سازمانیابی کارگری
۶. منافع پرولتاریا و انتخابات آزاد (ب)
محمد قراگوزلو
•
قسمت دوم از بخش ششم سلسله مقالات "سازمانیابی کارگری" را به مناقشهی انحلال مجلس موسسان اختصاص میدهیم. بلشویک ها پس از کسب قدرت سیاسی مجلس موسسان را منحل کردند... هدف اصلی این بخش دفاع از حزب و سازمان یابی لنینی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۵ شهريور ۱٣۹۱ -
۱۵ سپتامبر ۲۰۱۲
این سوسیالیسم اعلام انقلاب مداوم است. دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا است به مثابه ی یک ضرورت برای گذار به سوی محو اختلاف طبقاتی به طور کلی. محو کلیه ی روابط اجتماعی متناسب با این روابط تولیدی و دگرگونی همه ی افکاری که از این روابط اجتماعی برمی خیزد.
مارکس ـ مبارزه ی طبقاتی در فرانسه
درآمد یک
قسمت دوم از بخش ششم سلسله مقالات "سازمانیابی کارگری" را به مناقشهی انحلال مجلس موسسان اختصاص میدهیم. بلشویک ها پس از کسب قدرت سیاسی مجلس موسسان را منحل کردند و از سوی اسپارتاکیست ها – و به طور مشخص رزا لوکزامبورگ – به "دیکتاتوری حزبی" و زیر پا گذاشتن مبانی "آزادی بیان" و نادیده انگاشتن "حق رای" متهم شدند. واضح است که قصد ما از طرح این مولفه ارزیابی، نقدهای معطوف به عملکرد بلشویک ها – پیش و پس از انقلاب اکتبر - نیست. هدف اصلی این بخش دفاع از حزب و سازمان یابی لنینی است و درآمدی بر ارائه ی یک تبیین واقعی از "چه باید کرد". ما در جای دیگری به تفصیل "دلایل شکست انقلاب اکتبر" را بررسیده ایم و به بسط امتناعی و ایجابی سیاست های لنین (کمونیسم جنگی و نپ) پرداخته ایم و از ظرفیت های مختلف دو برنامه ی "سوسیالیسم در یک کشور" و "انقلاب مداوم" سخن گفته ایم. در نتیجه برای ورود به عرصه های مشخص تری از سازمان یابی کارگری این سلسله مباحث را با شتاب بیش تری پیش می بریم. به تبع چنین سرعتی طبیعی است که عرصه-های متنوع بحث تحدید خواهد شد و ابعاد مهمی از آن ناگفته خواهد ماند. چاره یی نیست. مساله ی شوروی و انقلاب اکتبر به عنوان مهم ترین واقعه ی تاریخ اجتماعی دوران ما همچنان و تا آینده کلیدیترین بحث اجتماعی در میان همه ی جریان های چپ و راست باقی خواهد ماند. از ظهور بورژوازی تا روزگار ما – که عصر امپریالیسم است - هیچ واقعه-یی مانند انقلاب اکتبر منشا جدی ترین و خونین ترین بحث ها و برخوردها نبوده است.
درآمد دو
ما طی سال های گذشته و در متن بیش از دویست مقاله و مصاحبه و سخن-رانی بارها به تاکید گفته ایم که "سوسیالیسم ایده ئولوژی نیست و "باور و ایمان و مکتب" هم نیست. در این جا اضافه می کنیم که لنینیسم نیز در امتداد و در طول سوسیالیسم مارکس قابل تبیین است و به همان میزان که ایده ئولوژی و باور و مکتب نیست، به همان اندازه نیز قابل نقد است. متاسفانه بخش قابل توجهی از چپ وطنی که مطالعات و تحقیقات تئوریک را طی دو دهه ی گذشته به تاق نسیان نهاده است، چندان در پروسه ی گسست از رویزیونیسم و سوسیالیسم خلقی دست و پا می-زند و چنان در سوگ دولت رفاه به ماتم نشسته است که در ادبیات نازل ژورنالیستی خود سوسیال دموکراسی راه سوم و لیبرالیسم لیبرتر را همان سوسیال دموکراسی کلاسیک ابتدای قرن بیست پنداشته است. بدین سبب بسیار باهوده است که دفاع به هنگام ما از لنینیسم را در تباین با دموکراسی کارگری یافته است. صاحب این قلم در خصوص ساختارهای دموکراسی بورژوایی و دموکراسی سوسیالیستی پرولتری یک سلسله مقاله و کتاب مبتنی بر تحقیقات آکادمیک در مطبوعات داخلی نوشته است که به محض پایان این مجموعه آنها را در سطح اینترنت نیز منتشر خواهد کرد.
سه سال پیش (1388) در گفت و گو با آرشِ پرویز قلیچخانی عزیز گفتم که هر درجه یی از دموکراسی و هر اندازه یی رفرم از پائین بیش از هر طبقه ی دیگری به سود طبقه ی کارگر است. اندکی حافظه ی تاریخی برای نامکرر کردن این مبحث کافی است. بگذاریم و بگذریم!
انحلال مجلس موسسان
چنان که دانسته است بلشویک ها پیش از پیروزی انقلاب اکتبر از تشکیل مجلس موسسان دفاع می کردند و دولت کرنسکی را از این موضع به چالش می کشیدند. ضلع اصلی نقد رزا لوکزامبورگ به بلشویک ها از همین جا شکل بسته است و به جز ماجرای انحلال مجلس موسسان، موضوع سانترالیسم دموکراتیک را نیز فرا گرفته است. انحلال مجلس موسسان از نظر رزا لوکزامبورگ برخوردی ضد دموکراتیک به شمار رفته است و دلایل این سیاست بلشویک ها بدون توجه به ساختارهای پیچیده ی اقتصادی و سیاسی پس از انقلاب اکتبر به دیکتاتوری حزبی، بستن مسیر آزادی بیان و سانترالیسم غیر دموکراتیک وصل شده است. چرا این تحلیل رزا منطبق با منطق واقعی و ضرورت مادی حوادث پس از انقلاب اکتبر نیست؟ چرا بلشویک ها ناگزیر از انحلال مجلس موسسان شدند؟ چرا این سیاست بلشویک-ها به سود طبقه ی کارگر روسیه و به تبع آن به نفع تحکیم دموکراسی سوسیالیستی بود؟ ضعف تحلیل لوکزامبورگ از چه خاستگاهی برخوردار است؟ واضح است برای ورود به جزئیات این مبحث ناگزیر باید به دو تفسیر متفاوت بلشویکها و لوکزامبورگ از نسبت های دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرداخت ولاجرم برای دفاع از لنینیسم به سابقه و سنتهای مارکسیستی این تئوری و پراتیک (از "تریلوژی ها" و "نقد برنامه ی گوتا" ی مارکس تا روند ظهور و سقوط کمون پاریس) وارد شد. وظیفه یی که از حوصله ی این مجموعه بیرون است و نگارنده در حد توان خود در مقاله ی بسیار مبسوط "دموکراسی سوسیالیستی" به آن نقب زده است.
رزا لوکزامبورگ (مقاله ی "انقلاب روسیه") ضمن دفاع مطلق از "اهمیت انتخابات به ویژه در دوران انقلاب" و بدون توجه به صف بندیهای جدید سیاسی ناشی از عدم توازن میان شهر و روستا، ترکیب غیر کارگری مجلس موسسان را نادیده می گیرد و به حکمی جزمی و کلی برای محکومیت سیاست بلشویک ها بسنده میکند.
لوکزامبورگ در سال 1919 بلشویکها را به آزادی حق رای، آزادی نامحدود مطبوعات و اجتماعات، گسترش گفت و گوها و رعایت دموکراسی فرا خواند. به گفته ی او کار انقلاب با مجلس موسسان و حق رای تمام نمی شود، چرا که بدون مطبوعاتی آزاد، بدون حق نامحدود تشکیل سازمانها و انجمن ها و گردهمآیی ها حکومتِ توده های وسیع مردم یکسره غیر قابل تصور است... لوکزامبورگ تشخیص داده بود که حذف دموکراسی و آزادی های مرتبط با آن به سرکوب حیات سیاسی در کل کشور می انجامد. لوکزامبورگ میگفت "حکومت وحشت اخلاق عمومی را فاسد می کند... لنین و تروتسکی شوراها را به عنوان تنها نماینده ی توده های کارگری جای گزین نهادهای نماینده گی کردند که توسط انتخابات عمومی و مردمی ایجاد شده بود، اما با سرکوب حیات سیاسی در سراسر کشور، زنده گی در شوراها هرچه بیش تر فلج می شد... به نظر لوکزامبورگ خطای بنیادی لنین و تروتسکی این بود که درست مانند بین الملل دوم، دیکتاتوری پرولتاریا را در مقابل دموکراسی قرار می دادند..." بنگرید به:
- هودیس. پیتر و اندرسون. کوین (1385) گزیده هایی از رزا لوکزامبورگ؛ ترجمان حسن مرتضوی ، تهران: انتشارات نیکا
- مقاله ی: نقد رزا لوکزامبورگ بر بلشویسم اندیشه هایی پیرامون دموکراسی؛ حسن مرتضوی.
مستقل از پاسخ های مستقیم و غیر مستقیم که لنین به رزا لوکزامبورگ داده است و گذشته از مباحث جامع و مستدلی که در دو اثر "دولت و انقلاب" و "یک گام به پیش و دو گام به پس" فرموله شده است، مشکل اساسی تحلیل رزا لوکزامبورگ از مولفه ی دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی و به دنبال آن نقد انحلال مجلس موسسان، این است که او اساساً به وظایف مبرم دولت طبقه ی کارگر در دوران انقلاب و گذار به سوسیالیسم بی توجه می ماند و ماهیت و مسوولیت دولت را به یک فراشد فرا طبقاتی تقلیل میدهد. اگر دولت در هر حال ابزار اعمال قهر طبقه است – که در واقع چنین است – درک این نکته چندان پیچیده نیست که تا زمان انحلال طبقات با وجود فعالیت دولت شکلی از اشکال دیکتاتوری عملی خواهد شد. بلشویسم دولت مستعجل دیکتاتوری پرولتاریا بود. مانند دولت کمون. کما این که فاشیسم و انواع و اقسام دولت های سوسیال دموکرات و لیبرال و نئولیبرال وسیله یی برای سلطه ی طبقاتی بورژوازی بوده اند. و هستند هنوز هم. چهارچوب و قالب و محتوای نقد لوکزامبورگ به سانترالیسم [غیر] دموکراتیک و دیکتاتوری [حزبی] بلشویکی - به تعبیر ما دیکتاتوری سیاسی طبقه ی کارگر تا یک برهه ی تاریخی مشخص – از صورتمندیهای زیبا و جذابی بهره مند است. کدام مارکسیستی است که از آزادی بی قید و شرط بیان و مطبوعات و احزاب و تشکل ها دفاع نکند؟ اما سوال اساسی این است که مطبوعات و احزاب و تشکل ها در فضای آزاد و با استفاده از آزادی بیان از چه دفاع می-کنند و منافع کدام طبقه را به پیش می برند؟ در صورت تحقق انقلاب سوسیالیستی و وجود دیکتاتوری پرولتاریا، طبیعی است که این نهاد های دست راستی مسوولیت دفاع از منافع بورژوازی را به عهده می گیرند و در راستای اعاده ی قدرت سیاسی طبقه ی مغلوب (بورژوازی) فعالیت می-کنند. این منطق واقعی کش مکش های جامعه ی طبقاتی و صد البته مبارزه ی طبقاتی است اگر کسی این رابطه ی ساده را نفهمیده باشد، اساساً مسوولیت و ساختار نهاد دولت را نفهمیده است. تاکید لنین بر همین پایه ی اصلی و اساسی شکل بسته است. آن جا که در کوران انقلاب اکتبر نوشت:
کسی که فقط مبارزه ی طبقاتی را ﻗﺒﻮل داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، هنوز ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ ﻧﻴﺴﺖ و ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ هنوز از ﭼﻬﺎرﭼﻮب فکر ﺑﻮرژواﻳﯽ و ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺑﻮرژواﻳﯽ ﺧﺎرج ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺤﺪود ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﺑﻪ ﺁﻣﻮزش ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزﻩ ی ﻃﺒﻘﺎت، ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺁن اﺳﺖ ﮐﻪ از ﺳﺮ و ﺗﻪ ﺁن زدﻩ ﺷﻮد، ﻣﻮرد ﺗﺤﺮﻳﻒ ﻗﺮار ﮔﻴﺮد و ﺑﻪ ﺁﻧ ﺠﺎ رﺳﺎﻧﺪﻩ ﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ ﻓﻘﻂ ﺁن ﮐﺴﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺒﻮل ﻧﻈﺮﻳﻪ ی ﻣﺒﺎرزﻩ ی ﻃﺒﻘﺎت را ﺗﺎ ﻗﺒﻮل ﻧﻈﺮﻳﻪ ی دﻳﮑﺘﺎﺗﻮرﯼ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﻳﺎ ﺑﺴﻂ دهﺪ. وﺟﻪ ﺗﻤﺎﻳﺰ ﮐﺎﻣﻼ ﻋﻤﻴﻖ ﺑﻴﻦ ﻳﮏ ﺧﺮدﻩ ﺑﻮرژواﯼ ﻋﺎدﯼ (و همﭽﻨﻴﻦ ﺑﻮرژواﯼ ﺑﺰرگ) ﺑﺎ ﻳﮏ ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ در همین ﻧﮑﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﮕﻮﻧﮕﯽ درﮎ واﻗﻌﯽ و ﻗﺒﻮل ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ را ﺁزﻣﻮد.
و.ا. ﻟﻨﻴﻦ «دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب» (اوت – ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ ١٩١٧)
دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان عالی ترین مظهر دموکراسی وظیفه ی درهم شکستن مقاومت باندهای ضد انقلاب مغلوب و دفاع از منافع اکثریت مطلق جامعه را به دوش می کشد. درست برخلاف دولت های لیبرال دموکراتیک و پارلمانتاریستی که رسالت دفاع از منافع بورژوازی را به عهده دارند. به مهد و مرکز سه "دموکراسی" شهره ی جهان معاصر بنگرید. ببینید که دولت "دموکراتیک" آمریکا – از ریگان تا اوباما - با اتحادیههای کارگری و معترضان جنبش وال استریت چه کرده اند. ببینید که دولت انگلستان – از تاچر تا تونی بلر و اخیراً دیوید کامرون – با معترضان انگلیسی (تحت عنوان آشوب اراذل و اوباش) چه کرده اند؟ببینید دولت فرانسه در برابراعتراض به افزایش سن بازنشسته گی تا کجا عقب نشسته است!! ببینید دولت بورژوا دموکرات و ضد آپارتاید آفریقای جنوبی بر سر یک اضافه دستمزد ساده چه قتل عامی از کارگران معدن کرده است! این ها واقعیت دولت بورژوایی است. واقعیت دولت پرولتری نیز در تضاد با رسالت دولت بورژوایی تعریف شده است. انقلاب سوسیالیستی علیه یک سلسله سنت های منسوخ، طبقات ارتجاعی و نماینده-گان قلدر به سوراخ رانده ی آنان شکل می بندد و وظیفه اش سرکوب همه ی فعالیت های جریان های پیش گفته است. اگر فردا در انقلاب ایران پرویز ثابتی ها و سعید امامی ها به هر ترفندی به مجلس موسسان راه یافتند و به اکثریت رسیدند وظیفه ی حزب و تشکیلات و دولت و طبقه ی حاکم انقلابی انحلال فوری چنین مجلسی است. مجلس موسسان به همین دلایل از سوی بلشویک ها منحل شد. به درست. چنان اقدامی عین دموکراسی سوسیالیستی بود. عین نظریهپردازیهای علمی مارکس و انگلس بود که گوشه یی از آن-ها بر مطلع این نوشته نشسته است. نیز بنگرید به :
... ﻧﻪ ﮐﺸﻒ وﺟﻮد ﻃﺒﻘﺎت در ﺟﺎﻣﻌﻪ ی ﮐﻨﻮﻧﯽ و ﻧﻪ ﮐﺸﻒ ﻣﺒﺎرزﻩ ی ﻣﻴﺎن آن ها هیچ کدام از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ. مدت ها ﻗﺒﻞ از ﻣﻦ ﻣﻮرﺧﻴﻦ ﺑﻮرژوازﯼ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺗﺎرﻳﺨﯽ اﻳﻦ ﻣﺒﺎرزﻩ ی ﻃﺒﻘﺎت و اﻗﺘﺼﺎدداﻧﺎن ﺑﻮرژوازﯼ ﺗﺸﺮﻳﺢ اﻗﺘﺼﺎدﯼ ﻃﺒﻘﺎت را ﺑﻴﺎن داﺷﺘﻪ اﻧﺪ. ﮐﺎر ﺗﺎزﻩ یی ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﺮدﻩ ام اﺛﺒﺎت ﻧﮑﺎت زﻳﺮاﺳﺖ:
١- این که وﺟﻮد ﻃﺒﻘﺎت ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻣﺮاﺣﻞ ﺗﺎرﻳﺨﯽ ﻣﻌﻴﻦ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺗﻮﻟﻴﺪ اﺳﺖ.
٢- این که ﻣﺒﺎرزﻩ ی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻧﺎﭼﺎر ﮐﺎر را ﺑﻪ دﻳﮑﺘﺎﺗﻮرﯼ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﻳﺎ ﻣﻨﺠﺮ ﻣﯽ ﺳﺎزد.
٣- این که ﺧﻮد اﻳﻦ دﻳﮑﺘﺎﺗﻮرﯼ ﻓﻘﻂ ﮔﺬارﯼ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻧﺎﺑﻮدﯼ هرﮔﻮﻧﻪ ﻃﺒﻘﺎت و ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ی ﺑﺪون ﻃﺒﻘﺎت.
ﻧﺎﻣﻪ ی ﻣﺎرﮐﺲ ﺑﻪ وﻳﺪﻣﻴﺮ / 5 مارس 1852
ﺑﻴﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ی ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ دارﯼ و ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﺘﯽ دوراﻧﯽ وﺟﻮد دارد ﮐﻪ دوران ﺗﺒﺪﻳﻞ اﻧﻘﻼﺑﯽ اوﻟﯽ ﺑﻪ دوﻣﯽ اﺳﺖ. ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺑﺎ اﻳﻦ دوران ﻳﮏ دوران ﮔﺬار ﺳﻴﺎﺳﯽ ﻧﻴﺰ وﺟﻮد دارد و دوﻟﺖ اﻳﻦ دوران ﭼﻴﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﺟﺰ دﻳﮑﺘﺎﺗﻮرﯼ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﻳﺎ.
ﮐﺎرل ﻣﺎرﮐﺲ نقد برنامه ی گوتا / ﺁورﻳﻞ - ﻣﻪ ١٨٧۵
نیز صدر نوشته ی این مقاله به نقل از:
ﮐﺎرل ﻣﺎرﮐﺲ «ﻣﺒﺎرزﻩ ی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ در ﻓﺮاﻧﺴﻪ از ١٨۴٨ ﺗﺎ ١٨۵٠» / ژاﻧﻮﻳﻪ – اول ﻧﻮاﻣﺒﺮ ١٨۵٠
باری تروتسکی در دفاع از انحلال مجلس موسسان (در جزوه ی "از اکتبر تا برستلیتوفسک") به تغییر فضای انقلابی به نفع چپ در ماه های پیش از انقلاب و عدم انعکاس این تغییر در فهرست داوطلبان مجلس سخن گفت. حزب سوسیالیست انقلابی (با دو فراکسیون چپ و راست) فهرستی مرکب از راست ارائه کرد و به نوشته ی تروتسکی توده های دهقانی که در نواحی دور دست تصویری از تغییرات پتروگراد و مسکو نداشتند، به فهرست راست رای دادند و افرادی به پارلمان راه یافتند که انقلاب اکتبر دقیقاً علیه آنان شکل بسته بود، مانند کرنسکی. اگر امروز از مصادره یا به انحراف کشاندن انقلابهای عربی سخن گفته می شود برای این است که به جای نماینده گان "نان و آزادی" و به یک مفهوم نماینده گان کارگران و زحمت کشان تونس و مصر و لیبی اعضای مرتجعی از دولت سابق (احمد شفیق و طنطاوی و امثالهم) و کسانی مانند محمد مرسی و راشد الغنوشی و محمود جبرئیل و غیره از درون انقلاب بیرون آمدند و کرسی های مجلس و دولت را قبضه و مصادره کردند. حال فرض کنیم که قدرت دولت در اختیار کارگران و زحمت کشان مصر و تونس و لیبی و غیره قرار گرفته بود، در چنین صورتی آیا به مجلسی که اکثریت آن را به هر دلیل اخوان المسلمین تشکیل داده اند باید جنبه ی قانونی و رسمی می داد و به استخدام سیاست های آن در می آمد؟ استدلال رزا لوکزامبورگ (دفاع از نهادهای برآمده از انتخابات عمومی و آزاد ) پاسخ این سوال را مثبت نشان می دهد. اما از نظر منافع طبقه ی کارگر انقلابی اولین اقدام در برخورد با نهادی که در آن افرادی چون کرنسکی و خیرات شاطر و ابوالحسن بنی صدر و خاتمی و احمدی نژاد و.... سعید حجاریان و نوری علا و علمداری و رضا پهلوی نشسته باشند، انحلال فوری است.
مجلس موسسان در روسیه ی بعد از انقلاب اکتبر از چنین ترکیبی برخوردار بود و بلشویک ها چاره یی جز انحلال آن نداشتند. در چنین شرایطی رزا لوکزامبورگ آلترناتیو انتخابات مجدد را به میان مینهد: «بلشویک ها می توانستند بدون تاخیر انتخابات جدیدی برای مجلس موسسان جدیدی برگزار کنند و یا قدرت را به جنبش در حال شکوفایی شوراها بسپارند.» (پیشین)
بله! این رویای زیبای لوکزامبورگ می توانست متحقق شود مشروط بر این که کل دولت های امپریالیستی در کنار عوامل ضد انقلاب داخلیشان (همان اعضای مجلس موسسان منحل شده) برای شکست انقلاب اکتبر گسترده ترین بسیج ضد کارگری را سازمان نمیدادند و اعضای اصلی و ساده ی هسته های اولیه ی شوراهای کارگری را در جبهه های وسیع قتل عام نمی کردند. در نتیجه ی تحمیل این جنگ گسترده امکان برگزاری مجدد انتخابات عملاً ذهنیگرایی مطلق بود. رزای عزیز ما حتماً می دانست که اگر بساط صفحه ی شطرنج در مرکز خیابان پُر ترددی پهن شد، آن گاه امکان هرگونه بازی قانونمند وآزاد غیر ممکن می شود. فعالیت ضد انقلاب شکست خورد. و منافع حقیرانه ی موژیک ها – که از عدم توازن شهر و روستا ناشی می شد – به محض پیروزی انقلاب، عملاً امکان برگزاری یک انتخابات مجدد و آزادانه و آگاهانه را منتفی کرد.
علاوه بر استدلالهای پیش نوشته مجلس موسسان منحل شد زیرا:
• شوراهای کارگری بازوان انقلاب اکتبر بودند. این شوراها دموکراتیکترین و انقلابیترین نوع سازمانیابی کارگری را نماینده گی می کردند. یکی از راهبردهای انقلاب اکتبر "همه ی قدرت به شوراها" بود.
• اکثریت اعضای مجلس موسسان حاضر به پذیرش اهداف انقلاب اکتبر نبودند و قدرت سیاسی متبلور در شوراهای کارگری را بر نمی تافتند به عبارت سر راستتر ضد انقلاب بلشویکی بودند.
• در قیاس با "دموکراتیسمی" که مجلس موسسان قرار بود نماینده گی کند، شوراهای کارگری قالب مناسب و متناسبتری با انقلاب اکتبر بودند.
• مجلس موسسان از تداوم و استمرار قدرت دولت کرنسکی دفاع میکرد. و به یک مفهوم قصد داشت قدرت طبقه ی کارگر را پشت طبقه ی بورژوازی لیبرال روسیه بیندازد! انحلال مجلسی که در برابر یک انقلاب سوسیالیستی میخواهد از توان طبقه ی کارگر پشت این یا آن بخش از بورژوازی بهره بگیرد نه فقط وظیفه ی مبرم بلشویک ها بود، بل که جمع کردن بساط نماینده گان حقوقی و فردی چنان تفکری نیز می باید در دستور کار انقلاب قرار میگرفت. درستی تصمیم بلشویک ها زمانی مشخص شد که جمعی از نماینده گان همان مجلس موسسان به سرعت در صفوف ضد انقلابیون متشکل شدند و علیه منافع طبقه ی کارگر روسیه و انقلاب جنگیدند.
در این زمینه بنگرید به:
- کار. ای.اچ (1372) تاریخ انقلاب روسیه، برگردان نجف دریابندری، تهران انتشارات خوارزمی.
انتخابات آزاد
درباره ی انتخابات آزاد – که اکنون به تکیه ی کلام استراتژیک اپوزیسیون بورژوایی ایران نیز تبدیل شده است - باید در مقاله ی دیگر و مستقلی سخن گفت. فیالجمله تاکید بر این نکات ضروری است که اگر انقلاب سوسیالیستی، انقلابی طبقاتی است که از بورژوازی حاکم خلع ید سیاسی و اقتصادی میکند – که در واقع چنین است – سوال اساسی این است که انتخابات آزاد با حضور نماینده گان طبقه ی بورژوازی به کدام ضرورت پاسخ خواهد داد؟ آیا دولت سوسیالیستی پس از خلع ید سیاسی از بورژوازی و نماینده گانش بار دیگر به آنان فرصت میدهد که به مجلس موسسان بروند و برای کسب قدرت سیاسی (خلع ید از طبقه ی کارگر) فعالیت کنند؟ چنین سیکل معیوبی قرار است کدام روند تکامل اجتماعی را تکمیل کند؟ موضوع اصلی علوم سیاسی کسب قدرت سیاسی است و مجلس موسسان برای پیک نیک نماینده گان طبقات مختلف تشکیل نمی شود. برای رزا لوکزامبورگ مرزهای دموکراسی سوسیالیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و دموکراسی بورژوایی چندان روشن نبود. باهوده است که سمپات های رزا برای توجیه و تبیین نقد او به بلشویسم و دفاع از آزادی همه از جمله بورژوازی به جزوه یی از مارکس جوان درخصوص آزادی مطبوعات تکیه میزنند. مارکس نوشته بود:
«آزادی فقط برای طرفداران حکومت، فقط برای اعضای حزب هر قدر هم که پر شمار باشند، ابداً آزادی نیست. آزادی همیشه و منحصراً برای کسی است که متفاوت می اندیشد. حیات عمومی کشورهایی که آزادی محدودی دارند؛ فقر زده، مفلوک، صلب و بیثمر خواهد بود. دقیقاً به این دلیل که با حذف دموکراسی سرچشمه های زنده ی تمامی غنا و پیشرفت معنوی قطع می شود. »
مارکس. کارل (1384) سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمان حسن مرتضوی، تهران: نشر اختران.
این مجموعه نوشته های مارکس طی سال های 3-1842 منتشر شد و در مجموع معطوف به تعرض مارکس درخصوص دستورالعمل سانسور دولت پروس (مندرج در روزنامه ی رسمی پروسیشه آلگماینه اشتاتزسایتونگ) بود و به هیچ وجه موضع مارکس درباره ی وضع سیاسی بورژوازی در دولت سوسیالیستی را تامین نمی کرد. کما این که مارکس در کتاب "درباره ی مساله ی یهود" نوشت "آزادی سیاسی هر چند پیش رفت بزرگی در تاریخ است اما شکل نهایی آزادی بشر به طور کلی نیست. بل که بازپسین شکل رهایی انسان در چهارچوبهای نظم کنونی جهان است." رزا لوکزامبورگ در تبیین آزادی و دموکراسی و (برخورد به مساله ی انحلال مجلس موسسان) به بازتولید نظریه های متفکران عصر روشن گری پرداخت و در موارد متعددی آزادی را تا حد یک حق فردی تقلیل داد. حال آن که در دستگاه تئوریک مارکس (و به تبع او بلشویک ها) آزادی در روند تغییر موجودیت زنده گی کنونی (شیوه ی تولیدی بورژوایی) و درک ضرورت شکستن زنجیرهای استثمار و روابط اجتماعی مبتنی بر کار کالایی تعریف می شد.
این بحث را ادامه خواهیم داد...
بعد از تحریر
1. سال 1381 طی یک سلسله مباحثی از این قبیل در هفته نامه ی "گوناگون"، "دوست عزیزم" سیروس شاملو (فرزند استادم احمد شاملو) در یک یادداشت پرخاشگرانه من را - به دلیل طرح همین مباحث – "استالینیست"، "سردبیر پراودای وطنی" و میراثدار سنت های "یوسفخان گرجستانی" دانست. سه سال بعد زندهیاد منوچهر آتشی در جواب مقاله یی از این قلم (شلاق بر چهر ه ی چراغ مندرج در فصل نامه ی گوهران ش 6 و 7) نامه یی مرقوم و مکتوب فرمود و دقیقاً همان اتهامات (استالینیسم و غیره) را نثار مخلص کرد. تکرار آن القاب - بعد از این مقاله و نقد دموکراسی بورژوایی - نخ نماتر از آنی خواهد بود که تار و پود گلیمی مندرس را رفو کند.
2. از شما چه پنهان نسل ما هنوز آن قدر "دموکرات" نشده است که برای حق نماینده گی افرادی از قماش ثابتی و سعید امامی و سازگارا و مشاطه گران کنفرانس های اولاف پالمه و بروکسل و مشابه اعتبار سیاسی قایل شود.
3. دوستان قدیمی نگارنده که هنوز از دو مقاله ی "جنگ امپریالیستی در لیبی"و "انتخابات در گیومه" کینه به دل دارند؛ بهتر است" سابقه ی معتبر سیاسی – تئوریک" خود را به جای تبیین کامنت های "دموکراسیخواهی" مصروف تکمیل مقالات نیمه کاره ی خود کنند....
محمد قراگوزلو
Qhaq.mm22@gmail.com
گزیده ی منابع:
- کار.ای.اچ (1372) تاریخ انقلاب روسیه، ترجمان نجف دریابندری، تهران انتشارات خوارزمی.
- مارکس. کارل (1384) سانسور و آزادی مطبوعات، ترجمان حسن مرتضوی، تهران: نشر اختران.
- --------- (1381) مبارزه ی طبقاتی در فرانسه، ترجمان باقر پرهام، تهران: نشر مرکز.
- هودیس. پیتر، اندرسون. کوین (1385) گزیده هایی از رزا لوکزامبورگ، ترجمان حسن مرتضوی، تهران: نشر نیکا.
|