پیشوازِ مرگ
برای ناصرجانِ مجد


اسماعیل خویی


• ای نازنین! به بسترِ مرگ اوفتاده ای،
با این همه، نشاطِ خود از کف نداده ای.

می سوزم از دریغ، چو بینم که، همچنان،
گیتی روانه باشد و تو ایستاده ای. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۶ آبان ۱٣۹۱ -  ۲۷ اکتبر ۲۰۱۲



برای ناصرجانِ مجد



ای نازنین ! به بسترِ مرگ اوفتاده ای،

با این همه ، نشاطِ خود از کف نداده ای.

می سوزم از دریغ،چو بینم که، همچنان،

گیتی روانه باشد و تو ایستاده ای.

بیداد اگر نهادِ جهان نیست، پس، چرا

هستی سواره می رودو تو پیاده ای؟!

من تکیه داشتم به تو، همچون کدوبُنی:

ای مهربان درخت که از پا افتاده ای!

خورشیدِ نرمتابِ حضورت نمی گذاشت

برما، شبانه، ماه نماید افاده ای.

ای آفتابِ شادی ی یاران!نبینم، آه،

کاین گونه مان به ظلمتِ غم وا نهاده ای.

غم؟نه!چه غم؟!که،شاد وپذیرا، چو بربهار،

بر روی مرگ پنجره ی جان گشاده ای.

قانونِ زیست دانی وهرگز ، به زندگی،

یک دم، به یادِ مرگ، به غم تن نداده ای.

این سان که خنده ترک نگوید لبِ تورا،

گریان گمان نمی برم از مام زاده ای.

حافظ نیای توست به خوشباش بودن و

خیّام را، به رندی، تایی نواده ای.

تا دور از آستانِ تو ماند هراسِ مرگ،

بر گردن اش ز باده بیفکن قلاده ای.

الگوی ساده زیستن ات یافتم، چه غم

پوشند اگر که از کفن ات رختِ ساده ای؟

از بهرِ شادی ی تو، نه از" هولِ رستخیز"،*

باید که بست بر کفن ات جامِ باده ای.







بیست وسوم مهرماه ۱٣۹۱،

بیدرکجای لندن



"پیاله بر کفن ام بند، تا سحرگهِ حشر،

به می زدل ببرم هولِ روزِ رستاخیز!"



 تصویر: سبا خویی، ناصر مجد، اسماعیل خویی.