لالایی
لالاییِ یک مادر روستایی زلزله زده ی آذربایجان در کنار پیکر بیجان فرزندش، در خانه ای آوارشده...


هاجر فرمان


• لباس بخت من از اشک و آه است
گلویم پاره شد از درد و فریاد
خدا بازم خدایی بُرده از یاد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ شهريور ۱٣۹۱ -  ٨ سپتامبر ۲۰۱۲


لالا لالا گلِ زیبای مادر

لالا لالا دلِ تنهای مادر

بخواب امشب به روی بستری سرد

به دور از کودکیهای پُر از درد

بخواب امشب بدون قصه ی من

چه تنها مانده طفلک غصه من

منم امشب به دور سُفره ای خاک

زمینم میزبان با سینه ای چاک

به دورِ سفره ام، تنهای تنها

شبم دیگر ندارد صبحِ فردا

به زیر سفره ام، یک خانه آوار

تمام شهر از این درد بیدار

دَمِ گرم خدا هم سرد بوده

زمین آبستن یک درد بوده

چه دردی بوده بر جانِ زمینم

تباهی بوده پشتِ سر، کمینم

از آن جمع پُر از مهر و صفامان

از آن لبهای سرشار دعامان

از آن روز پُر از کار و مشقّت

از آن شبهای آغوشِ محبّت

از آن تنها لباس عید هر سال

پرستوی امیدم بوده بی بال

از آن گلهای سرخ روی قالی

صدای قُلّکت همواره خالی

صدای خنده های بچگانه

به دل صد آرزوی کودکانه

از آن بر لب نیاورده نیازم

سَحَر تا صبح مشغولِ نمازم

کنون، مانده به جا مشتی پُر از خاک

دهانم پُر شده از کُفر، بی باک

نصیبم از خدا رحمت نبوده

زمین لرزاندنش حکمت نبوده

تن تقدیر من رنگ سیاه است

لباس بخت من از اشک و آه است

گلویم پاره شد از درد و فریاد

خدا بازم خدایی بُرده از یاد؟


خدا را چه به بیداد زمانه

به سنگ و چوب و خشت و خاکِ خانه

ستون خانه از چوبی فسرده

به پهلوی زمین شلاق خورده

زمین لرزه هم از کاخ فرادست

بدون دردسر از عیش سرمست

بدون لحظه ای مکث و تأمل

میان کاخ و کوخ از روی یک پُل،

دوید و روی بام شهر بنشست

تمام خانه ها با ضرب یکدست،

تمام خانه ها غلتیده در خاک

فقط مسجد سلامت مانده و پاک!

خدا آیا به مسجد خانه دارد؟

در آنجا مأمن و کاشانه دارد؟

خدا اینجاست بالای سر تو

همینجا، در کنار مادر تو

خدا از ظلم ظالم خشمگین است

خدا از دست خود اندوهگین است

خدا در گوش من آهسته میگفت

بدون قصه پهلوی تو میخفت

خدا هم شاکی از ظلم و ستم بود

عدالت پرده ای پشت عدم بود...