جنبش دانشجویی آذربایجان و ابروان درهم‌کشیده‌ی نهاد قدرت


دکتر ایواز طه


• مهمترین عاملی که فوران عرصه خصوصی در عرصه‌ی عمومی را میسر می‌سازد، جنبش دانشجویی است. دانشجویان بنا به خودآگاهی پیش گفته، به گونه‌ای رها و کنترل ناشدنی به عرصه‌ی اجتماع سرازیر می‌شوند، و نهاد قدرت را مجبور می‌سازند که گفتمان اقتدارگرایانه را به صورت تلطیف شده و متناسب با وضعیت موجود به کار گیرند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱۱ اوت ۲۰۰۶


در ماههای اخیر در پی چاپ کاریکاتوری در روزنامه ایران شاهد تظاهرات های گسترده ای در سطح شهرهای آذربایجان بودیم. این اعتراضات محدود به این شهرها نشده و به پایتخت نیز کشیده شد. عکس العمل ها وتحلیل های مختلفی که همزمان و پس از این قضایا در سایتها ومطبوعات درج گردید حکایت از سردرگمی شدید در درک علل و ریشه های این حوادث داشت عده ای آگاهانه یا ناآگاهانه آنرا با تئوری تکراری توطئه توجیه کردند وهم اکنون پس از بر قراری آرامش همه آنرا به فراموشی سپرده اند ...
واقعیت این است که این اعتراضات ریشه های بسیار عمیق دارند و عوامل عینی وذهنی آن در فضایی که روشنفکران داخلی از آن غافل بوده اند پی ریزی شده و رشد یافته اند. با توجه به این که اعتراضات با پیش گامی دانشجویان آذربایجانی شروع شده وپس از آن به خیابانها کشیده شد، از این رو بررسی خواستها وفضای فکری و احساسی این دانشجویان ضروری به نظر می رسد. قضیه زمانی حساس تر می شود که بدانیم آنها اقدامات خود را با نام جنبش دانشجویی آذربایجان انجام می دهند و در دانشگاه های کشور و در بین دانشجویان ترک مقبولیت قابل توجه ای بدست آورده اند. در این جا مصاحبه ی نشریه ی دانشجویی آراز دانشگاه تبریز را با دکتر ایواز طه، یکی از فعالین آذربایجانی می آوریم این نشریه پس از چاپ ویژه نامه ای با عنوان جنبش دانشجویی آذربایجان سلب امتیاز شد .         
 
کارکرد جنبش دانشجویی چیست؟
 
  جنبش دانشجویی از آنجا که ثمره‌ی نوعی تلاطم هویتی است، اصیل و بنیادین است. منظور از واژه‌ی ‌بنیادین در اینجا، نوعی رویکرد اخلاقی به این کلمه‌ نیست، بلکه اشاره به نوعی گرایش رادیکالِ محافظه‌کارگریزانه است. و این برای جامعه‌ای که در آن   از یک سو، حزب به معنای واقعی وجود ندارد، و دولتمردانش تحزب را مترادف با گرایش‌های باندبازانه به کار می گیرند، نعمت است. همچنین   در جامعه‌ای که
با دلیل تحمیلِ فضایل ادعایی بر پنهان ترین زوایای زندگی به نفاقِ نفرت انگیز آلوده‌ است، و از طریق نفاق، محافظه‌کاری سیاسی را دامن می‌زند ونه به واسطه‌ای عقلانیت سیاسی، این حرکت پیوسته کارکرد دوگانه‌ای را ایفا می‌کند: ازیک سو موجب عقب راندن اقتدار از عرصه ی خصوصی آدمیان به عرصه‌ی عمومی می‌گردد، و از دیگر سو قدرت انباشته را با چالش مشروعیت رویارو می‌کند. در پنجاه سال اخیر جنبش دانشجویی هم چون سقراط که وجدان بیداری در میان خفتگان آتنی بود، وجدان قدرت انباشته را پیوسته آزرده، و مشروعیت آن را به چالش کشیده‌ است. در مورد فرهنگ و زبان آذربایجان، درست در لحظه‌ای که نهادهای آموزشی و رسانه‌های قوم‌ستیز گمان می‌بردند، کار خرده‌فرهنگ ها را یکسره کرده‌اند، از طریق فوران جنبش دانشجویی بود که معرفت انسان آذربایجانی به متن گفتمان سیاسی بازگشت و نهاد سیاست، اجباراً رویکردی یافت که در نهایت کاندیدهای آخرین انتخابات ریاست جمهوری، شعار محوری خود را احیا و اجرا اصل پانزده قرار دادند .
اگر تا پیش از ۱۹۶٨ جنبش دانشجویی حرکتی در حاشیه‌ی جامعه تلقی می‌شد از آن زمان به بعد دیگر چنین نیست. از آن هنگام که جنبش دانشجویی سراسر غرب را فراگرفت، و قهرمانی چون ژنرال دوگل را نیز به زانو درآورد، به صورت پدیده‌ی انکارناپذیر درآمد. آن جنبش تقریبا شورشی علیه قراردادهای اجتماعی غرب بود. جنبشی که می‌توان گفت هم فیلسوفانی چون ژاک دریدا و فرانسوا لیوتار از آن سخت تأثیر پذیرفتند، هم نویسنده‌ی بزرگی چون اوکتاویو پاز، و هم گروهای موسیقی‌ای چون پینک فلوید. مخالفت احزاب محافظه کار با این جنبش و انفعال و سکوت احزاب کمونیست در برابر آن، به جدایی کامل اندیشمندان بزرگی چون فرانسوا لیوتار از اردوگاه کمونیسم انجامید. اگر به سکوت احزاب کمونیسم از منظر کارکرد اجتماعی جنبش دانشجویی ۱۹۶٨ نظر بیفکنیم، خصلت خودجوش فراحزبی آن را به نیکی درخواهیم یافت. زیرا این جنبش در گستره‌هایی از جامعه غربی جریان یافته بود که در چهارچوب تعریف شده احزاب کمونیست نیز نمی‌گنجید. و این خصلت تقریبا در هر جنبش دانشجویی نیز مشاهده کردنی است .
درست زمانی که احزاب اصلاح طلبی چون جبهه‌ی مشارکت به سبب الزامات مشارکت در یک ائتلاف، و نداشتن اراده، اعتقاد و انگیزه‌ی لازم برای انجام اصلاحات ریشه‌ای در ساختار اقتدارگرای نهاد قدرت، در درون تشکیلات خود منجمد شدند، جنبش دانشجویی راه خود را جدا کرد. این به معنای مخالفت با حزب‌گرایی نبود که تحزب خود سنگ زیربنای هر نوع آزادی و دموکراسی است، بلکه حفاظت از خصلت سیال و انجماد گریز بود. کارکرد جنبش دانشجویی در آذربایجان نیز با اندک تفاوت‌هایی، در همین حوزه‌ی ساختار شکنانه می‌گنجید. از اواسط دهه هفتاد شمسی چند نشریه‌ی محلی از تبریز و ارومیه و اردبیل و زنجان، به سبب پرداختن به حقوق اقوام در کنار اقبال مردمی با ابروان درهم کشیده‌ی نهاد قدرت مواجه شدند. اما وقتی نشریات دانشجویی گسترش یافت، زبان صریح، بی‌مجامله، اقتدارستیز و افشاگرانه‌ی این نشریات، چنان گزنده بود، که شیوه‌ی بیان آن نشریات رسمی به سرعت کهنه و مندرس گشت .
جنبش دانشجویی آذربایجان پس از مشاهده ناتوانی جریان اصلاحات در احقاق حقوق اقوام از آن فاصله گرفت. زیرا آرمان‌ها و خواسته‌های آن دیگر در قالب دو گفتمان اصلاح طلبی و اقتدارگرایی نمی‌گنجید. دو جریانی که شگفتا درباره مسئله مهم اقوام دیدگاه مشترکی داشتند: حفظ سیطره آهنین مرکز، و باور به اسطوره‌هایی که تنها از راه یکسان سازی بی‌رحمانه‌ی فرهنگی تداوم حیات می‌یابد. اینک جنبش دانشجویی در خصوص احیای هویت آذربایجانی خویش مطالباتی دارد که اصل ۱۵ قانون اساسی دیگر کف آن است نه سقفش .
 
چرا جنبش دانشجویی آذربایجان قبل از دهه‌ی هفتاد شکل نگرفته است؟
 
پرداختن به علل این قضیه در قبل از انقلاب فرصتی مستوفا می‌طلبد اما دلایل آن در بعد از انقلاب متنوع و گسترده است. در واقع با وقوع انقلاب حرکت عظیمی در جهت احیای زبان و فرهنگ آذربایجان شروع شد که در آن طیف وسیعی از طبقات اجتماعی شرکت داشتند. دانشجویانی که در آرزوی مدینه فاضله، برای فروپاشی رژیم پیشین به صف نخست مبارزه در آمده بودند، پس از استواری نظم جدید نمی‌توانستند علیه آن موضع انتقادی بگیرند. آنان صرفاً در پی آن بودند که بقایای نظم پیشین را از بین ببرند. از این‌رو درجهت عکس خصلت خویش، انقلاب فرهنگی کردند و دانشگاه را بستند. دانشجویانی که بنا به سرشت ساختار شکن شان باید به ستیزه با مهار فرهنگ از بالا می‌پرداختند خود به انجماد سریع حرکت در قالب سازمان و نظم نوین یاری رساندند. جنگ هشت ساله نیز پدیده‌ی مهمی بود که گرانیگاه گفتمان دانشجویی را در حاشیه‌ی نهاد قدرت قرارداد.   از این رو ده سال طول کشید تا از سیطره‌ی نظم خودساخته‌ای که به گمانش به اسقرار گفتمان اقتدارگرایانه انجامیده بود، سرکشی کند. این امر در جریان حوادث دهه هفتاد اتفاق افتاد. چندی از همین نگذشته بود که مطالبات قومی نیز بر مطالبات اولیه افزوده شد .
 
چه‌عواملی سبب پیدایش جنبش دانشجویی می‌گردد؟
 
در نگاه اول پدیده هایی چون تبعیض قومی، فقر، استبداد، و عقب‌ماندگی به عنوان نخستین تکانها و انگیزه به ذهن متبادر می‌گردد. لیکن هیچ یک از این پدیده‌ها به خودی خود موجب برانگیختگی و جنبش نیستند، بلکه خود‌آگاهی به آن عوامل است که انسان را به حرکت در‌می آورد. برای مثال مهاجرت، آگاهی بی‌واسطه‌ و نابی را از طریق ایجاد امکان مقایسه در میان وضعیت پیشین و وضعیت حال فراهم می‌آورد. یک جوان در محیط پدرسالار و یا در محیطی فقرزده چندان توفیقی در کشف سازوکار استبداد و مشاهده چهره‌ی فقر نخواهد یافت. مگر آنکه از آن محیط به در آید و در آینه‌ی شرایط نوین و دیگرگونه، وضعیتِ نخستین را باز نگرد. برای اغلب دانشجویان چنین امکانی از طریق مهاجرت مکانی و تغییر محیط تنفس فکری حاصل می‌شود. وی از طریق مقایسه ی وضیعت خود با دیگران، به خودآگاهی بی بدیلی دست می‌یابد. میزان این خودآگاهی گرچه بسته به تنگناهای محیطِ پیشین و شرایط محیطِ جدید متفاوت است، اما به طور کلی تمامی زوایای ذهنی را درمی‌نوردد و نیروی لازم برای انگیختگی در اندرون وی را ایجاد می‌کند. این بار دیگر نه تنها فقر و استبداد، که هویت فرد در تلاطم میمون زلزله‌ی خودآگاهی دوباره قرائت می‌شود. مثلا فردی که از روستایی در مغان گذارش به کلان‌ شهری می‌افتد که تحقیر اقوام بخش جاری زندگی است خود را دیگر باره کشف می‌کند و در پرتو قرائت جدید، به ماهیت عوامل بازدارنده پی می‌برد .
 
آفات جنبش‌های دانشجویی کدامند؟
 
ایدئولوژی‌‌زدگی و«ناکجا آباد»‌گرایی دو آفت به هم پیوسته‌ی این گونه جنبش‌هاست. ایدئولوژی در دو حال، علیه خود تبدیل می‌شود. نخست زمانی که آرمان‌هایی که تبلیغ می‌کند دسترس ناپذیر باشند، دوم زمانی که ایدئولوگ‌ها به قدرت برسند. در صورت اول ایدئولوگ‌ها درست در جبهه متضاد آرمان های خود قرار می گیرند و در صورت دوم ایدئولوگ‌ها بساط خودکامگی جدیدی را برپای می‌دارند. ایدئولوژی به رغم آنکه گرمی و شور لازم برای عمل و اقدام را فراهم می‌آورد، به نوعی مطلق‌اندیشی می‌انجامد. مطلق اندیشی نیز آنگاه که به صحنه‌ی عمل فوران می‌کند، ناشکیبی سیاسی، عدم تحمل آرای دیگران و خودکامگیِ افسارگسیخته را در بطن خود می‌پرورد. ناکجا آباد گرایی نیز، فعال گری اجتماعی را از حیطه‌ی عینیت به سوی ایده‌آل‌های دست‌نیافتنی می‌راند. به دیگر سخن، مبارزه باید در پی اهداف عینی، همچون رفع تبعیض، ناداری و عقب‌ماندگی و برقراری حکومت رفاه، دمکراسی و آزادی و تلاش برای استقرار حق تعیین سرنوشت باشد. نه آرمان های مطنطنی که به ادعای ایجاد بهشت‌ِ برین در زمین خاکی مورد پیروی قرار می‌گیرد. چون کسی که ایجاد بهشت براساس آرمان‌های موهوم را بشارت دهد، به احتمال زیاد در زمین جهنم بپا خواهد کرد، امری که در اغلب انقلاب‌ها اتفاق افتاده‌ است. جنبش دانشجویی می‌تواند با اجتناب از آن، صرفا با استفاده از روش‌های دموکراتیک، پذیرش تکثر سیاسی به مبارزه بپردازد .
 
اشاره کردید که دانشجویان واسطه‌ی مهم عقب نشاندن نهاد قدرت از عرصه‌ی خصوصی آدمیان هستند، معنای این سخن چیست؟
 
در حکومت‌های تمامیت‌خواه، برنامه‌ریزی از بالا برای زمینه‌های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی براساس ایدئولوژیِ از پیش‌مفروض صورت می‌گیرد. و چنان فرض می‌شود که اندام جامعه متناسب با اندازه جامه‌ی مورد نظر خواهد بود. هگل پس از فراغت از درس‌هایی در باره‌ی تاریخ که درآن ساز و کار گسترش روح یا عقل را در فرآیند تاریخ توضیح می‌داد، گفت: «این طرحی است   که من درباره‌ی تاریخ جهان درانداخته‌ام و حوادث گذشته نیز باید مطابق با آن درآیند.» تمامیت‌خواه نیز جامعه را متناسب با مظروف خویش می‌خواهد. به علاوه چون تمامیت‌خواهان هیچ عرصه و حوزه‌ای مستقل از حوزه سیاسیِ مفروض نمی‌شناسند، پیوسته به حوزه خصوصی افراد دست می‌برند و الگوهای از پیش‌آماده‌ای در این حوزه تجویز می‌کنند و بحران درست از همین جا آغاز می‌شود. افرادی که حوزه‌ی عمومی مورد پسند خود را از دست‌رفته می‌بینند بیش از پیش به حوزه خصوصی پناه می‌برند. و دور از چشم نظام سیاسی، زندگی را به نحو دلخواه و گاهی متناقض با عرصه عمومی سامان می‌دهند. آنان در جغرافیای زندگی سهم زیادی به این حوزه می‌دهند، و وقتی این حوزه نیز مورد یورش قرار می‌گیرد، مقاومت پیچیده و پنهانی را برای حفظ آن آغاز می‌کنند. و به دلیل آنکه امکان رزمایش افراد در حوزه ی خصوصی بیش از قدرت تمامیت‌خواه سیاسی است از این رو رفته‌رفته خودکامه‌ترین حکومت‌ها نیز مجبور به عقب‌نشینی از آن می‌شوند. و درعین حال چنان گمان می‌کنند که واقعا توطئه در کار بوده که موجبات و مقدمات این عقب‌نشینی را فراهم آورده‌ است. قدرت حاکم در واقع بیش از آنکه ایدئولوژی پیش‌ساخته‌ی خود را به چالش طلبد، همچنان می‌کوشد دیگرباره زوایای حوزه‌ی خصوصی را فرا چنگ آورد. در واقع قدرت حاکم در گرداب پیش‌فرض‌های خود در باب انسان می‌افتد .
فارغ از پندار توطئه انگارانه‌ی نهاد قدرت، مهمترین عاملی که فوران عرصه خصوصی در عرصه‌ی عمومی را میسر می‌سازد، جنبش دانشجویی است. دانشجویان بنا به خودآگاهی پیش گفته، به گونه‌ای رها و کنترل ناشدنی به عرصه‌ی اجتماع سرازیر می‌شوند، و نهاد قدرت را مجبور می‌سازند که گفتمان اقتدارگرایانه را به صورت تلطیف شده و متناسب با وضعیت موجود به کار گیرند، نه به صورت گذشته‌ای که در غیبت تکثر صداها صورت می‌گرفت، از سر گیرد .