستگاه حکومت سلطنتی پیشین و بازماندگان سلطنت بعد از انقلاب است که می گفتند شاه می خواهد ایران را به دروازه ی تمدن بزرگ برساند و مخالفان (ارتجاع) سرخ و سیاه مانع آن هستند. من نمی گویم آقای بامدادان با این تبلیغات و با این فسلفه ی تبلیغاتی دوران پهلوی که حکومت شاه با آن همه ی سرکوب ها و بگیر و ببندهای خود را توجیه می کرد، همراهی نکند، نمی گویم استدلالات خاک خورده دستگاه تبلیغاتی پهلوی را دوباره بدون اندگی رنگ و رونق کاری زنده نکند، اما به چه دلیل این کار را به اسم طرفداری از جمهوریت انجام می دهد؟
از این تحریف های دیروز و امروز تاریخ کشور ما فراوان می توان نمونه داد. فریدون احمدی در لیستی که علیه جمهوری خواهان تهیه کرده «در تاریخ زیستن» را جزو گناهان آن ها به شمار می آورد:
«در تاریخ زیستن: متاسفانه بعضی جریان‌ها و افراد در تاریخ زندگی می‌کنند. اگر از کودتای ۲٨ مرداد گذشته باشند، هنوز در پیش از انقلاب ۵۷ بسر می‌برند. برای اینان گویا هنوز نظام سلطنت در ایران حاکم است. بیش از سی وسه سال از حیات خونبار و بختک سیاه جمهوری اسلامی که همه عرصه‌های حیات اجتماعی را به نابودی کشانده و کل سرنوشت کشور را به مخاطره افکنده می گذرد اما دشمن اصلی و آماج بیشترین تیرهای کین‌ اینان، سلطنت و مشروطه خواهانند. برای اینان همواره خطر بازگشت سلطنت "جدی است، فوری است، حتمی است." »
از بزرگنمایی ها و مشابه سازی های این توصیف با یک دوره ی زشت حیات برخی از سازمان های چپ ها بگذریم. اما آیا شگفت آور نیست؟ فریدون احمدی این ها را دارد درباره ی جمهوی خواهان می گوید نه سلطنت طلبانی که کار و کسب شان و آرزویشان بازگشت به تاریخ و گذشته است. دوستان تازه ی فریدون احمدی که اصلا تجسم گذشته و «تاریخ» هستند. سلطنت طلبان – اخیرا برخی جمهوری خواهان – صبح تا شب و شب تا صبح مشغول غبطه خوردن به دوران شاه سابق هستند و آرزوی بازگشت به «تاریخ» را دارند، ماهیت و وجود آن ها چیزی نیست جز برگرداندن چرخ تاریخ به عقب و احیای گذشته و «تاریخ»، آن وقت آقای فریدون احمدی ما جمهوری خواهان را متهم می کند که در تاریخ زندگی می کنیم! ایشان حتما انتظار دارد که جمهوری خواهان چشم ها را بر هم بگذارند و گوش ها را بگیرند، زبان ها را در کام کشند و قلم ها را بشکنند و به روی خودشان نیاورند که عده ای در این ممکت صبح تا شب مشغول تبلیغ سلطنت شاه هستند، ادعای شاهی می کنند، از «تهران تا قاهره» می سازند، از هر امکانی استفاده می کنند تا برای گذشته شان اعتبار و آبرو بخرند. آن وقت او انتظار دارند که جمهوری خواهان در برابر این بالماسکه و بازگشت به عقبی که عده ای قصد دارند بر جامعه ی ما تحمیل کنند، ساکت بمانند؟!
جمهوری خواهان دموکرات ایران همیشه گفته اند و باز هم می گویند، گذشته به تاریخ پیوسته است. آن چه برای فردای جامعه ی ایران ضرور است، انتخاب بین امروز و گذشته نیست، انتخاب بین شاه و ملا نیست، انتخاب بین امروز و آینده است. بی انصافی نیست که دست دوستی به کسانی داد که می کوشند انتخاب جامعه ی ما را بین حال و گذشته محبوس سازند و علیه کسانی که آینده را بشارت می دهند برخاست و تازه مدعی شد که جمهوری خواهان در تاریخ گیر کرده اند؟
همینجا به آقای احمدی پیشنهاد می کنم: بیایید و در تاریخ زیستن و در گذشته زندگی کردن را برای خود و موتلفین تازه تان ممنوع کنید. ببینیم برای آن ها چه می ماند تا با آن سیاست کنند؟

این ها فقط نمونه اند. پرسش اما این است که چرا مزدک بامدادان و فریدون احمدی و دیگران مجبورند برای پیشبرد خط خود به وارونه سازی امروز و دیروز مشغول شوند؟ پاسخ از نظر من روشن است. همان ملزوماتی که جناح تسلیم طلب در برابر جمهوری اسلامی را قدم به قدم به خط مشی دفاع از جمهوری اسلامی و احساس نزدیکی با آن کشاند، این دسته ی دوم را به دفاع از سلطنت پهلوی و احساس نزدیکی به آن کشانده است. این منطق مبارزه است. زیرا هر دو دسته ی فوق علیه خط مشی دموکراتیک قیام کرده اند. عده ای کوشیده اند با «مشروطه» ملاها کنار بیایند و دیگران خواسته اند با «مشروطه» شاهان همسو شوند. آن ها برای درستی خط مشی خود در برابر انتقادات جبهه ی جمهوری خواهی قدم به قدم عقب رفته اند. یکی مجبور شده برای خامنه ای – دیکتاتور فعلی - «احساس مثبت» تولید کند و دیگری مجبور شده است برای محمدرضا پهلوی – دیکتاتور قبلی - این «احساس مثبت» را ایجاد کند. نتیجه ی هر دو خط مشی این بوده است که طرفداران دیکتاتورها و مستبدین را از پنجره وارد جنبش دموکراتیک ایران سازند.
این پس روی در مورد گروه دوم متاسفانه هر روز جنبه ی آشکارتری به خود می گیرد. آن ها از این شروع کردند که شاهزاده مسئول اعمال پادشاه سابق نیست و اکنون برخی هایشان به دفاع از اعمال همان پادشاه رسیده اند. این روند متوقف نخواهد شد. آن ها جلوتر خواهند رفت. برای آن که اتحاد خود با یک نیروی غیردموکراتیک را توجیه کنند، باید به آن نیروی غیردموکراتیک لباس دموکراسی بپوشانند. اگر آن را هم نتوانستند، هر آن چه که هست را در «استبداد» شریک سازند. از خرد و کلان را مقصر بشناسند که در حکومت شاهنشاهی آزادی سیاسی نبود. آن ها گناهان را سرشکن می کنند. از خسرو گلسرخی که در دادگاه خود از «حسین بن علی» اسم برده تا فدائیان به دلیل آن که در بعد از انقلاب شعار داده اند «پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید» شریک دیکتاتوری در دوران پهلوی قلمداد می شوند، تا بار گناهان شاه سبک شود.

آن چه این روزها در جریان است. درستی همه ی هشدارها و حذرباش ها در مورد چنین اتحاد نادرستی را بیش از گذشته آشکار می کند. اتحاد با نیروهای غیردموکراتیک عواقب و تبعات خود را دارد. نمی توان از آن ها پرهیز کرد. دست کم در بخشی از جامعه ی سیاسی ایران یک بار دیگر اشتباهات تاسف بار انقلاب بهمن در حال تکرار است. سرنوشت اتحاد دموکرات ها با نیروی ضددموکرات خمینی امروز بر کسی پوشیده نیست. سلطنت در ایران یک ارتجاع و بازگشت به عقب است. فکل و کراوات طرفداران آن – که امروز دیگر در تظاهرات فاشیست های سوئدی هم حضور پیدا کرده اند – تغییری در این واقعیت نمی دهد. تکرار دوباره ی اتحاد با ارتجاع، بعد از تجربه ی انقلاب بهمن، ظاهرا «شاه»کاری است که فقط از بخشی از اپوزیسیون ما بر می آید.
تنها باید آرزو کرد که آرزوهای نیک دوستان ما، بار دیگر قربانی اتحاد دوباره شاه و شیخ که تاریخی چند صد و بلکه هزار ساله دارد، نشود!