| 
									• 
ای کوه 
یک روز به سوی تو بازخواهم گشت
 و بر کله ات تاجی کاغذی خواهم گذاشت
 ابر باشد یا آفتاب، چه فرق می کند
						       		...
 
 
 
						            اخبار روز: 
						            www.iran-chabar.de
						            دوشنبه 
							            ۲۰ شهريور ۱٣۹۱ - 
							            ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۲
 
 
					            	
						            
  
		
ای کوه 
یک روز به سوی تو بازخواهم گشت
 و بر کله ات تاجی کاغذی خواهم گذاشت
 ابر باشد یا آفتاب، چه فرق می کند
 از خلوت کاج تنهایت آغاز می کنم
 با گام های سنگین پا بر پیکرت می گذارم
 و دره به دره از کمرگاهت بالا می روم
 از کنار دریاچه ی آینه وارت بی اعتنا می گذرم
 و درون طاس بلورینش تفی می افکنم
 جویبارت را با گل و لای می آکنم
 و سرچشمه اش را یکسره کور می کنم
 کاج های کهنسال را همه از جا می کَنم
 و آشیان پرندگان را به دست باد می سپرم
 بر خرس های شکمباره چون آذرخشی فرود می آیم
 و چشمخانه هاشان را با شاخه ای نیمسوز تهی می کنم
 از پناهگاه اول که گذشتم
 در پسِ تلی بلند کمین می کنم
 و کوهنوردانی را که آن پایین خفته اند
 در زیر توده ای از شن چال می کنم
 آنگاه استوار پا بر سینه ات می گذارم
 و راه هوا را بر گلویت می بندم
 و فاتحانه به سوی قله ات راه می گشایم
 آدمکان بر پیشانی ات یادگار نوشته اند
 و در خیال آن را جاودان پنداشته اند
 من همه ی واژه ها را از تن تو می ستُرم
 و سنگنوشته ها را به ته دره پرت می کنم
 نه! من فرهاد کوه کن نیستم
 که به عشقی تلخ بر فرق تو پتک بکوبم
 من خدای خشم ام: سامسون پر کینه
 که با فشار دستی ستون های سنگی را فرو ریخت
 و همه را همراه خود در زیر آوار دفن کرد
 ای کوه! ای دمل چرکین!
 آنچنان بر مغزت بکوبم
 که خون از گوشهایت جاری شود
 و از چشمخانه هایت سیاهدانه بروید
 و کرکسان بر فراز سرت به پرواز درآیند
 پاره های تنت را برگیرند
 و در چهارگوشه ی زمین پراکنده سازند
 نفرین بر تو که مرا چنین خوار کردی
 و بر سرم تاجی از خار نهادی
 مگسکان سمج را بسیج کردی
 تا بر زخمهای همیشه تازه ی من بنشینند
 و آدمکان موذی را روانه کردی
 تا مرا دشنام دهند و دیوانه بخوانند
 و به پاره های کلوخ و خنده بیازارند
 پرده ی چشمان مرا گسستی
 تا از ستایش رنگ ها ناتوان بمانم
 و بر پاهای استوارم زنجیر نهادی
 تا در بند تاریک خود بمانم
 و به گردِ این چرخ آسیای سنگین
 شب و روز به گردش درآیم
 و از درد بی درمان خود بنالم
 اینک سزای خود را بگیر:
 گدازه های این آتشفشان خشمگین
 ترا برای همیشه دفن خواهد کرد
 و لرزه های بی پایان زمین
 تکه های تنت را به دره ی مرگ فرو خواهد ریخت
 تا تو چون ریگی روان در دست باد
 همیشه دربه در بیابانها بمانی.
 
 ۱۴ دسامبر ۲۰۰۲
 
 |