تندیسی میان ِپالتو پوست
مجید خرمی
•
آیا پرنده ای تنها
پریده به ذهن اش تشنه،
چشیده آب
از چشمه گاه نیاز او؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۴ آذر ۱٣۹۱ -
۲۴ نوامبر ۲۰۱۲
ـ آرایشی دلپذیر داشت
با آذین ِدو پر
کاکلی بر کلاه سیاه مخمل.
نیز آنگاه
رقص دو ساق ِانتظار
میان وزش سرد.
با نگاه هرچه را
نوازش می کردم.
می نگریستم
آیا زیر این گیسوان
روی شیار ِدانائیش
که نمود رفاه تکنیک است
رخ می نماید نقشی سیال؟
آیا پرنده ای تنها
پریده به ذهن اش تشنه،
چشیده آب
از چشمه گاه نیاز او؟
بوسه ی گرم یک عاشق
آیا براستی گشته آشنا
با خواهش ِژرف ِسینه گاه او؟
آیا بوی یک لقمه ی خام
در چنگ گرسنگی خواب ِکودک
رسیده به مشام او؟
هرچه می چرخیدم
می رقصیدم
با پای مژه،
با تن ِچشم
چیزی نمی یافتم،
جز برودت غرور
جز جلوه ی دیگر یک بازی از نقش زن.
جز آنکه نهایت
خانه ی احساس او
از تکنیک سرشار
از اکسیژن عشق تهی بود.
گفت آی! آرام!
چه می گوئی، خاموش!
که این نوبانوی روز است
این دَم هفته بازار ِمُد.
آن ستاره ی تخیل
آن رفتار عاشقانه
دیگر دست بسته ی یک قاب تماشا نیست.
چه می نویسی، آی شاعر!
نونگاهی دیگر کن،
هر چه گذشته را
خاک بر سر کن!
گفتم حالیا
آن خاک عشق می بوسم
که حافظ هزار بار،
بر قدمگاه معشوق
پَرپَر از گل پر غزل
مکررش کرد...
اگر از شور عشق می گیری مرا
تو توانگری، آنگونه بگیر.
اما مراد عشق را،
هرگز نتوانی گرفتن.
آن پرنده ی تشنه ی احساس
کز آبشخور زلال می نوشد.
یک سرمستی آزاد
من جان می دهم
رها به راه عشق، بدین جلوه!
۱۹۹۰ آلمان ـ مانهایم
|