•
میتوان تراژدی سال ۱۳۶۵ را از زوایای مختلفی بررسید و به نقد کشید، اما بدون شک نباید اجازه داد یک چیز مغفول بماند، و آن جانبازی انسانهای شریفیست که در سر چیزی جز بهروزی و آبادانی مردمان و میهن خویش نداشتند و در زیر داغ و درفش گزمه گان استبداد دم فرو بستند و جان باختند و یا سالها در سیاه چالهای رژیم جمهوری اسلامی محبوس ماندند تا بتوانند در حد توان خویش زندگی را ارزانی دیگر یاران خویش سازند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۴ مهر ۱٣۹۱ -
۲۵ سپتامبر ۲۰۱۲
در سال ۱۳۸۶ از پس بیست و اندی سال، سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت به چهار تن مأموریت میدهد تا بدنبال "علل و عوامل ضربات سال ۱۳۶۵" بگردند. دلایل این تأخیر بیست و چند ساله کاملاً روشن نیست. اما اینکه آیا این گروه میتوانسته فارغ از مصلحت اندیشی های حزبی و تمایلات گروهی و احساسات بجا مانده از آن دوران، بیطرفانه در مقام بررسان یک تراژدی برآید؟ خود سوآلیست قابل تعمق (زیرا که ایشان، خود نه در مقام سلسله جنبانان، بل یک یا چند پله پائین تر، بخشی از آن هرم حزبی بوده اند و اکنون نیز هستند.) لیک پرداختن به این موضوع را به دیگران وا میگذارم. ناگفته نگذرم؛ در کار سترگی که این گروه در طول چهار سال انجام داده، جای خالی نظرات باقیمانده گان آن تراژدی شدیداً و عمیقاً ملموس و مشهود است. و از این زاویه کار ناقص و ناتمام است.
در سال ۱۳۵۷ خورشیدی، جوش و خروش مردم ایران ۴۳* باقیمانده از جمع چریکهای فدائی را به صحنه می کشاند. فدائیان! عاشقانی با تعاریفی نیمه مذهبی (شیعی) نیمه مارکسیستی از عدالت و آزادی، اما آماده ی جانفشانی، به میدانی پرتاب شده بودند که نه آمادگی آنرا داشتند و نه ملزمات آنرا. لیک آنان زنان و مردان عملگرا بودند و شرایط نیز به آنها مهلت اندیشیدن نمی داد. مردم آنان را به پیش میخواندند و به پیش میراندند.
فدائیان! این شیفته گان جانبازی در راه مردم و عقبه ی روشنفکری آنان که با اغماض نیز تعدادشان به ۱۰۰ نمیرسید در روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ جمعیت چند ده هزار نفری را در پشت سر خود دیدند. مردمی که برای اولین بار دوشادوش و در کنار آنها ایستاده بودند. "پیش بسوی پادگان نیروی هوائی برای کمک به همافران درگیر با گارد شاهنشاهی". سیل جمعیت به سمت شرق تهران موج برداشت. فدائیان نیز همچون مردم، درک درستی از چگونه گی حضور در قدرت سیاسی آینده نداشتند. هنوز چند روزی از رد درخواستشان برای راهپیمائی به سمت مدرسه علوی* نگذشته بود که نشستهای ژنرال هویزر* برای سالم نگاه داشتن ساخت و بافت ارتش با فرماندهان و گفتگوی اینان با شورای انقلاب که فدائیان هیچ نماینده ای در آن نداشتند به ثمر نشست. ساعاتی چند از اولین راهپیمائی فدائیان نگذشته بود که فرماندهی ستاد ارتش با مردم اعلام همبستگی نمود و به دنبال آن شیپور پیروزی انقلاب دمیده شد.
از فردای ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ کار برای فدائیان دیگرگونه بود. از یکطرف قدرت حاکمه ی جدید به هیچوجه آنها را در بازی قدرت شرکت نمیداد و برای آنان سهمی از قدرت قائل نبود، و از دیگر سو، آنها نمیدانستند با سیل اقشار مردم بخصوص جوانان که برای پیوستن به آنها بی تابی نشان میدادند چه کنند. در شهرستانها وضع از این که در پایتخت میگذشت نیز بدتر بود. هر ۴،۵ نفری که کمی احساس سمپاتی به فدائیان داشتند، بنام فدائی مشغول به رتخ و فتخ امور انقلاب بودند.
هنوز گرد و غبار انقلاب ننشسته بود که جنگ اول گنبد در فروردین ۱۳۵۸آغاز شد و چند ماه بعد در مرداد همان سال آتش جنگ در کردستان زبانه کشید. فدائیان، درگیر در هر دو جنگ، بدنبال مجالی برای اندیشیدن و آرایش خویش بر اساس شرایط جدید بودند که جنگ دوم در گنبد بالا گرفت (بهمن ۱۳۵۸). به موازات رفتار ددمنشانه ی حاکمیت نوپا، رادیکالیسم موجود در میان فدائیان قلیان یافت و نتیجه آنکه بخش بزرگی از یاران دیروز و امروز سازمان راه خود جدا نمودند. و بالاخره در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ دولت عراق اقدام به حمله ای نظامی به خاک ایران نمود که منجر به جنگی هشت ساله گشت.
با وجود هجوم بی امان توفان وقایع وعلیرغم شرایط ملتهبی که جنگ بر کشور حاکم کرده بود و رفتار تمامیت خواهانه و قلدرمابانه ی حاکمان و عدم وجود پیوندهای مستحکم در رفتار فی مابین احزاب، گروهها و سازمانهای سیاسی و التهابات ناشی از ناروشنیهای برنامه ای و نبود تفکر و تعقل در رفتار کلیه ی جریانات موجود در صحنه ی سیاسی ایران در سالهای ۵۹-۱۳۵۸ ، سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت کوشش بسیار داشت تا بتواند از خود و جایگاه خود بر اساس موازین مارکسیستی در عرصه ی ملی و بین المللی تعریفی جامع ارائه نماید. به طریق اولا و در همین راستا آنها سعی مینمودند تحلیلی مشخص از شرایط ملی و صفبندی نیروهای انقلاب و ضدانقلاب در سطح جهان داشته باشند.
این تکاپو نیازمند ملزوماتی بود که فدائیان فاقد آن بودند. و آن پایه ی تئوریک لازم برای تبیین جهان و ارائه ی یک برنامه در جهت دستیابی به آرمانهای عدالتجویانه و آزادیخواهانه خویش در حیطه ی ملی بود. در دیگر سو، حزب توده ایران قرار داشت که به دلیل بیست و پنج سال مهاجرت اجباری و سکونت در کشورهای بلوک شرق، با یک اندوخته ی هنکفت از تئوری و برنامه و کادرهای ورزیده پا به عرصه ی سیاسی ایران نهاده بود. حزب توده در پیش از انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷ نیز فدائیان را در رصد خویش داشت و در بعد از انقلاب نیز پابپای تحولات درونی آنها پیش آمده بود و کاملاً به نقاط ضعف و قوت آنها آشنا بود.
ضعفهای مفرط فدائیان و پیشنهادات همفکری وهمکاری و همیاری توده ایها از یکسو و سیل دمادم حوادث و بغرنجیها و ددمنشیهای حاکمان که فرصت هرگونه تعقل و تفکر را از همگان ربوده بود از دیگر سو، اهرمهای فشار و شتاب دم افزونی گشتند تا به نزدیکی این دو جریان تسریع بخشند. این نزدیکی بگونه ای پیش رفت که بخشی از فدائیان حتی تاب تحمل طی مراحل بعدی وحدت را نیاورده و خود راساً به تشکیلات حزب توده پیوستند.
در کارزار این شرایط بغایت بغرنج و درهم تنیده درست در تابستان سال ۱۳۶۱ یک افسر سابق کا،گ،ب و دیپلمات کنونی سفارت اتحاد جماهیر شوروی در تهران به انگلستان میگریزد. در ادامه سازمان اطلاعات و امنیت خارجی انگلستان MI۶ اطلاعات مربوط به حزب توده ایران را از طریق سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان به اداره ی امنیت خارجی ایران میرساند*.
ولادیمیر کوریچکین، او در سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ معاون کنسولی سفارت اتحاد شوروی در تهران و رابط حزب توده ایران و حزب کمونیست اتحاد شوروی بود.
در آبانماه همان سال هیئتی از طرف (حزب) موتلفه به نزد آیت الله خمینی میرود و درخواست پیگرد امنیتی حزب توده ایران را می نماید.
هم حزب توده و هم سازمان فدائیان اکثریت در جریان هر دو این اتفاقات بوده اند، لیک عکس العمل مناسب و یا تمهیدات لازم از هیچیک دیده نمی شود. چرا؟ در حالیکه حزب توده کاملاً آگاه بوده کوریچکین حامل تمامی اطلاعات سیاسی و نظامی است که تا آن روز حزب توده برای حزب کمونیست اتحاد شوروی ارسال می داشته است. البته به احتمال زیاد حزب کمونیست اتحاد شوروی موضوع فرار کوریچکین را از حزب برادر (حزب توده ایران) مخفی نگاه میداشته تا اینکه موضوع از طریق رسانه های غربی از پرده بیرون می افتد.
چشم فروبستنهای فدائیان و توده ایها و نمایشات بزرگ منشانه ی برادر بزرگ (حزب کمونیست اتحاد شوروی) به سوختن زمان چهار ماهه ای از آبان تا بهمن سال ۱۳۶۱ می انجامد. هرچند مشخص نیست حزب کمونیست اتحاد شوروی تا چه تاریخ فرار کوریچکین را از چشم حزب توده دور نگاه داشته ولی درهرحال درخواست پیگرد امنیتی (حزب) موتلفه میبایست جدی بودن میزان خطر را به هر دو جریان گوشزد کرده باشد. البته در متن گزارش "کمیسیون بررسی ... سال ۱۳۶۵ " بدون فاکت مشخص به کرّات آمده است که هر دو جریان از قریب الوقوع بودن حمله کاملاً آگاه بوده اند.
ابهام زمانی پیچیده تر و دامنه ی آن گسترده تر میگردد که آگاه میشویم در همین فاصله ی زمانی سازمان فدائیان اکثریت به رهبری حزب توده پیشنهاد مینماید: "شما از کشور خارج شوید ما میمانیم و ادامه میدهیم"* این پیشنهاد هرچند که به یک خودکشی میماند لیک باتوجه به پیشینه ی چریکی و کار مخفی در نزد فدائیان میتواند قابل فهم باشد، اما رد آن توسط رهبری حزب توده که کمترین پیشینه ای در کار مخفی داشته غیرقابل درک و فهم است.
کمیسیون منتخب، در ارتباط با بررسی تراژدی سال ۱۳۶۵ جا داشت از مسئولین وقت سازمان فدائیان بخصوص از شخص آقای نگهدار سوآل مینمود: چرا علیرغم آنکه شما به حمله ی پلیس آگاه بودید، یک زمان چهار ماهه را از دست دادید و زمانی موضوع را جدی تلقی کردید که ضربه ی اول به حزب توده وارد شده بود؟ شاید پاسخ این باشد که همچنان تحلیلهای خوشبینانه مانعی بر اقدام لازم بود و یا آنکه تمهیدات اندکی را مطرح نمایند که بعداً از آن استفاده شد. لیک این هر دو از یک سازمان سیاسی که داعیه ی "سازمان طراز نوین طبقه ی کارگر ایران" را داشت قابل پذیرش نیست.
پس از خروج:
متأسفانه کمیسیون "بررسی ... سال ۱۳۶۵" در برنامه خود، ریشه یابی علل عدم انسنجام سیاسی و شروع اختلافات در هیئت سیاسی و کمیته مرکزی سازمان فدائیان اکثریت پس از خروج از ایران را که نقش کلیدی در آشفته گی این سازمان داشته و دیگر مسائل را وسیعاً تحت الشعاع خود قرار داده بود، نگنجانیده است.
اما بهرتقدیر کمیته ی مرکزی سازمان فدائیان اکثریت در بیرون از ایران همانی را نشان داد که در یکسال و نیم همزیستی ی نزدیک با حزب توده در داخل نشان داده بود. یعنی استیصال کامل. یک مرکزیت شیفته و فاقد تفکر و خلاقیتهای لازم برای راهبرد یک سازمان سیاسی گسترده و سراسری در شرایط پیچیده و بغرنج ایران.
بدبختانه آن شیفته گی و رسوبات باقیمانده در بدنه سازمان بقدریست که همچنان با گذشت بیست و اندی سال از فرو ریختن دیوار برلین، هنوز اعضای کمیسیون "بررسی ... سال ۱۳۶۵" به خود اجازه نمی دهند تا پا را قدری فراتر نهند و نیم نگاهی به فعالیتها و بده - بستانهای سازمانهای امنیتی ی کشورهایی داشته باشند که اعضای سازمان در آنجا ساکن بوده اند و احزاب برادر در قدرت.
به احتمال خیلی زیاد نوار مکالمات درونی پلنوم و سرقت عکسهای عروسی رضا جوشنی و بعضی اسناد سازمانی کار عوامل اطلاعاتی محل بوده همانطور که به احتمال قریب به یقین ربوده شدن حسن (علی توسلی) را نیز بایست دستپخت همکاریهای امنیتی دانست. اما لغزش بزرگ از سوی کمیسیون "بررسی ... سال ۱۳۶۵" آنجاست که بجای نشانه رفتن و پرداختن به عوامل اصلی منجر به تراژدی سال ۱۳۶۵، انگشت اتهام را بسوی رفقایی گردانیده که برای مستدل ساختن بیان توهمات و رنج بیهوده ی خویش و دیگران، اقدام به ضبط و ثبت پاره ای گفته ها و شنیده ها می کرده اند بی آنکه بیندیشند چندین سال بعد آنها را بعنوان فاکتهایی زنده، بدست چاپ خواهند سپرد. اما اگر به فرض محال این حکم دوستان کمیسیون درست هم بوده باشد، باز این موضوع خود معلول همان عدم انسجامی بوده که از اختلافات در هیئت سیاسی و کمیته مرکزی وقت منتج می شده، که متأسفانه کمیسیون بررسی علل آنرا در برنامه خود نگنجانیده است.
خوشبختانه (از دید امروز) میزان درک اعضای سازمان فدائیان اکثریت از تز "همکاری احزاب برادر" هنوز آن درکی نبود یا بهتر است گفته شود نشده بود، که حزب توده داشت و یا حزب کمونیست اتحاد شوروی سعی در حقنه کردن آن داشت. و نتیجه آنکه در مقابل یارگیری سازمانهای اطلاعاتی محل سکونت از میان اعضا، رهبری سازمان به اعتراض برخاست.
بهرتقدیر کلیه قرائن و شواهد نشان از آن دارد که سازمان فدائیان اکثریت، سازمانی بوده تشکیل یافته از انسانهایی عاشق که علیرغم درک مغشوش و مذهبی خویش از عدالت و آزادی، چنان به این مفاهیم ایقان داشته اند و آنچنان به مردم زحمتکش میهنشان عشق می ورزیده اند که هر لحظه آماده ی گذشتن از جان خویش بوده اند. آنها با این منش و روش و کردار، پای به عرصه ای میگذارند که برای بازیگری در این عرصه بسیار خام و مبتدی بوده اند. شرایط نیز به آنها مجال آزمون و خطا را نداد تا از خطاها بیاموزند و تجربه کنند. آنها در فاصله ای کوتاه از یک جمع ۴۳ نفره به سازمانی با ۲۰۰۰۰ عضو رسمی فرا روئیدند، پس طبیعی می بود که مغز این ارگان زنده در این فاصله به تناسب اندامش رشد نکرده باشد. و زمانی که بر او فعالیت مخفی تحمیل میگردد، لاجرم این ماهیان سیاه کوچولوی شیفته، با فکر پیوستن به دریا، از معبر شمالی کشور عبور می کنند و در مشت برادر بزرگ قرار میگیرند. تمهیدات برادر بزرگ و شرایط زندگی بسته و عقب مانده ی آنجا، آنها را مجبور می سازد با همان ابزار و ملزومات دهه های اول قرن بیستم دست به کار نبردی سخت و جانکاه شوند. نبردی که نمی توانست سرانجامی جز آنچه که در تابستان سال ۱۳۶۵ به بار آورد، داشته باشد. تابستانی تب دار برای پایانی غم انگیز بر فصل عاشقی.
آری، پارادوکسی شگرف است، اندازه کردن رفتار و گفتار و کردار عاشقان با ترازوی منطق. میتوان تراژدی سال ۱۳۶۵ را از زوایای مختلفی بررسید و به نقد کشید، اما بدون شک نباید اجازه داد یک چیز مغفول بماند، و آن جانبازی انسانهای شریفیست که در سر چیزی جز بهروزی و آبادانی مردمان و میهن خویش نداشتند و در زیر داغ و درفش گزمه گان استبداد دم فروبستند، جانباختند و یا سالها در سیاه چالهای رژیم جمهوری اسلامی محبوس ماندند تا بتوانند در حد توان خویش زندگی را ارزانی دیگر یاران خویش سازند.
بقول خواجه شیراز: ناز پرود تنعّم نبرد راه به دوست – عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان – تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
مارال سعید
*۴۳ نفر (۳۴ نفر در داخل و ۹ نفر درخارج از کشور) به نقل از ضمیمه گزارش کمیسیون "بررسی ... سال ۱۳۶۵ "
*مدرسه علوی اولین اقامتگاه آیت الله خمینی در تهران
*ژنرال هویزر معاون فرماندهی کل نیروهای آمریکا در اروپا در سال ۱۳۵۷
*نقل از گفته های سعید حجاریان در نشریه اندیشه پویا
*نقل از متن گزارش کمیسیون "بررسی ... سال ۱۳۶۵ "
|