فاشیسم، نگین تاج شاهی!


نامدار بینام


• تاج پادشاهی که بر بستر خون، میراث پدری، جنسیت، تبعیض،حکومت مطلقه،فردسالاری، کودتا و دخالتهای بیگانه شکل و شمایل بخود گرفته و پیوندهای احساسی و تاریخی آن با گذشته سیاه پهلوی گره خورده است نمی تواند خود را با مناسبات دمکراتیک زیر نام حقوق بشر مطابقت دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ مرداد ۱٣۹۱ -  ۲۰ اوت ۲۰۱۲


یکی از مقوله هایی که در مباحث افراد و نیروهای سیاسی کاربرد بسیار دارد و در اکثر موارد علیه هم از آن همچون چماقی استفاده می کنند، بکارگیری از واژه فاشیست و یا فاشیسم است!
قبل از اینکه همدیگر را بدین صفت ملقب نموده و یا آنرا بر سر رقیب و یا مخالف خود فرو آوریم بهتر آنست تا از فاشیسم تعریفی ارایه داده و آنرا بشناسیم. فاشیسم همچون دیگر مقوله های سیاسی تاریخ خود را دارد و در سرزمینهای مختلف با مختصات خاص پیدا شده و تاثیراتی موقت و یا دایمی با قدری تفاوت برجای گذاشته است.
فاشیسم نوعی از تفکر، شکلی از حکومت، قدرت و بکارگیری آن برای نقش آفرینی در سیاست، اقتصاد و جامعه است که تاثیرات خود را مستقیم و یا غیرمستقیم بر دیگر امور پیرامون خود خواهد گذاشت.
فاشیسم تفکر و نوعی از سیاست قدرتمندانه است که بر اساس تبعض و پیرامون آن بناء شده و سعی دارد با سواستفاده از تفاوتهای طبیعی و یا ساختگی خود را تعریف و یا بازتولید نماید. مدافعین تفکرات فاشیستی بر یک و یا چند تفاوت موجود در پیرامون خود متمرکز شده و سعی خواهند نمود این تفاوتها را با ابزار و مکانیسمهایی که در اختیار دارند به عنوان اختلاف و یا تضاد بخورد ملتها دهند.
این تفاوتها می تواند از نوع نژادی، قومی، ملی، مذهبی، جنسیتی، عقیدتی، سیاسی، تاریخی و یا منطقه ای باشد. آنها اهداف خود را متناسب با شرایط سیاسی اقتصادی و با بهره گیری از ضعف موجود در ساختار و باورهای دمکراتیک جامعه و بحرانهای اقتصادی اجتماعی هدایت می کنند.
فاشیستها سعی می کنند اهداف خود را در پس شعارهای کلی، عمومی و مردم پسند پنهان نمایند و با ابزار تبلیغی گسترده و در شرایط بحرانی توام با رعب و وحشت به خورد ملتها دهند.
آنها یک تفاوت، کمبود و یا نقیصه را به عنوان تضاد و یا هدف عمده در بین مردم جا انداخته و سعی خواهند نمود راه سعادت و بهروزی مردم را در حمایت و پیروی از آن جلوه دهند.
فاشیستها سعی خواهند نمود بر روی تضاد طبقاتی موجود در جامعه سرپوش گذاشته و آنرا کم اهمیت جلوه دهند تا بدینوسیله همه را به تبعیت از یک شخص (پادشاه، رهبر، پیشواه، ولی فقیه، امام و ... ) و پیرامون اهداف خود متمرکز نمایند!
فاشیستها سعی خواند نمود از همه اقشار و لایه های اجتماع متناسب با اهداف خود بهره برده و آنها را توده وار سازماندهی نمایند. آنها سعی خواهند نمود جامعه ای یکدست و یکصدا را در پشت اهداف خود سازماندهی و متمرکز نمایند و همچون سازمانی نظامی و یا شعبه نظامی اما فرمانبردار به تبعیت کورکورانه از خود وادار نمایند.
فاشیستها سعی می کنند مشکلات موجود در جامعه را به دیگران نسبت دهند تا خود بتوانند از پاسخگویی به نیازهای واقعی مردم طفره رفته و مخالفین خود را به عنوان دشمنان ملت و کشور قلمداد نمایند، آنها با اتخاذ چنین شیوه هایی با مخالفین وارد جنگ شده و مقدمات حذف آنها را فراهم خواهند نمود. در چنین شرایطی با ایجاد رعب و تبلیغات کاذب برهمه اهرمهای قدرت و ثروت تکیه زده تا بواسطه آن دیگران را زیر سلطه خود آورده و اجیر نمایند.
با تسلط بر همه ارکانهای جامعه، آنها اقتصاد و دیگر بخشها را به سوی تقویت بنیه نظامی سوق داده و همه ثروتهای مادی و انسانی را بدان سمت هدایت خواهند نمود.
فاشیستها نه تنها فرای مرزها در جستجوی دشمن و نابودی آن خواهند بود بلکه مخالفین داخلی خود را مسبب کمبودها، نارسایی ها و عامل بیگانه اعلام می نمایند. آنها ضمن بهره گیری از عناصر ناآگاه و عقب مانده اجتماعی عرصه را بر مخالفین داخلی خود تنگ خواهند کرد و در فرای مرزها نیز می توانند با دیگر فاشیستهای منطقه ای و یا جهانی وارد جنگ و یا مناسبات دوستانه شوند.
فاشیستها متناسب با شرایطی که در آن بسر می برند می توانند با ظواهر مختلفی پا به عرصه وجود بگذارند آنها می توانند با افکاری پوسیده و ارتجاعی در جامعه رسوخ نموده و یا در پوششی مدرن و در پس القابی زیبا و امروزی پنهان شوند.
نیروهای فاشیستی هیچگونه منافع و وجه اشتراکی با کارگران و زحمتکشان نداشته و تنها سعی خواهند نمود برای جلب اقشار مختلف شعارهای عامیانه خود را بخورد آنها دهند تا بعنوان سیاهی لشکر از آنها بهره برند.
در یک جامعه طبقاتی طبیعی خواهد بود که یک گروه به تنهایی نمی تواند مدافع منافع همه طبقات و یا اقشار اجتماعی باشد، اما فاشیستها با انکار و سرپوش گذاشتن بر این تضاد عمده سعی خواهند نمود خود را فرای طبقات نشان دهند و منافع عموم خلقی را مطرح و از بالا به مردم دیکته کنند.
نیروها و حکومتهای فاشیستی هرچند ممکن است در شرایطی مخل برنامه های سیستم سرمایه داری و امپریالیسم جهانی باشند اما آنها زائیده همین سیستم بوده و همسو با آن به نا امن کردن زندگی ملتها، افروختن جنگ و دشمنی، ایجاد رقابت تسلیحاتی و در نهایت به چماقی علیه نیروهای آزادیخواه و برابری طلب منجر خواهند شد.
افراد، احزاب و دولتهای فاشیستی تحت هیچ شرایطی نمی توانند خلقی و دمکرات باشند، آنهاهیچگونه وجه اشتراکی با دمکراسی و حقوق بشر نخواهند داشت هرچند برخود چنین مدالی را آویزان کنند زیرا ماهیت و اساس آنها بر پایه تبعیض بنا شده و مشروعیت خود را طی روندی دمکراتیک نگرفته اند بلکه مقام تقدس گرانه خود را فرای مردم و بنا به یک ادعا خودخوانده همچون وظیفه ای تاریخی، ملی و یا خدایی بعهده گرفته اند؟
هر فرد و یا نیروی که بر بستر تبعض و تضاد طبقاتی شکل گیرد و همزمان مبارزه طبقاتی را نفی نماید و همه را به تبعیت از خود فراخواند و ساختار غیر دمکراتیک را در مناسبات اخلاقی و یا حزبی خود جاری سازد. برای خود مشروعیت دائمی تصور نماید و خود را بری از انتخاب شدن و انتخاب کردن بداند، اما در عین حال مدعی شود شهروندی عادی یا مظهر و سمبلی تاریخی و ملی یا خدایی است، همزمان نقش و جایگاه ویژه ای را برای خود متصور شود تا در روند حوادث و رویدادها به نفع خود بهره برداری کند، نمی تواند عنصری دمکرات باشد بلکه تنها فاشیستی خواهد بود که سعی می کند شیادانه خود را به عوام تحمیل نماید.   
یک فرد، گروه و یا حکومتی که مشخصات و هویت فاشیستی دارد اساسا با اصول دمکراسی و سوسیال دمکراسی بیگانه است و نمی تواند در چنان محیطی تنفس نماید. زیرا سوسیال دمکراسی و اصول دمکراتیک فرایندی است که هویت و مشروعیتش را از رضایت مندی جمع می گیرد و در چهارچوب و زمان بندی معینی تعریف می شود، خود را مبرا از اشکال و اشتباه نمی بیند، نقد و مخالفت و تفاوت آرا را می پذیرد و به آن گردن می نهد، خود را مرتب تعریف و متناسب با نیازه های روز جامعه و با اراده جمعی دگرگون خواهد کرد، با فاشیسم، دیکتاتوری و قدرت فردی مرزبندی خواهد داشت و بیگانه است.
سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی واقعی وجوه مشترکی دارند که با فاشیسم متضاد می گردند، این دو بر پایه عدالت اجتماعی، تضمین حقوق جمعی و فردی، آزادی منتخب شدن و انتخاب کردن وانتخابات آزاد در تمامی سطوح، مبارزه برای از بین بردن انواع تبعیضات، برقراری حکومت جمعی ضمن رعایت حقوق افراد و مخالفین در چهارچوبی دمکراتیک مفهوم پیدا می کند.
براستی مدافعین سلطنت چه کسانی هستند، به کدام اصول نوشته شده و مدون باور دارند، قبله گاه آنها کجاست و نظام منسجم فکری آنها کدام است؟
آیا آنها نیز همچون خمینی این حق را به کمونیستها خواهند داد تا آزادانه فعالیت کنند، انتخاب کنند و انتخاب شوند و در "خاوران" آرام گیرند یا مثل جانثار "پرویز ثابتی" جان آنها را در تپه های اوین خواهند گرفت و سرانجام نیز طلبکار خواهند شد؟
شاید مدافعین سلطنت اینطور تصور کنند که نظام پادشاهیشان همانند کشورهای اسکاندیناوی خواهد بود و پادشاه تنها سمبل و هیچکاره است، "عجبا"، اینهمه تلاش، نشست، چانه زنی، دشنام و دفاع از سیاهکاریهای رضاخان، محمد رضا و امثال شعبان بی مخ برای هیچ، تنها برای یک سمبل و یک نشان!
آیا از دید مدافعان سلطنت، برتری و جذابیت کشورهای اسکاندیناوی حاصل تاج و سمبل پادشاهی است یا سیستم برنامه ریزی، عدالت اجتماعی و برابری حقوقی آن است؟
آیا این طیف از هموطنان دغدغه و درک درستی از عدالت اجتماعی و رفاه عمومی دارند، آیا آنها به این درک رسیده اند که آزادی بدون عدالت اجتماعی و عکس آن معنی ندارد و نمی توان یکی را فدای دیگری نمود؟
آیا آنها می دانند قوانین جاری در کشورهای اسکاندیناوی حاصل تلاش مبارزین عدالتخواهی بوده است که با توافق عده کثیری از حقوقدانان، نویسندگان، روزنامه نگاران، اقتصاد دانان، متخصصین، روشنفکران، فعالین سیاسی، اقشار و اصناف مختلف مردم بوده است؟
آیا اگر روزی مردم ایران تصمیم گرفتند سمبلی برای خود برگزینند، این حق را نخواهند داشت آن سمبل و یا سمبلها را از بین نخبگان سیاسی، فرهنگی، حقوقی، ملی، دینی و ... بطور مشروط، انتخابی و برای دوره ای محدود برگزینند؟
 
با نگاهی به تاریخ یکصد سال اخیر ایران متاسفانه شاهد حضور پر رنگ نیروهای فاشیستی بودیم که با سواستفاده از شرایط بحرانی کشور و فقدان فرهنگ و فضای دمکراتیک در جامعه و با حمایت بیگانه به قدرت رسیده و متناسب با منافع آن حکومت کرده اند. این حاکمان گاهی با قبای کهن و به اسم اقتدار ملی پا به میدان نهاده و گاهی با لباس و القابی همچون تمدن، مدرنیسم و لیبرالیسم.
آنها متناسب با شرایط داخلی و خارجی زمان خود با بازی میان سنت و مدرنیته سیاست بازی نموده اند. آنها با بهره گیری از بستر فقر مادی و فرهنگی، بحرانهای طبیعی و یا تحمیلی و حمایت بیگانه به قله قدرت جلوس کرده، بساط استبداد و دیکتاتوری فاشیستی را در کشور نهادینه و بازتولید نمودند.
حاکمان پهلوی و رژیم جمهوری اسلامی نه تنها خود زائیده بحران و دخالتهای بیگانه بوده و به رشد نهادهای دمکراتیک کمک نکردند بلکه برای کشور زمینه ایجاد بحرانهای عمیق تر و حادتری را فراهم نموده اند.
این حاکمان بنای حکومتهای خودکامه و فاشیستی را در کشور پایه ریزی نمودند که حاصلش چیزی جز بازتولید خشونت دولتی و بی ثباتی سیاسی نبوده است. هر دو سیستم مدعی پادشاهی و جمهوری، مروج و بانی تحکیم مناسبات دیکتاتوری فردی و نظامی بوده و کشور را بسوی تکصدایی سوق داده و هر صدای مخالفی را با خشونت تمام پاسخ داده اند.
در هر دو نظام فاشیستی همه راه ها به راس هرم ختم می شد و حاکمان در رویای ایرانی قدرتمند و آرمانی بوده اند که خود به نیابت از نیروی الهی با توسل به هر جنایت و راهکار غیر دمکراتیکی انجام وظیفه کرده اند.
فاشیستهای پهلوی و جمهوری اسلامی که تاج شاهی و منبر خلافت را که بواسطه دخالتهای بیگانه کسب نموده، قدرت را تنها لایق خود دانسته و غیر خودیها را از نزدیک شدن به راس هرم نالایق و برحذر می داشته اند.
در نظام فاشیستی شاهان پهلوی و یا ولایت فقیه جمهوری اسلامی، ظرف و مظروف یکی بوده است. ماهیت هردو آنها چه با نام پادشاهی و یا جمهوری، ساختاری غیردمکراتیک و فاشیستی بوده است!
به نمایش گذاشتن رفراندومهایی تحت نام دمکراسی و انتخابات آزاد برای برگزیدن ساختارهای غیردمکراتیکی همچون پادشاهی از نوع پهلوی و یا جمهوری از نوع ولایت فقیه، عمل غیر دمکراتیک و عوامفریبانه ای بیش نخواهد بود که تنها خوشایند بیگانه و نئوفاشیستها می باشد.
نئوفاشیستها اینطور وانمود خواهند نمود که برای عبور از بحران موجود نیاز است همه در یک اتحاد همگانی و در پس یک هدف و شعار فارغ از اختلافات جمع شده تا مانع موجود برای قدرتگیری سیاسی را برطرف نمایند و در فردای پس از سرنگونی برای سیستم جایگزین تصمیم گیری و یا تن به انتخابات آزاد خواهند داد تا مردم گزینه خود را برگزینند.
نئوفاشیستهای سلطنت طلب خوب می دانند به تنهایی قادر به باز پس گیری قدرت نخواهند بود و برای شکست استبداد ولی فقیه نیاز به دیگر قدرتهای سیاسی و اجتماعی حاضر در صحنه اند. آنها خوب می دانند در یک شرایط پرآشوب تنها نیرویی قادر به کسب قدرت سیاسی است که دارای توان تبلیغی، قدرت نظامی بیشتر و قادر به اتخاذ شیوه های خشونت آمیز،عوامفریبی و استفاده ابزاری از مردم، بهره گیری از اراذل و اوباش و جلب اعتماد و حمایتهای بیگانه باشد.
آنها چگونه انتظار دارند دیگر نیروها به آنان اعتماد کنند در حالیکه از حکومت استبدادی و فاشیستی شاهان پهلوی با ساختارهای غیر دمکراتیک به نیکی یاد می کنند و حاضر نیستند جنایات صورت گرفته توسط آنها را محکوم نمایند. پادشاهانی که به میل بیگانه بقدرت رسیده اند و یا با دخالت آنها از قدرت خلع شده و یا از کشور خارج گشتند؟
در زمانی که دولت آمریکا رسما از نقش خود در کودتای 28 مرداد 1332 سخن گفته و آنرا محکوم کرده و از مردم ایران پوزش خواسته و بخشی از اسناد آن بطور علنی منتشر شده است، چگونه است که سلطنت طلبان مدعی حقوق بشر تاکنون آن جنایات را محکوم نکرده و بابت آن از مردم ایران پوزش نخواسته اند.
چطور می توان به ادعای دمکرات بودن کسانی اعتماد کرد که خواهان کمکهای همه جانبه از بیگانگانی هستند که مظهر پادشاهیشان در آخرین سخنان، دلیل سرنگونی خود را دخالتهای آن بیگانگان می دانست!
آیا کسانی که چشم به دخالت بیگانه دوخته و خواهان تحریمهای بیشتر و حمله نظامی به کشور هستند می توانند دمکرات باشند، آیا دمکراسی با چنین مکانیسمهای سنخیت دارد. غیر از این است که تنها می شود آنها در بلوکهایی دسته بندی کرد که با معیار فاشیست و نئوفاشیست قابل تعریفند.
چگونه است که شب و روز از ابهت 2500 سال نظام پادشاهی سخن می گویند و به آن می بالند، از حمله اعراب و مسلمانها به عنوان اقوام وحشی و عقب مانده هزاران بار یاد می کنند، مردم عرب کشورهای حوضه خلیج فارس را مشتی عرب سوسمارخور لقب می دهند، اما چشم بر جنایات دوران شاهان پهلوی در ایران می بندند و از دیگران می خواهند در این زمینه سکوت کنند؟
آیا با این توجیه که برداشتهای تاریخی افراد متفاوت است و سخن بر سر جنایات پهلویها منجر به تفرقه در بین مخالفین رژیم اسلامی می شود، نباید سخنی از جانب مخالفین آن نظام در این دوران نشود، آیا اصلاح طلبان رانده شده از قدرت نمی توانند و نباید چنین ادعای مشابه ای را مطرح کنند؟
آیا اگر مدافعین سلطنت به اصول دمکراتیک باور دارند و بطور واقعی و بدور از بهره برداری تبلیغاتی معتقدند که جمهوری اسلامی بخاطر جنایات همه جانبه اش باید در صحنه عملی و علنی بین المللی محاکمه شود، آیا دیگر قربانیان نظام پادشاهی حق نخواهند داشت چنین شکایاتی را علیه مسئولین آن دوران نزد مجامع بین المللی برند؟
نمی توان ادعای پذیرش فرهنگ و اصول دمکرات را داشت اما خود را در حصار فاشیستی پیچاند، آیا می توان خود را وارث نظامی خواند که تحت هر شرایطی در 34 سال پیش ساقط شده است، از شکوه، جلال و اموالش بهره برد و صحبت کرد اما هیچگونه مسئولیتی در قبال جنایات و زشیتهایش بعهده نگرفت و محکوم نکرد؟
آیا سرکوب خلقهای ایران، سانسور و خفقان رسانه ها، مخالفت با خودمختاری مردم آذربایجان و کردستان، غیرقانونی نمودن احزاب و گروه های مخالف و منتقد، گسترش سیستم اطلاعاتی و پلیسی، پیروی از سیاستهای بیگانه و مستشاران نظامی، کودتا در جهت ساقط کردن دولت مردمی دکتر محمد مصدق مطابق امیال بیگانه، سرکوب روشنفکران و تقویت محافل ارتجاعی اسلامی، زمینه را برای رشد نارضایتی مردم و پناه بردن آنها به تنها نیروی آماده و حاضر در صحنه یعنی مدافعین ارتجاعی اسلامی و یاران خمینی مطابق نشست گوادلوپ در سال 1357 فراهم نکرد؟
براستی اگر مدافعین سلطنت و بخشی از جمهوریخواهان ذوب شده در نظام پادشاهی خواهان اتحادی فراگیر با راهکارهای دمکراتیک هستند و معتقدند که پرداختن به مباحث دوران فاشیستی شاهان پهلوی سبب تفرقه بیشتر بین مخالفین رژیم اسلامی خواهد شد، چرا آنها رسما پا پیش نمی گذارند و آن دوران را محکوم نمی کنند و همچون دولت امریکا از مردم ایران پوزش نمی خواهند تا در دیگر بخشهای اپوزیسیون این اعتمادسازی نسب به آنها صورت گیرد؟
آیا تنها باید امثال اصلاح طلبانی را محکوم کرد که از دهه سیاه خمینی بعنوان دوران طلایی یاد می کنند و یا این محکومیت را می شود به مدافعین سلطنت نیز تعمیم داد؟
مدافعین نظام سلطنتی تنها زمانی می توانند خود را دمکرات خطاب نمایند که از ساختار و اصول فاشیستی گذر کنند، اصولی که در ماهیت سیستم پادشاهی از نوع پهلوی و ولایت فقیه از نوع جمهوری اسلامی آن نهادینه شده است.
تاج پادشاهی که بر بستر خون، میراث پدری، جنسیت، تبعیض،حکومت مطلقه،فردسالاری، کودتا و دخالتهای بیگانه شکل و شمایل بخود گرفته و پیوندهای احساسی و تاریخی آن با گذشته سیاه پهلوی گره خورده است نمی تواند خود را با مناسبات دمکراتیک زیر نام حقوق بشر مطابقت دهد زیرا این ظرف از مظروفی برخوردار است که ماهیتی جز فاشیست و فاشیسم از آن بیرون تراوش نخواهد کرد.

نامدار بینام - شنبه 28 مرداد 1391
namdar_binam2006@yahoo.com