جستاری در بار خشونت (۳)
دست های آلوده‌ی نئولیبرالیسم


مزدک دانشور


• اگر از این منظر به خشونت ساختاری بنگریم، برای آن فاعلانی نیز خواهیم یافت. فاعلانی روشنفکر، بعضا لطیف و حساس، در جایگاه استادی دانشگاه یا سردبیری مجله که نسخه‌های نئولیبرال برای رشد و حتی "سعادت" جامعه می پیچند و نه تنها از طریق نشریات و رسانه‌ها‌ی دیداری و شنیداری که با کمک لابی‌ و برپایی گروههای فشار بر سیاست‌سازان تأثیر می‌گذارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ مهر ۱٣۹۱ -  ۱۴ اکتبر ۲۰۱۲


هانا آرنت در اثر درخشان خود، ابتذال شر (Arendt,2006)، دست روی نکته‌ای می گذارد که بعدها دغدغه‌ی تمامی کسانی می‌شود که به مسوولیت بشری در انقیاد ساختارها می اندیشند. آیشمن، جنایتکار نازی در آمریکای لاتین توسط گروهی از کماندوهای اسراییلی دزدیده می‌شود (که البته این نکته مورد اعتراض آرنت انسان‌دوست واقع نشده!) و به اسراییل برده شده تا برای جنایت هایش محاکمه گردد. مساله‌ای که در دادگاه مطرح می‌شود این است که آیشمن خود در هیچ از جنایتها به صورت مستقیم شرکت نداشته و فقط به صورت ماشین امضایی در یک "دستگاه بوروکراتیک قفس‌مانند" عملکرده است. خصلتهای شخصی آیشمن چون همآلان ایرانی‌اش سرپاس مختاری و میرحسن موسوی آنقدر به یک انسان فرهیخته نزدیک است که کشتن یک قناری به دست او و امثالهم دور از ذهن به نظر می رسد. گوش دادن به سوناتهای بتهوون، نواختن ویولن به حد استادی یا طبع لطیف شعر، که هر یک خصیصه‌های آیشمن و مختاری و میرحسین موسوی بود، اما مانع این نشده که آنها از امضای حکم امحاء کمونیستها و یهودیان، دستگیری و شکنجه مخالفان یا تأمین بودجه‌ی اوین و لجستیک اعدام و شکنجه خودداری کنند. چرا؟ چون یک ساختار بوروکراتیک خشونت را تقسیم کرده و به هر یک از عاملان آن فقط نقشی سپرده است. اینگونه است که شر هولناک نسل‌کشی و شکنجه مبتذل شده و نقش آمران به یک امضای کوچک تقلیل پیدا می کند. آمران لطیفی که با زن و فرزندان خود به بهترین وجه رفتار می کنند، از رسواییهای جنسی و مالی سیاستمداران روزگارشان به‌دورند و از شنیدن یک موسیقی ناب سرشار می شوند. این است ابتذال دیو!   
هانا آرنت جنبه‌ای از رابطه‌ی خشونت و ساختار بوروکراتیک را نشان داده است. اما وجه‌ی مدنظر ما سیاستهای اقتصادی یا به عبارت بهتر اقتصاد-سیاسی جامعه است. اینکه سیاستهای اقتصادی یک جامعه چگونه تعیین می شود و سیاستها پس از اعمال چه تأثیرات اجتماعی‌ای باقی می گذارند. هاروی در تاریخ مختصر نئولیبرالیسم (Harvey,2005)، هارمن در انقلاب در قرن بیست و یکم (Harman, 2007)، فیلیپ بورگویس در مقاله‌ی معروف خود (Bourgois,2004)، به تغییر ساختاری سرمایه و بازآرایی طبقه‌ی کارگر در مرکز Centre و بر مورد خاص نیویورک و البته نتایج اجتماعی آن پرداخته‌اند. آنها نشان داده‌اند که بیرون رفتن صنایع از مرکز و جایگزین شدن امور خدماتی در کنار کاهش هردم فزاینده‌ی خدمات شهری باعث تغییر در بافت شهری و ایجاد حاشیه نشینیهایی شده که با اقتصاد سیاه و گروههای مافیایی پیوند خورده‌اند. حاشیه‌نشینهایی تحقیرشده که در روابط تولیدی سرمایه دارانه بازندگان losers همیشگی هستند. این سه انسان‌شناس و اقتصاددان مارکسیست، خواننده را به این نتیجه می رسانند که شیوه‌ی تولید تعیین کننده‌ی روابط اجتماعی است و روند تولید و بازتولید جایگاه انسان ها و میزان دسترسی یا برخورداری آنان را از منابع تعیین می‌کند. سپس بر این نکته تأکید می ورزند که امواج نئولیبرالیسم در چند دهه‌ی اخیر "باعث" ایجاد فقر و حاشیه نشینی در شهرهای مرفه مرکز شده است، شبیه به همان حاشیه های داغ و پر التهابی که انگلس در "وضعیت طبقه‌ی کارگر انگلیس" توصیف کرده و یا اریک هابسبام در "عصر سرمایه" توضیح داده است. گویی که یافتن رابطه‌ی علت و معلولی میان سیاست های اقتصادی دولت ها و ایجاد خشونت ساختاری (محرومیت، فقر، تبعیض نهادینه) وظیفه‌ی مارکسیست ها و زیر سوال بردن این رابطه مسوولیت نئولیبرالهاست تا بتوانند حداقل وجدان خویش را آسوده کنند که نه سیاستهای نئولیبرالی بلکه خرده فرهنگهای عقب مانده‌ی سیاهان، لاتین تباران و دیگر بلاگردانها scapegoats "باعث" اعتیاد و خشونت خیابانی و فحشا می‌شود.
اگر از این منظر به خشونت ساختاری بنگریم، برای آن فاعلانی نیز خواهیم یافت. فاعلانی روشنفکر، بعضا لطیف و حساس، در جایگاه استادی دانشگاه یا سردبیری مجله که نسخه‌های نئولیبرال برای رشد و حتی "سعادت" جامعه می پیچند و نه تنها از طریق نشریات و رسانه‌ها‌ی دیداری و شنیداری که با کمک لابی‌ و برپایی گروههای فشار بر سیاست‌سازان تأثیر می‌گذارند. آنها دانشگاهها را از لطف خود بی‌نصیب نمی‌گذارند و در راندن روشنفکران چپگرا از کرسیهای دانشگاهی نه فقط کوشا هستند بلکه در گماشتن اساتیدی که همراستای هژمونی سخن می‌گویند و مطلب می‌پراکنند نیز، یدی طولا دارند. آنها مشوقان و توجیه‌گران و بعضا سیاستمدارانی هستند که یا بر مقررات‌زدایی از سرمایه deregulation اصرار دارند و یا امضای خود را بر اعلامیه‌های بستن کارخانه‌ها و اخراج کارگران می‌گذارند…
با توجیه‌گران و مشوقان خشونت ساختاری، فقر و تبعیض به راستی چه باید کرد؟ آیا دادستان شجاعی به وکالت از فرودستان و سرکوب‌شدگان برخواهد خواست و دادنامه‌ای علیه ایشان اقامه خواهد کرد؟ آیا چپگرایان توان نشاندن معنای خشونت ساختاری را در چشم ناظران خواهند داشت؟... این را البته نتیجه‌ی پیکار طبقاتی بازخواهد گفت، آنجایی که ضدهژمونی بر هژمونی فائق شده و "شهریار ‌نو" پا به عرصه‌ی اجتماع بگذارد تا در فردای انحلال، درد و رنج چه ساختاری چه عامدانه اندکی فرو کاهد.   

Arendt, H.
2006 Eichmann in Jerusalem: A Report on Banality of Evil. London: Penguin Books.
Harman, C.
2007 Revolution in the 21th Century. London: Bookmarks Publications
Harvey, D.
2005 A Brief History of Neoliberalism. New York: Oxford University Press
Bourgois, P.
2004 US Inner-city Apartheid: The Contours of Structural and Interpersonal Violence. In Violence in War and Peace: An Anthology. Oxford: Blackwell Publishing.

توضیح نگارنده: آنچه در این سه مقاله آمد نه درس گفتاری خشک، بلکه پاسخی بود از آن دست که به کار جواب گفتن به عزیزترین کسان می آید و هم برای آنان است. به کار گشودن دریچه ای نو، گذر از انتخابهای مد روز و یافتن دردهای پنهان...پس چنین باد!