مانیفست هراس پرورانه از تجزیه ایران
واکنشی از نبود معرفت سیاست و فقدان عاطفه ملی


سیروس ملکوتی


• احزاب کردستان ایران همانند مردم خود دو سوی عاطفه را با خود حمل میکنند، یک سوی ان عاطفه همگنیست با همه هموطنان ایرانی خود، در این راستا کم از همدلی ها نسرودند، و کم جان جانان فرزندان خود را ارمغان ننمودند. سوی دیگر اما همنگی های تاریخی-فرهنگی-زبانی با همه کردها در چند پاره هستیشان هست. ایا دریافت این همدلی برای هموطنان ایرانیشان قابل درک است؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ شهريور ۱٣۹۱ -  ۹ سپتامبر ۲۰۱۲


سالهاست که سخن از تجزیه طلبان و تجزیه ایران میرود، هشداری که طی همه این ایام ماندگاری نظام جمهوری اسلامی، این امکان را بدست اورد تا هراس بپروراند و تقابلی مجازی را در توهم سازیهای بخشی از اپوزیسیون ایرانی را تعمین نماید. سیاستی که نیروی سرکوب دادخواهی ها را مشروعیتی می بخشاید تا نظام تبعیض و جنایت پیشه را بدرقه راه بی تفاوتیهای خود سازد. بخش اعظمی از ادبیات سیاسی ما طی سی و اندی سال گذشته بیانگر تعارفات بی حاصل و توهم پروریها نسبت به نیروی درونی خود گردیده است. هراس پروری از احتمال تجزیه ایران خود تبدیل به دکترین ماندگاری در صحنه سیاست برای برخی از قلم بدستان و نهادهای برپاشده بی ثمر سیاسی شده است. بهانه ای گردیده تا با برامد رگهای ناموس وطن خواهی و ستایش واره وطنی یکپارچه به کام خویشتنی خود باور تقابلی با مشکلات و انواع دادخواهی های سیاسی صورت بپذیرد، مشروعیتی برای دورزدنها و نگفتنها گردیده تا با خرده فرمایشات تکراری مبانی اندیشه و گفتار سیاسی را برای این و ان هستی بی رمق فراهم اورد.
بیشک میتوان در سپهر سیاست معاصر ایران اندیشه گریز از یک همیت ملی را در گوناگونیهای خود باز یافت، میتوان از ذهنیت جدا یافته از یکدیگر و از جوهر ناباوری به فردای امکان وقوع سعادت در سرزمینمان سخن راند، یا انکه امید را تنها در یافته های درونی شده خود به تکرار نشست، و ناباور به مسیری بود که نیروی کنشگر دیگری گزینه مبارزه خود نموده است. همه اینها و دیگر موارد میتواند بیانگر ذهنیتی باشد که از ماندگاری کهنه زخمی بر پیکره سرزمین ما حادث اورده است. بجای ترسیم خطوط جداپذیری مرزهای الفت باید در اندیشه بود که چگونه میتوان همایش ممکن را بر بنیاد نیاز و علایق مشترک توان بخشید. هیچ نگاهی در بیان اشتراک هستی ما ایرانیان مخاطره امیزتر از ان نیست که به انکار تفاوت ها بنشینیم، و ندانیم که نقطه اشتراک ملی ما در همزیستی و حفظ حرمت ان میباشد. تفاهم میان این گوناگونی ها از تمکین نمودن دیگری بر یافته های ان دیگر نیست. بلکه یافتن راهی که بتوان انگیزه همزیستی را توانی عینی و حقیقی ببخشاید، این امر نه با نبش قبور از اسطوره ها و میراث از پیشینه های فرهنگ ممکن می اید و نه با زبان هشدار و غیرخودی خوانی رقیب از یک همیت ملی. در هر دو روایت تنها نقشی برفراز از خود و نقشی بر فرود و حقارت بر دیگری ارزانی میداریم. این زبان اندیشه دیگر قادر نیست به حل تضادها در طرح گونه های متفاوت از دادخواهی بنشیند.
احزاب کردی سالهاست متهم به تجزیه طلبی نزد این و ان توان سیاسی هستند، تنها سرمایه چنین گمانه زنی هایی نیز در منطق "اگرها" و "ممکن ها" خلاصه میگردد و هیچ استدلال دیگری در اختیار گذارده نمیشود. این شیوه هم بهانه سرکوب و کشتار مردم بی دفاع کردستان را طی سالها فراهم اورد و هم بهانه زیست و سیاست ورزی این و ان اندیشه سیاسی به نام اپوزیسیون ایرانی را پدید اورد. این پیشداوری اما با همه بی هویتی و بی استدلالی خود توانست با امداد بی دریغ حاکمیت سیاسی تبعیض، ذهنیت عمومی را تا مرزهای قابل رویت، اشفته و محصور هراس پروری خود سازد. ابزاری شده برای کاسبکاران سوپرمارکت های رسانه ای که کالای سیاست را برای سودای سرمایه، به داوری نرخ روز به حراج گذارده تا منیت حقیری را بر ارتفاعی انتزاعی بنشانند. این مجموعه خواسته یا ناخواسته جبهه ای همبسته را برای شکستن اخرین امکان دم و بازدم اعتبار همبستگی ملی انهم به نام ملی گرایی بنا نموده اند. تا انجایی پیش میروند که رسانه تصویری از حنجره مشکوک میتواند حکم جهاد علیه احزاب کردی را با بازگشت به اغوش نظام حاکم بی محابا به نام دفاع از یکپارچگی وطن فریاد کند، و این تزویر را به نام و سودای وطن خواهی ارمغان بینندگان اشفته خود نماید. بینندگانی که شاید همه دریافتشان از حقایق همانا تفاسیر همین سرایندگان گسست باشد.   
تا دیروز میگفتند : دادخواهی خودمختاری بهانه ایست برای حق ویژه تا جداسری را ممکن سازاند، و سپس با تغییر این دادخواهی ویژه به سازماندهی نظام کشوری همگن در طرح ایران فدراتیو، انرا نیز بر همان سیاق بهانه تجزیه ایران خواندند. هراس از این مفهوم را انچنان گسترانیده اند که در ادبیات شفاهی بسیاری، فدرالیزم مترادف با تجزیه همایش ملی اورده میشود. بنیاد استدلال فیلسوف ترینشان بر ویژگیهای جغرافیای متفاوت تاریخی و سیاسی ایران از همه دانش و ازمون جوامع دیگر این جهان وعده می اورد، گویا این خاک مقدس با چنین بهانه هایی به تاراج میرود، زیرا اعتبار هستی شناسانه این خاک در پذیرش یک فرهنگ تک سببی بیش نمیتواند کشت زندگی را ممکن سازاند.
تداوم چنین سیاستی تاکنون قادر گردید ذهنیت جداپذیر را در ابعاد مخاطره امیز اجتماعی فراهم سازد، تا جایی که امروز در ادبیات هر دو سو شاهد زبان اشکارتری از خودی و غیرخودی خوانی نسبت به محوریت واحد ملی میرود.
ایا براستی احزاب کردی خواهان استقلال خود از سرزمینی به نام ایران میباشند؟ ایا این گمانه پیوندی هم با مردم و دادخواهی کردها در ایران دارد؟ ایا خواست احتمالی پدیداری کشوری به نام کردستان و سازماندهی مشترک یک واحد فرهنگی - ملی که بیش از چهارصد سال مردمانش اواره بی هویتی کشورهای گوناگون گردیدند، خواستیست ضد موازین حقوق انسانی؟ ایا پدیداری چنین احتمالی به مفهوم گسست ملی ما ایرانیان، یا انان ترکها و عراقیها و سوری هاست؟ ایا اسارت حقارت اور کردها در سوریه ، ترکیه وووو میتواند اعتبار ما را در برافراشتن غرور ملی مهیا سازد؟

ایا کردها اغازگران و معماران اغازین بنای سرزمینی چون ایران نبودند؟ ایا پاره نمودن این پاره تن و به اسارت کشانیدن انان در سه کشور بیگانه حقارت تاریخی را برای ما وعده نمیدهد؟ ایا هر گز به همگرایی این پاره پاره تن اندیشیدیم؟ ایا گامی برای سعادت انان برداشتیم؟ ایا هرگز اعتراضی به این اسارت، کشتار، و بلاهت بشری نمودیم؟ ایا اندیشه ای برای فردای سعادت ایران همراه با سعادت این هماوایان تاریخی خود در سر میپرورانیم؟

ایا میدانیم فردای خاورمیانه بیشک تصویر دیگری از مرزهای جغرافیایی در اختیار میگذارد؟ ایا میپذیریم که مرزهای گمرکی، فرهنگی، اقتصادی بسوی گشوده شدنها دارند همزیستی انسانها را هر روز بیش از پیش در واحد انسانی ممکن میسازانند؟ ایا میدانیم که برچیده شدن همین مرزها در اینده ای نچندان دور جایی برای این سیاست هراس پروری باقی نخواهد گذارد؟

ایا میدانیم که احزاب کرد در ایران توانمندتر از ان هستند که بخواهند با تزویر به همراهی، استقلال فردای خود را برنامه سازی نمایند؟ ایا میپذیریم که همه دادخواهی های احزاب کرد ایرانی با پیش شرطی چون ایرانی سکولار و دمکرات بیان میشود؟
ایا میدانیم که تاکنون این دادخواهی خود را مرعوب نیازهای درونی خود ننموده و همپیمان و همراه ایستادند؟ هم جانها به ارمغان دادند و هم پناهی برای عبور یکایک ما از مرگ تا ازادی گشتند؟
ایا میدانیم همین احزاب متهم به تجزیه طلب بودن از سوی نیروهای نوین سربرافراشته درونی خود اتهام دیگری چون پان ایرانیزم را با خود حمل مینمایند؟ زیرا همه وعده های خود را منوط به ازادی ایران نموده اند؟
اپوزیسیونی که قادر نیست استقلال خود را از نیت مدیریت سیاسی گسست پروری نظام در خود تمیز دهد بهتر انست که بر هستی خود بار دیگر بیاندیشد. تورم تومارهای بی ثمر و عدیده علیه جنگ، علیه این و ان وعده سیاسی احزاب کرد و غیرکرد هیچ معنایی جز دلمشغولی های بی حاصل و تداوم بود گسست واره ندارد.
احزاب کرد چه میخواهند؟ ایا براستی سخت سری انان در طرح دادخواهیشان به مفهوم بهانه جداسری هاست؟ ایا براستی میتوان بدین وعده خود باور اورد؟ چرا میبایست این احزاب اندیشه خود را در کمرکش تزویر و خجلت قرار دهند؟ اگر به ریشه اندیشه متردد خود نگاهی بیاندازیم، در خواهیم یافت که خروش ملی ما در مصاف با توافقنامه دو حزب کردی بهانه ای بیش نبود. بپذیریم که از پیشترها طرح بدگمانی خود را در خودی و غیرخودی خوانی یکدیگر ترسیم نموده بودیم. بپذیریم که رفاقت هایمان برای ان بود که انان را به مثابه سیاهی لشگر پروژه های اشکار و پنهان بکار گیریم.
احزاب کردستان ایران همانند مردم خود دو سوی عاطفه را با خود حمل میکنند، یک سوی ان عاطفه همگنیست با همه هموطنان ایرانی خود، در این راستا کم از همدلی ها نسرودند، و کم جان جانان فرزندان خود را ارمغان ننمودند. سوی دیگر اما همنگی های تاریخی-فرهنگی-زبانی با همه کردها در چند پاره هستیشان هست. ایا دریافت این همدلی برای هموطنان ایرانیشان قابل درک است؟
به وضوح میتوان دریافت که هموطنان ایرانی کردها به هیچ وجهی این وعده و خواستگاه عاطفی را درک نمیکنند، حداقل میتوان این حکم را در مورد "روشنفکرانش" داد. در زندگی حقیقی یک کرد در هر جای جای این پاره های تحمیلی نوعی عاطفه سرخورده همزیست عاطفه ای برپا شده گردیده است. شاعر و شعور کرد دیگر با ایرانی بودن و عراقی بودن تمیز داده نمیشود، مرزهای مصنوع روایت جداپذیری خود را از دست داده اند ، امروز کرد می افریند، و افرینش هایش را همچون دیگر بشریت بر میراث جهانی از تلاش می افزاید. کرد بودن خود را در بی هویتی تحمیلی سیر نمیکند. این یک فرایند تازه در هستی انان بشمار میرود، بیشک با خود اندیشه های گوناگونی را می افریند. یکی از این اندیشه ها دادخواهیش برای استقلال است. که ما انرا تجزیه میخوانیم. این دادخواهی به خودی خود نه نامشروع میباشد و نه فاقد اعتبار اخلاقی. اما احزاب کرد ایرانی بویژه احزاب عمده ان هرگز نخواستند خود را از سوی دیگر عاطفه تاریخیشان با هموطنان ایرانی خود جدا نمایند و این هماوایی را با زبان اندیشه خود بارها و بارها بیان داشتند. کنشگر سیاسی ایرانی گویا انچنان فاقد شناخت از این هستی قرار دارد که به سادگی مجذوب دستگاه توهم سازی مدیریت گسست میگردد، او قادر نیست این سویه ها را فارغ از بینش بدفرجام و بدگمان بنگرد. این ذهنیت آغشته به دسیسه امان از روشنفکران بریده و همه وعده های انسانی انان را مرعوب خود نموده است. تا انجایی که حکم جهاد رسانه ای را مهیا ساخته و اجازه سخن پراکنی بر هر دسیسه بازی میدهند.
این روزها نیز بگذرد و افرینندگان هیاهو و جنجال به کنار خواهند رفت و باز میز مذاکره برای یافتن اندیشه تفاهم جایگزین توهم خواهد گردید. بنای ایرانی ازاد و دمکراتیک بیشک ساده نیست، اما با شکیبایی و احترام به گوناگونی ها ممکن خواهد شد. اندیشه بدگمانی که میخواهد با پیش درامدی همچون جنگ فرهنگ سیاسی، میدان نیاز به تفاهم را مغلوب گسست خواهی خود نماید باید شناخت و از میان خود به کرانه ای که از ان تغذیه میشود پرتاب گردد. هنوز کارزار تفاهم ملی در طرح گفتمانی حقیقی خود را در تمامیتش تسلیم ننموده است، باید به ارایش مجدد ان پرداخت. با امید به همایش ملی برای برپایی ایرانی ازاد و دمکراتیک.