•
زیر آفتاب، باغو تو رنگدونت خیس میکنی
وقتی هم تاریک میشه
تو دل باغ که همون دل منه
پاییز جون، تشویش و افسون میکاری
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲٣ آبان ۱٣۹۱ -
۱٣ نوامبر ۲۰۱۲
پاییز جون
تو که هی عاشقات برات شعر میگن
جلو چشم بچهها،
لخت نشو
تو که قرص آفتابو،
نصف کردهای
توی چشمات کاشتهای
از من می ترسی پاییز جون؟
منکه چشمام رو مادیون شب
صدها فرسخ از خودم
تندتر و پیشتر میرونه
هنوز پاییز نرسیده،
زمستونو دیده،
توی برفا راهشو گم میکنه تو کوچهها،
ته بن بست خودشو،
یهویی پیدا میکنه
اینکه ترس نداره پاییز جون
ملکهی سباش نتونست،
من کیم که حریف تو بشم
زیر آفتاب، باغو تو رنگدونت خیس میکنی
وقتی هم تاریک میشه
تو دل باغ که همون دل منه
پاییز جون، تشویش و افسون میکاری
تا که ماهِ آسمون،
یواش یواش بالا میآد
غبارو از سر راش پاک میکنی
من یهو ذوق میکنم، گُر میگیرم، سبک میشم،
گول میخورم
اون بالاها،
رو شاخِ مهتاب میپرم،
نقره میشم، زودی جوونه میزنم
اما آه . . .
ریزش شاخه و برگ
از پیکر باغ
تا سحر قطع نمیشه
آخرش تا مهتابو از زیر پام در نکشی، آروم نمیشی
اصلن تو خوشت میآد
دنیا رو بلرزونی،
مردمو بترسونی
هر کَسم تو آینهت فوت بکنه سیاه میشه
یادته تو خونهی مادر بزرگ
چارتا ضلع حیاطو، هی غروبا دور میزدی؟
تا چراغا همه خاموش نشدند، آروم نشدی؟
حالا هم که اتاقا گودال تاریکی شدن
پاییز جون
هنوز هم سرجات بند نمیشی
شبا دور از چشم عاشقای ساده دل
اون یکی پیرهنو در میآری
به خودت عطر و کافور میپاشی
تو حیاط خونهها
یه عالمه تو تاریکی ترس میریزی،
نردهها را میشکنی،
به خونهی غریبهها، لخت و پتی سر میکشی
تا یه چیزی هم به یغما نبری، در نمیری
نمیدونم امشب هم
به اون درخت گردوه چی گفتهای
که تموم شب هی سر تکون میده
انگاری دیوونه شده،
بیچاره میوههاشو از سرِ شاخه میکنه
گردو گردو
رو بلور خواب ما،
رو سایهی مارای بیتاب میریزه
شایدم بهارو فریاد میزنه
آه، اگه اون دشتو من پیدا کنم
که کسی اونجا ترو راه نمیده
افسار مادیونو، آی که چه محکم میکشم
همونجا میشینم و آتیشو روشن میکنم
دودشم نمیذارم
تو چشمای هیشکی بره
تا که تو
توی باغ پا میذاری
یه نسیم کوچیک هم که میوزه
انگاری توفون اومده
خاکی که نیستی پاییز جون، تو الههای
تا ابد دنیا را هی دور میزنی
اما من
با این هیکل ظریف
وقت علافی و گشتن ندارم
اومدم، تو علفزار بشینم
حرفی دارم، بزنم
نمیدونم با کی،
اما
دیداری کنم
دیگه بسّه پاییز جون
گاهی باد سردی، گاه آفتاب داغ
چه دورویی پاییز جون
کم کَمک گیج و خمارم میکنی
هر چی هست، اما بدون
سرخی برگ چنار آخرین
زخم دلدادگیها،
سرخی قلب منه
اون بالا برا خودش لرزون آشیون داره
اگر اون دامنو بالا بزنی
آخرین برگو رو زمین مثل خاشاک بریزی
یا با باد اینور و آنور ببری
منم پیش عاشقای ساده دل
لبای رنگ پریدهمو رنگ میزنم،
قصه را گرمی و شادابی میدم
مشتتو وا میکنم،
رازتو افشا میکنم
پاییز جون
جلو چشم بچههام
لخت نشو.
پاییز ۲۰۱۲، آتلانتا
divanpress.com
|