«« گـُسـست ما، پدیداری ماست »»


رضا ایرانی


• "زنگیان مست" اگر واقعـاٌ راست می گویند، دلیری کنند و فتوای قتل را "فقاتلوا ائمه الکفر" در "اسلام دموکرات شان "، منسوخ نمایند. «حقوق بشر» و «دموکراسی» و «سکولاریزم»، پیش کش! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱۱ اوت ۲۰۰۶


روشنفکران ایرانی می پندارند که امروزه با ایده ها و افکار خود سروکار دارند و با دارا بودن   «خودآگاهی تاریخی»،   خواه ناخواه جاده "پیشرفت و ترقی" را خواهند پیمود چنانچه درگذشتـه   چنیـن می انگاشتند و جزاین باوری نداشتند. همان خرافه امروز نیز ادامه داشته، با این تفاوت که چند شعار "تازه" به آن افزوده (جدایی دین از "سیاست"!، "سکولاریته و لائیسیته") گردیده و روکش ("حقوق بشرو میثاق های الحاقی") به روز شده، یافته است .
 
بسیاری از افکارما، افکاری هستند که درگذشته (هرچند که ما از آن گریزانیم ولی هنوز اسیر و دربندش هستیم) و تحولات پس از آن، در ما پدید آمده و فکر ما را شکل داده اند. ذهنیت ما، انباشته از لایه های تو درتوییست که در گذشت هزاره ها و سده ها از سوی اجتماع بر روی هم گذاشته شده است و این «خودآگاهی تاریخی» و یا "خود" آگاه شده در تاریخ، یا "خود" آگاه شده از تاریخ، تنها با آن لایه سطحی از این انباشت، کار دارد که از سوی قدرتمندان و حاکمان جامعه ساخته و پرداخته شده و به تصرف در آمده است. بسخنی دیگر، این "خود" درحقیقت همان خودِ دین ِ حاکم، همان خودِ مکتبِ فلسفی حاکم، همان خودِ ایدیولوژی ِ حاکم بر ما می باشد که تاریخ را می جوید، تا از آن "خود آگاهی تاریخی" کسب کند. از همین جا میتوان دید که چگونه دردسر آغاز می شود !
برای نمونه از دید یکنفر مسلمان، «دین»   فقط اسلام است ولو آنکه در ظاهر "ادیان کتابی" دیگر نیز به "رسمیت" شناخته شوند ولی پیروانشان در باطن اگر به اختیار خود رها شوند، فطرتاً، مسلمانند. و اساساً همه پیروان ادیان دیگر، کافر و ملحد و جاهل اند. از دید یک "چپ زده" ایرانی نیز، «دین» چیزی جز از تجربیات تاریخی اش از اسلام نیست و همین مفهوم را از دین، پیش چشم دارد. همچنانکه درکش از فرهنگ ایران، تاریخ شاهان است !
 
  پس اگر قــــرار اسـت کـــه، واقعا "خــود" شــویم،   و از خـــود «اندیشیدن» را پی بریزیم، نیاز داریم که از "بودِ" واقعی مان آگاه گردیم، نه آن "بودی" که دیگران برایمان ساخته اند و معین کرده اند. پس نیاز داریم به آگاه بودن از "خودی" که هنوز نیامده، هنـوز در راه است و «امکان» بازشکفتن چهره‍ی خود را نیافته، آگاه گــردیم. در این روند، درست می بایست از این "خود" سطــحی گـُسست و بُرید، تا آن "خود" نیامده، تا آن چهره نشکفته اما در راه، پیدایش یابد. این خود، آنوقت خود فرهنگی ماست. به سخنی دیگر، ما می بایست این چهره‍ی اصیل فرهنگی خود را ورای عقاید، ادیان، ایدئولوژی ها، و یا معرفتهای گوناگون جستجو نمائیم و آنرا با مهر ِ یک دایه، یک ماما بزایانیم. ایده‍ی «وراء کـُفر و دین» در عرفان ایرانی، درست با همین گـُسست سر و کار داشت که نیاز امروز ماست. اینستکه عین القضات همدانی می گوید :
 
آتش بــزنم بســـوزم این مذهب و کــــیش
عشقــت بنــهم بجــای مذهب در پــــــیش
تا کی دارم عشــق نهـــان در دل خویــش
مقصود ِ رهم توئی، نه دینست و نه کیش
 
  البته عرفان ایران، طریقت صوفی نیست، چنانکه فلسفه، یک مکتب فلسفی ویژه ای نیست و یا دین حقیقی(= مهر به گیتی، «نباشد بجز مردمی دین من»)، شریعت نیست. ما ایده‍ی «وراء کـُفر و دین» را درک نمی کنیم زیرا که "خودآگاهی های تاریخی "ِ   دینی، ایدئولوژیک، فلسفی ِ چیره گشته و درونی ساخته شده در ما، این راه را بر ما بسته اند .
 
  زمانیکه ما با ایده های دیگران آشنا می گردیم و یا افکاری را از جایی دیگربرمیداریم و فوراً می پذیریم، می پنداریم که آنها را فهمیده و آگاهانه برمی گزینیم. درحالیکه افکار حاکم بر ما، اساساً اجازه چنین جابجایی را نمی دهند. ما فقط به افکار حاکم پشت می کنیم و می پنداریم که آنها را رد کرده ایم و از شرشان راحت شده ایم اما روند گـُسستن ما حتی آغاز هم نشده، چونکه پُشت کردن به چیزی، و یا نادیده گرفتن آن چیز، گـُسستن نیست. اینستکه همان افکار حاکم، با اندکی تغییرقیافه، با اندکی تغییر سطحی، با رویه و پوششی دیگر، نه تنها با همان نیرو، بلکه شدیدتر به زندگی خود ادامه می دهند. (مانند مارکسیزم   ِ روشنفکران چپ زده، که با پُشت کردن به اسلام خیال کردند که اسلام را "رد" کرده اند) و ما در اولین رویارویی با اندیشه ای متضاد، یا دچار بحران می گردیم و یا به دفاع سرسختانه و مطلق از عقیده خود می پردازیم .
 
نمونه امروزی و به روز شده آن، رویکرد شعاری ِ "حقوق بشر، سکولاریزم و دموکراسی خواهی" در میان بخش وسیعی ازطیف روشنفکری ایرانیست .
بدون مرزبندی و سنجشگری جدی و پیوسته، مقابله با افکارگذشته صورت نمی پذیرد. پدیده‍ی «گسستن» از عقیده ودین و ایدئولوژی، و رویکرد به اندیشیدن از خود و با مغز خود و یا انگیختگی (نه کپیه برداری) از افکار دیگری، چنان راحت و بی درد انجام نمی گیرد. چه بسا برای دور زدن و پرهیز نمودن از چنین دردی، زایش و پیدایش خود را بارها سقط می نماییم و راه اندیشیدن با مغز خود و در نتیجه   پیدایش خود را می بندیم .
نیرومندی افکاری که بر ما حکومت می کنند چنان است که بسادگی امکان فهمیدن و پذیرش ایده های متضاد را برایمان فراهم نمی کند .
به قول فیلسوف معاصر منوچهر جمالی: ««افکار موجود ما، تنها راه به افکاری می دهند که لطمه به سلطه آن ها نزند.»» ۱
 
اینستکه برای فکر کردن و اندیشیدن با مغز خود، ما نیاز داریم که در آغاز از افکار حاکم بر خود، بگـُُسلیم. این گسستن، زمینه را برای باز کردن و «گشایش فکری» فراهم می نماید. در اسطوره های فرهنگ ایرانی، واژه «پهلوان» درست به کسی گفته می شود که از "خود" هست و گشودگی و پهنا دارد. «پهلوان و پهلوانی» تصویر ایده آل ایرانی از انسانی بود که فراخ اندیش، گشوده فکر، و مستقل، و با یقین از خود است. یقین او ناشی از تجربیات مستقیم و بی واسطه اوست. اینستکه در شاهنامه، رستم با یقین از خود به هفت خوان تجربه میرود و با خدای مصنوعی (دیو سپید) پیکارمی کند. ««بزرگترین فریب کنونی، شناختن همین "خود ساختگی و جعلی" بود که صانع و جاعلش، برترین قدرت را دارد و حق دست زدن به آنرا هم به کسی نمی دهد.»» ۲ پهلوان کسی است که با این "خود مصنوعی"، با این فریب که "خدای صانع" نگهبانش هست، به پیکار بر می خیزد. با این «محال ساخته شده» گلاویز میشود.   اما تصویر «پهلوان» در ذهن چیره شده و در تصرف درآمده ما، چیزی جز یک " آدم درشت هیکل ِ سبیل کلفت پُر زور" نمی باشد و شوربختانه، این همان "خودآگاهی تاریخی" است که این تصویر وارونه را برای ما می سازد .
هنوز پر قدرترین افکار حاکم بر ما، تصاویری هستند که ما ناخودآگاه در آنها تنفس می کنیم بدون آنکه از آن خبری داشته باشیم. این تصاویر برغم انکار ما در ظاهر، چنان کارگزارند که دامنه همه افکار ما را در بر داشته و معین می کنند.   هرچند که ما با روکش و لعاب ظاهری افکاری به روز شده و "مُدرن تر از مُدرن" سعی در فاصله گرفتن از آنها نماییم .
 
« حقوق بشر» و «دموکراسی» و «سکولاریزم» مفاهیمی هستند که با تصویر ویژه ای از انسان و آگاهی او از خودش «پیدایش» یافته اند. این مفاهیم نه یک شبه با سرعت آذرخشی و نه با ساکن شدن در سرزمینهای بیگانه و یا وارد کردن آنها از این سرزمین ها، پدیـدار گشته اند. زنده کردن فرهنگ یونانی و بیرون کشیدن این تصویر انسان از آن در اروپا، همه در نتیجه پیــکارهای فـکری طولانی و پیوسـته‍ی اندیشمندان اروپائی، بــــا سنجشگریهای روشن و بی پرده و راست منش، با همان تصاویـــر قدرتمند حاکم (یهودیت، مسیحیت، کلیسا،...)   کلید بازگشایی فکری، و گسستن و پیــدایش و پدیــداری اندیشه اصالت انسان و یقین او بخود، با قدرتمندان مستبد دوران خـود می باشــند. اینها همه با روان و ضمیر فرد اروپائی همخوانی داشت و درک می شد چون رابـــــــطه‍ی زنـــــــده ای با تجربیـــــــــات سیاسی-اجتماعی او داشت. اینستکه " اقتباس و رونوشت برداری" این مفاهیم، هر چند هم که جذاب و "مدرن" جلوه می کند و ظاهر ِ ما را   تزئین می نماید، درست بخاطر نبود همان تصویر ویژه انسان و   ناهمخوانی با روان و ضمیر هر ایرانی، بخاطر نبود دلیری و گستاخی پیکار و سنجشگری ِ فکری- فلسفی از سوی ما، راه به جایی نمی بَرد که هیچ، بلکه بیش از پیش ما را سترون و سُست می سازند. نمونه برجسته چنین تجربه ای در جنبش مشروطه و تحولات بعد از آن تا بامروز، دست از ما نمی کشد .
 
«« اندیشنده و فیلسوفی که بنیادی در اجتماع میاندیشد، بایست آنچه را در اجتماع، محال شمرده میشود، و همه مردمان، ایمان به «محال بودن آنها» دارند، از سر، تحول پذیر سازد. بدون چنین گستاخی در اندیشیدن، امید به رسیدن به آزادی ازبین میرود.»» ٣
 
 
فـکر قدرتمند حاکم بر اجتماع مـا چیسـت؟ با چـــه، بینشی- عقیده ای (قدرتی) می بایسـت مــرز خود را کشیـد و گلاویــز شــد؟
این پرسشی است که رادی و پهلوانی را نیاز دارد تا بتوان در باره   آن اندیشید. تا بتوان ریشه ای با آن پیکار اساسی را آغاز کرد. تا بتوان در همین راستا "زنگیان مست" را نیز رسوا نمود. زنگیانی که امروز در هر دانشگاهی در غرب، حُجره می زنند و مجلس وعظ "حقوق بشر و دموکراسی" بر پا می کنند، و "مزاح گویی" می کنند و دیروز- دانشگاه های میهن را به خاک و خون می کشاندند و می بستند .
ما به ««زنده ساختن و گستردن و بسیج ساختن فـــرهنگ ایران، بــرترین و ریشــه دارتـــرین   شکل پیکار سیاسی ماست.»» ۴  
نیاز داریم تا آن تصویر ویژه اصالت انسان را در فرهنگ ایران از ســـر زنـــده کنیم* و پــدیــد آوریم و نه بــه یـاوه های آخـــوندهای "دمکرات"! که هر روز با مکری نو، با آویختن اندیشه های برآمده از جنبشهای انسانی غرب، در انبان "ابوهریره" خود، راه پیدایش ملت را می بندند .
ما نیاز داریم که این سراندیشه   "««با گســترش سراندیشــه «قداست جــان»، تیغ و شمشیر از دست همه احزاب سیاسی و مذاهب می افتد»» ۵
را به گوش همگان برسانیم. و این چــهره ســرکوب گشتــه و فراموش گردیده خود را از زیر خاکستــر هزاره هــا، زنــده کنیم. با بسیج ساختن «ایده پهلوانی، ایده وراء کـُـفر و دین» و چکاد حقوق بشر در ایران یعنی سراندیشه «قداست جـــان» و در یک سخن، گسترش فرهنگ اصیل ایران است، که، آزادی و حقوق بشر در ما و اجتماع پدیدار می گردد. نه با ترجمه و شعار! و نه با حدیث "بندگی و دلبُـردگی "!
 
" زنگیان مست" اگر واقعـاٌ راست می گویند، دلیری کنند و فتوای قتل را "فقاتلوا ائمه الکفر" ۶   در "اسلام دموکرات شان "، منسوخ نمایند. «حقوق بشر» و «دموکراسی» و «سکولاریزم»، پیش کش !
 
رضا ایرانی -   امریکا
 
 
 
۱-   کتاب   «نعش ها سنگین هستند»   اثر: منوچهر جمالی
۲-    کتاب «از عرفان پهلوانی» اثر: منوچهر جمالی
٣-   جستار «برانداختن اسلام، محال نیست بلکه محال ساخته شده است»، منوچهر جمالی
۴- کتاب «سیاه مشقهای روزانه یک فیلسوف» اثر: منوچهرجمالی
۵- همان جا
۶- « قرآن»، ترجمه بفارسی: بفرمان الله، همه رهبران ِ افکار و عقاید دیگر را بکشید .
 
*- برای شناخت ریشه ای با فرهنگ اصیل ایران به آثارفیلسوف معاصر «منوچهر جمالی» در ٣۵ سال گذشته تا اکنون مراجعه کنید .