ایدز و گفتمانِ دگرسازِ راستگرایان


مزدک دانشور


• ایدز یک هدیه ی آسمانی برای سیاستمداران راستگرا است. آنانی که استفاده از کاندوم را مخالفت با اراده ی خدا می دانند، انتقال ایدز را بر گردن روسپیان می اندازند. آنان که اختصاص بودجه های عمومی به بیمه های بهداشتی را گناهی نابخشودنی و سوسیالیستی کردن دولت می دانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ آذر ۱٣۹۱ -  ٨ دسامبر ۲۰۱۲



پرده ی اول
پرستار سراسیمه به داخل اتاق مدیریت می آید. هول زده است. در جواب نگاه پرسشگر و متعجبم با صدایی خفه می گوید:" آقای دکتر بیمار ما...این بیمار ایدز داره..." .که از جایم بلند می شوم و می گویم" خب...داره که داره حالا از کجا فهمیدی؟". کمی با تعجب نگاهم می کند و جواب می دهد:" خودش گفت به خانم دکتر...خانم دکتر هم من را فرستاد پیش شما تا ماجرا را خبر بدهم!"...
مانده ام که چه بگویم. بعد از آنهمه آموزش کنترل عفونت و آزمون و رتبه بندی و تشویق و تنبیه در برخورد با اولین چالش واقعی، پرستار آموزش دیده آنگونه رفتار می کند که یک آدم بیسواد. برایش تکرار می کنم:
"مگر قرار نیست که ما همه ی بیماران را مبتلا به ایدز و هپاتیت در نظر بگیریم و همان کارهایی را که باید در محافظت خودمان انجام دهیم همواره و برای همه ی بیماران رعایت کنیم؟...شما در این مرکز دندانپزشکی روزانه با صد بیمار سر و کار داری که احتمالا سه یا چهارنفرشان هپاتیت ب قابل انتقال دارند و خودشان هم از این موضوع خبر ندارند...همان کارهایی را که برای آنها انجام می دهی برای این بیمار هم انجام بده...تازه این بیمار خیلی صداقت به خرج داده که موضوع را به شما گفته وگرنه شما از کجا می خواستی بفهمی که طرف ایدز یا هپاتیت داره؟....برو به دکترت همین حرفها را منتقل کن..."
می بینم که ایستاده است و تکان نمی خورد. گویی دم گرم اثری در خرافه ها و ترس ناشی از آن نمی کند. خودم بلند می شوم و می روم داخل بخش. می بینم که داخل بخش فضا غیرعادی است. پرستارها گوشه ای ایستاده اند و مشغول پچ پچ اند. خانم دکتر مزبور، کلافه گوشه ای ایستاده و با همکارانش صحبت می کند. بیمار خانمی سی و چند ساله بسیار موقر بر روی یونیت دندانپزشکی نشسته و نگران به سقف چشم دوخته است. به سرپرستار می گویم که پرستارها را به سرکارشان برگرداند و خودم همه ی توضیحاتی را که برای پرستار داده بودم به همکارم می دهم. هنوز راضی نیست که قسم پزشکیمان را یادآور می شوم که نرم می شود و می گوید به شرطی که وسایل حفاظتی را چند برابر کنیم! دو دستکش، گان جراحی و اتاق ایزوله...! انگار که قرون وسطا باشد و بیمار هم طاعون داشته باشد و ما هم اعضای کلیسای کاتولیک باشیم!
با این وضعیت حتی دیگر بیماران نیز فهمیده اند که اوضاع بخش غیر عادی است و آن خانم یک بیمار معمولی نیست. سنگینی نگاه ها روی آن بیمار را می شود کاملن حس کرد. می ایستم داخل بخش تا تمامی کارهای بیمار انجام شود. از روی یونیت دندانپزشکی که بلند می شود نگاهی طولانی به همه مان می اندازد. نگاهش عجیب پر معناست. خشمی نهفته یا شاید سرخوردگی ای تلخ. هر چه هست مطمئنم که اگر به کلینیک دیگری برود هرگز نخواهد گفت که اچ آی وی مثبت است، که می داند عواقب صداقتش چیست، که می داند که تحقیر خواهد شد، که می داند با چه نگاههایی به او خیره می شوند. از خودم می پرسم مگر ایدز در خود چه دارد که تا این حد انزجار و ترس می آفریند؟

پرده ی دوم
ایدز چون دیگر بیماریهایی مرتبط با مساله ی جنسی در هر بستر فرهنگی، حاشیه هایی از انزجار، منع و استعاره دارد. و اگر درمان ناپذیری (نسبی را البته) به این حاشیه های فرهنگی اضافه کنیم با یک داغ و انگ اجتماعی تمام و کمال رو به رو خواهیم شد. در حقیقت بیماران مبتلا به ایدز (و یا به گونه علمی تر بیمارانی که در سرم خون شان آنتی ژنهای ویروس اچ آی وی یافت شده است) با تصاویری در ذهن عامه ی مردم تداعی می شوند که متناسب با یک بیماری نیست. مثلا رفتار ما با کسی که سرما خورده است (علی رغم مسری بودن بیماری اش) و یا کسی که مبتلا به سرطان در فازهای آخر است (علی رغم محتوم بودن سرنوشتش) هرگز بدان گونه نیست که با یک بیمار ایدزی رفتار می کنیم. در صورتیکه حداقل کادرهای درمانی و پزشکان و دندانپزشکان از مسیرهای انتقال این بیماری باخبرند و از طرق محافظت خویشتن نیز آگاهند.
شاید بتوان در این موارد تقصیر را بر گردن رفتار آگاهانه و یا نا آگاهانه ی رسانه ها گذاشت. ایدز از سوی رسانه ها چون طاعونی مدرن ولی در متنی سنتی جلوه گر می شود. استعاره ای از یک بیماری دهشتناک که "وسیله ای برای بیان بسیاری از ترسها و اضطرابات جهان مدرن است، که استفاده از آن چه در زبان توده ی مردم و چه در گفتمان پزشکی می تواند نقشی در "دیگری سازی" نیز بپذیرد. چرا که دراین گفتمان ایدز، بیماری اقلیتهای جنسی، معتادان تزریقی و روسپیان و یا حتی مهاجران است" (Helman, ۲۰۰۷:٣۹۴) و انسانهای عادی معصوم و بی گناه هرگز به آن مبتلا نمی شوند. پس اگر کسی اچ آی وی مثبت است البته که مقصر است و قابل شماتت و علاوه بر درد بیماری اش باید جور زشتکاریهایش را نیز بکشد.

پرده ی سوم
اما ایدز فقط در حد روابط اجتماعی چون انزجار افراد و یا انگ و ننگ باقی نمی ماند. سیاستمدارانی که گفتمان خود را مبتنی بر ترور و ترس گذاشته اند نیز می توانند از آن به نهایت استفاده ببرند. گفتمان دگرساز احزاب راستگرا فقط از جنسیت و گرایش جنسی برای ترساندن مردم و در نتیجه بالا رفتن از اریکه ی قدرت استفاده نمی برند، بلکه بیماری نیز به خصوص انواع "همه گیر و داغ خورده" آن می تواند به کمک آنها بیاید. در انسان شناسیِ پزشکیِ تکاملی نظریه ای وجود دارد که مفهوم "نجس بودن" ritually polluted غریبه و یا دیگر اقوام را به احتمال انتقال بیماری از غریبه ها نسبت می دهد. چرا که افراد یک قوم (یا یک گروه اجتماعی) عموما به بیماریهای دیگر اقوام حساس بوده اند و بیماریهای دیگران را کشنده می یافتند. این خرده فرهنگ باقی مانده از اعماق تاریخ همچنان کاربرد خود را برای کسانی که چاره ای جز نقب زدن به گذشته برای تایید مشروعیت خویش ندارند و در یک کلام ارتجاع خوانده می شوند، حفظ کرده است. آنها از اصطلاح بیماری و آلودگی بسیار سود می برند. آنها در رسانه هایشان فریاد می زنند که مهاجران، بیگانگان اجتماعی، همجنسگرایان (و خلاصه هر آنکه در نظر آنان "غیر" فرض می شود) محیط اجتماعی را آلوده کرده اند و بیماری و مرض و بدبختی را گسترش می دهند.
ایدز نیز یک هدیه ی آسمانی برای این سیاستمداران راستگرا است. آنانی که استفاده از کاندوم را مخالفت با اراده ی خدا می دانند، انتقال ایدز را بر گردن روسپیان می اندازند. آنان که اختصاص بودجه های عمومی به بیمه های بهداشتی را گناهی نابخشودنی و سوسیالیستی کردن دولت می دانند، همجنسگرایان را به خاطر شکل رابطه ی جنسی شان در انتقال ایدز مقصر می خوانند و سرنوشت سدوم گوموره را به مخاطبانشان یادآور می شوند. آنان که با بازآرایی ساختار سرمایه، صنایع را به نابودی می کشانند و بیکاری و فقر و حاشیه های شهری را گسترش می دهند، معتادان تزریقی را حاملان طاعون مدرن می دانند و خواستار پاک کردن صورت مساله هستند. بیماری و خطر انتقال بیماری به خصوص بیماریهای چون ایدز در گفتمان راستگرایان جایی درخور یافته است و امواج انگ زنی و دگرسازی آنان می تواند رای و پشتیبانی مالی بسیار به جیبشان واریز کند، به خصوص که در دوران بحران همه به دنبال مقصر می گردند و چه چیزی بهتر از این بلاگردانان؟
این جاست که نقش چپ در آرام کردن جهانی آشفته و ترسان می تواند برجسته شود. این چپ است که نه تنها باید برای راههای بیولوژیک انتقال و درمان چنین بیماریهایی برنامه های بهداشتی و درمانی داشته باشد، بلکه باید ریشه های اجتماعی و اقتصادی انتقال بیماری را نیز به چشم مخاطبان ترس خورده بیاورد و با افسون زدایی و واقعی کردن چنین بیماریهایی از آنان انگ زدایی کند. این گونه است که رویای مارکس در بر پا کردن جهانی بدون ترس محقق خواهد شد. رویای نجات جهانی ترس خورده که تروِر روزمره، شهروندانش را منقاد نگه می دارد و آنان را با ایجاد وضعیتهای آخرالزمانی به دنبال خود می کشاند.