چهره دوگانه رهبر جمهوری اسلامی - حمید آقایی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۹ مهر ۱٣۹۱ -  ۲۰ اکتبر ۲۰۱۲


رهبران و یا روسای جمهور کشورها را معمولا به دو دسته میتوان تقسیم کرد. دسته اول رهبرانی هستند که حقیقتا تصور میکنند که رهبر زاده شده اند و لباس رهبری فقط بر تن و اندام ایشان برازنده است؛ و دسته دوم رهبران و روسایی هستند که رهبری را تنها یک وظیفه و نقش، که مجموعه شرایط و برآیند نیروهای اجتماعی بر عهده آنها گذاشته شده است می بینند. این دسته از رهبران، بعنوان رهبران معقول و منطقی شناخته میشوند و آنان که خود را ذاتا رهبر پنداشته و رسالتی برای خود قائلند، بعنوان رهبران احساساتی و دارای خصوصیات روانی ویژه معروفند.
در تاریخ، نمونه های بیشماری از این نوع رهبران و فرماندهان وجود دارند، از دوران باستان گرفته تا زمان حال. یکی از رهبرانی که در تاریخِ اروپایِ باستان بعنوان یکی از رهبرانِ معقول، متفکر و حتی فیلسوفِ دارای یک مکتبِ خاص معروف است، مارکوس آورلیوس قیصر روم در سده دوم پس از میلاد مسیح میباشد. او معتقد بوده است که همه وقایعِ زندگی از قبل تعیین شده اند و اختیارات و عملکرد انسانها تنها محدود میشوند به واکنش در برابر آنچه که قرار است اتفاق بیفتد. وی قیصر روم بودن خود را نیز اینگونه می بیند و آنرا ناشی از اقتضا و اجبارات شرایط میداند. در عین حال وی که درباره خودش کتابی بنام "رجوع به خودم" نوشته است و بظاهر شخص معقول و منطقی ای مینماید از سرکوب مخالفین خود و مردمان کشورهای همسایه نیز دریغ ندارد.
نقطه مقابل این قیصر روم قیصر دیگری بنام نرو (سده اول پس از مسیحیت) بوده است که خود را واقعا رهبر میدانسته است و تصور میکرده است که این نقش فقط برازنده او بوده است. جنگ و خونریزیهای این قیصر روم نیز بسیار معروف اند.
در عصر جدید نیز از این نمونه رهبران بیشمارند، برخی خود را فقط مجری قوانین و نماینده طبقه حاکم معرفی میکنند و برخی دیگر، مانند هیتلر، خود را مادرزاد و مادام العمر رهبر ملت می پندارند. باور اینگونه از رهبرانِ مادرزاد به خود و ایمان به رسالتی که تاریخ برعهده اشان گذاشته است حتی بتدریج تبدیل به یک ایدئولوژی و مرام خاص نیز میتواند بگردد. کتاب نبرد من آدلف هیتلر از این نمونه هاست.
اگرچه فاصله زمانیِ بین دوران قیصرِ معقول و فیلسوف روم باستان، مارکوس، با قیصر آلمان در قرن بیستم، آدلف هیتلر، بسیار زیاد است و مسلما نمونه های بیشتری از این نوع رهبران میتوان یافت، اما مقایسه کلی دو کتاب "رجوع به خود" از قیصر روم باستان، مارکوس، و کتاب "نبرد من" از قیصر آلمان، آدلف هیتلر، خالی از فایده نیست
دو کتاب" نبرد من" و "رجوع به خودم" از لحاظ نامگذاری تا حدودی شبیه بهم هستند اما از نظر محتوا، نقش و جایگاهی که نسبت به نویسندگانشان دارند بسیار متفاوتند. در کتاب" نبرد من"، هیتلر خود را ناجی یک ملت و برگزیده تاریخ و نسل خود میشناسد و به آنچه که اعتقاد دارد میپردازد و در عمل نیز سعی میکند آنها را پیاده کند. در حالی که مارکوس در کتاب "رجوع به خود" افکار و عقاید خود را که در تناقض با اعمال و وظائفی که بعهده اش گذاشته شده است به رشته تحلیل در میآورد. هیتلر در نبرد من خودستایی از خود و وظایفی را که خود برای خویش انگاشته است بعنوان یک ایدئولوژی و مرام تدوین میکند و کتابش آینه اعمال او و کشتار یهودیان و جنگ دوم جهانی میشود؛ مارکوس اما در کتابش حرفها و سخنان، اشعار و افکار فلسفی ای را به نمایش میگذارد که در تناقض کامل با دستگاه عظیم و قدرتمند روم باستان هستند . دستگاهی که اتفاقا وی در پی آن است که شکوهِ دورانهای قبل از مسیحیت را به آن بازگرداند و در این راه نیز از هیچ جنگ و کشتاری دریغ ندارد. در حالیکه وی از لحاظ فلسفی ارزشی برای این دنیا قائل نبوده و همه چیز را گذار و موقتی می دیده است
رهبر جمهوری اسلامی را نیز باید از نوع رهبران نوع دوم که موقعیت و نقش خود را فقط یک رلِ واگذار شده میداند دانست. وی ظاهرا اهل شعر و ادب است و سخنوری است توانا. در عین حال اما بواسطه موقعیتی که بعهده اش گذاشته شده است بیرحمانه حاضر است مخالفین خود را سرکوب نماید. وی برای حفظ موقعیتی که بعهده اش گذاشته شده است و برای تداوم الیگارشی دینی و نظامی این سیستم حاضر است هم از قدرت سخنوری و داستان پردازی اش استفاده کند و هم در صورت لزوم چهره خشن و وحشی خود را نشان دهد. بمانند الگوهای تاریخی اش شبها قران بر سر میگیرد و نالان بر سجده عبادت می نشیند و روزها شمشیر بردست فرمان میراند و خون می ریزد. اشکهایش در مراسم عزا داری جاری است و سوزناک در غم شهادت الگوهای تاریخی اش سینه میزند و میگرید، اما بر اعدام جوانان کم سن وسال چشم می پوشد.
وی در باره سبک زندگی اسلامی سخنوری میکند و طلبکارِ بحرانهای اجتماعی و اخلاقی که جمهوری اسلامی خود عامل اصلی آنها است میشود و سوال میکند: "چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی‌شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چرا در فرهنگ رانندگی انضباط لازم رعایت نمی‌شود؟ الزامات آپارتمان‌نشینی چیست آیا رعایت می‌شود؟ الگوی تفریح سالم کدام است؟ آیا در معاشرت‌های روزانه، همیشه به هم راست می‌گوییم؟ دروغ چقدر در جامعه رواج دارد؟ علت برخی پرخاشگری‌ها و نابردباری‌ها در روابط اجتماعی چیست؟ طراحی لباس‌ها و معماری شهرها چقدر منطقی و عقلانی است؟ آیا حقوق افراد در رسانه‌ها و در اینترنت رعایت می‌شود؟ علت بروز بیماری خطرناک قانون‌گریزی در برخی افراد و بعضی بخش‌ها چیست؟ چقدر وجدان کاری و انضباط اجتماعی داریم؟ " (سخنرانی خامنه ای در استان خراسان شمالی)
و البته وی آگاه است که عامل اصلی همه این بلایا و شرایط غیر قابل تحمل، خود نظام اسلامی تحت رهبری ولایت مطلقه فقیه میباشد. شرایط انفجاری که تا کنون بنا بر وظیفه شرعیِ حفظ نظام با چماق سرکوب و تهدید و تحمیق تحت کنترل بوده است.
اما اکنون بنظر میرسد آنقدر این بحرانها و مصائب اجتماعی تعمیق یافته و جدی شده اند که وی دیگر چاره ای جز به اعتراف به آنها، اما در قالب سوال، ندارد. سوالهایی که در ادامه سخنرانی اش پاسخ نیز داده میشوند: به این شکل که همه این بحرانها بعلت تقلید جوانان ما از فرهنگ و سبک زندگی غربی میباشد.
تناقض بین آنچه که رهبر جمهوری اسلامی، بعنوان یک روحانی و اهل شعر و ادب از خود نشان می دهد، با آنچه که بعنوان رهبر سیاسی یک کشور ظاهر میشود قابل مقایسه با قیصر روم مارکوس است که از یک سو اهل فلسفه و اندیشه است و از سوی دیگر گسترش قدرت روم باستان و باز گشت به دوران با شکوه روم ماقبل مسیحیت را دنبال میکند و برای رسیدن یه این هدف سرکوب و جنگ با مخالفین را وظیفه خود میداند.
از این لحاظ شاید دوران قدرت گیری مجدد روم باستان اما اینبار با استفاده از سلاح مسیحیت قابل مقایسه با تلاشی باشد که رهبر جمهوری اسلامی برای دوباره زنده کردن دوران خلافت اسلامی و تحقق سبک و روش زندگی اسلامی نشان میدهد. دوران خلافت اسلامی و نحوه زندگی خلفا نیز تناقض بزرگ بین اعتقاد به دنیای دیگر و بی ارزش بودن زندگی این دنیایی از یکسو با جلال و جبروت دستگاه اشرافی خلافت از سوی دیگر رانشان میدهد.
این تناقض ها البته ریشه های بسیار عمیقتری نیز دارند، در متون دینی، از یک سو به رحمت الهی و وعده های بهشتی اشاره میشود و زندگی این دنیایی نفی میگردد، اما در عمل دستگاه خلافت و روحانیت همواره یکی از منابع قدرت سیاسی و اقتصادی بوده اند. از یک سو آزادی در انتخاب مسلک و دین و نبودن اجبار در پذیرش اسلام تبلیغ می گردد و از سو دیگر زمانی که در راه کسب قدرت و گسترش آن گام بر میدارد از لعن و نفرین و ومحکومیت به مجازات های این دنیایی و عذابهای اخروی فروگذاری نمیکند. اینگونه رهبران بمانند خدایانشان هموراه دو چهره متضاد از خود نشان داده اند، از یک سو رحیم و مهربان و از سوی دیگر جبار و حسابگر. اما برخلاف رهبران احساساتی، اینگونه رهبران با وجود تناقض در گفتار و عمل بسیار زیرک و بظاهر معقول و منطقی هستند. در صورت لزوم چماق سرکوب و ابزار تحمیق و تبعیض بکار میگیرند و بذر دروغ و دورویی می پراکنند و در شرایطی دیگر مدعی اند که چرا این اندازه بی اخلاقی و بی فرهنگی گسترش پیدا کرده و طلبکار ملتی که زیر سلطه این نظام تزویر و دروغ به ستوه آمده است میشوند.