در حاشیه ی بیانیه ی پژاک به مناسبت عاشورا - گلاله کمانگر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ آذر ۱٣۹۱ -  ۲٨ نوامبر ۲۰۱۲


درآمیختن ایدئولوژی دینی با مبارزهی سیاسی پیشینهی دور و درازی شاید به اندازهی تمدن بشری دارد، دو نهاد قدرتمند دین و حکومت همواره در کشاکش حفظ موازنه قدرت با یکدیگر بودهاند، و در عین حالی که حیاتشان وابستهی یکدیگر بوده اما نه حکومتها هیچگاه از جاه طلبی متولیان دین خشنود بودهاند و نه دستگاه دینی همواره از سهم خود در قدرت راضی بوده است.
دستگاه دین مرکزی برای مشروعیت بخشی به سیستم سیاسی حاکم بوده و در مقابل، از مزایایی از جمله سرکوب جریانهای دینی رقیب از سوی حکومت استفاده کرده است. از اختیارات مهم این دستگاه، بازپس گرفتن مشروعیت از حاکمان بوده که میتوانسته توده مردم را بر حاکمیت شورانده و حتی دودمانی سیاسی را به تمامی برچیند. به همین دلیل در چنان جامعهای که نبض مردمانش در دست متولیان دین است، سیستم سیاسی حاکم، اهتمام جدی به امر دین داشته و آن جریان دینی که تامین کنندهی مشروعیتش هستند را با تمام قوا راضی نگه میدارد. از سوی دیگر بسیار طبیعی است که رقیب سیاسی حاکم (بخوانید مبارز) نیز به دنبال جفت خود یعنی رقیب دینی متولیان دین رسمی باشد تا در هر دو جبهه مبارزه کامل شود.
به عبارت دیگر میتوان گفت که دین و سیاست در جامعه پیشامدرن دو جفت جدایی ناپذیرند که دو به دو در برابر یکدیگر صف آرایی می کنند، زمانیکه بحث از صف آرایی دین یا مذهبهای کاملا متفاوتی باشد این قضیه پر رنگتر جلوه کرده و ضدیت و خشونت در سطح جامعه به اوج خود میرسد و زمانیکه دو جریان دینی رقیب هر دو از یک خاستگاه باشند بحث اصالت و انحراف و بدعت و راستین و غیر راستین به میان کشیده میشود و هر یک سعی در اثبات حقانیت خود و تخطئهی رقیب دارد.
این کلیتی است همه گیر در تاریخ که اگر چه بسیار به اختصار بیان شد اما اصل و بنیان رابطهی دین با امر سیاسی و نیز سابقهی آمیختگی باور دینی- مذهبی با سیاست را نشان میدهد.
در اروپای پس از روشنگری با ظهور اومانیسم سیستمهای سیاسی از همسفرهی نامطلوب و بعضا زیادهخواه خود رهایی یافته و دین با از دست دادن اقتدارش از صحنه سیاست خارج شد. پس از آن مفاهیم مکتب نو ظهور، همچون دمکراسی، حقوق شهروندی، برابری و حقوق بشر به عنوان ارزشهای نوین سربرآورده و جایگزین ارزشهای دینی و آسمان محور شدند، ارزشهایی که بندگی و فرمانبرداری انسان را همچون اصل اساسی خود به مدت هزاران سال به طبقات زیر دست تحمیل کرده بودند.
مفاهیم مکتب جدید به دلیل خصلت رهایی بخشی و آزاد اندیشی و نیز به دلیل همراه شدن با علم و تکنولوژی و تحول زندگی بشری بی گمان بخش بزرگی از دنیا را مجذوب خود کرد و تضادهای جدی با حاکمیت سنتی در سراسر جهان شکل گرفت، جهانبینی انسانی جدید که مفهوم امت (از نوع مسیحی) را که در گذشته مقوم اتحاد و موجد احساس یگانگی مردم بود را به دلیل وابستگی به کلیسا تهی شده میدید، متوسل به مفهوم تازهای به نام ملت شد تا به وسیله آن کیان سیاسی را از آسیبهای احتمالی حفظ کرده و خلا دین را در این زمینه پر کند.
بنابراین ناگزیر از روی آوردن به تاریخ و جستجوی اشتراکاتی شد که با به خدمت گرفتن علوم باستان شناسی، تاریخ، زبانشناسی، اسطوره شناسی و حتی ژنتیک میتوانست حقانیت یک واحد سیاسی را بر اساس تعریف ملت اثبات کند و از این رهگذربود که ناسیونالیزم به عنوان یکی از پایههای هویتی انسان مدرن شکل گرفت.
ناسیونالیزمی که در مبدا برای پر کردن خلاء ناشی از تهی شدگی مفهوم امت به وجود آمده بود، خود به یکی دیگر از جاذبههای مدرنیسم بدل شد که هر گروه قومی در قالب آن هویت و تشخصی برای خود میجست، هویتی که از طریق آن نه تنها می توانست منافع گروهی را به نحو بهتری تامین کند بلکه از نظر روانی هم احساس رضایت خاطر و ارضاء غروری را که بعضا در طول تاریخ پایمال شده بود را به همراه داشت.
در اروپا (در اینجا توسعا تمامی جوامع مدرن جهان منظور است) چون مکانیزم جایگزینی کامل صورت گرفته بود، باور جدید با کمترین مشکل در کنار سیستم سیاسی و در خدمت پیشرفت جامعه قرار گرفت، اما ماجرا در کشورهای پیشامدرن دیگر بود. باورها و مفاهیم تازه، وارد دنیایی میشد که بر همان سیاق کهن اداره میشد، نقش نهاد دینی در کنار حاکمیت و گاها در کنار رقیب حاکمیت نقشی جدی و انکار ناپذیر بوده و به همین دلیل یکی از اولین صورتهای مبارزه علیه سیستم سیاسی حاکم، در قالب جریانهای ملی-مذهبی شکل گرفت، جریانی که میخواست دو هویت پیشامدرن و مدرن را با هم بیامیزد و از دو مفهوم امت و ملت ترکیبی بسازد که بتوانند همپوشانی داشته و موید یکدیگر باشند.
جریانهای ملی-مذهبی که بیشترین نمودهای آن در جوامع اسلامی دیده میشوند همواره در کار ارائهی تصویری مبارز از دین بودهاند، غافل از اینکه دین(با تمام مذاهب و شاخههایش) ماهیتا هم میتواند در کنار حاکمیت باشد و هم در برابر آن، متولی دین بر حسب سهمی که از قدرت دارد تبدیل به موید و یا منتقد سیستم سیاسی میشود. بنابراین هیچ دین یا مذهبی نمیتواند برای همیشه دارای کارکرد رهایی بخشی بوده و این خصلت تنها در زمان دوری از قدرت وجود دارد.
با این مقدمات قصد دارم وارد بحث نقش دین در جریان مبارزات ناسیونالیستی در شرق کردستان شوم، مبارزاتی که همچون مشابهان خود در خاورمیانه به کلی از حضور دین برکنار نبوده است. در مقاطع گوناگون این مبارزات که به طور جدی از کومله ژ-ک و پس از آن تشکیل جمهوری کردستان آغاز شده و با گذشت قریب به ٧٠ سال همچنان ادامه دارد، نقش دین را در دامنهای متنوع از صفر(در کومله زحمتکشان کردستان ایران) تا صد (در جریان وابسته به احمد مفتیزاده و همچنین سازمان خبات کردستان ایران به رهبری شیخ جلال حسینی) شاهد بودهایم. شخصیتهای مذهبی در مقاطع مختلف مبارزهی ملت کرد نقش داشته و به گونهای (بنا به کارکرد همیشگی خود که در بالا ذکر شد) مشروعیت جریانهای مبارز را تامین یا سلب کردهاند. در کومله ژ-ک اعضای ملزم به ادای سوگند به قران بودهاند، شخصیت قاضی محمد خود شخصیتی دینی به شمار می آمد، در دوران پس از انقلاب ایران نیز نقش شیخ عزالدین در مبارزه برجسته شده، اینها همه گذشته از رهبران منفرد دینی است که سالها پیش و پس از جمهوری کردستان شخصا رهبری مبارزهای را به عهده گرفتهاند.
بنابراین کردستان نیز مانند دیگر نقاط خاورمیانه نقش رهبری دینی را در سابقهی مبارزاتی خود دارد، اما آنچه کلیت جنبش کردستان را به جنبشی ملی و نه ملی-مذهبی تبدیل میکند، چارچوبهای فکری دو جریان عمده مبارزه در کردستان یعنی کومله و دمکرات است، که یکی (کومله) کاملا عاری از دین است و دیگری(دمکرات) بر پایهی جدایی دین از سیاست و پرهیز از برجسته ساختن مفاهیم دینی در جریان مبارزه بنا شده اند، حزب دمکرات اگرچه تاریخش با شخصتهای مذهبی زیادی گره خورده اما مبانی خود را بر جدایی دین از سیاست استوار کرده و در پروسهی آزادی و آزادیخواهی کمترین استفادهای از مفاهیم دینی نکرده، و حتی در زمانی که با حمله مسلحانه و فتوای جهاد از سوی خمینی روبرو شد به حربهی دین و مذهب برای تقویت مقاومت متوسل نشده و مبارزه را از فرم ملی به دینی و مذهبی تغییر نداد، به همین دلیل این حزب اساسا دین و مفاهیم دینی را دارای ماهیتی رهایی بخش و یاری رسان به مبارزه ملی نمیداند (در این باره رجوع شود به برنامه و اساسنامه این حزب) . بنابراین ماهیت مبارزهی سیاسی کرد در شکل عام و غالبش ملی-مذهبی نیست. شایان ذکر است که در اینجا نقدی جدی متوجه برخی از سیاستهای حزب دمکرات میشود، مبنی بر اینکه علی رغم ماهیت سکولارش مانند بسیاری از احزاب و سیستمهای سکولار و دمکراتیک در دنیا ، توجه خاص به برخی مسائل و مناسبتهای دینی از خود نشان میدهد، توجهی که خارج از چارچوبهای سیستمی سکولار و لزوم سکوت آن در امر دین و مناسبتهای دینی است.
در عین حالی که رفتار مشابه احزاب و سیستمهای سکولار دمکراتیک دنیا و جهانشمولی این پدیده، تغییری در نفس لزوم سکوت در برابر دین، ایجاد نمیکند و این موضع گیریها همچنان مصداق رفتار پوپولیستی سیاستمداران دنیا و حزب دمکرات به شمار می آید، اما هرگز نمی تواند به عنوان دخالت دادن دین در سیاست تفسیر شود، چراکه در سیاستهای کلی و مشی مبارزاتی این حزب و مشابهان جهانیش جایی برای دین و مفاهیم دینی در نظر گرفته نشده است.
بنابراین مبارزه سیاسی در کردستان همواره با شناسنامهی ناسیونالیستی و نه دینی تا به امروز رسیده، و دین نه مکتب مبارزاتی بلکه تنها به عنوان بخشی از باورهای شخصی مردم در نظر گرفته شده و نهایت واکنش به آن در حد تبریکی چند سطری به مناسبتی دینی بوده است، بدون آنکه به تشریح مفاهیم دینی و تبدیل کردن آن به بخشی از مبارزه بپردازد.
اما آنچه اخیرا در مورد پژاک شاهدیم گویای رویهای کاملا متفاوت است، رویهای که در کار دخالت دادن مفاهیم مذهبی در جریان مبارزه و تبدیل کردن آن به انگیزهی مبارزه است.
این حزب اگرچه خود را به عنوان حزبی ملی-مذهبی معرفی نمیکند و در بخشی از برنامه و اساسنامهاش جدایی دین از دولت را به عنوان یکی از هدفهای خود بر میشمارد (در بند هفت از بخش ششم برنامه و اساسنامهی پژاک آمده است: مبارزه علیه سیاسی شدن دین و استفاده ابزاری از آن در راستای منافع قشری خاص در نظام حاکم که سبب گسترش مطلق گرایی، عوام فریبی، عدم تحمل اقلیتها و تنوعات، تبعیضهای جنسیتی و شکافهای بزرگ اجتماعی گردیده است.) اما با این حال نشانههایی را از تمایل به سمت مذهبی کردن مبارزه در کردستان از خود نشان داده و در جای دیگر از متن همان برنامه و اساسنامه سخن از تلاش برای رفورم دینی به میان می آورد، که البته آشکارا نقیض بخش پیشین است. در بند یازدهم از بخش ششم برنامه و اساسنامه پژاک آمده است "تلاش جهت ایجاد رفورم در ساختارهای شرعی-الهی که تحت لوای تقدس راه را برای هرگونه ابراز وجود فکری، آزادی بیان، انتقاد و مخالفت سیاسی مسدود ساخته اند" دراینجا ایجاد رفورم در ساختارهای شرعی-الهی به عنوان یکی از اهداف مبارزه این حزب در کردستان مطرح شده است، ناگفته پیداست ایجاد چنین رفورمی از توان حزبی سیاسی و به ویژه مسلح خارج بوده و اساسا وظیفهی قشر روحانیست.
تناقضهای تئوریک این حزب در حوزهی عمل نیز متاسفانه نمود پیدا کرده، این حزب از سویی خود را داعیهدار مبارزه ملی و حتی گاهی تلاش برای تحقق کردستان بزرگ معرفی کرده، از سوی دیگر طی بیانیهای در لباس حزبی تماما مذهبی خود نمایی می کند.
در بیانیهای که این حزب اخیرا به مناسبت عاشورا صادر کرده نکات زیادی هست که درخور دقت و توجه است.
در این بیانیه آمده است که : " بایستی تشیع راستین را ایدئولوژی و مذهبی قلمداد کرد که هدف و آرمان اساسی‌اش را آزادی و انسان‌سازی قرار داده است. جهت‌گیری سیاسی٬ اجتماعی و اقتصادی‌ شیعه بدان رنگ و صبغه‌ای چپ‌گرا و سوسیالیستی در معنای واقعی کلمه بخشیده و همین امر سبب شده که تمامی اقشار ستمدیده و مظلوم آن را نمود و تجسم عینی طبقه‌ی خویش بدانند." از تعمد در بکار بردن پسوند "راستین" برای تشیع که یکی از ابزارهای رایج رقابت و صف آرایی نیروهای مذهبی در برابر یکدیگر است می گذریم و همچنین از ترکیب گنگ "انسان سازی" چشم پوشی میکنیم تا برسیم به بخشیدن معنای "چپ" و "سوسیالیستی" به "جهت گیریهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شیعه". به راستی منظور از سوسیالیستی و چپ بودن "جهتگیریهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شیعه" چیست؟ آیا مذهب شیعه (به غیر از جمهوری اسلامی ) هیچ نمودی که نشان دهندهی سیاستهای کلان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باشد، دارد؟ آیا در اینجا صبغهی سوسیالیستی و چپ جهت گیریهای شیعه، گرایش جمهوری اسلامی به سوی کشورهای بلوک شرق و گرایش به اقتصاد دولتی و پیوندهای محکم با روسیه و چین در این حکومت منظور است؟! اگر نیست مصداق خارجی این "جهت گیریها"ی به گفتهی این بیانیه سوسیالیستی کدام است؟ آیا قیام اما سوم شیعیان برای تحقق سوسیالیزم بوده؟!
خوشبینانه ترین حالت آن است که این جمله را مانند کلیت این بیانیه برگرفته از آرمانهای دکتر علی شریعتی بدانیم که با ترکیب تشیع و مارکسیزم به دنبال رسیدن به حکومتی شیعی-سوسیالیستی بود، و در حقیقت تئوریسین انقلابی بود که پس از مرگش به وقوع پیوست و نتایج آن ایدئولوژی امروز قابل مشاهده است. این اندیشه در میان بخشی از نیروهایی که آن زمان به قدرت راه نیافتند نیز باقی ماند و مجاهدین خلق تتمهی بی نسیب ماندهی آن تئوریست. اما آیا این تئوری شکست خورده میتواند بر و باری برای درخت بی ثمر ماندهی مبارزهی مردم کردستان به همراه داشته باشد؟
این بیانه در ادامه همچون بیانیهی جریانی تماما مذهبی به دفاع تمام قد از تشیع برخاسته میگوید " شیعه را از حقیقتش دور ساختند " آیا وجه دیگر این جمله آن نیست که باید شیعه را به حقیقتش بازگرداند؟ در اینجا شیعه تبدیل به راه نجاتی میشود که برای رهایی از مشکلات باید به حقیقت آن رجعت کرد، و مفهوم رجعت به حقیقت مذهب همان شعاری است که سلفیه و القاعده برایش مبارزه می کنند، تنها تفاوت در مذهب است، آنان سودای احیای اسلام "راستین" دارند و اینان گویا سودای احیای تشیع "راستین"!
نویسنده این بیانیه در ادامه چنان تحت تاثیر تاخت و تاز احساسات مذهبی قرار گرفته که ایراد جمهوری اسلامی را نه در دخالت دادن مذهب در دولت بلکه در شباهت با نظامهای سکولار میداند " جمهوری اسلامی به‌منزله‌ی دولت‌ـ ملتی شیعی نوعی از ملی‌گرایی شیعی را ترویج داد که نه‌تنها هیچ سنخیتی با عدالت٬ مردم‌گرایی و خلق‌گرایی شیعه‌ی علوی ندارد بلکه به شدت تک‌گرا٬ مرکزگرا و یکدست‌ساز است و از این نظر نمی‌توان تفاوت چندانی مابین آن و یک دولت‌ـ ملت سکولار و پوزیتیویست مشاهده کرد”
در این عبارت ابتدا ملی گرایی شیعی مورد نقد قرار گرفته و پژاک در چهرهی حزبی کاملا شیعی و فارق از مسائل و دغدغههای ملی ظاهر شده با تاسی به مفهوم بی مصداق شیعهی علوی، این نوع از مذهب شیعه را تضمین کنندهی عدالت و مردم گرایی معرفی میکند و در پایان هم، بیزاری خود را از سیستمهای سکولار که جمهوری اسلامی به زعم نویسنده بیانیه هیچ تفاوتی با آنها ندارد، ابراز میدارد.
این بیانیه متاسفانه چنان شتابزده و بدون کمترین تعقل نگاشته شده که کلیه مبادی را که همین جریان(پژاک) تا به امروز خود را پایبند به آنها معرفی میکرد زیر سوال برده، و احساسات زدگی نگارندهی آن مانع از اتخاذ موضعی متین و همخوان با سیاستهای پیشین خود شده است.
اگر منظور این حزب تسلیت گفتن عاشورا به شیعیان بود، تنها عبارت پایانی آنهم منهای کلمه معنادار "راستین" کفایت میکرد " در آستانه‌ی عاشورای حسینی٬ شهادت امام حسین و یارانش را به تمامی شیعیان راستین جهان تسلیت عرض می‌نماییم" چراکه تقسیم بندی مومنان به دین و مذهبی، به راستین و غیر راستین فی نفسه معرف موضعی ایدئولوژیک و ایستادن در جایگاه تعین حق و باطل دینی و مذهبی است.
اما متن کامل این بیانه و تاکید بر ماهیت رهایی بخش مذهب شیعه، نه تسلیتی صرف به منظور همدردی با شیعیان، بلکه نشاندهندهی دیدگاهی است که قصد دارد مذهب را در خدمت مبارزه سیاسی بگیرد.
این بیانیه اگرچه به و‌ضوح گرتهبرداری سطحی از کتابها و افکار علی شریعتی است و نکته تازهای بر آن نمی افزاید، اما در دوران پس از تحقق و شکست تئوریهای شریعتی و در جامعه کردستان، مجددا مطرح کردن چنین ایدئولوژی، معانی زیادی دربردارد. به اهداف و مقاصد چنین خوانشی از مذهب شیعه نمیپردازم و گمان نمی کنم به منظور ایجاد و تشدید شکاف مذهبی و جنگ افروزی میان مردم کردستان باشد و از صمیم قلب امیدوارم چنان نباشد چراکه در آن صورت بردندهی نهایی کسی نیست جز جمهوری اسلامی و زیان آن تنها و تنها متوجه ملت کرد میشود.
دخالت مذهب و استفاده از آن همچون مکتب مبارزاتی در هیچ جای دنیا خیر و برکتی برای مردم به همراه نداشته و کردستان هم از این قاعده مستثنا نیست، چنین اقداماتی اگرچه به صورت مقطعی عدهای را با جریانی خاص همراه می کند اما در نهایت تنها نتیجه اش به تاخیر انداختن تحقق خواستههای ملت کرد و پیچیدهتر شدن مشکلات و روند مبارزات آزادیخواهانهی مردمان این سرزمین است.