آلترناتیوسازی یا انهدام اپوزیسیون


رضا فانی یزدی


• ادامه حیات ما، قدرت ما، و امکان عمل ما، نه در لابلای چالش های جمهوری اسلامی ایران و کشور های غربی و اسرائیل و رفقای منطقه ای آنها، که در پیوند ما با مردم کوچه و خیابان های کشورمان است و در تقویت همکاری ما با رهبران، کادرها و پایه های اجتماعی جنبش است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٣ آبان ۱٣۹۱ -  ٣ نوامبر ۲۰۱۲


تفاوت میان آلترناتیو سازی های رایج و سازماندهی و تجهیز اپوزیسیون سکولار و دمکراتیک به منظور ایجاد یک همگرایی وسیع میان همه نیروهای اپوزیسیون دمکرات ایرانی در داخل و خارج از کشور در چیست؟*

چرا من مخالف اولی – یعنی آلترناتیوسازی – هستم و موافق بحث دوم – که هدفش ایجاد یک همگرایی وسیع در میان همه نیروهای جمهوریخواه سکولار و دمکرات ایرانی است، همگرایی وسیعی از همه نیروها در داخل و خارج از کشور به منظور ایجاد یک آلترناتیو واقعا دمکراتیک برای تحقق دمکراسی در کشور و جایگزینی نظام ولایت فقیه.

با نگاهی به تجربه چندسال گذشته و به خصوص آنچه در یکی دو سال اخیر گذشته است ، شاهد آن هستیم که تمایلی قوی به آلترناتیوسازی در خارج از کشور به وجود آمده است ، تمایلی که آینده خودش را از طریق یک مداخله نظامی خارجی ممکن دیده و آینده خودش را در پرتو یک حرکت ناگهانی برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ایران رقم می زند و خودش را آماده جایگزینی قدرت پس از سرنگونی حکومت دینی کرده است و یا بهتر است بگویم می کند. این پروژه ریشه در دو جا دارد ، اول از همه بخشی از پروژه ی براندازی از خارج توسط کشورهای غربی و متحدان منطقه ای آنهاست و از جهت دیگری بخشی از اپوزیسیون مستاصل و گروهی فرصت طلب که تشنه قدرت بوده و برای دست یابی به قدرت حاضر به هر کاری هستند، را به این فکر انداخته است که از این فرصت مناصب بهره گرفته و خود را آماده پذیرش نقشی کنند که نیروی خارجی برای آنها در نظر گرفته است، بسیاری از این گروه بر این باورند که این فرصت طلایی را نباید از دست داد و برای تصویه حساب با نظام حکومت دینی در ایران می توان نقشی را که در پروژه بر اندازی کنونی برای ایرانی ها در نظر گرفته شده است را آنها بازی کنند، همان نقشی را که چلپی در عراق در آخرین ماههای حکومت صدام بازی کرد.

این بخش از هم وطنان ایرانی ما چنانکه می دانید، کمترین توجهی به سازماندهی جنبش دمکراتیک در داخل کشور و حتی ایجاد کمترین همگرایی در جریانات خارج از کشور نداشته و به نظر می رسد که حتی مخالف ایجاد یک تشکل گسترده از اپوزیسیون دمکرات ایرانی هستند، جالب است که بعضی از آنها خود می گویند که سی سالی است که در سیاست نقشی نداشته اند و حالا یک شبه خود را به میانه میدان انداخته و مدعی رهبری اپوزیسیون شده اند و بعضی دیگر نیز تا همین چندی پیش در دستگاههای حکومتی مشغول بوده و کارگزار حکومت بوده اند و حالا پشت در های بسته به این یا آن مقام غربی خود را به عنوان نماینده این یا آن بخش از حکومت یا فلان شخصیت یا جنبش معرفی کرده و تازه بعد از مدتی معلوم می شود که یا اساسا دروغ گفته اند و یا چون سردار مدحی عامل نفوذی نظام بوده و سر بقیه را شیره مالیده اند. (در ادامه به این مورد اشآره مستقل خواهم داشت). این جریان، تمام هم و غم خود را برآن گذاشته است که خلاء قدرت آینده را پس از سرنگونی که آن هم توسط یک حرکت ضربتی نظامی از خارج کشور ممکن خواهد شد، پر نموده و خود را جایگزین قدرت کنونی ج. ا. نماید. البته در این مدل از آلترناتیو سازی، تلاش می شود که به شکلی این دکوراسیون قلابی آرایش شود که ظاهرا نماینده همه بخش های اپوزیسیون در آن دیده شوند و به این ترتیب ظاهر دمکراتیک آن حفظ گردد. اما مدلی که تاکنون پیش رفته و تجربه بخصوص چند ساله گذشته و بویژه یکی دو سال اخیر در کنفرانس هایی چون استکهلم و بروکسل و لندن حاکی از آن است که این گونه آلترناتیوسازی ها برخلاف ظاهرسازی دمکراتیک آن، جهتی ضد دمکراتیک داشته و بیشترین آسیب را به جنبش دمکراسی خواهی در کشور ما وارد آورده است. مدل دکور سازی و جور کردن جنس برای ویترین آلترناتیو تا آنجا که شاهد آن بوده ایم نه تنها کمکی به پیشبرد امر سازماندهی جنبش دمکراتیک نکرده و نمی کند که به یکی از عوامل اصلی بازدارنده در رابطه با سازماندهی دمکراتیک اپوزیسیون مبدل شده است. چرا؟

موضوع این صحبت پاسخ به همین سوال اساسی است. وگرنه که نه بحث آلترناتیو سازی بی مورد است و نه اساسا بدون ایجاد یک آلترناتیو قدرتمند دمکراتیک که بهترین شکل و تبلور همکاری نیروهای دمکراسی خواه ایرانی است می توان از عهده نظام حکومت دینی برآمد و رهبری این نظام را وادار به عقب نشینی و نهایتا واگذاری قدرت سیاسی نمود. پس بحث اینجا بر سر چگونگی شکل گیری یک آلترناتیو دمکراتیک است و اگر مخالفتی با آلترناتیو سازی در این جا دیده می شود ، مخالفت با آلترناتیو سازی های قلابی است و نه با آلترناتیوسازی به طور کلی که در مراحل پیشرفته تر همگرایی دمکراتیک جنبش موضوعیت خواهد یافت .

اما لازم است که پیش از این بحث به یک نکته مهم توجه کنیم، و آن این است که هدف از آلترناتیوسازی دمکراتیک و همگرایی های سیاسی که در مرکز توجه این نوشته است در چیست.
آیا هدف فراهم کردن مقدمات یک تحول دمکراتیک در داخل کشور است و تغییر نظام کنونی به یک نظام دمکراتیک که در آن حقوق شهروندی بدون کمترین تبعیض، اصل پذیرفته شده ی آن است و هیچ تاکیدی بر حقوق ویژه و فرصت های خاص به هر دلیلی برای هیچ بخشی از جامعه وجود نخواهد داشت، و یا صرفا هدف ما فروپاشی نظام کنونی قدرت و جایگزینی آن با یک وضعیت نامعلوم در آینده است؟

از آنجا که این مطلب در چارچوب یک نگاه جمهوری خواهانه دمکراتیک با تعلق خاطر به اتحاد جمهوریخواهان نوشته شده و هدف اتحاد جمهوری خواهان ایران ایجاد یک جمهوری سکولار و دمکراتیک است و این اصل در بیانیه اولیه آن که بنای موجودیت اتحاد را گذاشته و طی تقریبا یک دهه گذشته به هویت ما به عنوان جمهوری خواهانی که بدنبال تحقق یک نظام دمکراتیک و سکولار هستیم مبدل شده است، پس بیهوده نیست که وقتی از آلترناتیو سازی در جمع ما صحبت می شود، بی درنگ به پیامدهای جایگزینی در نظام اسلامی و جایگاه این آلترناتیو که در پی ساختن آن هستیم توجه گردد. آلترناتیوسازی در چارچوب سیاست های جمهوری خواهانه ما، معنایش جز این نیست که علت وجودش جایگزینی دمکراتیک به جای نظام کنونی است ، همان جایگزینی که در تعریف ما در بیانیه اولیه از یک جمهوری عرفی یا سکولار بر آن تاکید شده است. اما چگونه می توان چنین مسیری را طی کرد و چرا باید در طی مسیر برای بوجود آوردن یک آلترناتیو واقعی دمکراتیک با شبیه سازی های قلابی چنین مدلی به طور جدی برخورد کرد، آنها را نقد کرده و از دوستان خود جدا بخواهیم که از شرکت در این پروژه های ضد دمکراتیک خودداری نمایند، پروژه هایی که نتیجه اش جز آسیب زدن به جریان همگرایی نیروهای دمکرات و سکولار در کشور نیست.

همه ما می دانیم که برای مقابله با بلوک قدرت سیاسی در نظام جمهوری اسلامی ایران، باید به قدرتی توانمندتر از آن دست یافت. ادامه حیات نظام اسلامی طی سی سال گذشته به عوامل متعددی پیوند خورده است. نظام برآمده از انقلاب بزرگ بهمن در سالهای اولیه حیات خود گرچه قدرت نظامی و مالی چندانی نداشت اما با تکیه بر قدرت مردمی و حامیان میلیونی خود به یک نظام قدرتمند سیاسی در منطقه مبدل شد. طی سی و چند سال گذشته، نظام سیاسی در ایران بر همه ابزارهای قدرت که دیگر نظام های سیاسی درجهان برای ادامه حیات خود به آنها متکی هستند تکیه کرده است: قدرت نظامی، قدرت مالی، حلقه مدیریت و بوروکراتیک حامی، جریان های سیاسی مشترک المنافع و در مورد حکومت ایران استفاده تمام عیار از ایدئولوژی مذهبی و اعتقادات مردم در ادامه سلطه حکومتی.

ترکیب اسلام و آرمان های انقلابی چون عدالت اجتماعی، مقابله با ظلم و ستم و زورگویی و اتوپیای ایجاد یک جامعه عادلانه (قسط اسلامی، جامعه بی طبقه توحیدی، نظام شبه سوسیالیستی) برای مدتی در سالهای اولیه انقلاب و حتی تا سالها پس از آن یکی از عناصر اصلی و منابع عمده قدرت در نظام جمهوری اسلامی ایران بود. بسیاری از گرایش های درونی نظام و برخی از نیروهای حاشیه ای به همین دلیل برای مدت های طولانی در کنار نظام اسلامی ایستاده و حامی آن بودند و این حمایت آنها موجبات حمایت میلیونها تن دیگر از مردم عادی در سراسر کشور را برای نظام فراهم آورد.

تلفیق نامناسب ایدئولوژیک نظام و رهبری دینی آن در اداره کشور و نا توانی نظام در پاسخگویی به مسائل روزمره زندگی مردم و ناکارآمدی حاصل از آن باعث شد که روزبه روز لایه های مختلفی از حامیان نظام در هردوسطح، رهبری سیاسی و مدیریتی نظام و بدنه اجتماعی و حامی نظام از آن فاصله گرفته ، دوری گزیده و یا حداقل به دنبال راهکارهای دیگری روانه شوند. راهکار اصلاحات و گفتمان اصلاح طلبی که با استقبال میلیونی مردم نیز مواجه گردید، بروز آشکار همین عنصر در نظام اسلامی است . عنصری که بدنبال تغییر در نظام جمهوری اسلامی بود و با اینکه هنوز دل از نظام و انقلاب نکنده، اما دیگر به تلفیق روحانیت دینی و اسلام ایدئولوژیک و سیاسی برای اداره امور پیچیده سیاسی کشور باور چندانی نداشته و ندارد.

اینجا بحث ما متوجه پروژه اصلاحات، شکست و یا دلایل عدم موفقیت آن و یا دستاوردهای آن برای مراحل بعدی نیست. هدف فقط این است که توجه کنیم که نظام حکومتی یکی از پایه های اصلی قدرت خود را چه در بخش مدیریت سیاسی و چه در بخش حامیان اجتماعی خود در بدنه جامعه روزبروز از دست داده و همچنان این روند ادامه دارد. اما این به این معنا نیست که حکومت و رهبری آن به طور کلی توان ادامه حکومت را از دست داده اند. حالا و پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری و حذف نسبتا کامل بخش اصلاح طلب که شاید توانمندترین مدیران کشور و تکنوکرات های اصلی نظام را در بر می گرفت، حکومت به جای تکیه بر کاریزمای این نیروها و شخصیت های محبوب و مردمی آنها چون آقای خاتمی، به ناچار به نیروی نظامی-امنیتی خود تکیه کامل می کند. در این مرحله است که با ریزش در بالا و پایین و در همه سطوح، حکومت اسلامی مواجه با بزرگترین بحران دوران زندگی خود شده است.

بحرانی که مقابله با آن به مراتب از بحران مقابله با گروه های سیاسی در دهه شصت و بحران جنگ تحمیلی با صدام دشوارتر است. اما هنوز حکومت منابع دیگر قدرت خود را از دست نداده است. قدرت نظامی – امنیتی، قدرت اقتصادی و توانایی های مالی وقدرت تجهیز باندهای مافیایی برای سرکوب مخالفین همچنان موجود است.

توجه به این بحث از این جهت حائز اهمیت است که ما به عنوان اپوزیسیون نظام اسلامی برای مقابله با نظام چنانکه قبلا اشاره کردم به قدرت مقابله با حکومت نیاز داریم. حکومت جز زبان زور و قدرت را نمی فهمد و ما نیز بدون سازماندهی یک قدرت موازی توان مقابله با حکومت را نداریم و در عین حال نمی توانیم در اتاق انتظار نشسته و منتظر تصمیم گیری ایالات متحده یا اسرائیل بمانیم که آنها به چه شکلی قرار است مشکل خود را با حکومت حل کرده و نقش ما را تعیین کنند، حکومت هم به خودی خود عقب نشینی نخواهد کرد و با نصیحت هم سر عقل نیامده و فضای سیاسی را باز نخواهد کرد. پس اگر قرار است تحولی در اوضاع صورت گیرد و در این تحول بازیگر اصلی خود ما باشیم و نه دیگرانی که یا اعتمادی به آنها نیست و یا بدنبال منافع خود هستند، که دمکراسی و حقوق بشر شاید کمترین جایی در آن نداشته باشد و مثلا امنیت منطقه ای برای این یا آن کشور در سر لوحه لیست مذاکراتی آنهاست، پس باید دید که چه باید بکنیم ؟

نکته اصلی در سازماندهی همین قدرت موازی است، قدرتی که قرار است با زبان قدرت با حکومت وارد مقابله و مذاکره شده و آنها را به عقب نشنی وادارد و در عین حال نقش اصلی را در این مقابله در اختیار داشته باشد ، یا به زبانی دیگر افسار در اختیار خودش باشد و نه در دست مذاکره کننده اصلی که نمایندگان وزراتخانه های خارجی و یا محافل امنیتی دیگر کشورهایند و ما را به عنوان عقبه خود و نیروی فشار تا زمانی که لازم دارند به کار خواهند گرفت. پس اختلاف اصلی مابین ما دمکراتهای جمهوریخواه با به اصطلاح آلترناتیو سازهای قلابی در همین است ، سازماندهی قدرت و چند و چون آن.

برخی از جریانات سیاسی و بعضی از افراد با توجه به تضاد و تقابل دنیای غرب با نظام اسلامی و مشاهده تجربه های افغانستان، عراق و اخیرا لیبی و سوریه، قدرت مقابله با نظام را در خارج از مرزهای کشور و در قدرت آتش بمب افکن های امریکا، اسرائیل و ناتو جستجو کرده و دستیابی به قدرت جایگزینی را از درون پنجره ناوهای جنگی، سفیر آتشین موشک های کروز امریکایی وقدرت تخریب بمب ها و آتش توپخانه آنها مشاهده می کنند. برای این دسته از مخالفین برپایی یک شورش منطقه ای در هر نقطه ای از کشور و سرکوب خونین آن از طرف حکومت کافی است و از آن استقبال هم می کنند، چرا که می تواند بهانه ای باشد برای سرآغاز حملات همه جانبه نیروهای نظامی بین المللی.
برای این جریان مسأله، نه سازماندهی یک جنبش وسیع دمکراتیک در کشور، که برافروختن آتش یک شورش منطقه ای است و پس از آن تئوریزه کردن حمله نظامی خارجی تحت عناوین گوناگون.

عده ای از این گروه به دنبال مدل سازی دخالت بشردوستانه هستند. بعضی شرایط دخالت بشردوستانه را برمی شمارند و عده ای از همین الان حتی سرکوب کمترین اعتراضی در هر نقطه ای از کشوررا مصداق جنایت علیه بشریت توسط حکومت اسلامی دانسته و خواهان منطقه پرواز ممنوع و یا حمله تمام عیار نظامی خارجی به مراکز نظامی-سیاسی حکومت هستند. بعضی حتی با ذکر ارقام احتمالی کشته های حاصل از دخالت بشردوستانه در مقایسه با کشتار حکومت در سی سال گذشته ، حوادث رانندگی و حتی تلفات ناشی از بیماری های دستگاه های تنفسی را هم به آن اضافه کرده اند و با جمع و تفریق این عددها مدعی هستند که از آنجا که تعداد تلفات این حملات بازدارنده در مقابل جنایت علیه بشریت حکومت دینی بسیار کمتر از میلیونها تلفات در سی سال گذشته است، پس باکی نیست که برای خلاصی از ستم نظام دینی صدها هزارنفر و یا به قول آنها که بی پروا تر حرف می زنند، حتی میلیونها تن قربانی داد.

آنچه در این محاسبه ها ی جنایتکارانه مورد توجه این نظرگاه است اینست که در نتیجه جمع و تفریق های خود،به هر حال ثابت کند که تعداد قربانیان یک حمله نظامی پیشگیرانه و یا هرنام دیگری که بر آن می گذارید، کمتر از میزان کل تلفاتی است که مردم ما در سی و سه سال گذشته در مقابل چوخه های اعدام، حوادث رانندگی یا بیماری های ناشی از آلودگی هوا متحمل شده اند.

مهم برای این نظرگاه این است که میزان جنایت برای سرنگونی نظام، نهایتا باید از میزان جنایت هایی که نظام در عمر سی و اندی سال خود مرتکب شده کمتر باشد.

این حرف ها شاید به نظر کسانی که طی یکی دو سال گذشته به مطبوعات، مصاحبه ها و سخنرانی های سری نزده اند عجیب و غریب بیاید. ولی با کمال تاسف عده ای با همین استدلال های وحشتناک، فروپاشی نظام اسلامی در ایران را از طریق حمله نظامی خارجی تئوریزه کرده و هنوز هم می کنند.

در مقابل این دیدگاه، اپوزیسیون دمکرات ایرانی است که توجه اش به سازماندهی ملی قدرت در درون جامعه است، یا که باید باشد. قدرتی که هرگاه کمترین تعرضی از خود نشان داده است نه تنها بیشترین بحران سیاسی و شکننده ترین شوک های سیاسی را در جامعه بوجود آورده، بلکه به ریزش بزرگی در بالای هرم قدرت سیاسی در کشور نیز منجر گردیده است. این قدرت نهفته در جامعه، همان قدرتی است که در تمام تاریخ معاصر ما و دیگر جوامع موجبات بزرگترین تحولات اجتماعی و سیاسی را بوجود آورده و همه انقلابات سیاسی چه مسالمت آمیز و چه غیرمسالمت آمیز، در نتیجه حرکت و جوش و خروش آن بوجود آمده اند.

سازماندهی این قدرت عظیم مردمی، وظیفه ی ماست.
وظیفه همه نیروهایی که به تحولات دمکراتیک در جامعه ایران باور دارند و بدنبال استقرار یک نظام دمکراتیک در پی فروپاشی و یا واگذاری قدرت سیاسی حاکمیت کنونی هستند، سازماندهی این قدرت عظیم مردمی است ، قدرتی که تا به حال در همه جا و همه زمانها نشان داده است که هیچ توپ و تانکی حریف آن نیست و بزرگترین ارتش های جهانی از سرخ و زرد و سیاه در مقابل آن کرنش کرده و تسلیم شده اند.

سوال اصلی اینجاست: چگونه در شرایطی که حکومت سرکوب می کند، این قدرت عظیم اجتماعی را می توان سازماندهی کرد و به میدان مقابله سیاسی با حکومت کشاند؟ و آیا این امر اساسا ممکن است؟
در پاسخ به این پرسش دونوع افراط وجود دارد.

1 – قدر قدرت نمایی و شکست ناپذیری قدرت حاکمیت نظام اسلامی. بعضی با برجسته کردن و زیاده نمایی در قدرت سرکوب حکومت، چنان وانمود می کنند که انگار حکومت اسلامی در ایران واقعا از نوع دیگری است و توانایی های سرکوب آن با دیگر حکومت های دیکتاتوری و مستبد کیفیتا متفاوت است. این بزرگ نمایی از قدرت سرکوب حکومت شاید ناشی از دو علت باشد.
علت اول شاید عدم شناخت از دیگر قدرت های استبدادی در دیگر کشورها و غلو کردن بیهوده از قدرت سرکوب جمهوری اسلامی در مقابله و مقایسه با دیگر نظام های دیکتاتوری است، نظامهای سرکوبگری چون در کره جنوبی، فیلیپین، آرژانتین، شیلی، گواتمالا و برخی از کشورهای شرق اروپا و یا در آفریقای جنوبی که هیچ کدام از آنها دست کمی از نظام اسلامی در ایران نداشتند.
عامل دوم، شاید عدم باور به نیروی مردم است. بعضی از جریانات و افراد سیاسی تصور شان بر این است که مردم باید هرروزه در خیابانها آمده، شعار بدهند و معترض قدرت سیاسی باشند، و چون مردم را در خیابانها نمی بینند، به این نتیجه رسیده اند که مردم یا وا داده اند و یا بزدل شده اند و یا چون توان مقابله با حکومت را ندارند، تسلیم شده اند. واقعیت این است که در هیچ کجای دنیا چنین نبوده و نیست. مردم در شرایط معینی بیرون می آیند. حوادثی مثل تقلب انتخاباتی در دهمین دوره ریاست جمهوری یا مشابه آن می تواند آغاز یک حرکت وسیع اجتماعی باشد. البته اگر سازماندهی وجود نداشته باشد، احتمال سرکوب، عقب نشینی و در نهایت سرخوردگی های درازمدت بسیار بیشتر است. پس اگر مردم را در خیابانها در تظاهرات روزانه نمی بینیم و یا کارخانه ها در اعتصاب به سر نمیبرند، نباید موجب ناامیدی و ناباوری ما به قدرت مردم باشد. باید دید که چگونه می توان این قدرت و انرژی نهفته را به میدان آورد.

پس باور به این قدرت شرط اولیه است. بدون باور به آن، ما قدمی در جهت سازماندهی و کانالیزه کردن آن برنخواهیم داشت و چشم امیدمان به دیگر مراکز قدرت معطوف خواهد شد. این مراکز می توانند یا مراکز قدرت خارجی باشند و یا در سمت دیگر آن، چشم دوختن به قدرت حکومت و یا محافلی از حکومت در داخل و انتظار تغییر در روش های حکومتی و به قول معروف چانه زنی دربالا باشد، حالا یا به شکل چانه زنی اصلاحطلبانه و یا به شکل التماس و خواهش و تمنا از رهبری نظام برای تغییر رویه در رفتار خود که در هر دو مورد نیز به تجربه دیده ایم که اگر قدرت مردمی نباشد رهبری نظام به هیچ کدام از این چانه زنی ها کمترین توجهی نشان نداده است ، پس به قول معروف بی مایه فطیر است .



پس بی جهت نیست که می بینیم از یک طرف وادادگان سیاسی و وحشت زده از قدرت حکومتی همه هم و غم خود را در ستایش از رهبری و چانه زنی با او متوجه کرده اند و در طرف دیگر آلترناتیو سازان قلابی و فرصت طلبان سیاسی، ناامید و بی اعتماد به قدرت مردم چشم به دنبال قدرت خارجی دوخته اند.

ما کجا ایستاده ایم و یا کجا باید بایستیم!
ما، اپوزیسیون دمکرات ایرانی اما یک چیز را خوب می دانیم و آن اینکه نه به لحاظ قدرت آتش و نیروی نظامی-امنیتی، و نه در مقایسه با توان مالی و لجستیکی با حکومت توان هماوردی را نداریم، اما اگر به نیروی مردم باور داشته باشیم و اگر به قدرت تجهیز مردم متکی شویم، مطمئن هستیم و خوب می دانیم که چنانکه هیچ حکومت دیگری در هیچ کجای دنیا توان مقابله با آن را نداشته است، در ایران هم این امر استثنا نخواهد بود و رهبری نظام نه تنها به چانه زنی تمایل نشان خواهد داد که متناسب با قدرت جنبش دمکراتیک مردمی حاضر به واگذاری و تسلیم تمامیت قدرت سیاسی هم خواهد بود، چرا که راه حل دیگری جز هلاکت برای او باقی نمی ماند و بسیار بعید است که پس از حوادث عراق و لیبی و یا آنچه چاءشسکو در رومانی تجربه کرد رهبران ایرانی باز هم بخواهند راه رفته را تجربه کنند .

حکومت ایران نه قدرتمندتر از حکومت های سوسیالیستی در شرق اروپا و اتحاد شوروی است، و نه از توانایی های نظام آپارتاید در افریقای جنوبی برخوردار است و نه دست بالاتری از حکومت های دیکتاتوری در امریکای جنوبی چون آرژانتین، شیلی، گواتمالا و غیره دارد، و نه حتی به خونریزی هایی چون حکومت اندونزی در دوران سوهارتو دست زده است. پس اگر همه آنها در مقابل توان جنبش مردم سرتسلیم فرود آوردند و در همه آن کشورها امکانات گزار با تکیه بر قدرت مردم فراهم آمد، حکومت ایران هم چاره ای دیگر نخواهد داشت. باید توجه کنیم که حتی حکومت ایران در مقایسه با حکومت های فوق الذکر از کمترین حمایت بین المللی برخوردار است و تقابل کنونی آن با جامعه جهانی آسیب پذیری آن را بمراتب بیشترازحکومت های فوق الذکر کرده است.

اما مهم این است که ما نباید در وسوسه فروپاشی از راه دور توسط قدرت های خارجی گرفتار شویم ، سرنوشت جنبش دمکراسی خواهی ایرانیان را نمی توان به زد و بند های عناصر اطلاعاتی و کارکنان وزراتخانه های خارجی دیگر کشورها با مامورین امنیتی رژیم ایران گره زد. کشور های غربی با حل مسله امنیتی خود در منطقه و تامین منافع منطقه ای خود بدون کمترین توجهی به مسأله دمکراسی و حقوق بشر، براحتی می توانند چشم خود را بر رفتار حکومت با مردم بسته و جنبش دمکراسی خواهی ایرانیان را فدای منافع ملی خود کنند.

سوال اصلی ما در اینجا باید این باشد که، کدام راه را می خواهیم انتخاب کنیم:
نشستن در اتاق انتظار یا سازماندهی تحول از درون؟
پاسخ به این پرسش، خود به ما می گوید که کدآمیک بیشتر آینده دمکراسی در ایران را تضمین خواهد کرد؟

نشستن در اتاق انتظار یعنی پذیرش بازیگری نقشی که مدیران پروژه های براندازی خارجی برای ما در نظر می گیرند، افسار در دست آنهاست ، با شدت گرفتن تنش در مناسبت دیپلوماتیک و اقتصادی به قول معروف فتیله را بالا می برند ، رادیو و تلویزیون درست می کنند و در مجامع بین اللمللی فضا سازی می کنند و پشت در های بسته با سردار مدحی ها و پس مانده های رژیم گذشته عهد آلترناتیو سازی می بندند و پست های حکومتی آینده را تقسیم می کنند، ولی به محض اینکه مسوولین حکومت اسلامی چراغ سبز نشان دهند و از خر شیطان پیاده شوند یا دلالان آنها در ملاقاتهای پنهانی خود با عوامل امنیتی وعده و وعید همراهی دهند، همه چیز تغییر می کند، مسولین رادیو ها و تلویزیون ها تغییر می کنند، بودجه ها کم کم کمتر شده و قطع می شوند و کمی اگر روابط به طرف حسنه شدن برود، برای ادامه فعالیت اپوزیسیون مانع تراشی هم خواهد شد. ما ایرانی ها در این میانه هیچ کاره ایم و درستش هم همین است، پروژه ، پروژه آنهاست و ما فقط بازیگر آن شده ایم تازه اگر حقوق بگیر نباشیم. حقوق که در کار آمد دیگر ما باید نقش کارمند را بازی کنیم، کارمندی که در بهترین حالت، نقش مشورت دهنده به مدیریت را دارد. مدیران تصمیم گیرنده اصلی پروژه ها هستند و حرف آخر را آنها می زنند و تعارفی هم در کار آنها نیست.
پروژه آلترناتیو سازی قلابی حکایتش همین است. بی جهت نیست که می بینید یک دفعه سر و کله افرادی پیدا می شود که به قول خودشان سی سالی از سیاست دور بوده اند، یا افرادی میدان دار این کنفرانس ها شده اند که کمترین اقبالی در همه سالهای گذشه در میان اپوزیسیون خارج نشین نداشته اند و به جرات شاید اندک مردمی هم در ایران امروز آنها را بشناسند، اما به لطف مدیریت خارجی پروژه ها، نقش شخصیت های اصلی کنفرانس های اخیر را عهده دار شده و حتی به قول خودشان به موسسات خارجی لیست اسامی مهمانان را داده و در مهره چینی مشاور مدیران پروژه ها شده اند. البته همین جا باید ذکر کنم که بسیاری از دوستانی که در این کنفرانس ها شرکت کرده و یا می کنند، شاید با انگیزه های دیگری در این نشست ها حضور پیدا کرده اند، اما انگیزه آنها فرقی در اصل ماجرا نمی کند ، آنها متاسفانه در این نوع از مدل های کار ، که من آن را نوچه پروری نامیده ام شرکت کرده و تصور می کنند که اقبال به آنها روی آورده و علت گزینش آنها برای شرکت در این پروژه ها کیفیت های شخصی آنهاست ، غافلند از اینکه همه پروژه های نوچه پروری و آلترناتیو سازی های قلابی و دست آموزپرور همیشه به همین شکل پیش رفته است. جمعی را گرد هم می آورند که در آن هیچ ضابطه دمکراتیکی بر پا نیست ، کی از کجا آمده و در کجا نشسته سوال نمی شود و همه نقشی را که مدیر پروژه برای آنها در نظر گرفته پیشاپیش می پذیرند و اگر هم نخاله ای در این میان پیدا شد در جلسات بعدی عذرش را می خواهند و دعوت نمی شود، به همین سادگی ، ظاهرا همه چیز دمکراتیک است ، همه حضور دارند ولی از کجا آمده اند و منتخب چه کسی هستند و یا چه کسی را نمایندگی می کنند ، موضوعیت ندارد.
اشکال این پروژه ها فقط در دست آموز بودن و نوچه پروری و حرف شنوی افراد آنها نیست، اشکال اصلی آن این است که با مراجعه فردی به افراد و با بازی گرفتن آنها در پروژه ای که جریانات دمکراتیک ایرانی کمترین کنترلی بر آن ندارند و آینده آن هم در قمار حکومت اسلامی با رقبای خارجی و منطقه ای آن گره خورده است ، وظیفه اصلی سازماندهی اپوزیسیون دمکراتیک قربانی شده و به فراموشی سپرده می شود. قربانی می شود، چرا که وسوسه همکاری با جریاناتی که سر و صدای آنها بدلیل دسترسی به انواع و اقسام رادیو ها و تلویزیون ها به مراتب بیشتر است، بسیاری از افراد تازه کار ، کم تجربه و یا فرصت طلب و قدرت طلب را به خود جلب می کند ، افرادی که در یک روند طبیعی شکل گیری اپوزیسیون دمکراتیک می توانند به عنوان بخشی از سرمایه های عمومی جنبش به کار همگرایی اپوزیسیون کمک کنند. به فراموشی سپرده می شود ، چرا که سر و صدای حاصل از این تابلو سازی های موقتی بسیاری را مجاب می کند که انگار حرکتی جدی در سطح مجموعه اپوزیسیون بوجود آمده و کارها دارند به پیش می روند و نتیجتا برای بخشی بزرگ از کسانی که اگر این سر و صدا های تبلیغاتی نباشد ، شاید به کار جدی تری تمایل نشان دهند ، انفعال سیاسی بوجود می آورد.
ولی از همه مهمتر همان خصلت ضد دمکراتیک آن است ، فرایند شکل گیری از بالا و آنهم به شکل کاملا قلابی و بدون کنترل توسط عنصر ایرانی.

در این شیوه از ویترین سازی و ساختن کاریکاتور اپوزیسیون آنچه اتفاق می افتد دور زدن سازمان های سیاسی است و روی آوردن به افراد و دست چین کردن آنها برای این تابلو سازی که نه تنها کمکی به شکل گیری یک اپوزیسیون دمکراتیک نمی کند که در حقیقت جز تخریب و اخلال در امر شکل گیری و وحدت جریانات سیاسی نتیجه ای ندارد. و یکی از نتایج مخرب آن اگر موفق شوند اتمیزه کردن جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشوراست، که در دراز مدت به اضمحلال و انهدام و در هم شکستن احزاب و سازمان های سیاسی کنونی منجر خواهد شد و نتیجه دیگر آن ایجاد یک رقابت نا سالم میان جریان اپوزیسیون داخلی کشور با مدعیان رهبری در خارج از کشور می باشد، که شاید بتوان گفت که بیشترین آسیب را به مجموعه جنبش تحول طلبانه ایرانیان خواهد زد
.
اینکه چرا چنین می کنند و یا چرا از مراجعه به احزاب و سازمان های سیاسی وحشت دارند و یا به دنبال اتمیزه کردن جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور هستند ؟ سوالی است که شاید پاسخ اصلی آن نگرانی از شکل گیری یک اپوزیسیون واقعا دمکراتیک باشد.
ولی سوال اینجاست که مگر پی آمد شکل گیری یک اپوزیسیون دمکراتیک چیست؟
شاید اولین دستاورد شکل گیری یک اپوزیسیون دمکراتیک همان روند دمکراتیک مناسباتی است که باید بوجود بیاید، مناسباتی که پایه و اساس آن احترام به تکثر ، منافع گروهای مختلف اجتماعی و نفی موقعیت های ویژه خواهد بود و شکل گیری تشکل ها و همگرایی های لازم بر پایه تامین منافع مشترک آینده برای همه بخش های جامعه ، مطالبات مشترک و شیوه های دست یابی به آن، ساز و کارهای تشکیلاتی لازم بر اساس نیاز و ضرورت برای پیشبرد کارها متناسب با توان هر بخش از اپوزیسیون و نه میزان دوری و نزدیکی آن با این یا آن منبع قدرت، و در نتیجه تولید مدیریت دمکراتیک و شایسته بر اساس انتخاب و نه موقعیت های ویژه ، مثل رابطه خونی با پادشاه قبلی یا فلان یا بهمان کشور غربی و یا عرب همسایه، یا رابطه با فلان سازمان امنیتی در این یا آن گوشه از دنیا.
مساله رهبری و چگونگی شکل گیری آن بر خلاف مدل های آلترناتیو سازی قلابی که در نتیجه نزدیکی به محافل قدرت معنا پیدا می کند در یک روند دمکراتیک و انتخابی و از پایین شکل گرفته و رهبری در این مدل در حقیقت به سمبل اعتماد و نقطه اتکاء جنبش تبدیل شده و با تکیه بر این اعتماد ملی به کاریزمای لازم برای جلب نیروهای بیشتر و سایر اتم های معلق در فضای سیاسی مجهز می گردد. رهبری و مدیریت تولید شده در این روند نماینده یک پروژه ملی است و پاسخگو به سازمانها و احزاب سیاسی شکل دهنده آن و نه هیچ قدرت خارجی و یا حکومتی. مسلما روند دمکراتیک سازی اپوزیسیون مانع از ورود افرادی خواهد شد که امروز در مرکز پروژه های قلابی به دلیل وابستگی خود به این یا آن مرکز قدرت جا خوش کرده اند و بدون کمترین مبارزه ای راه سی ساله را یک شبه می خواهند طی کنند.

در اینجا از یک نکته دیگر نباید غافل شد و آن آلترناتیو سازی قلابی توسط خود حکومت اسلامی است، آنها خود نیز برای کنترل اوضاع در آینده از همین الان دست به کار شده و با بزرگ نمایی و طرح بعضی از اشخاص در مقابل رهبری حقیقی جنبش در داخل کشور به شخصیت سازی پرداخته اند، افرادی که تا همین دیروز مدح و سنای رهبری را می گفتند و یکشبه پس از خروش جنبش سبز و دستگیری و سرکوب رهبری آن ، میدان پیدا کرده و با طرح انتقادات آبکی از رهبری و نظام برای خود اعتبار دست و پا می کنند، متاسفانه اپوزیسیون مستاصل ایرانی و رسانه ها در بزرگنمایی این افراد نقش بسیار مخربی بازی می کنند. در همین رابطه نباید از نفوذی های دستگاههای اطلاعتی و امنیتی ایرانی در سازمانهای سیاسی و رسانه ای غفلت کرد.

آسیب دیگری که از جانب آلترناتیو ساز های قلابی جنبش دمکراسی خواهی را تهدید می کند و آینده آن را مورد مخاطره می اندازد گره زدن آینده تحولات دمکراتیک در ایران به تنش های کنونی جمهوری اسلامی با غرب و اسرائیل و کشور های منطقه است ، به نظر من مسیر تحولات دمکراتیک در کشور را نمی توان در لابلای چالش های جمهوری اسلامی و غرب جستجو کرد.

مطالبه ما، اپوزیسیون دمکرات ایرانی استقرار دمکراسی است که در مرکز آن رعایت حقوق بشر و احترم به حقوق شهروندی قرار دارد، ما نباید مطالبه دمکراسی خواهی خود را به هیچ پروژه دیگری پیوند بزنیم، آیا اگر رهبری جمهوری اسلامی ایران به هر دلیلی دست از ادمه فعالیت های هسته خود بر دارد و یا ازمداخله در امور دیگر کشور ها در منطقه خود داری نماید، به این معنی است که ما به مطالبات خود دست یافته و به قول معروف دکان را تعطیل خواهیم کرد ؟
به نظر می رسد کسانی که مطالبه اپوزیسیون را به این پروژه ها پیوند می زنند بیشتر از اینکه دغدغه دمکراسی داشته باشند به دنبال تامین منافع کشور های متخاصم با جمهوری اسلامی هستند و دغدغه آنها مسله آینده دمکراتیک کشور نیست.
مشکل دمکراسی و حقوق بشر در ایران به ادامه و یا توقف پروژه هسته ای منطقا هیچ ربطی ندارد ، ما چه جمهوری اسلا می با غرب و اسرائیل در این زمینه به توافق برسد و چه نرسد در هر حالت بدنبال تحقق یک نظام دمکراتیک در ایران هستیم، پیوند زدن ناف اپوزیسیون به چنین پروژه هایی نه تنها ما را در نظر مردم ایران بی اعتبار می کند که خطر انحلال طلبانه در آینده سیاسی برای اپوزیسیون نیز ببار خواهد آورد.

ما نباید با پیوند زدن جنبش مطالباتی دمکراتیک با چالش های منطقه ای میان نظام اسلامی و دیگر قدرت ها خود را به بن بست برده و تیر خلاص را به خود بزنیم. ادامه حیات ما، قدرت ما، و امکان عمل ما، نه در لابلای چالش های جمهوری اسلامی ایران و کشور های غربی و اسرائیل و رفقای منطقه ای آنها ، که در پیوند ما با مردم کوچه و خیابان های کشورمان است و در تقویت همکاری ما با رهبران ، کادرها و پایه های اجتماعی جنبشی است که بزرگترین چالش تاریخی را برای جمهوری اسلامی در طی سی ساله گذشته بوجود آورده و گسترده ترین امواج توده ای را برای یک تحول دمکراتیک در سراسر کشور و در کلان شهر های این سرزمین به راه انداخته است .

با احترام،

رضا فانی یزدی
۱۰ اکتبر ۲۰۱۲
rezafani@yahoo.com
www.rezafani.com


* این مطلب برای ارایه در پنجمین همایش اتحاد جمهوریخواهان ایران در کلن تهیه شده بود، اما فضای همایش موجب شد که سخنرانی من به موارد دیگری توجه پیدا کند و از ارایه آن خودداری کردم که اینک منتشر می شود.