نامه سرگشاده به بخشی از نخبگان ایران
"به کجا چنین شتابان؟"
احمد اسکندری
•
آنانیکه خواهان آیندهای روشن توأم با آزادی، دموکراسی و آبادانی در ایران هستند باید جرأت بخرج داده و راه خود را از کسانیکه حامل افکار شوونیستی و عظمتطلبانه و لاجرم ضد دموکراتیک هستند جدا کنند. تحریک کردن احساسات ناسیونالیستی ملت حاکم نتیجهای جز خشونت و جنگافروزی بدنبال نخواهد داشت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲٣ شهريور ۱٣۹۱ -
۱٣ سپتامبر ۲۰۱۲
شباهت عجیبی هست بین ستم جنسیتی و ستم ملی. همچنانکه باید زن بود و در موقعیتهای مختلف ستم و تبعیضات جنسیتی در جامعه قرارگرفت تا نابرابری و اجحافات گوناگون را با تمام جوانب آن لمس نمود، بهمین ترتیب احساس ستم ملی برای کسانیکه هیچگاه در این موقعیت قرار نگرفته باشند کار چندان سادهای نیست. آنچه که در چند روز اخیر از سوی بخشی از نخبگان ایران در مورد مسئله ستم ملی در ایران و یا بهتر است بگویم انکار ستم ملی نوشتهاند، هرچند عکسالعملی در برابر اطلاعیه مشترک حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله است، ولی در واقع برخورد به مسئله بسیار مهمی است که میبایست بسیار پیش ازاین مشغله فکری آنها میبود. این بیانیه خصلت نمای بینشی است که علیرغم دانش و اطلاع نسبتا جامع امضاءکنندگان آن در مورد مسائل ایران و منطقه، نشان از آگاهی اندک آنان در مورد یکی از مهمترین مسائل چندین دهه اخیر ایران دارد.
شاید بی مناسبت نباشد یک تجربه شخصیام را نقل کنم. چند روزی پس از ترور سرلشکر قرنی (سوم فروردین ١٣٥٨) من در یک هیأت سهنفره از سقز کردستان به ستاد ارتش در تهران رفتم. ارتشیان کرد پادگان سقز در مسجد جامع بست نشسته بودند. احتمالا هفتم یا هشتم فروردین بود؛ از طرف شورای شهر سقز از من خواسته شد به همراه سرهنگ اسماعیل سهرابی فرمانده پادگان سقز (بعدها تیمسار سهرابی و رئیس ستاد ارتش) و ستوان احمد سعیدی نماینده ارتشیان اعتصابی به تهران بروم (زندهیاد ستوان سعیدی بهخاطر همین سفر چند ماه بعد توسط خلخالی در سقز اعدام شد). با یک هلیکوپتر از سقز به کرمانشاه پرواز کردیم. در آنجا چند خلبان هوانیروز وقتی فهمیدند از کردستان آمدهایم گفتند "شما دیگه چی میخواین، شاه که سرنگون شد و رفت، خواب و استراحت را از ما گرفتهاید!" گفتم ما که کاری نکردهایم، شما مرتبا با فانتومهایتان بر روی شهرها و روستاهای کردستان دیوار صوتی میشکنید. پس از توقفی کوتاه با یک ماشین کرایه از کرمانشاه به تهران رفتیم. در ستاد ارتش فضای امنیتی بعد از ترور سرلشکر قرنی هنوز بر همهجا حاکم بود. هنگامیکه در اطاق انتظار نشسته بودیم شخصی در لباس شخصی با کسانیکه در آن اطاق بزرگ در نوبت ملاقات بودند صحبت میکرد و میخواست بداند به چه منظوری آمدهاند. افسران برایش احترام نظامی میگرفتند و ویرا تیمسار خطاب میکردند. کم کم به ما نزدیک شد و ابتدا از دو نفر که در کنار ما نشسته بودند سئوال کرد که چرا آمدهاند. از یکی از شهرهای استان تهران آمده بودند گفتند مشکلمان اینست که مردم جلو در پادگان را گرفتهاند و اسلحه میخواهند. پرسید خوب شما چکار میکنید؟ جواب: قربان نمیدانیم. تیمسار گفت یعنی چه نمیدانید، خوب باید بهسوی آنها شلیک کنید. با تعجب کامل جواب دادند: چطور میشود اینکار را بکنیم قربان، بچههای خودمان هستند! تیمسار گفت چطور نمیشود پس چرا در سنندج شد!؟ (اشاره تیمسار به تیراندازی پادگان سنندج به مردم شهر در نوروز خونین ١٣٥٨ بود)
در کردستان خلبان دیوار صوتی را بر فراز شهرها و روستاها میشکند، پادگان بر روی مردم شلیک میکند. چرا؟ چون این نیروها اینجا مردم را خودی نمیدانند. در استان تهران و یا مناطق مشابه دیگر نه میشود بر فراز شهر و روستا دیوار صوتی شکست و نه اینکه پادگان به سوی مردم شلیک کند! چون آنجا "بچههای خودمان" هستند. حکومتهای مرکزی در ایران – از پادشاهان سلسلههای مختلف تا رهبران جمهوری اسلامی – یکی پس از دیگری بیگانه بودن خود را با مردم کردستان نشانداده اند و هرآنچه که از دستشان برآمدهاست علیه این مردم انجام دادهاند. به بخشی از کارنامه جمهوری اسلامی ایران در کردستان بنگرید و قضاوت کنید:
اعدامهای دستهجمعی در شهرهای مختلف و ازجمله در یکروز اعدام ٥٩ نفر در مهاباد و نشاندادن آن از تلویزیون محلی؛ چاپ عکس اعدامهای پاوه و سنندج در صفحه اول روزنامههای عصر تهران؛ قتل عام روستاها ازجمله قارنا و قلاتان (در این مورد هیأتی از طرف دولت موقت با شرکت داریوش فروهر حتی به بازدید آنجا رفت و از نزدیک در جریان قرارگرفت)؛ بمباران هوایی توسط فانتومهای ارتش جمهوری اسلامی؛ شکستن دیوار صوتی بر روی شهرها وروستاهای کردستان؛ مجبور کردن تمامی اهالی یک شهر به خروج از شهر (سقز پاییز ١٣٦٠) از طریق اعلام آن با بلندگوهای قوی و پخش خبر در سطح شهر به بهانه اینکه پیشمرگان شب قبل از آن عملیاتی انجام داده بودند؛ محاصره اقتصادی منطقه و ممنوعیت ارسال آذوقه بویژه به روستاها؛ تبعید خانوادههای زیادی از چندین شهر کردستان به مناطق مرکزی و غیر سنی مذهب ایران، تجاوز جنسی و اعدام دختران جوان به جرم داشتن اطلاعیه یک حزب سیاسی، و . . .
سوال اساسی اینست: آیا دولت و حکومتی که خود را از مردم بداند، ویا این مردم را از خود بداند، با کلیه اهالی یک منطقه چنین برخوردهایی میکند؟ دراینجا صحبت از برخورد با فعالین سیاسی و اعضای احزاب نیست که حکومتهای دیکتاتوری در سراسر ایران آنانرا تحت انواع شکنجه و آزار و زندان و اعدام قرار دادهاند. امضاکنندگان و نخبگان در مورد دوران استعمار و برخورد با مردم مستعمرات سخن بسیار میگویند و اینکه "مردم ایران که با کردها اینطور رفتار نکردهاند". این خلط مبحث است. صحبت بر سر برخورد "مردم ایران" نیست. بخشی از این مردم بعدها خود قربانی خشونتها و ستمگریهای رژیم جمهوری اسلامی شدند. بحث بر سر "حاکمان، نیروهای امنیتی ارتش و سپاه پاسداران" است. در کشورهای مستعمره هم این نه مردم کوچه و بازار لندن و شهرهای دیگر انگلستان ویا کشورهای دیگر، بلکه ارتش و نیروهای سرکوبگر کشورهای استعمارگر بودند که دمار از روزگار مردم مستعمرات درمیآوردند. آیا رفتار ذکر شده در فوق مشابه برخورد ارتش و نیروهای اشغالگر در یک سرزمین اشغال شده نیست؟ آیا قابل تصور است که مثلا بخاطر عملیات مجاهدین یا عملیات چریکی (آنچنانکه در مواردی اتفاق افتاد) بر فراز یک شهر مرکزی ایران هواپیماهای جنگنده دیوار صوتی بشکنند، روستاها را قتل عام کنند، با فانتوم هدف موشک قرار دهند و الی آخر؟ البته که نه!
ایکاش این نخبگان دغدغه خاطرشان دموکراتیزهکردن ایران بود تا ترساندن از تجزیه کشور! اولی تمام عناصر آزادیخواه و مردمسالار را دور خود جمع میکند و وحدت داوطلبانه و همزیستی مسالمتآمیز را در کشور ایران برقرارمیکند و دومی حتی شکنجهگران کهریزک را نیز با آنها متحد و همراه میکند! همچنانکه صدایی از لس آنجلس فریاد میزند که برای مبارزه با تجزیه طلبان و دفاع از تمامیت ارضی ایران یوغ خامنهای را هم قبول میکند!
علیالقاعده باید این نخبگان بدانند که بیش از یکصد و شصت سال است (از زمان ناصرالدین شاه) بجز مظفرالدین شاه و خامنهای بقیه شاهان ویا روسای جمهور ایران یا ترور شدهاند، تبعید شده، فرار کرده ویا مورد بیمهری قرار گرفتهاند . . . در چنین فضایی نصیب مردم کردستان هموار خشونت و سرکوب بیش از حد بودهاست. و رهبران کرد همواره در تلاش برای همزیستی و تفاهم بودهاند و در اینراه یا به چوبه دار سپرده شدهاند (قاضی محمد) یا بر سر میز 'مذاکره' یا در کمینگاه به خاک و خون کشیده شدهاند. (دکتر قاسملو، صدیق کمانگر، دکتر شرفکندی و یارانشان و دیگران . . .)
در چنین شرایطی شگفتا که نخبگان بهجای گشتن برای راهحلی که پاسخگوی اوضاع سیاسی اجتماعی پیچیده امروز ایران باشد، هنوز سخن از 'انجمنهای ایالتی و ولایتی' میزنند که در صدر مشروطه مطرح شد. یعنی طرحی که قبل از جنگ جهانی اول و پیمان معروف سایکس – پیکو که در نتیجه آن کردستان به چهار بخش تقسیم گردید و سبب تشکیل دولتهای سوریه، عراق، لبنان، اردن گردید نوشته شده است. گویا گذشت یکصدو شش سال و اینهمه تحولات منطقهای و جهانی موجبی برای اندیشیدن و یافتن راه حل دیگری در مورد ستم ملی در ایران نمیباشد. بقول کردی باید به اینان گفت 'صبح بخیر'، روز نوی آغاز شدهاست!
در اینجا بد نیست اشارهای به سخنان آقای هاشم صباغیان عضو هیأت باصطلاح حسن نیت برای مذاکره در کردستان بکنم. بنده در نخستین جلسات این مذاکرات در مناطق کوهستانی سردشت در پاییز ١٣٥٨حضور داشتم و این نقل قول از نشریه "چشمانداز ایران – ویژه کردستان شماره یک" چاپ تهران فروردین ١٣٨٢ بسیار جالب توجه است." نهضت آزادی ایران هیچ برنامه یا تحلیلی نسبت به منطقه کردنشین نداشت. اولین کسیکه به کردستان رفت دکتر چمران بود. حدودا در اسفند و فروردین به کردستان رفت و مطالعهکرد و تشخیصداد باید برخورد چریکی شود. چون حرکت کردها هم چریکی بود و تنها کسیکه در آن موقع دوره چریکی دیده بود دکتر چمران بود. سئوال: پس درواقع گروه فشار برای عمل نظامی ارتش بود؟ پاسخ: بله، مرحوم قرنی میگفت که هنوز رشد نکردهاند باید با آنها مبارزه کنید و از بینببریمشان. مرحوم چمران هم خیلی معتقد به مذاکره نبود و میگفت من رفتهام مطالعهکردهام و میدانم." دقت کنید این صحبتها مربوط به حدود یکماه بعد از سقوط رژیم شاه است!
آیا این اظهار نظر از سوی کسیکه در یک هیأت که علیالقاعده وظیفهاش گفتگو و تلاش برای یافتن راهحل مسالمتآمیز بود به اندازه کافی گویا نیست؟ آقای صباغیان و نهضت آزادی ایران که افراد سیاسی بسیار با سابقه وکهنهکاری بودند، فاقد هرگونه "برنامه یا تحلیلی نسبت به منطقه کردنشین" بودند. بهنظر نمیرسد که نخبگان امضاءکننده بیانیه هم برنامه یا تحلیل چندانی در این زمینه داشتهباشند. چون اگر غیر ازاین بود میبایستی دقیقا بخاطر آینده ایران و آزادی و دموکراسی در این کشور از زاویه دیگری به این مسئله مینگریستند و مشغله فکریشان یافتن راهحلی برای برون رفت از بحران در این زمینه میبود.
همه میدانند که در ترکیه طی دهها سال کردها را ترک کوهی مینامیدند و اعدامها، کوچ کردن اجباری، ویرانی چند هزار روستا و جنایات دیگر در کردستان جزو سیاستهای رسمی دولتهای حاکم بود. اینک و پس از سالها میبینیم که در میان نخبگان ترک اگرچه همگی مثل دکتر اسماعیل بیشکچی نیستند (که خواهان برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت برای مردم کردستان است و بههمین خاطر هم سالها را در زندان سپری کردهاست)، ولی توجه جدی به حل مسئله کرد و رفع ستم ملی در میان طیف نسبتا بزرگی از آنان دیده میشود. تا جاییکه یکی از سرمقاله نویسان سرشناس و ناسیونالیست ترک که وی هم مدتها منکر وجود مسئله کرد در کشورش بود چند روز پیش در روزنامه حریت دیلی نیوز از جمله چنین مینویسد: "ما بدوا با پ ک ک به مثابه مشتی راهزن برخورد کردیم . . . اینروزها وقتیکه به دوروبر نگاه میکنیم پ ک ک را یک سازمان تروریستی میبینیم که صرفا میکشد. درعین حال اگر اندکی نزدیکتر بنگریم، یک سازمان عظیم بینالمللی سر برمیآورد. ما نه صرفا درمقابل پنج تا شش هزار اعضای مسلح آنها در کوهستانهای قندیل قرار داریم، بلکه با یک مکانیسم چند ملیتی مرکب از دفاتر خبررسانی که در سطح اروپا گستردهاند، با احزاب سیاسی، نشریات و کانالهای تلویزیونی روبرو هستیم. آنها صدها هزار اعضای مدنی دارند که درحال جمعآوری کمکهای مالی و پیشبردن فعالیتهای سیاسی هستند. آنان سه تا چهار میلیون هوادار دارند. . . وقتیکه سرانجام دریافتیم که پ ک ک ریشه در مسئله کردها دارد و در اساساس این معضل علل اجتماعی، فرهنگی و اتنیکی دارد، دیگر بسیار دیر شدهبود."(محمدعلی بیراند، روزنامه حریت دیلی نیوز هفتم سپتامبر ٢٠١٢، ترجمه از انگلیسی)
در مورد حق تعیین سرنوشت هم وحشت پراکنی مشابهی انجام گرفتهاست؛ این حق میتواند اشکال گوناگونی از جمله خودمختاری، فدراتیو، سیستم سیاسی غیرمتمرکز و البته حق جدا شدن و تشکیل دولت مستقل را هم دربربگیرد. این نخبگان اگر سری به ویکیپدیا زیر عنوان حق تعیین سرنوشت میزدند و مثلا با استناد به آن 'وحشت از نقض تمامیت ارضی' را بیان میکردند در آنصورت میتوانست 'وجههای بین المللی' بخود بگیرد و مخاطبینشان را مجاب کنند. در ویکیپدیا از جمله آمده است: " مطابق اعلامیه نهایی هلسینکی در سال ١٩٧٥، مصوبات سازمان ملل متحد، دیوان بینالمللی دادگستری و کارشناسان حقوق بینالملل، تناقضی بین اصول حق تعیین سرنوشت و تمامیت ارضی وجود ندارد البته با ارجحیت دادن به تمامیت ارضی."(ترجمه از انگلیسی) چرا نباید به مردم کردستان و دیگر ملیتهای تحت ستم ایران این فرصت را داد که در فضایی آزاد و دموکراتیک در مورد تعیین سرنوشت خویش تصمیم بگیرند؟ آیا اینکه مردم کبک کانادا تا بهحال در دو همهپرسی برای ماندن در چارچوب جغرافیای کانادا و یا تشکیل دولت مستقل شرکت کرده و در هر دو مورد اکثریتی ضعیف رأی به ماندن داده و آب از آب هم تکان نخورده است، نمیتواند آموزنده باشد؟
وانگهی، چگونه است نخبگانی که سالها در اروپا و کشورهای دموکراسی غربی زیسته، تحصیل ویا پژوهش نمودهاند، از آنچه که در رابطه با مسئله ملیتهای تحت ستم در دنیا میگذرد مطلعاند، در برخورد به مسئله ملی در ایران این گونه عمل میکنند. آنانیکه خواهان آیندهای روشن توأم با آزادی، دموکراسی و آبادانی در ایران هستند باید جرأت بخرج داده و راه خود را از کسانیکه حامل افکار شوونیستی و عظمتطلبانه و لاجرم ضد دموکراتیک هستند جدا کنند. تحریک کردن احساسات ناسیونالیستی ملت حاکم نتیجهای جز خشونت و جنگافروزی بدنبال نخواهد داشت. حل مسئله ملی در ایران و احقاق حقوق ملیتهای تحت ستم جز از راه دیالوگ و یافتن راهکارهای سیاسی ناممکن است. نگاهی به برخورد خشونتآمیز و جنگ طلبانه رژیمهای گذشته و حال در عراق، ترکیه و ایران و سوریه در قبال مسئله کرد عبث بودن این این راهبرد را نشان میدهد.
احمد اسکندری
دوازدهم سپتامبر ٢٠١٢ – بیست و دوم شهریور ١٣٩١
|