سیاست به شیوه ی ایرانی، ملیت ها و کنفرانس پراگ


عطا جمالی


• آنچه در کنفرانس پراگ اتفاق افتاد را میشود برآمد یک کوررنگی سیاسی و رشد نیافتگی حقوقی و همچنین بیگانگی با ارزشهای جهان شمول دانست که تمامیت خود را در بیانیهای فارغ البال حتا از مقولهها و مسائل ارائه شده در سالن کنفرانس نیز به نمایش گذاشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱ آذر ۱٣۹۱ -  ۲۱ نوامبر ۲۰۱۲


مفاهیمی چون سیاست، سیاستمدار و عمل سیاسی هیچکدام خارج از بستر اجتماع نمیتوانند حاوی معنایی واقعی باشند و مادامی که مباحث خرد و کلان معطوف به آینده ی یک جامعه ی مشخص از طرف اشخاص یا گروههایی تحت عنوان کنشگر سیاسی فارغ از دغدغه های واقعی افراد آن جامعه مورد بحث قرار گیرد، نهایتن از سیاست نوعی ماجراجویی خیالبازانه، از سیاستمدار یک دن کیشوت و از کنش سیاسی چیزی شبیه تخیلات یک پهلوان سرگردان در وادی تخیلات سروانتس میآفریند...

تاریخ به عنوان بستر رخدادهای انسانی خود بسیار وقتها نقشی خدا گونه ایفا میکند، بدین معنا که در کسوت یک خالق تجلی میابد که پدیدار گشتن بسیاری پدیده های ادامه ی خود را برآمدی از خود میداند و ما در قالب تئوریهای تافته ی خود آنها را با عناوینی چون ضرورت زمانی - مکانی، بازخورد واقعه، دوران گذار و خیلی از مفاهیم دیگر توجیه میکنیم و ضمنن با آنها درگیر میشویم، به شیوهای که در گذر زمان از جایگاه یک واقعیت ناگزیر به یک حقیقت محرز تغییر شکل می یابند و از یک درگیری کوتاه مدت به یک دغدغه ی اصلی تبدیل میشوند؛ اینجاست که سرکوب شدگی به عنوان یک حقیقت فرا تاریخی، سرکوب چون یک وظیفه ی تاریخی و فراموش شدگی در قالب یک واقعیت ناگزیر باورانده میشود.
کنفرانس پراگ، در ادامه ی کنفرانس های استکهلم و برلین تحت عنوان کنفرانس "اتحاد برای دموکراسی" برگزار شد و اتمام کار خود را با بیانیه ای اعلام کرد، کنفرانسی با پنلها و سخنرانان و دیدگاههای متفاوت اما بیانیه ای متفاوتتر!
مسئله ی ملی، ناسیونالیسم و مبارزه ی ملی مفاهیمی هستند که برای هر کنشگر سیاسیی در ایران آشناست، همچنان که فرقه ی دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کوردستان و تاریخی نه چندان کوتاه از مبارزات حق طلبانه ی ملی ملیتهای مختلف ساکن سرزمین ایران برای آنها آشناست و اگر چه این آشنایی دیرزمانی همگام انکار حرکت کرده است اما حقیقت این است که انکار یک مسئله لزوما به معنای نبود آن نیست.
سیاست معطوف به قدرت است، قدرت در بستر جامعه و جامعه در مرزهای سرزمینی جای میگیرند و نهایتن، ملت به جامعه ای همگرا از لحاظ زبانی، فرهنگی و ارزشی و نه لزوما در یک محدوده ی سرزمینی اما دارای احساس مالکیت مشترک بر یک سرزمین مشخص تلقی میشود که همگرایی خود را در نمادی مشترک که همان پرچم میباشد اعلام مینمایند و این حقی سلب و انکار ناشدنی است چون نه فقط در رنگ ها و دفترهای نقاشی و میز مذاکرات بلکه در اذهان وباورها جاری میشوند.
اگر سیاست معطوف به قدرت است، پس سیاست ایرانی معطوف به قدرت ایرانی باید باشد، ایرانی با نمادها، اراده ها و مطالبات متفاوت که در بطن ملیت های متفاوت تبلور یافته اند، پس مستلزم سیاستی معطوف به ‌قدرتی تکثیر یافته در آن بطون میباشد، چیزی که دقیقن طی تاریخی نه چندان کوتاه مورد انکار و اجتناب واقع شده است و آخرین مورد آن در کنفرانس پراگ اتفاق افتاد.
آنچه که لازم است به چالش کشیده شود رسالت سیاست و کنش سیاسیی است که قرار است در بستر یک جامعه اتفاق بیافتد، مفهومی که با مفاهیمی دیگر چون منافع و مصالح گره خورده است و طبق راهکارهای گوناگون و تغییرپذیر در راستای راهبردی از پیش تعیین شده حرکت میکند و همچنین میزان تطابق راهبرد با منافع جامعه و سطح توجیه یافتگی راهکارها میباشد. آنچه در کنفرانس پراگ اتفاق افتاد را میشود برآمد یک کوررنگی سیاسی و رشد نیافتگی حقوقی و همچنین بیگانگی با ارزش های جهان شمول دانست که تمامیت خود را در بیانیه ای فارغ البال حتا از مقوله ها و مسائل ارائه شده در سالن کنفرانس نیز به نمایش گذاشت.
با توجه به سوابق گفتگویی مابین ملیتهای ایران و اپوزیسیون ایرانی که از یک طرف با یادآوری ستم های ملی روا داشته شده از جهت نظام حاکم (چه دولت حاکم و چه فرهنگ فراگیر برآمده از فرهنگ سازی های نظام سیاسی) و بر اساس آن توجیه رشد ناسیونالسم و مبارزه ی ملی و از طرفی دیگر با انکار و پشت گوش اندازی انجام شده اند شاید به جای بازنمایی بیشتر وقایع، پافشاری بر حقایق لزومیت دو چندان داشته باشد، به شیوه ای که دیگر سوکوب شدگی خود را نه یک حقیقت فراتاریخی بلکه یک واقعیت در بازه ی تاریخی آشنا، سرکوبگری دیگری را نه یک وظیفه ی تاریخی بلکه مایه ای برای احراز حقوق و بر همین اساس فراموش شدگی را نه یک باور بلکه یک دستاویز سیاسی قلمداد کنند و با اتکا به آنها به جای تکامل بخشیدن به پازل یک سرزمین موزائیکی بر موزائیک بودگی خود واقف شوند.