در حسرت این خواهند ماند که
فعالان مارکسیست داخل ایران دست به اسلحه ببرند!

مصاحبه بهداد بردبار با عابد توانچه


• فقط کافی است تحلیل درستی از شرایط داشت و در دنیای واقعی زندگی کرد تا بتوان با مردم از چیزهایی صحبت کرد که آنها با تطابق این حرف‌ها با زندگی خود بتوانند سریعاً با آن ارتباط برقرار کنند. این توانایی از دل اینترنت و ماهواره در نمی‌آید. قابل آموزش نیست. مربوط به یک سبک زندگی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ آبان ۱٣۹۱ -  ۲٣ اکتبر ۲۰۱۲


آقای توانچه شما در ایران زندگی می کنید. ایرادی ندارد که در طول مصاحبه شما را مارکسیست بنامم؟ مشکلی پیش نمی

مشکلی نیست. از ۱۵۰ سال قبل در مانیفست ما اعلام شده است که از پنهان کردن افکار و نظرات خود بیزاریم.


شما جز اولین کسانی بودید که نسل جدید نیروهای چپگرا در دانشگاه را بعد سال ۱٣٨۰ معرفی کردید. وبلاگ زدید، مقاله نوشتید. در سال ٨۴ در اعتصاب سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی بازداشت شدید و در دوران فعالیت دانشجوئی شما و عضویت شما در انجمن دانشجوئی پلی تکنیک، روزنامه کیهان و بولتن‌های داخلی سپاه مدام از نفوذ کمونیست‌ها در مجموعه‌های انجمن اسلامی و دفتر تحکیم وحدت می‌نوشتند. روزنامه ابرار و صبح صادق نیز بعد از بازداشت شما در سال ٨۵ از شما به عنوان یکی از صحنه گردانان اغتشاشات تهران نام برد. با توجه به شناختی که طی این سال‌ها از گروه‌های سیاسی چپ ایرانی دارید وضعیت این نیروهای را در عرصه فعلی سیاست چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در عرصه سیاسی ایران، ما بیش‌تر از آنکه با نام‌هایی حاضر و موجود در واقعت و حال روبه‌رو باشیم با بازماندگانی از دوران گذشته روبه‌رو هستیم. بازماندگانی که تابوت‌های خالی سازمان‌ها و گروه‌هایی در گذشته را روی دوش خود حمل می کنند. این افراد می‌خواهند چیزی را که نیست به زور زنده معرفی کنند.
البته حساب افراد محترمی که بخشی از زندگی خود را برای آرمان خود فدا کرده‌اند و اکنون نیز به حقیقت پایبند هستند جداست. این افراد ممکن است کار سیاسی را کنار گذاشته باشند یا همچنان به عنوان شخصیت مستقل یا در چهارچوب گروه‌های جدیدی مشغول به امر سیاست باشند اما خیلی صریح می‌گویم افرادی که می‌خواهند از نام احزاب و گروه‌هایی که در گذشته وجود داشته است هویت سیاسی بگیرند یا نان بخورند باید اسم کلّاش را روی آنها گذاشت.
مثلاً از نظر کار حزبی من معتقدم حزب توده بی‌نظیر ترین حزب سیاسی در خاورمیانه بوده است. بماند که همان موقع هم کاملاً بر پایه سیاست‌های اتّکالی پیش می‌رفت و در سایه نفود ابرقدرت شمالی ایران نفس می‌کشد اما سازماندهی قوی داشت و اعتصابات کارگری زیادی در زمان دیکتاتوری پهلوی به راه انداخت. از همین کتاب دم دستی "ایران بین دو انقلاب" می‌توان به نقش و وزن آن پی برد اما اکنون از حزب توده به عنوان یک گروه "موجود"، "زنده" و "حاضر در واقعیت" نام بردن یک جک بی معنی و یک خطای بزرگ سیاسی است.
چریک‌ها فدایی هم با آن آبرو و عظمت بعد از سال ۵۷ به آن وضع افتادند. اکنون فکر می‌کنم حداقل ۲۰ محفل مختلف ادعا دارد نمایندگی این سازمان را دارند. این ادعا نه تنها با واقعیت همخوانی ندارد که تبدیل به یک تراژدی شده است. داخل ایران هم در بین نیروهای سیاسی چپ و راست این پدیده را شاهد هستیم. افراد به اسم یک مجله توقیف شده، یک گروه دانشجوئی از هم پاشیده، یک محفل حقوق بشری‌ و غیره می‌چسبند و در آن متوقف می‌شوند. به عنوان منبع هویت‌گیری، جسد خشک شده مجموعه‌ای را که دیگر وجود ندارد را تا سال‌ها یا تا پایان عمر خود روی صندلی سیاست می‌نشانند.
در این میان جعل‌های بزرگ تاریخی انجام می‌شود. تقدس‌سازی و کیش شخصیت به راه می‌اندازند. اعتبار و واقعیت تاریخی سازمان‌های سیاسی موجود در گذشته (اگر قبلاً اعتباری وجود داشته باشد) هزینه افراد و منافع آنها می‌شود. در بین مردم ایران چیزی که وجود ندارد اثری هم نمی‌تواند داشته باشد بنابراین صحنه بازی این افراد، زمین بازی قدرت‌های غیر مردمی (گاهاً دولتها) و گروه‌های ضد مردمی است.
مشکل عمده چپ‌های داخل ایران این است که صفر و یکی هستند. یا درون جریانات سیاسی دیگر چنان "حل" می‌شوند که دیگر قابل تشخیص نیستند و یا فقط نفی می‌کنند و روضه می خوانند. یک منزه‌طلبی توجیه شده! همیشه بخشی از انرژی و وقت آن دسته از مارکسیست‌ها که می‌دانند چه می‌کنند و مدت‌هاست بر مبنای تحلیل و برنامه مشخص در حرکت هستند به خاطر سنگ‌اندازی این دو دسته هدر می‌رود.


وضعیت نیروهای چپ داخل ایران چگونه است؟

از جهاتی خوب و از جهاتی بد! خوب از این نظر که نیروهای چپ در ایران با پس‌گردنی دهه هفتاد و هشتاد ادب شده‌اند و سر عقل آمده‌اند. بد از این لحاظ که زمان دشمن ماست و مثل برق و باد می‌گذرد. در بهترین حالت پنج سال و در بدترین حالت یک سال زمان داریم برای انجام کاری که باید یک یا چند دهه روی آن کار می‌شده است.


اشاره شما به جنگ است؟

اشاره من به واقعیت است. جنگ هم می‌تواند مثل "توافق" یک واقعیت باشد. مثل قلع و قمع ما بعد از توافق یا قبل و بعد از جنگ به دست دو نیروی متفاوت و مقابل! اما تاکید می‌کنم به عنوان یک کمونیست ترجیح می‌دهم "توافق" صورت بگیرد و اندکی وضعیت معیشت مردم به خصوص اقشار پائین جامعه بهبود یابد. حتی اگر من قربانی این توافق باشم. کارگران و زحمت‌کشان ایران زیر فشار اقتصادی موجود کمر خم کرده اند. تباید اجازه داد تحریم‌ها و خطر جنگ، فرصت طلائی سرمایه‌داری ایران برای تکمیل طرح‌های تعدیل ساختاریِ صندوق بین‌المللی شود.


به طور مشخص در شرایط فعلی جهان و اوضاع داخلی ایران و احتمال وقوع جنگ و بحران معیشتی مردم و غیره نقش و وزن گروه‌های چپگرا در ایران را چگونه می‌بینید و به نظر شما سمت و سوی جهان چه چشم‌اندازی ایجاد کرده است؟

نه در کشورهای پیرامونی که این‌بار در کانون‌های سرمایه‌داری جهانی، قطار اقتصاد جهان بعد از حرکت سریع بر روی ریل نئولیبرالیسم به یکباره در ناکجا آباد، از خط خارج شده است. بعضی هنوز در شوک هستند و بعضی دیگر داد و فریادی به راه انداخته‌اند. وضعیت آمریکا، اسپانیا، پرتقال، یونان، انگلیس را ببینید. مالجو تلنگر خوبی به مخاطبان چپ و راست خود در دانشگاه تبریز زد: «بحران گورگن سرمایه‌داری نیست. گورکن سرمایه‌داری "مبارزه طبقاتی" است».
دوران برقراری دولت رفاه به بهای چاپیدن کشورهای پیرامونی سر آمده است. جلوی سهم‌خواهی چینی‌ها را که نمی‌توانند بگیرند. هند، برزیل، آفریقای جنوبی و غیره هم که مدعی هستند. از بودجه «آموزش و پرورش» و «بهداشت و درمان» و «خدمات اجتماعی» می‌زنند و به ثروتمندان و بانک‌ها به عنوان جایزه برای گندی که به وضعیت جهان زده‌اند وام‌های بلاعوض می‌دهند. صدای مردم هم در اعتراض به مالیات گرفتن از فقرا برای ثروتمند کردن دوباره ثروتمندانی که مالیات نمی‌دهند بلند می‌شود.
در داخل و خارج همه چیز مهیاست. دیگر هیچ نیروی سوسیالیستی بهانه‌ای برای هیچ توجیهی ندارد. «سوسیالیسم» و «فاشیسم» تنها آنتی‌تزهای وضعیت فعلی هستند. آنچه سخت و استوار بود گویی دود شده و به هوا رفته است. عیناً بر سر دوگانه روزا لوکزامبورگ ایستاده‌ایم: «یا سوسیالیسم، یا بربریت». این را هم بگویم که امکان گردش به سمت فاشیسم در کشورهای کانونی _که به هم ریخته‌اند_ بسیار بالاتر است. سرمایه، امکانات، نهادهای قدرت، سیستم مالی، رسانه و همه ابزار در دست آنهاست. اعتراضات مردمی باید معطوف به پیروزی باشد. اگر اعتراضات وارد فاز فرسایش شود دسته‌هایی که از آگاهی عمیقی برخوردار نیستند به سمت فاشیسم گرایش پیدا می کنند و جنگ توجیه پیدا می‌کند.


انفعال و در حاشیه بودن نیروهای جدید چپ در ایران در مقطع فعلی را ناشی از چه چیزی می‌دانید؟ به نظر شما مشکل این نیروها در کجاست؟

اینگونه نیست. حداقل من قبول ندارم. نیروهای مارکسیست ایران مشغول بازسازی و تکامل خود هستند. در گیر و دار یک کشمکش درونی هستند. شاید به فرض این ناشی از آن وضعیتی است که شما به آن می‌گوئید «مقطع فعلی». به هر حال مطلوب است.
غیر ممکن است که بتوان زمان و سیر پیشرفت انقلاب را پیش بینی کرد. انقلاب بوسیله قوانین کم و بیش مبهم و پر رمز و راز خودش هدایت می‌شود. نیروهای مارکسیست ایران فعلاً درگیر این قوانین مبهم و پر رمز و راز اند. خیلی از مارکسیست‌ها هنوز به خود نیامده‌اند و به "امکان" گذار مستقیم باور ندارند. اینها از شرایط عینی جامعه جا مانده‌اند. این نیروها‌ها نیاز به انجام یک انقلاب درونی دارند. ما باید بسته به توان و نیرو، نهایت خواسته‌هایمان را به تمامی سیستم‌ها تحمیل کنیم. من بارها برای بچه‌ها مثال می‌زنم که حتی سوسیال‌دموکراسی دستاورد و راهکار سرمایه‌داری برای بدیل‌سازی نبوده است. نتیجه تحمیل خواست سویالیست‌ها به سیستم سرمایه‌داری بوده است.


باید قبول کنید این انفعال عمدی یا غیر عمدی در دانشگاه‌ها محسوس است. شما خودتان به عنوان کسی که از سلسله جنبانان فضای بعد از ۱٣٨۰ بودید بهتر از هر کسی می‌دانید چپ دانشجوئی فعلی دیگر آن جوش و خروش را ندارد.

تاکید می‌کنم من وقتی از فعالان سیاسی مارکسیست ایران صحبت می‌کنم محدود در دانشگاه نیستم. برای سوال مشخص شما درباره دانشگاه به گفته مندل رجوع می‌کنم: «وقتی دانشجویان منتقد هیچ امکانی را برای همراهی با احزاب و سازمان‌ها و تشکیلات نیابند (زیرا احزاب و سازمان‌ها وظیفه خود را به عنوان اپوزوسیون رادیکال نظام اجتماعی فعلی رها نموده‌اند.) تلاش می‌کنند تا مطالبات رادیکال خود را بیرون از احزاب و رسانه‌های همگانی حرفه‌ای مطرح کرده و به دست آورند. اما از آن جایی که دانشجویان وزن اجتماعی لازم برای تغییر اجتماع به نیروی خود را دارا نیستند، فعالیت ایشان محدود به تقلید محض باقی می‌ماند. همچون انقلابی اجتماعی که به منظور گرد آوردن مثالی است که عملاً به نوعی از نمایش محدود گردد. برای برخی از دانشجویان رادیکال این نمایش از یک وسیله به هدفی در خود بدل شده است. به این طریق، با وجود لفاظی‌های رادیکال‌شان، آن‌ها قربانیان یکی از فراگیر ترین پدیده‌های یک جامعه مبتنی بر تقسیم کار طبقاتی نامحدود، یعنی پدیده آگاهی جزئی و در نتیجه آگاهی کاذب می‌شوند.» البته با اضافه کردن این موضوع که "بخشی" از آن چیزی که شما به آنها می‌گوئید «چپ دانشجوئی» به این مسئله آگاهی پیدا کرده‌اند و برای برون رفت از آن می‌اندیشند.


آیا بین نتیجه‌ای‌ که از فعالیت نیروهای چپ در ایران به دست می‌آید و نیرویی که در اختیار دارند رابطه معقولی می‌بینید؟ یعنی با هم نسبت مناسبی دارند؟

خیر. گفته مشهوری از کارل مارکس وجود دارد که «سنت همه نسل‌های مردگان همچون کابوسی بر مغز زندگان سنگینی می‌کند. و درست هنگامی که به نظر میرسد این زندگان در حال به پا داشتن انقلابی در خودشان و چیزهای اطراف‌شان هستند، و دست به کار آفرینش چیزی سراپا تازه‌اند، درست در همین دوره‌های بحران انقلابی، ناگهان مشتاقانه ارواح گذشتگان را به یاری می‌طلبند و از آنها نام و شعارهای نبرد و رسوم‌شان را به عاریه می‌گیرند تا این صحنه نوین تاریخ جهان را با همین لباس مبدل کهنسالی و با این زبان عاریه‌ای نمایش دهند.» چرا باید تصور شود لبه تیز انتقادات ریشه‌ای مارکس متوجه خود مارکسیست‌ها و چپ‌ها نیست.
نسل جدید چپ‌های ایران در بعضی بزنگاه‌های سیاسی و تاریخی در گذشته نه چندان دور، دست به همان اشتباهاتی زده است که قبلاً نیز اتفاق افتاده است. این نیروها باید معنی ائتلاف و اتحاد سیاسی را بفهمند و درک کنند. البته من نقض افق، دیگاه و منافع طبقاتی را در پوشش فریاد‌های وحدت طلبانه را هم به شدت خطرناک می‌دانم.


شما وقتی با یک نیروی سیاسی یا گروه سیاسی با اسم و رسم چپ روبه‌رو می‌شوید برای سنجیدن آنها از چه اِلمان‌هایی استفاده می‌کنید؟

هر مارکسیستی در برابر فعالان، گروه‌ها و احزاب سیاسی اولین سوالی که باید از خود بپرسد این است:
این فرد از کجا می‌آورد، می‌خورد؟
بودجه فعالیت این گروه از کجا فعالیت می‌شود؟
در مرحله بعد اینکه:
موافقان، منتقدان و دشمنان سیاسی این فرد یا گروه چه کسانی هستند؟
این فرد یا گروه موافق، منتقد و دشمن سیاسی چه نیروهای سیاسی دیگری است؟
مرحله مهم بعدی تلاش برای تحلیل و درک این موضوع است که این نیروهای سیاسی چه افق و دیگاه سیاسی‌ای دارند. محل اثر خود را بر کدام ناحیه از جغرافیای طبقاتی، اجتماعی و سیاسی ایران تعریف می‌کنند. قصد دارند بر روی چه کسانی تاثیر بگذارند،چگونه این تاثیر را بگذارند و بعد از تاثیر گذاری از این نیرو برای رسیدن به چه چیزی و از چه راهی استفاده کنند؟
در مورد افراد باید بگویم، "افکار هیچ کس از سبک زندگی او جدا نیست". نه با کسی که اسیر شکم و زیر شکم است و نه با کسی که معنی لذت زندگی را درک نمی‌کند، نمی‌توان کار کرد. کسانی که در زمان انتخابات اصلاح‌طلب هستند و بعد از انتخابات انقلابی می‌شوند، کسی که مارک پوشیدن دغدغه زندگی او است، در برابر هزینه زندگی خود زحمتی نمی‌کشد، نمی‌تواند یک مسیر معمولی را با یک وسیله نقیله عمومی طی کند و اگر قیمت دو قلم از خریدهای روزانه زندگی را از او بپرسی قیمت آنها را نمی‌داند اما آدرس تمام سوراخ سنبه‌های اینترنت و کافه‌ها را دارد، اینها خوب مشخص است کار سیاسی‌شان چگونه است.
آنانی که در زندگی خود به برابری انسان فارغ از موضوع جنسیت پایبند نیستند، فقط در رخت‌خواب آزادی‌خواه می‌شوند، در بوق تحریم و جنگ می‌دمند و هزینه فعالیت سیاسی خود را از منفورترین و ضد مردمی‌ترین جریانات خارج ایران دریافت می‌کنند، کسانی که صرفاً برای رفع روزمرگی زندگی یا برای رسیدن به سرزمین رویاهاشان و پناهنده شدن به وادی سیاست می زنند و یک احضار تلفنی یا خطری که هرگز وجود نداشته است را بهانه‌ای می‌کنند برای حرف زدن به نام مردم و نسخه پیچی برای مردم، از مخرب‌ترین نیروها هستند.
انسان ساخته شده از پوست، گوشت و استخوان است. فیزیک و از آن مهمتر روان و تفکر هر فرد به او سطحی از توان و اراده برای تحمل فشار و سختی را می‌دهد. من نمی گویم که باید بریده ها را دوباره خرد کرد و دور انداخت اما شدیداً اعتقاد دارم "بریدن" هم حد و تعریفی دارد.
کسانی که در محک زندان یا حتی یک احضار ساده، قتل امیر کبیر را هم گردن گرفته‌اند و انبوه نویسی آنها در ستادها و سلول‌ها از راست «به» دروغ کشیده است و از عباراتی مانند «راستی یادم رفت بگویم» در برگه‌های بازجوئی استفاده کرده‌اند، نه تنها مناسب برای همکاری سیاسی نیستند که به نظر من حتی نباید در کارهای عادی به اینها نزدیک شد.


افراد زیادی در بین اصلاح‌طلبان و سران جنبش سبز بعد از انتخابات ٨٨ به صورت عمومی یا خصوصی درباره این خطر به جمهوری اسلامی هشدار می‌دادند که اگر رفتارشان درباره جنبش سبز و اصلاح طلبان تغییر نکند نیروهای چپگرا و زیر زمینی در کشور با شیوه دیگری به مبارزه با جمهوری اسلامی روی می‌آورند. آیا شما قائل به مبارزه مسلحانه یا هر نوع دیگری از مبارزه توام با «قهر» هستید؟ یادم هست روزنامه کیهان در بحبوه اعتراضات سال ٨٨ در واکنش به مصاحبه شما با نشریه اشپیگل، چپ‌ها را به ایجاد اتاق جنگ در دانشگاه‌ها متهم کرد.

جواب این سوال در تابستان ۱٣۴۹ داده است: «این حکم اساساً درست است که هرگاه آگاهی انقلابی توده‌ها را فرا گیرد، بر زمینه شرایط مادی توده‌ها، به یک نیروی مادی عظیم تبدیل خواهد شد. تنها نیرویی که قادر است جامعه را دگرگون کند. اما مسئله همیشه این بوده است که این آگاهی چگونه باید بمیان توده‌ها برده شود،چه سازمان‌ها و وسایلی باید این آگاهی را به میان توده‌ها ببرند، و از این طریق کدام اشکال سازمانی و اتخاذ چه شیوه‌ای‌ از مبارزه می‌توان انرژی انقلابی توده‌ها را در مسیر درست، مسیری که به پیروزی انقلاب، به سرنگونی ارتجاع، به تصرف قدرت سیاسی منجر می‌شود، انداخت و هدایت کرد؟»
بگذارید حرف اول و آخر را بزنم. چه سیستم و چه نیروهای سیاسی رقیب در حسرت این خواهند ماند که فعالان مارکسیست داخل ایران دست به اسلحه ببرند. موضوع برای ما یک سازماندهی گسترده اجتماعی است. من به شخصه در زمان عضویت در شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک (اسلامی‌اش را هم نوشتم تا آنان که به این قافیه آویزان خواهند شد یک مرحله در این بازی تکراری جلوتر باشند) در بعضی جلسات سران اصلاح‌طلبان حضور داشتم. در زمانی که احمدی‌نژاد قدرت را در دولت به دست گرفت رسماً به بدنه جوان خود می‌گفتند «خودتان را جلو نیاندازید. چپ‌ها را تحریک کنید تا با احمدی‌نژاد درگیر شوند و بعد شما زیر تابوت آنها را بگیرید و کم کم جلو بروید».
برای تغییر در هر وضعیتی "شاید" فقط یک راه وجود داشته باشد اما وقتی وضعیت در شرایط زمانی مدام در حال دگرگونی است، در هر وضعیتی برای تغییر باید به روش مناسب آن اوضاع متوسل شد. «روش» در سیاست، مبارزه و در یک نبرد طبقاتی، هرگز یکتا و تکراری نیست. اینکه رجوع شود به منابع و عملکرد گروه‌های مسلح مارکسیستی در دیکتاتور پهلوی و از آن نتیجه‌گیری کرد و روشی به آنها منسوب کرد خطاست. باید عمل هر فرد یا گروه سیاسی در "تاریخ" او بررسی شود. نمی‌توان روش مبارزاتی این گروه‌ها را جدای از بستر زمانی و مکانی آنها سنجید و حکم صادر کرد یا چیزی را منسوب کرد.
‌ لنین می‌گوید: «نیروی عادت میلیون‌ها و ده‌ها میلیون نفر، دهشتناک‌ترین نیروهاست.» پروژه فعالان مارکسیست جوان ترویج آگاهی طبقاتی است. ما را بگیرند و استنطاق کنند نهایت چیزی که بتوانند به ما ببندند «کتاب خواندن» است. بعد از سال ٨۰ و خط شکنی‌ای که صورت گرفت خیلی‌ها حرف می‌زدند. خود من هم یکی از آنها. کسانی که انگشت‌نماهای جریان چپ جدید بودند خیلی از آثار کلاسیک و پایه را نخوانده بودند اما حالا و بعد از سکوت سنگین چند سال اخیر بچه‌ سال سوم دانشگاه می‌آید آثار مارکس و انگلس و لنین و لوکاچ و آلتوسر و غیره را به زبان اصلی می‌خواند. اگر در گذشته کاپیتال را امام زاده صعب الزیاره معرفی می‌کردند، این نسل جدید می‌آید با سوالات ریز و موشکافانه هر روزه‌اش از این کتاب ما را دیوانه می‌کنند و بعضی اوقات آبروی ما را می‌برند و ما را مجبور می‌کنند برویم و دوباره و چند باره بخوانیم و بپرسیم و بیاموزیم.


چرا این روزها افراد بسیاری بر این اعتقاد هستند اندیشه‌های چپ دوباره در دانشگاه و بین جوانان مورد اقبال قرار گرفته است؟

من یک فعال دانشجوئی نیستم. دوران فعالیت دانشجوئی من بعد از اخراج از دانشگاه پلی‌تکنیک تمام شده است. من با دانشجویان کار سیاسی می‌کنم اما فعالیت دانشجوئی نمی‌کنم. برای گرفتن جواب این سوال باید بروید از خود فعالان مارکسیست دانشجوئی بپرسید. البته اگر توانستید از آنها جواب بگیرید.


اما شما در سوال قبلی از افزایش سطح تئوریک جنبش چپ دانشجوئی کردید.

نخیر. در پاسخ سوال قبلی وقتی می‌گویم یک دانشجوی سال سومی، مثلا هگل می‌خواند یا در سیر مطالعات خود به کاپیتال رسیده است، مراد من مشخص کردن سن و سال اوست نه تاکید روی دانشجو بودنش. جواب این سوال چیز عجیب و غریب و مخفی‌ای نیست. من قسمت "جوانان"‌اش را جواب می‌دهم اما قسمت "دانشجویان‌"اش را نه.
مارکسیست‌های جوان، چهار سال است که جدی‌تر از گذشته کتاب می‌خوانند. حرف برای زدن دارند. حرف‌هایی که خریدار دارد. وقتی تاریخ همفکران گذشته خود را می‌خوانند تا حدودی با فعالیت "نیمه مخفی" آشنا می‌شوند. وقتی فضا بسته می‌شود و بساط روزنامه‌های نصفه و نیمه و تریبون‌ها جمع می‌شود دچار یاس فلسفی نمی‌شوند. با زندانی شدن یک نفر کارهایشان نمی‌خوابد و در بازی‌هائی که به آنها ربطی ندارد وارد نمی‌شوند. مگر امری که مربوط به طبقه ما باشد که با آمادگی یا بدون آمادگی به هر طریقی که بتوانیم در آن درگیر می‌شویم.


به نظر شما در شرایط فعلی حاکم بر ایران فعالان سیاسی چطور باید از انفعال خارج شوند؟

انفعال و بن بستی وجود ندارد. در هر شرایطی باید شیوه مناسب برای فعالیت در آن شرایط را یافت. طرح‌ها و برنامه‌های یک گروه سیاسی با توجه به جهان‌بینی آن گروه تعیین می‌شود. نسخه عمومی وجود ندارد. برنامه‌های فعالان مارکسیست ربطی به گروه‌های سیاسی دیگر ندارد و البته من هم نمایندگی هیچ مارکسیست دیگری را به عهده ندارم.
توانایی صحبت کردن به زبان مردم و انتقال مسائل سیاسی و روابط پنهان پشت اخبار و اتفاقات سیاسی مطلبی نیست که بشود جلوی آنرا گرفت. وقتی شما در متن جامعه زندگی کنید مگر اینکه شما را زندانی کنند تا جلوی ارتباطات و اثرگذاری شما را بگیرند. به شخصه در زندان و در بین محکومان جرایم عادی هم توانستم حرف بزنم و کار خودم را بکنم. کار را به جائی رساندیم که مسئول حفاظت زندان رسماً هر روز وارد کتابخانه می‌شد و کتاب یا کتاب‌هایی را بر می‌داشت و از کتاب خانه بیرون می‌برد تا همین زندانیان عادی نخوانند.
انفعال گاهی اوقات به این دلیل است که منفعل، ابزار مناسب را در دست ندارد یا اصلاً نمی داند ابزار لازم یا مناسب کدام است. انفعال شاید به این دلیل است که منفعل، به لولیدن و دل‌خوش کردن به روزنامه‌ای دست به عصا یا به آکسیون بازی در محیط محدود یا با مخاطب محدود عادت کرده است. انفعال گاهی ناشی از این است که منفعل، از زندگی یا از واقعیت جا مانده است. انفعال گاهی ناشی از این است که منفعل، ماهیت، تاثیر پذیری و تاثیر گذاری‌اش در لایه‌های بالای جامعه و قدرت تعریف شده است و با خارج شدن یا بیرون انداخته شدن از این لایه، شرایط زیست و فعالیت را از دست داده است. انفعال گاهی حقیقتِ واقعی یک دوران پر هیاهو است که با فروکش کردن هیاهو به صورت‌ها سیلی می‌زند و وضعیتی که واقعاً وجود داشته است به رخ می‌کشد.
من وقتی با یک راننده تاکسی صحبت می‌کنم، صرف نظر از اینکه مذهبی باشد یا غیر مذهبی، سیاسی باشد یا نباشد، سطح سواد و آگاهی‌اش هر چقدر که باشد، در همان طول مسیر، تخم چیزی را که باید در او می‌کارم. درباره تمام ارتباطات اجتماعی و تمام اقشار دیگر جامعه هم همین است. حرف‌هایی نه از جنس آن حرف‌هایی که در صف نانوایی می‌زدند. نه! حرف‌هایی که طرف را مجبور به سکوت می‌کند و سوراخ گوش‌هایش را تا درب ورودی مغزش باز می‌کند. او را به فکر فرو ببرد و لحظه‌ای زبان را به احترام مغز ساکت نگاه دارد. نه اینکه پشت بند هر جمله شما بلند بگوید: بعله آقا...
فقط کافی است تحلیل درستی از شرایط داشت و در دنیای واقعی زندگی کرد تا بتوان با مردم از چیزهایی صحبت کرد که آنها با تطابق این حرف‌ها با زندگی خود بتوانند سریعاً با آن ارتباط برقرار کنند. این توانایی از دل اینترنت و ماهواره در نمی‌آید. قابل آموزش نیست. مربوط به یک سبک زندگی است. امری که می‌تواند نفس کشیدن یک فعال سیاسی را هم به یک فعالیت سیاسی تبدیل کند. این نوع زندگی است که در کنار یک جهانبینی صحیح و علمی می تواند شناخت صحیح را ایجاد کند و بدون این شناخت صحیح برپا کردن ساختارها غیر ممکن است.
نمی خواهندت!
پس خود را تکرار کن،
بسیار کن.