"خود کُشی از ترس مرگ " - بهنام چنگائی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۴ آبان ۱٣۹۱ -  ۲۵ اکتبر ۲۰۱۲


"تناقض راست رنگین"
تضادهای عینی و ذهنی جدی در بین نظرات و عملکرد جریان ها و احزاب و طیف های مدعی تحول طلبی اجتماعی که عمدتن (راست ملی و راست لیبرال و رنگین) شامل آن هستند به اشکال مختلف در تک تک مواضع آنان وجود و نمودی آشکار دارد، تعارض و تناقضی که جامعه ی روشنفکریِ(غیر مسئول و خودخواهِ) درون آنان با خویش دارد، این است که اغلب با دستکاری در شناخت هستی اجتماعی و لایه های آن و تقلب در تاثیر موجودیت عینی زندگی توده ها در تأمین رفاه بخش (بالا نشین) و تعبیر و تفسیر آنها متناسب با منافع خود، همیشه این شیوه در تخاصم با توده های کار و زحمت بوده و عملن هم با واقعیات گذشته و حال منافات داشته و دارد و طبعن نیز در طی زمان، فرصت های سوخته و سپری شده ضایعات جبران ناپذیر دو جانبه ای را تا هم اکنون به هر دو طرف (روشنفکر و کارگر) تحمیل کرده است.
بنابرین تاکتیک و استراژدی مبارزاتی راست چه در ایران و یا جهان عمدتن و یا بهتر است گفته شود کاملن در خدمت بالائی های اندک و با پائینی های اکثریت اصولن همراهی نداشته و ناخوان و بی تفاوت بوده است، چراکه تئوری و عمل شان همیشه متغایر از مضمون کلاسیک رشد و توسعه ی تاریخی جوامع بوده و از محتوای زندگی سیال تهی و از نظر همبستگی انسانی و نوعدوستی هم دچار لنگش و غیر قابل دفاع ست، بانضمام اینکه از منظر علمی هم با روبنای عالم موجود و متلاطم و سربه شورش امروزی هم بسیار بیگانه است. زیرا تحلیل پدیده ها و سوژه های علنی روزانه، ملی و جهانی، و همچنین تغییر و تحولات کوتاه و بلند تاریخی در بین اکثر دیدگاه های آنها متناقض و متفاوت و متمایز با نگاه (نیروهای رنگین چپ مردمی) است و هر جریان راستی، بعمد سمت نگاه های خود را کمتر به دریافت مستمسک های جاری و روزمره و واکنش های کارگری ـ توده ای و اعتراضات آنها به ساختار ها سیاسی و اقتصادی غیر مردمی معطوف می کند، و لاجرم نگاه راست روشنفکر رنگین بی کم و کاست و در طول تاریخ یکسویه، منفعت طلب، مصلحتجو بوده و مانده و بندرت در همیشه ی تاریخ، حضور اثباتی و انقلابی پایدار بسود تحول اعماق داشته و دارد.
در نتیجه: دعاوی روشنفکران راست و راست ملی و لیبرال وجریان های شان در میانه ی مبارزات دمکراتیک و ضد استبدادی از دیروز تا بامروز هیچگاه صراحت و صداقت کافی نداشته و همینک هم می بینیم که در بخش برزگی از(نهادهای راست) آنان که اغلب البته پشت شان (بکوه احد) گرم است، سمتگیری(مردمی و پائینی) وجود قابل اعتبار و اعتماد ندارد و این روش با اساس نگاه ایده آلیستی بنیادگرایان دینی خوانائی دارد تا(علمی نگریِ تحول) و بویژه در عرصه ی مبارزات اجتماعی، دیدشان از نقش پیشترنده ی طبقه ی کارگر و مزدبگیر بسیار ذهنی، بیگانه، و مخالف با حرکت و ناسازگار با هستی پویاست.
"یک راه نمونه"
هرگز تردید و سهون تقلیل گرائی نباید کرد که این طیف گسترده روشنفکر راست هویت ذهنی ِ پرورش یافته و آکادمیک دارد که عمدتن بسیار با ارزش و بسود سازندگی زندگی آتی ست، اما همین (استطاعت) اصولن محصول (دارائی و امکان) بوده است، که بسیاری از ناچیزترین آن نیز در کشور بی عدالتی ها سهم و بهره ای نداشته اند! و دردا: روشنفکران راست و جریان های شان نمی خواهند در راه تغییر و زدودن مناسبات کهنه، نابرابر و دشمنی زا، برای ایجاد جامعه ای متحد و سرزنده در ساختن عرصه های زندگی نو و تولیدات ارزش پایدار معنوی در جامعه ی (بزرگ ِخوشبختِ انسانی) با بی بضاعتان همراه، همدرد و هموند شوند و بتوانند آینده ی خود را در پروژه سازندگی همگانی شریک کرده و بجانب فردائی بی جنگ و خشونت بسود (دنیائی بهتر) اختصاص دهند، آنها منافع خود را در اینچنین چشم اندازی و در کنار اکثریت قرار نمی دهند، نه، برایشان آسان نیست. مصیبت ادوار دشمنی و جنگ ها در همین عدم تمایل به سازش پذیری در تقسیم امکان برابر هستی ست!
"سهم ویژه"
آیا این ادعا غلو آمیز است که روشنفکر راست فقط بسود خود و تقویت احزاب و آرمان های فرامردمی است؟ آیا آنان کاری می کنند جز مگر در شأن تحولِ آینده، برای تحکیم سروری آنها باشد و جز اینگونه مگر می توان هر یک ترغیب و تشویق به همراهی کرد؟ پاسخ گذشته و کنونی، نه است! آنها در همکاری با هارترین بخش سرمایه ی داخلی و جهانی جهت کسب اهرم قدرت سیاسی که به اهداف فردی و حزبی شان یاری رساند، موتلف می شوند، و تنها بر تمرکز سیاسی ای که مطلوب منویات و شیوه های مکمل زندگی آتی اغلب شان باشد، علاقه نشان داده و در راهش تلاش می کنند، و با این نگاه منحصرن جاهطلبانه راه خود را جدا از مردم جستجو می کنند و طبیعی ست که این وجه تمایز را بعنوان(حق مسلم رجال) تا بوده و بوده ارجح شمرده و درمقابل کارگران و توده های ستمدیده و عقب نگاهداشته شده بی کم و کاست، هریک خود را مستوجب منزلت برتر و در قرارگاه ارزش یابی برجسته تر می بیند و می خواهند در بزنگاه حساس تاریخ جایگاه سیاسی و اقتصادی شان تضمین و در میان اجتماع، رفیع باشد و بر بالای سر همگان در هیراشی جامعه ی طبقاتی سزاوار ارج و احترام باشند و بمانند. چرا؟ چون آنها از ما بهتران هستند! و بدنبال حقوق ویژه اند.
"تعهد گریزی"
وهمین خواست تعهدگریز، یکجانبه و ناهماهنگ با اوضاع بیرون از ذهن آنها، لااقل از دوره ی استبداد ستیزی مشروطه خواهان تا کنون، بقیمت هستی بخشی از خود آنها و ستمدیگان بسیاری بدست زورگویات انجامیده و بارها فرصت های طلائی و تاریخساری را کشور ما توسط خوشباوری این روشنفکران به قلدران و مرتجعان برباد داده است. «بیگانگی واقعی جامعه روشنفکر راست در همین بلند پروازی ها و همزمان زمین خوردن های پاشنه ی آشیل با واقعیت در بخش بزرگی از آنهاست!» بیاد بیاوریم که بسیاری از آنان را زورگویان بکرات به بند جور در زندان و یا بکام مرگ بر بالای دار کشانده و یا صادقترین آنها را تا لبه ی پرتگاه خود بینی و اضمحلال شخصیتی می کشانده است؛ من با همه ی وسواس و دقت این نظام نظری و عملی روشنفکران غیرمردمی را در روند تاریخ که مدام در حال خودزنی و خودفریبی تاریخی ست، (خودکشی معنوی از ترس مرگ مادی) نام می نهم، «فرار از آگاهی و وظایفی که در واقع به قیمت آبرویِ دانش تحصیل شده اند، تحقیر دریافت تاریخی اندیشه که دیالکتیک مراحل پیدایش است، و سرآخر تحریفِ سمت حرکت و پویش زمان» که با رنج انسان ها اتمام شده است، آنها با گمراهی خویش به گمراه کردن راه ضروری می پردازند و عملن باین بی توجهی به شعور خویش و آرمانهای دانائی پشت می کنند.
آنها با فراموشی شعور و ترک مسئولیت انسانمدارانه که لازمه ی آگاهی ست بین منافع خود و راه اصلی وظایف انسانی، متوقف شده و اغلب بخواب می روند. در حالیکه روشنفکر مشتاقانه می خواهد و باید هم بخواهد که توان اش در خدمت تحول هستی و در راستای منافع دگرگونی بسود همنوعان و نیازمندان جامعه ی زیر ستم سرمایه باشد! اما: ظاهرن طمع (دارائی و جایگاه بلند) همین امروز هم می بینیم که بخشی از آنان را به بازی گوشی کودکانه گرفته و تجربه دردمند شان را به مسخره می کشد. جاه طلبی ایکه خودِ خویش و همه ی شناخت مفید تاریخی اش را یکجا تا مرز ویرانگری ارزش آنهم به عمد بپیش برده، و زحمات گران دانش و پژوهش اش را با این خودخواهی ساده لوحانه تمامیت اش را در گودالی مسکون و شخصی دفن و تباه می کند. آیا این چنین تقلیل گرائی و ارزش کشی شایسته ی دانش ورزان است؟
"روشنفکرِ کالائی"
این ضایعه و بیماری مفرطِ خود پرستی در روشنفکران راست و لیبرال و خرده بورژواهای دمکرات در جامعه ی طبقاتی ما و جهان به تلخی رایج و عملن نیروی مفیدشان در خدمت اهداف احزاب راست و هار مورد بهره برداری وقیحانه قرار گرفته و می گیرند و این خود یکی از پایه های همیشگی انجماد ساختارهای راست در سمتگیری بسوی توده هاست که طیف های متنوع ملی، ملی مذهبی ها و سازمان های لیبرال و مدافع مونارشی شامل آن می باشند، و اصولن این ویژگی تنها و یا عمدتن متوجه جریان های راست بالائی ست که روشنفکران خود را ناگزیر به فروش خویش در عرصه ی (بازار کالائی)می کند، هرچه سرسپردگی و رقابت در بین رقبا بالا باشد، بهمان نحو روشنفکر هم ناگزیر می شود راه هائی را بجوید تا بیشترین ثمره ی مادی را نصیب اش کند، «در میان البته هستند روشنفکرانی که تعهد و سمتگیری با مردم زحمتکش و کارگر بی دادرس را ترجیح داده و می دهند!»
"اما مشکل کجاست؟"
مشکل روشنفکرراست کجاست که او با بی توجهی از روی واقعیات زمانه اش با بی پروائی عبورِ چشم بسته می کند؟ چرا آنها(روشنفکران غیر مردمی)از بالای مسیر تعهد و تعلق به توده های زمینگیر شده می پرند و در اعماق غریزی خود سقوط می کنند؟ آیا بهانه اش، خلاء شخصیتی ست، که بیشتر به(خود کشی از ترس بینوائی) شبیه است؟ آیا چنان(تمایلاتی) در چنین نگاهی قابل تعریف می شوند؟ آیا باید بهر قیمت که شده به هدف که (جاه و مقام) باشد برسند؟! آیا اغلب این انحرافات که به گروه های رنگینِ راست داده شد مشمول (طیف چپ) خرده بورژوا هم می شود؟ البته هر کس حق دارد آنگونه زندگی و نوع اش را انتخاب کند که می خواهد! این سهم مسلم اوست که این توان را همچون نشانی بر سینه اش آویزان کنند و می توانند با صدای بلند هم آواز بر آرد که چپ نیست و حتا اگر لازم باشد بگویند از(چپ) هم متنفر هست و ممکن هم هست کسی آنها را برای این مرزبندی حقوقی ملامت نکند! اما «لطفن هیچکدام از یاد نبرند که لااقل به فردای خود احترام بگذارند و برایش چاره اندیشی کنند؛ فردائی که می تواند ۲۲ بهمن ۵۷ دیگری را در عین ناباوری از مکان خوشخیالی هر یک از آنها و البته از بیخ گوش ما چپ ها هم بیرون بیاورد»! سئوال می کنم! چطور می شود تصور کرد که ما برای فردایمان وضعی بهتر از استبدادشاهی و شیخی خواهیم داشت، در حالیکه هیکدام از طیف راست «هیچ توجهی به بیداری، روشنگری و سمتگیری نبست آگاهی توده های لهیده شده توسط بیداد ولائی در برنامه های خود ندارند؟» آخر مگر «بدون حمایت و همراهی و سرکردگی این توده های کار و زحمت ما آینده ای داریم یا می توانین داشته باشیم؟»
آیا یادمان رفته است که همینان ابزار تحکیم و استواری شاه بودند و در ۵۷ در برابراستبداش بر پا شدند و فراری اش دادند؟ آیاهمینک نیز جز تهدید کارگران بیکار گرسنه و توده مردم تورم زده و نگران دستگاه مخوف خامنه ای از کیست که می ترسد؟ غیر از شورش هر آن آنها! چرا به قدرت بی انتهائی توده ها که همزمان می تواند از آستین هر دیکتاتوری سر برآورد بی توجه هستیم؟ و اصولن چرا نباید توده های فقیر و ساده لوح با این همه مصیبت های کمرشکن که به آنان (غرب و استبداد دینی) تحمیل کرده و کمرشان زیر بار سگنین این تحریم ها و محرومیت های گوناگون که این روزها بخش بسیار حیاتی تری را هم که شامل( دارو و درمان) شده، در بر گرفته و کمرشان بیش از گذشته خم کرده، از (استیصال گول وعده های ریاکارانه(نقی و یا تقی) را نخورند و فاجعه ی سیاه و خونین تری از گذشته های دور و نزدیک( شکست انقلاب مشروطیت، تکرار فاجعه یا مرگ یا مصدق و روز بعد جاوید ش...و منشأ تکرار ۵۷ ) دیگری نشده و همه ی ما را با سر در آن فرو نکنند؟ آیا فکر می کنید که: نه محال است ما دوباره از آن سوراخ ها گزیده نمی شویم و سر و کله ی مشابهی را از دامن آلوده به خوشبین صِرف گذشته در نمی آوریم؟ اگر چنین باشد که: ما به علم غیب و حمایت های غیبی متکی هستیم، تا باورمند به محصولی که امروز باید کاشت و بعد آن برداشت اش کرد!؟ بگوئید: چه تضمینی همین طیف راست، نه برای همگان بلکه تنها برای فردای خود حتا دارد که فجایع گذشته تکرار نخواهد شد؟ آیا تاریخ خونین سه مرحله مبارزات دمکراتیک و شکست های پیاپی آنها، ناشی از چنین تقلیل نظری، بی توجهی و قصور نسبت به همین پایئنی ها و کارگران که اکثریت شهروندان ایران و جهان را تشکیل می دهند نبوده است؟ و آیا آسیب پذیری کشور ما از استعداد ضربه پذیری همین نیروهای بزرگ اجتماعی نیست که هر بار فریب خورده اند؟ بیائید صادقانه به علل شکست ها متمرکز شویم، آنگاه خواهیم دید که غیر از این نبوده است!؟
چرا راست و روشنفکر راست تمایل ندارد نگاهی به پائین مانده ها کند؟ (نیروئی که براستی آنها منشأ اصلی تحول و همزمان سرمنزل ویرانگر آینده نیز می توانند باشند! کسانی که خمینی توسط آنها (امام شد و در ماه) جا خوش کرد. و خامنه ای در ۲۵ خرداد ٨٨ زیر لگد های آنها له شد! آری فراموش نکنیم که اگر همین ها فرصت شناخت ارزش ها و توان خود را نیابند بی گمان پشتوانه ی بی ارزشها که لااقل می توانند بشوند!؟ بیائید با هم این فرصت را بدشمنان برابری دوستی و صلح ندهیم.

بهنام چنگائی ـ دوم آبان ۱٣۹۱