ناهمخوانی ذاتی نظام مبتنی بر قدرت ولایت فقیه با دمکراسی - دنیز ایشچی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۴ آذر ۱٣۹۱ -  ۴ دسامبر ۲۰۱۲


مضمون این اظهاریه را خیلی از فعالین سیاسی مسئول و تحول طلب از آغاز جنبش فراگیر مردمی در سال هشتاد و هشت فریاد می زدند.صدای آنها در داخل بانگهای گوش خراش و فریادهای آنهایی که صحبت از انتخابات آزاد در چهارچوبه نظام ولایت فقیه می کردند خفه می شد. آنهایی که با کاشتن نهال واهی امید در دل مردم نسبت به یک سرابی بر این اساس که بخش اصلاح طلب اپوزیسیون داخلی جمهوری اسلامی ایران، با قبای سبز حسینی خود ما را به سوی دموکراسی و آزادی رهنمون خواهد شد، جنبش مردمی را در مقابل سرکوبها و خشونتهای رژیم ولایت فقیه به آرامش فرا می خواندند.آنها جنبش مردمی را در صورت نشان دادن یک عکس العمل متناسب، و مقابله به مثل با سرکوبهای حکومتی، به خشونت ورزی متهم می کردند. جای خرسندی فراوان است که الان پس از گذشت نزدیک به چهار سال از جنبش عظیم سه سال و نیم پیش آقای بهزاد کریمی صحبت از آن می کنند که نه تنها مابین"نظام ولایت فقیه" و "دموکراسی" ناهمخوانی "ذاتی"وجود دارد، بلکه "قتل و حبس سبز واقعیت بزرگتر" ی ازآن میباشد.

آیا این ها جملات کس، یا کسانی می باشد که در هر مجلسی متناسب با ترکیب حاضرین آن جمع سخن می گویند؟ در جمع سوسیالیتها سوسیالیست، در جمع اصلاح طلبان اصلاح طلب، در جمع تحول طلبان تحول طلب و غیره می باشند. آیا این صحبتهای کس یا کسانی می باشد که سه سال و نیم پیش سیاستهای غلطی را با تمام توان خویش تبلیغ می کردند و سرابی را به جای چشمه های زلال به مردم وعده می دادند، سپس با گذشت زمان، از خود انتقاد کرده و به این نحو خود را سیاستمداران راستینی تعریف می کنند که با نقد گذشته راه راستینی برای آینده بقول خودشان "نقاشی" می کنند. آیا این ادامه تسلسل وار سیاست غلط، انتقاد از خود و تکرار مکرر آن میباشد؟

آیا این کار سختی می باشد اگر این دوستان از هاله ای که دور خود تنیده اند بیرون آمده و نگاه بکنند و ببینند که همان زمانی که آنها حمایت از اصلاح طلبان را به استراتژی گذر مرحله ای خویش تبدیل کرده بودند، دیگرانی بودند که فریاد می زدند "قتل و حبس سبز واقعیت بزرگتر"ی است. دیگرانی بودند که همان نتیجه ای را که این دوستان امروز به آن رسیده اند را با صدای بلند فریاد می زدند که " ناهمخوانی ذاتی نظام مبتنی بر قدرت ولایت فقیه با دمکراسی" ماهیت اصلی این نظام را تشکیل می دهد. این دوستان باید اذعان بکنند که در شرایطی که آنها اشتباه تحلیلی استراتزیک خود را تکرار می کردند، دیگرانی بودند که سیاست و تحلیل درستی از مرحله گذر و الترناتیو استراتزیک تحول و عبور از اظام ولایت فقیه ارائه می کردند.

به عنوان نمونه، بهزاد کریمی عزیز الان مطرح می کنند که "دموکراسی" با نظام"ولایت فقیه" ناهمگونی "ذاتی" دارد. آیا این اظهاریه به این مفهوم است که ایشان دیگر از "انتخابات آزاد" در نظام "ضد دموکراتیک" ولایت فقیه صحبت نخواهند کرد؟ یا اینکه در شرایطی که کمتر از یکسال به انتخابات آینده ریاست جمهوری ایران از نوع ولایت فقیهی آن باقی مانده است، ایشان و کسانی که طی سه سال و نیم گذشته با طرح شعارهای مستمر انتخابات ازاد خویش در چهاچوب این نظام نه فقط به توهم ذهنی سیاسی وسیعی دامن می زدند، بلکه در درون صفوف جنبش نوین بپا خاسته عبور از نظام ولایت فقیه موجب شکاف عمیقی شده و مانع از رادیکالیزه شدن آن می گردیدند. بهتر است این عزیزان به جای اینکه مانند ارشمیدس لخت وعریان با فریاد "یافتم یافتم" به جار بزنند که "ولایت فقیه با دموکراسی ناهمخوانی ذاتی دارد، به این مساله اقرار کنند که کسان و جریانهای دیگری قبل از آنها انچه که آنها امروز کشف نوین خود می نامند را سالهای سال است که مطرح کرده و فریاد می زدند. بهتر است این عزیزان با همان دوستانی که نه تنها از سه سال و نیم پیش، بلکه از سالها پیش فریاد "قتل و حبس" آزادگی نه تنها "واقعیت بزرگتر" بلکه ماهیت ذاتی نظام ولایت فقیه می باشد، را سر داده بودند، دست مودت و ائتلاف به هم داده و در راستای و ائتلافهای واقعی تری گام بردارند که استراتژی مرحله ای سیاسی آن عبور از نظام ولایت فقیه می باشد.

امید من بر این است که این اظهاریه راستای محوری آنالیزها، و راهکارهای ترسیمی "نقاشی" ایشان و همراهانشان را برای مرحله گذر سیاسی تشکیل داده، به این بیانجامد که همراهان این کاروان با آنهائیکه که قبلا همین حرفها را می زدند و همین مسیر را می رفتند، در همدیگر گره خورده و ائتلافهای مستحکمی برای عبور از نظام ولایت فقیه شکل بدهند. این عزیزان نه تنها جوهر کلام شان همین اظهاریه کوتاه می باشد که "ولایت فقیه" با"دموکراسی" ناهمگونی"ذاتی" دارد، بلکه اعلام این واقعیت دردناکتر دیگر می باشد که "قتل و حبس سبز واقعیت بزرگتر"ی میباشد. جنبش سبزی که آیشان و دوستانشان با اصرار تمام بعنوان آلترناتیو عملی و پتانسیل راهکار اصلاحات رژیم ولایت فقیه تبلیغ و ترویج می کردند. اگر منظور ایشان از"قتل و حبس سبز" ، این میباشد که نظام ولایت فقیه جنبش مردمی اخیر هشتاد و هشت را سرکوب و نابود کرد، باید نه تنها بهتر است ایشان جامه سبز را بر تن جنبش مردمی نکنند، ثانیا آتش زیر خاکستر جنبش مردمی را دیده، به رسمیت بشناسند. تنها بار راستین این اظهاریه ایشان این می باشد که این حکومت ولایت فقیه بود که با خشونت تمام به سرکوب جنبش اخیر انجامید.اینجا ایشان باید فریاد انتقاد خویش را بسوی آنهایی که جنبش مردمی را متهم به دست یازیدن به تاکتیک خشونت میکردند بلند کنند. ایشان باید روی تاکتیک دست یازیدن به عکس العمل موازی و متناسب با تاکتیک سرکوب حکومتی از طرف جنبش مردمی ابراز همدردی و همراهی کرده و آن را ترویج کرده و نسبت به آن آمادگی واقع بینانه جنبش مردمی را توصیه نمایند.

پدیده نوین دیگری در شرف شکل گیری بوده و کاملا جا افتاده است. غیر چپ ها برای چپ ها کاراکتر های سیاسی آرمانی تعریف کرده برای آنها خط و مشی تنظیم پلاتفورم را می آموزند. به همان نسبت لیبرالهایی هستند که برای سوسیال دموکراتها و بالعکس خطوط فکری سیاسی تعریف می کنند. از همه آنها جالبتر تراژدی معاصر مربوط به آقای نگهدار می باشد که به دنبال "نقاشی"کردن تابلوهای سیاسی شخصی خویش، برای اصلاح طلبان، تحول طلبان و حکومتیان خطوط فکری برنامه ای تعریف،تنظیم و سپس نقاشی می کنند. ایشان نه به یک سیاستمدار، بلکه به یک وکیلی می مانند که از هر مجرم و متهمی هر چه قدر هم جنایت کبیره ای کرده باشد، بخاطر انجام وظیفه وکالت خویش خویش دفاع خواهند کرد. ایشان دهها سال است که وظیفه وکالت یک جناح حکومتی در مقابل دیگر جناح های مختلف حکومتیان نظام جمهوری اسلامی ایران را بر عهده گرفته اند. این وظیفه حکم می کند که ایشان فقط آن رویه ای از سکه را که مربوط به منافع موکل آنهاست را ببینند. ایشان به تمایل خویش و با ادبیات سیاسی نوین خویش، میخواهند تحول گرایان را تغییر طلبان معرفی بکنند. ایشان در تقسیم بندی کمرنگ خویش آنهایی را که خواهان تعویض رژیم ولایت فقیه هستند را تغییر طلبان می نامند. فاصله بین تعویض نظام، تحول و عبور از نظام ولایت فقیه با "تغییر در نظام" از زمین تا آسمان می باشد. با چنین طرز نقاشی های سیاسی، ایشان غیر از دامن زدن به اغتشاش در اپوزیسیون سکولار دموکرات، وظیفه دیگری انجام نمی دهند.

نمی دانم بالاخره تکلیف نسل سیاسی چپهای دهه پنجاه به بعد با آریستوکراسی چپ، یا چپهای متعلق به نسل قبل از ما به کجا خواهد کشید. آریستوکراسی چپ با این همه پیچ و تابها، درگیریهای داخلی بر سر دعواهای سی چهل سال پیش خود آنها با همدیگر و اینهمه زیگزاگ زدنها، به کجا خواهند رسید. تا کی باید نسل ما و نسلهای بعدی سوسیالیستها و سوسیال دموکراتها اسیر جبهه بندیهای تاشکندی و قبل و ما بعد تاشکندی این عزیزان باشند. تا کی باید اسیر آریستوکراسی"برژنف، چرننکو، آندروپوف" و امثالهم باشیم که هنوز تاریخ اختلافات شخصی، بینشی و دسته بندیهای به ظاهر محترمانه ، ولی در عمل نه چندان دوستانه آنها با همدیگر، جنبش چپ را در تارهای عنکبوتی خود فلج خواهد کرد.

اصلا نمی دانم خود این عزیزان اعلامیه پخش می کردند، در دیوارها شعار می نوشتند، خودشان مستقیما در مدارس، کارگاهها، ادارات اعتصاب راه می انداختند، در تظاهرات خیابانی شرکت می کردند. اگر این دوستان نسل سی، سی و پنج ساله هایی بودند که روزهای انقلاب پنجاه و هفت برای سازمانهای سیاسی خویش تصمیم می گرفتند، نسل بعدی بیست و بیست و پنج ساله های دیگری بودند که در خیابانها، محیط های کاری و غیره این سیاستها را پیاده می کردند. اختلاف های محفلی گروه های فکری اریستوکراسی چپ و دعواهای داخلی آنها از چهل سال پیش، دیگر باید به تاریخ سپرده شود. نسل بعدی مجبور نیست کتک اختلافات داخلی آنها را بخورد و پاسخگوی تصمیمات اشتباه سی چهل سال پیش آنها باشد. اگر اختلافات کهنه شما آنقدر زخمهای عمیقی بر تن شما گذاشته است که نمی توانید دور هم گرد آمده و زیر یک چطر واحدی گرد بیایید، میدان را برای نسلهای بعدی باز بکنید تا آنها بدور از حساب کتابهای کهنه و دسته بندیهای آشکار و نهان شما ها بتواند نظم نوینی بیافشاند.

آریستوکراسی چپ امروزین که یا از یکطرف با غیر شفاف صحبت کردن ها چند پهلو می زند، یا در هر جمعی متناسب با جو سیاسی روانی حاکم بر آن موضع گیری میکند. نسلی که با آرامان گرائی انقلابی فدائیان شهید شروع گردید، به تراژدی آقای نگهدار کلنجار می رود. کسانی که با فلسفه به ظاهر اومانیستی خود، ولی در عمل با چطر سرپوش کشیدن بر جنایات نظام ولایت فقیه تحت لوای اصلاحات غیر خشونت آمیز آنها ، در مقابل جنبش تحول گرای مردمی صف آرائی میکنند. بخش عصبانی این اریستوکراسی جامعه را بر محور تضاد کار و سرمایه ارزیابی کرده؛ غیر خودی را وابسته به جناح سرمایه ارزیابی کرده و دشمن خود تلقی می کند و غیر از بر پا کردن نظام سوسیالیستی به هیچ قانونمندی زمینی پایبند نیستند.

کاروان جنبش سوسیال دموکراسی باید تجربیات دهه چهلی ها، دانش دهه پنجاهی ها، دورنگری دهه شصتی ها، قلب پر از عشق و مهر دهه هفتادیها ، شور انقلابی و عدالت خواهی دهه هشتادیها، مهر و انسان دوستی و آزادیخواهی دهه نودیها را در خود جمع کند. کاروان رهروان جنبش سوسیال دموکراسی باید به بهانه های مختلف، بصورتهای متداوم و پشت سر هم، در راستای رسیدن به منزلگاه هدفهای مرحله ای خویش گرد هم آئیها و گفتمانهای مختلفی را تدارک ببینند. منشور، پلاتفورم، برنامه، مرامنامه و اساسنامه و دیگر اسناد واحد این جریان در پروسه طبیعی خویش مدون خواهد شد. عدم تدوین چنین اسنادی نباید مانع از حرکت واحد و کاروانی این مجموعه در راه انسجام آرمانی و ساختاری جنبش چپ گردد.جنبش چپ متعلق به همه نسلها، همه ملیتها، همه جنسیتها و همه آنهایی که خود را در این صف بندی می بینند، میباشد. این امکان را فراهم کنیم تا همه نسلها و بخش بندیهای مختلف چپ ها بتوانند با شور و شوق هر چه بیشتر به این کاروان پیوسته و در راه رسیدن به منزلگاه خود، دست در دست هم حلقه زده و با سرود آزادی و عدالت اجتماعی همچنان کوههای البرز و زاگرس را به لرزه در بیاورند.