•
مصر را به لحاظ سیاسی در وضعیتی مشابه ایران آخرین سالهای پیش از انقلاب دیدم. یک دیکتاتوری سکولار فاسد در آستانهی فروریزی. یک نیروی پرخاشجوی دینی در برابر. یک نیروی دموکرات کمتوان در تلاش. و مثل همیشه، یک آشوب در کمین. یکی از بزرگترین کشفهای استعمار همین آشوب بوده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ شهريور ۱٣۹۱ -
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۲
من و شاه و خمینی
تابستان ۲۰۱۰ دو هفته در قاهره بودم. سفری بود پربار از دیدنی و رنجبار از بودنی. هوا گرم و خفقانآور بود. اما بیش از همه بوی نعش پوسیدهی فرعون هلاکم میکرد. فرعونی که هرگز مصر و خاورمیانه را ترک نکرد. بوی پوسیدگی تاریخ مرا رنج میداد. پوسیدگی یک فرهنگ چند هزار ساله که مدتها از دورهی رونق آن گذشته است اما همچنان روی سینهی خاورمیانه افتاده است. این فرهنگ سنتی مثل غریزه، نیرومندتر و ناگزیرتر از اندیشه، بر جامعهی عوام حکم میراند. هر آنجا که قلمرو اوست پای اندیشه و استدلال چوبین است. سوال ممنوع است و جوابها همه بسته بندی شده و آماده. نیمی در دکان دولت و نیمی در دکان دین. و همه در جیب همه.
مصر را به لحاظ سیاسی در وضعیتی مشابه ایران آخرین سالهای پیش از انقلاب دیدم. یک دیکتاتوری سکولار فاسد در آستانهی فروریزی. یک نیروی پرخاشجوی دینی در برابر. یک نیروی دموکرات کمتوان در تلاش. و مثل همیشه، یک آشوب در کمین. یکی از بزرگترین کشفهای استعمار همین آشوب بودهاست. راه سوار شدن بر امواج آشوب و راه مهار کردن آن را میداند. آشوب بپا میکنند. برای آشوب یک رهبری درست میکنند. نام آن را دموکراسی میگذارند. اسلحه به دستش میدهد. و خوب که همه جا را خراب کرد افسارش را میکشد و مثل یک قاطر رام سوارش می شود. آن گاه شرایط فاتح را به ملتهای آشوبزده دیکته میکند و به قیمت خون مردم شروع میکند در میدان مخروبهی آشوب عمران کردن. از چنین عمرانی است که استعمار برآمد.
روز سوم سفر قصد دیدار مسجد عمروعاص و دانشگاه الازهر را کردم. در مسیر، از خیابانها و میدانها و یادمانهای عثمان و عمر و ابوبکر و عمروعاص و دیگر سران سنت عبور کردیم. همهی نامهایی که در ایران به بدی از آنها یاد میشد آنجا جایگاهی داشتند. رسیدیم به مسجد عمرو عاص. نام او قلب بسیاری از شیعهها را به لرزه میاندازد. او مظهر حیله و سیاست تلقی میشود. یک رونوشت اسلامی از گرسیوز شاهنامه. اما در مصر او پس از حضرت محمد از همه مهمتر است. قدیمیترین مسجد مصر به نام اوست. عمروعاص پس از فتح مصر نخستین بار در همین مکان اذان گفت.
نوع برخورد ایرانیان و مصریان با فاتح اسلامی خود یکی از بزرگترین وجوه تمایز آنها به نظرم رسید. عمر ابن خطاب و سعد ابن ابیوقاص، یعنی فاتحان اصلی ایران، در اینجا منفور هستند. به جز علی ابن ابیطالب (که خود بیشتر اپوزیسیون قدرت بود و خویشاوند سببی ایرانیان بود و در حادثه مهم سردار پیروزان و ابو لولو جانب ایرانیان را گرفت) همهی خلفای ارشد و غیرارشد اسلامی در اینجا منفور هستند. هیچ خلیفهی مهم اسلامی نیست که نزد ایرانیان شیعه بیگانه و دشمن تلقی نشود. اما در مصر برعکس است. مصریان فاتحان مسلمان مصر را میستایند و قومیت آنها در برابر اسلام مقاومتی نکرد. تورات به عنوان مهمترین منبع مشترک ادیان ابراهیمی تاریخ باستان مصر را در سیمای فرعونهای یهودیستیز نفرین و نکوهش میکند و تاریخ باستان ایران را در سیمای پادشاهان مدافع یهود ستایش میکند. رامسس دوم بزرگترین فرعون مصر لعنت شدهی تورات است در حالی که کوروش بزرگترین پادشاه پارس تنها غیر یهودی مقدس در تورات و در دین یهود است. قرآن این موضعگیری سیاسی مذهبی تورات یهودیان را عینا تکرار میکند. از این رو قضاوت قرآن نسبت به تاریخ باستان مصر و ایران متفاوت است. قرآن کوروش را با نام ذوالقرنین میستاید اما فراعنه را ملعون میداند. این پدیده به نوبهی خود در قضاوت متفاوت مردمان مصر و ایران نسبت به تاریخ قدیم خود تأثیر گذاشته است. در نتیجهی تأثیر بسیاری عوامل گوناگون که نقش دین زرتشتی یک رکن آن بوده است در اینجا اسلام ایرانی پدید آمد و در آنجا مصر اسلامی. بر همین پایه مصر رهبر بزرگ جهان اسلام شد و ایران مشکل بزرگ آن. در جهان اسلام هیچ ادعایی تحریککنندهتر از ادعای رهبری یک شیعه بر این جهان نیست. چشم تعصب رهبران ایران نابیناتر از آن است که این واقعیت را ببینند.
با همراهم و یک روحانی راهنما وارد مسجد عمرو عاص شدیم. مسجد کهن و کهنهای بود و چندان هم دیدنی نبود مگر به همراه خاطرات تاریخی. راهنمای ما که چیزهایی از دری میدانست مرتب صحبت میکند. بیشتر صحبت او از تدبیر و شجاعت عمروعاص بود و از شاهکار او در فتح مصر. گفت و گفت، تا رسیدم وسط مسجد. ناگهان ایستاد و به من خیره شد و پرسید که آیا شیعه هستیم یا سنی. برق مرا گرفت. چند مرد غولپیکر همان نزدیکی روی فرش پهن شده بودند و قرآن میخواندند. آنها همگی متوجه کلمات سنی و شیعه شده و رد نگاه پرسنده را گرفتند. در یک آن در نظر آوردم که ما در تمام مسیر از راههایی آمدیم و با نامهایی رو به رو شدیم که همگی در ایران و نزد شیعهها لعنت شده هستند. عمر و عثمان و ابوبکر و عمروعاص که چهار شهسوار دین این جماعت هستند همه نزد ایرانیان نام نیکی ندارند، خاصه جناب عمر که مهمترین آنهاست. بسیار سبک و مسخره بود که بگویم خداباور نیستم یا شکاک و اهل سوال هستم. چنین پاسخی پاسخ نبود. چرا که کمونیست و بیخدا و اهل سوال هم که باشی باز باید مشخص کنی که مذهب تو چیست. یعنی به کدام یک از این گروههای مذهبی و فرهنگی تعلق داری. من این را به هنگام مهاجرت به شوروی کمونیست تجربه کرده بودم. در شهر تاشکند، محل اقامت ما، گاه کسی میپرسید که مسلمان هستیم یا مسیحی. اگر میگفتیم که کمونیست هستیم با پوزخند رو به رو میشدیم و تکرار پرسش. کمونیست مسلمان یا کمونیست مسیحی؟ مسأله این بود. در آن پرسش نه باور ما بلکه تعلق اجتماعی تاریخی و فرهنگی ما مورد نظر بود. و حالا، وسط مسجد عمروعاص، من با همان پرسش رو به رو شدم. نگاه سریعی به جماعت مرا حالی کرد که صلاح کار اینجاست خط فاصلهای با سنی نکشم. هیچ بعید نبود که در یک آن جاسوس و دشمن تلقی شوم. گفتم کرد هستم. با این جواب کل مسئله را به سود طرفین حل کردم. پس از شنیدن این جواب خیال آخوند راهنما راحت شد و راست رفت سراغ ایران و شیعهها و توطئهی آنها برای از بین بردن سنت. گفت که به دستور خمینی هزاران شیعهی عرب از عراق به قاهره منتقل شدند و جمعیتشان هی زیاد میشود و با قبطیهای مسیحی و جهودها روی هم ریختهاند و دارند به همه جا نفوذ میکنند. معتقد بود که یهودیها شیعه را درست کردند تا در اسلام شکاف بیندازند. گفت که علمای سنی برای مقابله اعلام کردند که شیعهها اجازه نمازگزاری در مساجد سنی را ندارند و دیر نیست که مردم را به جان شیعهها بیندازند. مکث کرده بود روی خمینی و نقشهی او برای کوبیدن سنیها. در اینجا منافع شیعه و ایران چنان به هم جوش خورده بود که من برای دفع خطر این همه نفرت از ایران چارهای جز تلاش برای تعدیل تصویر شیعه و خمینی در ذهن آن آخوند نداشتم. به او گفتم که شیعهها هم مسلمان هستند و بخشی از امت اسلامی هستند و اتفاقا شیعههای معمولی ایران بسیار ملایم هستند و به سنیها و دیگر مذاهب احترام میگذارند. در مورد خمینی گفتم که او علیرغم کارهای خشنی که علیه مردم ایران انجام داد قصد جنگ و کشتار در کشورهای اسلامی نداشته بلکه برای اتحاد جهان اسلام تلاش کرده است و داستانهایی بسیاری از کرامات اسلامی شیخ ردیف کردم. گفت که اگر کرد نبودم فکر میکرد که شیعه خمینی هستم. گفتم که ایرانی هستم و میدانم که شیعهها جنگ با هیچ کشوری را نمیخواهند. تمام وقت من تا هنگام خداحافظی صرف تعدیل تصویر ذهنی آن شیخ جنگی از شیعه شد. در پایان با پرداخت یک انعام درخور سعی کردم رگ تجاریش را نیز به سود ایران تحریک کنم و از آنجا بیرون آمدم.
با مغزی نگران از آیندهی ایران و این همه کینهی دینی، پس از بازدید از یک کلیسای قدیمی، تاکسی گرفتیم و رهسپار مسجد الرفاعی شدیم. مسجدی بسیار زیبا که قبر ملک فاروق پادشاه مصر و همسر وی و نیز قبر محمد رضاشاه پهلوی در آن قرار دارد. وقتی از نگهبانی جلو مسجد میگذشتیم نگهبان پیش آمد و با خوشرویی گفت که گاهی ایرانیان به دیدار آن مکان میآیند و ما را تا نزدیک در ورودی راهنمایی کرد. تشکر کردیم و هماره یک راهنما وارد مسجد شدیم. بسیار آراسته و زیبا بود. پس از تماشای حاشیههای مسجد وارد ساختمان اصلی شدیم. در یک تالار آرامگاه مرمری ملک فاروق و همسرش قرار داشت. دقت کردم و دیدم که تمامی احترامات لازمه به یک مقام بلند پایه مصری و یک مردهی مسلمان در حق او ادا شده است. به عبدالناصر به خاطر این مدارا درود فرستادم. فکر کردم که این عنصری از همان مدنیتی را به نمایش میگذارد که کشورهای اسلامی بدان نیازمندند. تأسف خوردم از این که در ایران هر که بر سر کار میآید مغلوب را به لای و لجن میکشد. پس از آن، از تالار آرامگاه ملک فاروق وارد تالار آرامگاه محمد رضا شاه شدیم. خوب بررسی کردم و دیدم که احترامات لازمه به یک مقام بلند پایه ایرانی که به هرگونه نام او و نام ایران در جایی به هم گره میخورد انجام شده است و محمد رضا شاه با احترام تمام در همسایگی ملک فاروق آرمیده است و پرچم ایران نیز بالای سر او افراشته است. مخالفت و نبرد من با رژیم پادشاهی، که از آن بیزار بوده و هستم و خواهم بود، از نگاه فرهنگ شخصی من پوک و بی ارزش بود هر گاه من نمیخواستم که محمد رضا شاه به هنگام رفتن از ایران در چارچوب حقوق دموکراتیک و انسانی تحقیر نشود، به درستی درمان شود و مأوایی پیدا کند. کنار قبر مرمرین او ایستادم و با سکوت به تنهایی انسان اندیشیدم. به یاد آوردم روزی را که روی تخت شکنجه با آخرین فریاد جگرخراش خودم بیهوش شدم و سپس با کوبیده شدن تکههای بزرگ یخ به سرم چشم باز کردم. به یاد آوردم صحرای محشری را که به دستور او در کمیته موقت بپا شده بود و در تمام طول روز فریاد درد و رنج انسانها موسیقی اتاقهای هولناک آن بود. در آن سکوت ناگهان صدای خودم در گوشم طنین افکند. گفتم: جناب! همواره با کردار سیاسی شما و با رژیم پادشاهی مخالف بودهام. اما خرسند هستم که شما در اینجا مورد احترام قرار گرفتهاید! شما هم یک ایرانی مهاجر هستید. مثل من!
همراه من عکس گرفت و نگاهی کرد و ساکت دور شد و به کنکاش در ساختمان درونی مسجد مشغول شد. یک فرد مصری با گردگیری در دست به من تعظیم کرد و نمایشی از گردگیری قبر را به اجرا گذاشت و سپس خبردار ایستاد. بیشترین انعام را در چارچوب بضاعت اقتصادی خود به او دادم و آنجا دور شدم.
ادامه دارد
|