انقلاب اجتماعی ایران، چشم انداز، و وظایف ما


مجید سیادت


• تاریخچه سی و چند ساله ما تاریخچه تلاشهای بی پایان جمهوری اسلامی برای یک کاسه کردن آرزوهای مردم با آرمانهای ایده ئولوژیک خود بوده است. این دوگانگی در متن ماهیت جمهوری اسلامی نهفته است و تنها این دوگانگی است که تلاطمهای پیاپی تاریخچه جمهوری اسلامی را توضیح می دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ آبان ۱٣۹۱ -  ۲٨ اکتبر ۲۰۱۲


در این نوشته روی سخنم با کوشندگانی است که سالهای دراز برای استقرار آزادی و تامین عدالت اجتماعی در ایران سختی ها کشیده و تلخی ها چشیده اند.
سردرگمی و پراکندگی جنبش بر هیچ کدام ما پوشیده نیست. سیاستهای ما معمولا به دنبال وقایع شکل می گیرند و هیچ بخشی از نیروهای ما سیاست منسجم و یک پارچه ای را که جذاب و گیرا باشد نداریم. در حالی که بسیاری وقایع و شرایط خارج از اراده ما هستند یک ارکان مشکلات ما به ما مربوط است و آن هم نداشتن درک دقیقی از شرایط روز است. ما باید بتوانیم سیاستهایمان را به روز کنیم. ماباید درکی از واقعیتهای امروزی موجود، لااقل در زمینه وضعیت جامعه، شرایط بین المللی و دستاوردهای تکنولوژی امروز داشته باشیم. در زمینه مسائل بین المللی و دستاوردهای تکنولوژیک ما - من حیث المجموع – توانسته ایم در روند وقایع قدم برداریم ولی در زمینه مسائل جامعه ایران ما هنوز – عمدتا – در حال و هوای سالهای انقلاب ۵۷ به سر می بریم.
یک انقلاب عظیم اجتماعی در ایران به وقوع پیوسته و هنوزهم با شتاب به جلو می رود. جامعه امروزی ما چیزی کاملا متفاوت از جامعه سال ۵۷ شده است. ما باید این انقلاب را به رسمیت بشناسیم. تنها در آن صورت است که می توانیم برنامه ها و پروژه هائی ارائه دهیم که بطور کلی منسجم و ماندنی هستند.
در این نوشته برنامه عملی خاصی را عنوان نمی کنم که این مقوله بزرگتر از حوصله این نوشته است. اما نمونه هائی را می آورم که فکر می کنم مشخص و ملموس هستند. امیدم براینست که با توجه به تحولات سه دهد اخیر، به نگرش نوینی دست یابیم.
جامعه ما در پنجاه سال گذشته در حال گذار به سر برده است. انقلاب سفید نیروهای عظیمی را رها کرد. توده های هر روز وسیعتری از روستا به شهر آمدند و خواهان سهیم شدن در رفاه اقتصادی جامعه شدند. همین نیروها تدریجا حقوق اجتماعی و سیاسی فراتری را هم مطالبه کردند. موج عظیمی که در نتیجه این انتظارات و مطالبات به راه افتاد قدرتمندتر از دستگاه سرکوب رژیم شاه بود. دستگاه سلطنتی نتوانست در مقابل این موج قدرتمند مقاومت کند. در نبود گزینه ای مترقی، جمهوری اسلامی موفق شد حاکمیت را در ایران قبضه کند. جمهوری اسلامی بر موجی از شور و شوق مردمی سوار شد که زندگی بهتر، رفاه بیشتر و عدالت اجتماعی ای مناسب روز می خواستند . بدون این شور و شوق، جمهوری اسلامی نمی توانست به سرکار بیاید و سالهای اولیه را پشت سربگذارد. اما آرمانهای مردمی، آرمانهای زندگی زمینی، با آرمانهای آسمانی رهبران جمهوری اسلامی هم جنس نبودند. ردپای این تناقض در تمامیت سیاستهای جمهوری اسلامی دیده می شود.
(آرمانهای ضد خارجی و ضد سلطنتی هم در ایران وجود قدرتمندی داشتند. این آرمانها هم تا مدتها خوش بینی به رژیم را می آفریدند ولی سیاستهای ماجراجویانه رژیم و اینکه هر بلائی را تقصیر خارجی ها می انداخت تدریجا عمق تاثیراین مباحث را کاهش داد).
تاریخچه سی و چند ساله ما تاریخچه تلاشهای بی پایان جمهوری اسلامی برای یک کاسه کردن آرزوهای مردم با آرمانهای ایده ئولوژیک خود بوده است. این دوگانگی در متن ماهیت جمهوری اسلامی نهفته است و تنها این دوگانگی است که تلاطمهای پیاپی تاریخچه جمهوری اسلامی را توضیح می دهد.
کوششهای دائمی رهبران جمهوری اسلامی بر پیدا کردن فرمولهائی بوده که آن توان مردمی را به سوی و به سود آرمانهای خود سوق دهند. قانون اساسی جمهوری اسلامی اولین نمونه چنین کوشش ناموفقی است.
انتظارات اقتصادی و مطالبات اجتماعی و سیاسی بمرور اهمیت بیشتری نسبت به خواست های ضدخارجی و ضدسلطنتی یافتند و هنوز هم با قدرت کامل و شاید با شتابی فزاینده رو به رشد هستند. این انقلاب هنوز هم ادامه دارد. مردم خواهان پیشرفت مادی و معنوی زندگی خود هستند و در این راه نظام کنونی ایران را مانع ادامه پیشرفت خود می شناسند. نظامی که برمبنای ولایت فقیه سازمان داده شده، مانع اصلی در فرایند پیشرفت و ترقی ایران است.
روشن است که رسالت راهیابی برای ادامه پیشرفت جامعه برعهده همه کسانی قرار دارد که دلشان برای ایران می طپد. باید بتوانیم جامعه خود را در راه پیشرفت کمک کنیم. منطقا رسالت ما، رسالت روشنفکران نقش نیروهای ترقیخواه و آزادیخواه جامعه، اینست که راه پیشرفت جامعه را روشن کنند. راهی بنمایانند که با کمترین هزینه اجتماعی و در کوتاهترین مدت ممکن، دستاوردهائی برای جامعه به بار آورد.
همچنان که مبارزات عظیم مردم دردو سه سال پیش نشان داده ما نتوانسته ایم نقش خود را به خوبی ایفا کنیم. مبارزات خودجوش مردم از بسیاری امکانات، که می بایست در اختیار می داشتند، عمدتا بی بهره بودند. در واقع ما به دنبال جنبش سبز به راه افتادیم. می باید می توانستیم از قبل علائم اولیه آن را احساس کنیم . می باید می توانستیم نیروهای عمده درگیر در مبارزه را مشخص کنیم و خواستهای مترقی جنبش را تقویت کنیم.
می گویم دلیل عدم موفقیت ما در این بود که از نتایج تحولات اجتماعی در ایران درک دقیقی نداشتیم. انقلاب اجتماعی ای که درگیر آن هستیم موجب تحولات عظیمی شده و چهره جدیدی به جامعه ما داده است. باید قبل از هر چیز، واقعیت تحولات اجتماعی را به رسمیت بشناسیم تا بتوانیم به رسالت خود وفادار باشیم.
هفتاد در صد جمعیت ایران در شهرها زندگی می کنند. این رقم در ۵۷ برابر پنجاه در صد بود. نه تنها نیمی از مردم ما روستا نشین بودند بلکه بسیاری از شهرنشین های آن دوره هم ، نسل اول شهرنشین بودند. تازه به شهر آمده بودند. امروزه اما شهرنشینهای ما عمدتا شهری هستند. احساسات، خواستها و رفتار شهری را پذیرفته اند. جامعه شناسان معمولا شهرنشینی را با رشد تاثیرات "جامعه مدنی" معادل می دانند.
آمارهای اخیر حاکی از آنند که قریب چهار ملیون ایرانی هم مقیم کشورهای غربی هستند. از هر ۲۰-۱۹ نفر ایرانی یک نفر در غرب زندگی می کند. چقدر ایرانی های مقیم کشور امید پیوستن به آنها را دارند؟ بسیاری از مردم ما آرزو دارند به امریکا بروند، در آنجا اقامت گزینند و خودشان امریکائی شوند.
تاثیر فرهنگی و اجتماعی این چهار ملیون بر دوستان و فامیل مقیم کشور چیست؟ مطالعه کاملی از آنها ندیده ام ولی فکر می کنم این عامل در دوره قبل از ۵۷ عاملی بسیار کوچک بوده ولی در دوره کنونی نقش آنها در تاثیر بر آمال و آرزوها، احساسات و تفکر جامعه ی باقی مانده در ایران غیر قابل انکار است. بازهم در همین روال بیش از نود ودو درصد جمعیت ۴۹-۱۰ ساله در ایران کنونی با سواد هستند. تقریبا پنج و نیم ملیون از جمعیت دارای تحصیلات فوق دیپلم دبیرستان هستند.(این رقم در سال ۵۷ برابر ٣۱۰هزار بود). ما امروز جامعه ای تحصیل کرده و شهرنشین داریم که گرایشات و تمایلات نوینی دارند.
دراین فضا ما باید بتوانیم
اولا آرایش نیروهای موثر وفعال جامعه کنونی را دریابیم.
ثانیا باید بتوانیم خواستهای این نیروها را درک کنیم و تا جائی که آنها را مناسب با روند پیشرفت جامعه تشخیص می دهیم درراه بسط و تکامل آنها قدم برداریم.
بالاخره باید ضرباهنگ حرکت مبارزاتی در ایران امروز را درک کنیم.
ایران کنونی و آرایش نیروها- در سی سال گذشته سامان سرمایه داری ایران تکمیل شد. امروز قوانین بازار سرمایه تا عمق روستاهای ایران نفوذ کرده اند. تنها تفاوت این سیستم با سیستمهای سرمایه داری کلاسیک در اینست که دولت در سرمایه داری کلاسیک، وابسته به مالیاتی است که از سرمایه داران می گیرد. در سیستم کنونی ایران، این سرمایه داران هستند که به دنبال کنتراتهای دولتی و رانتهای سرسام آور هستند. همه مردم، از کوچک و بزرگ، دولت را مسئول مستقیم وضعیت اقتصادی خود می دانند. ازاین زاویه، تفاوت دوران کنونی با دوران سلطنتی تاحدودی به درجه درک مردم و برخورد آنها به حاکمیت بستگی می یابد ولی آرایش نیروهای موثر در صحنه سیاست و جامعه تفاوتهای کیفی ای دارند و نیازمند بررسی جدی هستند. این بررسی از یک طرف برسی کارشناسانه جامعه شناسان است و از طرف دیگر تفسیر سیاسی از وقایع است ، تفسیری که فقط پس از به رسمیت شناختن انقلاب اجتماعی بدان آگاه می شویم. می خواهم به سه مورد مهم آنها اشاره می کنم.

زنان
آشکارترین تفاوت ایران قبل از سال ۵۷ و امروز، سطح شرکت و مبارزه زنان است که آرایش نیروهای در صحنه را به کلی دگرگون می کند. در روزهای انقلاب ۵۷ چندین هزار زن، عمدتا چپ، در مبارزه شرکت می کردند. اماحتی در میان سازمانهای چپ هم موضوع مبارزات زنان به مثابه موضوعی دراز مدت دیده می شد که مصداق عملی و روزمره پیدا نمی کرد. امروزه مبارزات زنان یکی از ارکان اساسی مبارزه مردم ما است. سطح شرکت زنان در تمام جنبه های مختلف فعالیت جامعه خودنمائی می کند. هیچ کدام از دیگر کشورهای هم جنس و هم سطح ایران اینچنین تغییری نکرده اند. زنان در تمام سطوح آموزشی و اقتصادی درگیر هستند. این گسترش انقلابی است که حضور بی سابقه زنان در تظاهرات و فعالیتهای اعتراضی را ممکن می کند. این وضعیت به جنبشی در جامعه می انجامد که با فرهنگ و سیاست حاکم به مقابله می پردازد. فرهنگ مرد سالارانه و سیاست ضد زن. این جنبش است که سراسر جامعه را فرا می گیرد. با افت و خیز روبرو است ولی مطالبات آن و پایداری آن، مهار ناپذیر است. ساختار های ویژه خود را در انطباق با شرایط سرکوب بازسازی می کند.
چقدر این موضوع را جدی گرفته ایم؟ تا چه حد این تحول انقلابی را در مبانی استراتژیک سیاست خود وارد      کرده ایم؟ کدام اسناد پایه به این مقوله می پردازند؟ فکر می کنم ما باید پلاتفرم روشن و جامعی در مورد مبارزات زنان داشته باشیم. فکر می کنم مبارزات زنان باید جایگاه مناسب و موثر خود را در مبارزه دموکراتیک ایران بیابد.

دانشجویان
تفاوت دوم در مورد دانشجویان است. دانشجویان همیشه نقش روشن و فعالی در مبارزه داشته اند. اکثریت قریب به اتفاق کادرها و رهبران جنبش انقلابی، مخصوصا در میان سازمانهای چپ و رادیکال، از درون جنبش دانشجوئی برخاستند. در آستانه انقلاب، کل جمعیت دانشجوئی ایران نزدیک به صد و هفتادهزار نفر بود. از هر دویست ایرانی یک نفر دانشجو بود و با تمام اینها نقش و تاثیر جنبش دانشجوئی بر جنبش عمومی ایران غیر قابل انکار بود. امروز هم دانشجویان ما درمبارزات عظیمی درگیر می شوند ولی جمعیت دانشجوئی ما نزدیک به سه و نیم ملیون نفر است. یعنی از هر بیست ایرانی، یک نفر در دانشگاه است. این تحول عظیمی است. امروز افکار روشنتر و آزادیخواهانه از صحن دانشگاها به هر گوشه و کنار مملکت برده می شود و در گوش همه مردم زمزمه می شود. این نقش دانشجو در شکل دادن فرهنگ جامعه به دلیل ماهیت خود نقشی است که فقط در کلیت و بعد از طی چندین و چند سال قابل مشاهد ه است ولی تاثیر عمومی آن بر روند کلی تحولات غیر قابل انکار است. دانشجویان در مبارزات آزادی خواهانه و دموکراسی طلب هم در صف اول مبارزه قرار دارند.
دانشجویان عظیمترین ثروت ملی ما هستند. در عین حال، جوانانی که زحمات و مشکلات درس خواندن را برای سالهای سال به خود می خرند آمال و آروزهائی دارند. آنها به دنبال شغلی می گردند که با تحصیلات و توقعاتشان برابری کند. اگردرآمدهای نفتی ما به نحوی سالم به کارگرفته شوند کشور ما می تواند به این نیاز جوانان تحصیلکرده جواب مساعد دهد. ایجاد شرایطی که به برآوردن این انتظارات بیانجامد باید یکی از اهداف بلافصل ما باشد. این هدف، هدفی ملموس و جذاب است و در عمل کلیت دستگاه حکومتی را به چالش می کشد.

حاشیه نشینان
سیل توده های ملیونی روستائیانی که به شهرها رانده شدند ابعاد حاشیه نشینی را چند برابر کرد. ملیونها روستائی به شهرها کوچ کردند ودر زرق و برق شهر حیران وسرگردان وبی ریشه ماندند. آنها که هیچ امیدی به آینده نمی دیدند به "گردان ضربت" انقلاب اسلامی تبدیل شدند.
فرهنگ غالب جامعه فرهنگ خشم و درشتی بود. انقلاب مسلحانه که شیوه عمده انقلابهای قرن بیستم بود در ایران هم به وسیله سازمانهای انقلابی تبلیغ می شد و برای جامعه هم قابل فهم و قبول بود. این فرهنگ به همراه خشم نهفته حاشیه نشینان دو عامل بسیار مهم در خشونت زمخت و مهارنزده انقلاب اسلامی و دوران بلافاصله بعد از آن بود.
این نیرو در سالهای پس از انقلاب متحول شده است. بخش وسیعی از فعالترین عناصری که از میان آنها برخاستند به فعالین سپاه و بسیج تبدیل شدند. بخشهای مهم دیگری هم در بنگاههای اسلامی و در دستگاه دولت استخدام شدند. اینها – عمدتا - اکنون آینده ای برای خود می بینند.
نسل دوم آنها امروز خود را در مواهب جامعه ایران سهیم می دانند و تمایلی به آتش زدن و تخریب ندارند. نسل دوم آنها هیچ تمایزی بین خود و دیگر اقشار جامعه نمی بیند. همان آروزها و همان گرایشات را دارند.
فرهنگ خشونت که در نسل اول غالب بود هنوز هم وجود دارد. هنوز بخشی از دستگاه سرکوب رژیم تمایلات و گرایشاتی را بروز می دهند که یادآور زشتی ها و زشت کاریهای سالهای اولیه انقلاب هستند. اما این نیرو عمدتا رو به تضعیف است.      

خواسته ها
باید بتوانیم خواسته های واقعی مردم را درک کنیم. نگرش مردم را بفهمیم . حساسیتهای به جا و بی جای آنها را دریابیم تا موفق به طرح شعارهائی شویم که در میان مردم مقبول باشند. قبول ندارم که هر چه مردم احساس کنند درست است. موارد و مواقعی هستند که بعضی تمایلات مردم به دلائلی ناوارد هستند ولی اگر نگرش آنها را درک کنیم می توانیم برخوردی مناسب و موفق بیابیم.
جامعه امروزی ما به عبارتی به دو بخش تقسیم شده است. هر جامعه ای، هر ملتی را می شود به گروههای مختلف فکری و فرهنگی تقسیم کرد. اما خط و مرزهای نسبتا روشن و بارزی که در ایران وجود دارند عمدتا محصول این واقعیت هستند که ایران در دوران گذار بسر می برد. مسائلی که دریکی دو نسل آینده ، به هر حال، حل خواهند شد هنوز وجود دارند. عدم توجه به این تمیز بین دو بخش برای پیشبرد سالم جامعه، منجمله برای رسیدگی و کمک به بخشهائی که سهم کمتری از کاسه امکانات ملی داشته اند حیاتی است.
بخشی از مردم ما شهرنشین شده اند، از مزایای شهرنشینی و امکانات موجود شهرها استفاده می کنند. عمدتا به رفاه اقتصادی فکر می کنند. فردگرائی که پدیده مسلم اقشار میانی است در میان آنان کاملا جا افتاده است. درک آنان از آزادی با درک غالب در سال های پیش از ۵۷ کاملا متفاوت است . آنها آزادی های اجتماعی را می فهمند و طلب می کنند. تبلیغات رژیم که همه مشکلات را به گردن امریکا و دیگران می اندازد در میان آنا ن واکنشی ایجاد کرده است که با مثال "دشمن دشمن من، دوست منست" قرابت دارد. آنها برای اهداف خود کوشش می کنند. تحصیلات می کنند و در مقابل انتظار شغل و کاری دارند که با تحصیلات آنان متناسب باشد. بی کاری آنها را زجر می دهد و دیدن دزدیها و رانت خواریهای سران رژیم خشم بی پایان آنها را برمی انگیزد. اختلاف ثروت فاحش بین دارا و ندار باعث نفرتی عمیق می شود. با تمام اینها، طرحهای آرمانی در میان آنان چندان جائی ندارد ولی همچنانکه در دوران جنبش سبز شاهد بودیم بخشی از آنان، مخصوصا جوانان تحصیلکرده، بسته به توازن قوا و احتمال ریسک موجود، حاضرند خطر کنند ودر شرایط معینی، شعارهای آرمانی ای سردهند . آینده متعلق به این بخش از جامعه است.
درمقابل، بخشی از جامعه که هر روز کوچکتر و کم اثرتر می شود وجود دارد. آنها از مزایای اجتماعی کمتری برخوردارند. در مورد مزایای کسانی که ز ندگی بهتری دارند تصوراتی مبالغه آمیز دارند. معمولا تحصیلات کمتر دارند. این بخش به صدقه هائی که از دستگاه رژیم می رسد وابستگی جدی تری دارد. بسیاری از آنا ن و مخصوصا جوانان شهری که به اینگونه موضوعات فکر می کنند به رژیم اعتمادی ندارند و فساد دستگاههای دولتی را امری واقعی می دانند. این بخش عمدتا به "خارجی ها" مشکوک است و در دفاع از اسلام و مسائلی از قبیل پوشش زنان و روابط بین دو جنس حساسیت دارد و حتی به جوانبی ازروند تحولات کنونی جامعه مشکوک است. این بخش به سادگی جذب تبلیغات رژیمی می شود که خود را مدافع اسلام می نامد. رژیم جمهوری اسلامی به این بخش از جامعه تکیه فراوانی دارد. اما این بخش از یران کنونی درگیری ای مابین سنت و مدرنیته در جریان است.
فکر می کنم در حالی که با اقدامات سرکوبگرانه رژیم در هر حال مبارزه می کنیم، ما باید نسبت به سابقه اجتماعی نیروهای هوادار رژیم با تفاهم برخورد کنیم و حداکثر کوشش خودرا برای از میان بردن مرزهای موجودبین دو بخش به کار بریم.

ضرباهنگ مبارزه
درجامعه شهر نشین کنونی،شکل مبارزه اجتماعی هم با شکل مبارزه دوران گذشته تفاوت پیدا می کند. شهرنشین تحصیل کرده تر ایرانی، به بسیاری از حقوق خود واقف است . از دنیای اطراف خود اطلاعات بیشتری دارد. شکایات و اعتراضات خود را به اشکال متفاوت عنوان می کند و خواسته هایش را طلب می کند. انواع و اقسام سازمانهای خودجوش، رسمی و غیر رسمی هم از زمین می رویند و هر کدام در موضوعی برای بهبود زندگی فعالیت می کنند. دستگاههای دولتی منظما تحت فشار مطالباتی قرار دارند که از گوشه و کنار – در چارچوب ادعاهای دولتی - انتظارجواب دارند. فشاری که از این حرکت حاصل می شود طبیعتا از پائین به بالا انتقال می یابد. این دست نامرئی جامعه مدنی است که هرروزه دستگاههای اجرائی را تحت فشارهای جدیدی می گذارد. البته اشکال روشنتر مبارزه، حرکت خیابانی و اعتصاب هم هر کدام وجود دارند ولی فشار عظیم جامعه مدنی ، قواعد بازی نوینی را به همه تحمیل می کند.

رسالت ما
برای این که بتوانیم فعالیت موثر و مفیدی داشته باشیم باید نبض جامعه را گرفته باشیم باید هر قدم و فعالیت ما با اقدامات قبلی پیوند داشته باشد. در حال حاضر چنین وضعی وجود ندارد. ما به دنبال وقایع به راه می افتیم. (همچنان که به دنبال "جنبش سبز" به راه افتادیم). برای این کار باید واقعیت انقلاب اجتماعی ایران را به رسمیت بشناسیم. تنها در آن صورت می توانیم توضیح کافی داشته باشیم و هر قدم و هر حرکت جامعه را از قبل بخوانیم و در آن راه برنامه ای جامع، یک پارچه و به هم پیوسته ارائه دهیم.
تحولات جامعه را چگونه توضیح می دهیم؟ این دوگانگی در قدرت حاکم است که باعث تحولات می شود. چرا رفسنجانی و سیاست رشد اقتصادی به راه افتاد؟ چرا در دوره بعد از او خاتمی و سیاستهای تحمل فرهنگی و اجتماعی برقرار شدند؟ چرا سپس جمهوری اسلامی به چرخشی ۱٨۰ درجه دست زد و سیاستهای احمدی نژاد را اعمال کرد؟ چرا احمدی نژاد به یاد کورش کبیر افتاد و پیشنهاد کرد که به خانمها اجازه حضور در میدانهای مسابقه فوتبال داده شود؟ چراخامنه ای در دور گذشته بسیاری اصول خود نهاده را کنار گذاشت و از احمدی نژاد دفاع کرد اما امروزبا همان رئیس جمهور منتخب خودش در افتاده است؟ اصولا چرا هر گروهی که مسئولیت اجرائی مملکت را در دست می گیرد دیر یا زود با ولی فقیه سرشاخ می شود؟
تنها در پرتو درک اهمیت این انقلاب اجتماعی می توانیم جوابهای مقنع، همگون و به هم پیوسته، برای تحولات سه دهه گذشته بیابیم.
در تحت فشار دائمی و روزافزاون جامعه مدنی، نظام حاکم دائما مجبور به اقداماتی می شده که زمینه کنترل اجتماعی خود را تقویت کند. نظریات و طرحهای تازه ای از درون حاکمیت فرا می رویند و هر کدام از این نظریات باعث دور جدیدی از تنش درونی حاکمیت می شوند. دوگانگی ماهوی جمهوری اسلامی در هر دوره ای سیاست اصلاح طلبانه جدیدی را پیش کشیده و به نوبه خود اصلاح طلبان نوینی را تولید می کند. معمولا این دستگاههای اجرائی هستند که به خاطر درگیری دائمی با فشارها به راههای تازه پناه می برند و همین موضوع باعث درگیری آنها با دستگاه ولایت فقیه می شود.
بالاگرفتن این مبارزه درونی معمولا شکافهائی در دستگاه کنترل رژیم ایجاد می کنند که در اوج خود به صورت تظاهرات خیابانی و مبارزه علنی بروز می نمایند. با در نظر گرفتن اختلافات درونی حاکمیت و طبلهائی که بر علیه جناح "منحرف" کوبیده می شوند،ما هم اکنون در آستانه یکی دیگر از این گونه موارد هستیم. پنجره ای باز می شود که برای مدتی فرصت حرکت بیشتر و علنی تر مردم را فراهم می آورد. این پنجره برای دوره طولانی ای باز نمی ماند. یا عقب نشینی هائی از طرف رژیم، یا سرکوبی خشن تر از بار گذشته به بسته شدن دوباره پنجره می انجامد. سئوال اینست که ما چه می کنیم . چه آمادگی هائی را برای آن موقعیت ترتیب می دهیم؟ نکته قابل توجه در اینست که حتی اگر اینچنین جنبشی موفق به سرنگونی رژیم کنونی شود باز هم مردم راه به جائی نبرده اند. انقلاب ۵۷ همین مشخصات را داشت وما هنوز از نتایج همان کاستی رنج می بریم. در نبود آلترناتیو سالم و مترقی باز هم دوره ای از سرخوردگی و سردرگمی در پیش خواهیم داشت.