مشاور موسوی از زندان: تصمیماتی هست که امروز باید گرفته شوند
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۶ شهريور ۱٣۹۱ -
۱۶ سپتامبر ۲۰۱۲
کلمه: سیدعلیرضا بهشتی شیرازی مشاور میرحسین موسوی که اینک در بند ۳۵۰ زندان اوین است در یادداشتی با تشریح شیوه های تصمیم گیری در ایران امروز به دو قطبی شدن جامعه و نیز بحران های جاری کشور اشاره کرده و این پرسش را طرح کرده است که آیا ۹ ماه پیش نمیدانستیم به زودی به امروز میرسیم؟ آیا در این ۹ ماهه اتفاق خارقالعادهای رخ داد که وقوع آن را حدس نمیزدیم؟
به گزارش کلمه، این رزمنده دوران دفاع مقدس و دبیر هیات دولت در زمان جنگ که به دستور مقامات عالی کشور در زندان به سر می برد در ادامه یادداشت خود از تصمیم مهمی گفته است که مسوولان باید امروز بگیرند تا ۹ ماه دیگر پشیمان تر از امروز نباشند.
متن کامل یادداشت سیدعلیرضا بهشتی شیرازی سردبیر روزنامه توقیف شده کلمه سبز که در اختیار کلمه قرار گرفته است پیش روی شماست:
بسم الله الرحمن الرحیم
علیرغم گذشت سه سال از حوادث پس از انتخابات بحران سیاسی کشور فروکش نکرده است. روزنامهها مهار شدهاند. نیروهای سیاسی چه به قهر و چه از روی رعب مهار شدهاند. خبری از خبرهای خیابانی نیست با این وجود کسی شک ندارد که شرایط کشور آنچه در سال ۸۷ بود قابل مقایسه نیست به صورتی که شاید دیگر وضعیت به گذشته بازنگردد. از مهمترین مظاهر بحران سیاسی موجود دوقطبی شدن جامعه است. ما ایرانیان ظاهراً داریم در کنار هم زندگی میکنیم. در شهرهای مشترک، خیابانهای مشترک، خانههای مشترک. اما براساس آنکه هر یک به کدام ایدهی سیاسی متعهد شدهایم دیگر صدای دیگری را نمیشنویم. مثل آب و روغن که با یکدیگر ترکیب نمیشوند. چنین وضعیتی عدم هرگونه پیشرفت محسوس در فضای سیاسی را توجیه میکند. پروژههای عظیم تبلیغاتی بیاثرند و تغییری در صورت مسئله به وجود نمیآورند، زیرا پیشرفت مستلزم آن است که یک طرف بتواند سخن مورد نظر خود را به گوشی شنوا در طرف مقابل برساند. در شرایط فعلی تنها آن دسته از اقدامات تبلیغی شمرده میشوند که از لایههای دفاعی سختی که جناحهای رقیب به دور خود کشیدهاند بگذرند.
اما به نظر میرسد در صداوسیمای جمهوری اسلامی توجه کمی نسبت به این نکته وجود دارد. ازجمله بسیار پیش میآید که به برخی از اخبار که مردم – اعم از موافقان و مخالفان حکومت – به دانستناش نیاز دارند صرفاً به این خاطر که ناگوارند اساساً پوشش داده نمیشود. این کار مخاطبان این رسانه – عمدتاً حامیان حکومت – را وا میدارد تا برای رفع نیاز و کسب اطلاع لاک دفاعی خود را باز کنند و به رسانههای دیگر مراجعه نمایند. با تکرار این وضعیت آنها به مشتریان ثابت رسانههای دیگر تبدیل میشوند. کاملاً مشخص است که مسئولان خبر صداوسیما توجه ندارند که با این شیوه دارند بزرگترین سرمایهشان – یعنی مخاطبانشان ـ را به دیگری تسلیم میکنند. به راستی تکلیف آنها در مورد چنین اخباری چیست؟ آیا آنها را منتشر کنند تا دشمن شاد و دوست غمگین شود؟ یا منتشر نکنند تا رقیب مخاطبانشان را بدزدد؟ یا راه میانهای هست که پیمودن آن نیاز به نیروی انسانی کارآزموده دارد؟ در دهه شصت نیز شرایط کشور با همین حد حساس بود، اما مردم برای رفع نیازهای خبری خود به رسانههای بیگانه متکی نشدند. پس معلوم میشود این مشکل راه حلی دارد. آیا ملت از زادن آن نیروی انسانی که بتواند این راهحلها را شناسایی کند و به اجرا بگذارد عقیم شده است، یا این نیرو هست ولی حاضر به همکاری نیست؟ مسئله را سادهتر کنیم. آیا در کشور ۷۵ میلیونی ما خبرنگار آموزش دیدهای که چهره و صدای مناسب داشته باشد و بتواند تمامی حروف الفبا را به درستی ادا کند به تعداد کافی وجود ندارد؟ چرا وجود دارد، اما حاضر به همکاری با صداوسیما نیست. منظور این نیست که اگر از چنین افرادی دعوت به کار شود قبول نخواهند کرد. بلکه وقتی میآیند اداره کردنشان سخت است. پیرو و وفادار نیستند. آنها زیر علم خودشان و نه حکومت سینه میزنند. کار میکنند ولی همکاری نمیکنند.
اگر دقت شود این مشکل در سراسر نظام مشاهده خواهد شد. قبلاً اینطور نبود. زمانی نیروی انسانی زبده کشور در تمایل کامل برای جذب و همکاری قرار داشت و افرادی با موقعیت، هوش و سابقه بیمانند شرایط خود را طوری میدیدند که اینک یک خبرنگار ساده و وضعیتش را آنطور نمیبیند. این یک بحران است. در گذشته نیز این قوه در نیروی انسانی وجود داشت که اگر همه با هم یکصدا میشدند و همکاری خود را مشروط میکردند برای نظام ایجاد بحران میشد. اما این قوه به فعلیت نرسیده بود. اینک بر اثر عوامل متعددی به فعلیت رسیده است.
وقتی میگوییم بحران منظورمان عدم آمادگی است. اگر بارانی شدید ببارد و ما سد کرخه را نداشته باشیم تا از خوزستان در برابر سیل محافظت کند این باران بحران است، اما اینک که سد کرخه را داریم برکت و رحمت الهی است اگر نظام را آمادگی لازم را برای سازگار شدن با وضعیت فعلی نیروی انسانی داشت همین پدیده برای جامعه آزادی به همراه میآورد. زیرا آنچه نیروی انسانی را از همکاری منصرف کرده آن است که حکومت آنان را صاحب هیچ حقی و صدایی در تعیین سرنوشت جامعه نمیداند. همه رأیها و اختیارها از آن دیگری است. اگر نظام آماده شود این خطا را کنار بگذارد مبنای آزادی تأمین شده است. اما شرایط فعلی نیروی انسانی بحرانزاست، زیرا رفتارهای حکومت حکایت از به رسمیت نشناختن، بلکه نشناختن مشکل میکند.
از ظاهر آنچه گفتیم شاید استنباط شود که بحران عدم همکاری نیروی انسانی مخصوص به یک جناح و ایدهی سیاسی است. اما چنین نیست. خواص بیبصیرت گواه عمومیت این بحران هستند، خواص با بصیرت نیز. آیا ممکن است ظاهر زندگی کسانی که با نظام همکاری نزدیک دارند نشان دهد که طی دو سه سال گذشته از امکانات ویژه بهرهمند میشوند؟ اما چرا؟ اگر آن قاضی که احکام زندانیان سیاسی را صادر میکند قرار است به خاطر این کارش به بهشت برود دیگر چرا امکانات اضافی؟ مثلاً اینها حق اوست، اما چرا پیش از وقوع بحران نیروی انسانی از این حقوق غفلت میشد؟ خیر! بحران مزبور جناح و ایدهی سیاسی نمیشناسد. اگر هم این امکانات در اختیار قرار نگیرد چه بسا نیروها خود برداشت کنند. بلکه برخی هم امکانات را میگیرند و هم کج دستی میکنند. این یک حادثه نیست که طی چند سال گذشته فساد مالی ابعاد عظیم و وسیع به خود گرفته است. این امر از ریشههای عمیق برخوردار است که اگر مورد رسیدگی قرار نگیرند برخوردهای امنیتی و قضایی قادر به حل مشکل نخواهد بود.
برای آنکه یک نظام سیاسی کارآمد باشد لازم است علاوه بر مدیریت کلی خود به خود آن نیز به صورت بهینه و توسط شایستهترین نیروها اداره شود و بحران عدم همکاری مانع از این امر است. بلکه اگر نقش نیروهای پایین دستی را در تصمیمسازی برای مدیران ارشد در نظر آوریم ملاحظه میکنیم که بدون استفاده از لایقترینها مدیریت کلی نظام نیز در معرض تصمیمات اشتباه قرار دارد. در نتیجه حکومت دچار ناکارآمدی و ناتوانی فراگیر در حل مشکلات کشور میشود و این امری است که به سرعت به خطر برای امنیت ملی تبدیل میگردد. به عبارت دیگر تنها فساد مدیران نیست که ریشه در بحران همکاری دارد. مشکلات فعلی امنیت ملی هم که روزبهروز چهرهی خطرناکتری به خود میگیرند جز با شناختن و به رسمیت شناختن این بحران حل نخواهد شد.
تصمیماتی هست که چه بسا اینک نظام ما آمادهایست بگیرد و اگر ۹ ماه پیش گرفته میشد شرایط کنونی کشور کاملاً فرق میکرد. آیا ۹ ماه پیش نمیدانستیم به زودی به امروز میرسیم؟ آیا در این ۹ ماهه اتفاق خارقالعادهای رخ داد که وقوع آن را حدس نمیزدیم؟ یا از سی ماه پیش این وقایع با قید زمان تقریبی پیشبینی شده بودند؟ چرا این تصمیمات در وقت خود اتخاذ نشدند؟ به خاطر بحران عدم همکاری نیروی انسانی.
تصمیماتی هست که باید امروز گرفته شوند تا ۹ ماه دیگر از نو انگشت پشیمانی نگزیم. اما ارادهی لازم برای اتخاذ آنها وجود ندارد. به خاطر بحران نیروی انسانی.
تصمیمات بزرگ تنها از آن رو که نتایج سرنوشتساز دربردارند بزرگ نیستند. آنها بزرگاند چون با ترسهای عظیم همراهی میشوند. ما، حتی در انتخابهای عادی زندگی کمتر پیش میآید فایدهای را بدون پرداخت هزینهای به دست آوریم. چه رسد به سیاست. اولین چیزی که سیاستمدار از دست میدهد فرصت است. او با این ترس، با این محاسبه دائمی روبهروست که آیا فایدهای که میبرد از هزینهای که میپردازد بیشتر است؟ آیا خسارتی که میپذیرد به خساراتی که دفع میکند میارزد؟ این پرسشها مثل یک بار سنگین برروی گردهی او قرار دارد، معمولاً آنقدر سنگین که او به تنهایی از عهدهی حملشان برنمیآید. والا این همه مشاور و دستیار و اطرافی میخواست چه کند؟ با این همه او به راستی تنهاست، به خاطر بحران عدم همکاری نیروی انسانی. او بهتر از هرکس دیگری میداند که نزدیکانش تا چه حد در کمک به او ناتوانند. نه خود به تنهایی قادر است بار را از زمین بردارد و نه یاورانی توانا دارد. لذا تعلل میکند و تصمیمگیری را به تأخیر میاندازد. در گوشهی مدرسه چهارباغ نشسته است، دعا میخواند و به خود وعده امدادهای غیبی میدهد، به خاطر بحران عدم همکاری نیروی انسانی.
بلکه نه! سیاستمدار مگر میتواند تصمیم بگیرد؟ همان اقدام نکردنش خود یک اقدام است. پیدرپی تصمیمات خطا میگیرد و چون عواقب اشتباهانش مثل چکهای وعدهدار یکی پس از دیگری سر میرسند خود را پنهان میکند. اخبار تلویزیون را که میگیری تمام جهان در بحران قرار دارد جز ایران که همه چیزش بوی گل و صدای بلبل میدهد. به راستی ما چقدر خوشاقبال بودیم که در کشورهای بحرانخیزی مثل آلمان و فرانسه به دنیا نیامدیم. واقعیتها را پنهان میکند: اطلاع مردم از فلان موضوع؟ مصلحت نیست. انتشار آن گزارش، آن عدد، آن آمار، ترجمه فارسی سخنان فلان رئیسجمهور؟ مصلحت نیست. ظاهراً این حقیقت است که دارد پنهان میشود. پس چرا هیچ خبری پنهان نمیماند؟ زیرا این اوست که دارد خود را پنهان میکند. از دست نتایج تصمیماتش فرار میکند. سرش را زیر برف کرده است. از واقعیت میترسد و طاقت هیچ خبر ناگواری را ندارد، تا جایی که انسان شک میکند مبادا دنبال انقراض بدون درد میگردد.
آیا یک قدم جلوتر برویم و فردا را حدس بزنیم؟ فرمانده گروهان، قطبنمای خود را گم کرده است اما به جای آنکه نگران جانهای عزیزی باشد که به او سپرده شدهاند، به هیبتاش و هیمنهاش میاندیشد، به یک آتشسوزی که همه چیز را پاک کند.
چرا دست از لجبازی بر نمیدارید و امور را به مسیر درست آن باز نمیگردانید؟ آن تصمیمی که امروز باید گرفته شود تا ۹ ماه دیگر پشیمان نشویم آزادی است. و در جای خود بحث کردهایم که آزادی به معنای آن نیست که هرکسی بتواند هر کاری که خواست بکند. بلکه اتفاقاً به معنای آن است که یک نفر یا گروه نتواند هر کاری که دلش خواست با حیثیت کشور بکند. آزادی یعنی مردم حق دارند بر مالها و جانها و تعیین سرنوشت خود مسلط باشند و هیچکس اختیاردار آن نیست که آنان را ناخواسته به درون آتش، به درون قماری که دارد به آن فکر میکند، یا حتی به درون بهشت بکشد.
|