چرا طبقه ی کار انقلابی است؟
مانتلی ریویو – دسامبر ۲۰۱۲ – مایکل اِ. لِبوویتز


• سرمایه با اقناعِ ما به نبود بدیل، در نبرد اندیشه ها پیروز گردیده است، ولی کسانی که طبقه ی کار را انقلابی نمی دانند نیز به این پیروزی کمک رسانده اند. ما می توانیم در نبردِ اندیشه ها شرکت نماییم... دنیایی در انتظارِ پیروزی ما است. دنیایی که با کارِ هر روزمان می سازیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۵ آذر ۱٣۹۱ -  ۱۵ دسامبر ۲۰۱۲


* چرا طبقه ی کار (۱) انقلابی است؟
* مانتلی ریویو – دسامبر ۲۰۱۲ – مایکل اِ. لِبوویتز (۲)


چه چیزی از طبقه ی کار سوژه ای انقلابی می سازد؟ نه عرفان هگلی – که آنرا طبقه ای جهانشمول(٣) میداند یا کپی عامیانه ی روح مطلق(۴). این جایگاه فیزیکی این طبقه نیز نیست که آنرا انقلابی می سازد – که از نظرِ راهبردی در جایی قرار گرفته است که می تواند چرخهای صنایع را متوقف سازد.
جای تعجب بسیاری نیست که این توضیحات (از عالی گرفته تا خام) فقط عده ی قلیلی را متقاعد می سازند. البته، عده ای توضیح بهتری برای این مسئله داشتند که چرا طبقه ی کار زمانی انقلابی بود، ولی اکنون معتقدند که آن زمان به سر آمده است. آنها، برای مثال یاد آور می گردند که زمانی، سرمایه کارگران را گردِ هم آورد – به آنها امکان داد متحد شده – سازمان یافته و مبارزه کنند؛ گرچه امروزه،سرمایه کارگران را متفرق و آنها را علیه هم، بصورتی تحریک می کند که مانعِ مبارزه ی متحدشان میگردد. روزی روزگاری، طبقه ی کار غیر از زنجیرهایش چیزی برای از دست دادن نداشت اما حالا مجذوب سرمایه داری شده، در بندِ مصرف گرفتار آمده – چنانکه اقلامِ مصرفیش هم اکنون مالک او بوده و نیرویش را به مصرف می رسانند.
آنانی که معتقدند که طبقه ی کار انقلابی نیست چون سرمایه داری آنرا تغییر داده است، نشان میدهند که الفبای مارکسیسم را درک نکرده اند. "طبقه ی کار از رهگذر مبارزه اش از خود سوژه ای انقلابی ساخته و خود را دگرگون میسازد." این همیشه موضع مارکس بود – و مفهومِ "عملِ انقلابی" او که تغییر همزمانِ شرایط و خود طبقه را در بر دارد. طبقه ی کار از رهگذر مبارزه اش خود را تغییر میدهد. خودش را آماده می نماید تا دنیای نوینی بسازد.
ولی چرا کارگران مبارزه می کنند؟ آنچه که پشت همه ی مبارزاتِ کارگران نهفته است چیزی است که مارکس آنرا "نیاز خودِ کارگران به توسعه و پیشرفت" می نامد. میدانیم که مارکس مبارزه ی فقط برای دستمزد را ناکافی میدانست. ولی درگیر نشدن در این مبارزه، کارگران را بی تفاوت و بی فکر ساخته و آنان را کم و بیش به "ابزارِ بخوبی تغذیه شده ی تولید" تبدیل می نماید. مارکس ادعا میکرد که در غیاب مبارزه، کارگران "توده ای دلشکسته – سست عنصر – تضعیف شده و غیر مقاوم" خواهند بود. مبارزه از روندهای تولید است : مبارزه گونه ی دیگری از کارگران را تولید می نماید، کارگری که ظرفیت هایش رشد – اعتماد به نفسش توسعه – و تواناییهایش برای سازمان یابی و اتحاد گسترش می یابد. ولی چرا باید فکر کرد که این به مبارزه برای دستمزدها محدود میگردد؟ هر مبارزه ای که در آن مردم از خودشان دفاع نموده، هر مبارزه ای که در آن مردم خواهانِ عدالت اجتماعی شده، هر مبارزه ای که در آن مردم قابلیت های خود و نیازهایشان برای توسعه ی خود را تشخیص داده، ظرفیت های نوینی را در کنشگران می آفریند.
و این مبارزات ما را در مقابله ی با سرمایه داری ارتقا میدهد، چرا؟ چون سرمایه آن مانعی است که بین ما و توسعه ی ما قرار دارد. این حقیقت دارد چون سرمایه همه ی دست آوردهای تمدن را تصاحب نموده، مالک محصولاتِ همه ی مغزها و دستهای بشر بوده، و تولیدات ما و کارگرانِ پیش از ما را – برای یک هدفِ منحصر به فرد (که به نفعِ خود اوست) – یعنی سود – بکار میگیرد. اگر میخواهیم که نیازهایمان را برآوریم، اگر قرار است که قابلیت هایمان را توسعه دهیم، باید علیه سرمایه مبارزه کنیم و، در انجامِ اینکار، طبقه ی کار خود را به سوژه ای انقلابی ارتقا میدهد.
ولی ما چه کسانی هستیم؟ طبقه ی کاری که سوژه ای انقلابی است کیست؟ جوابِ این سوال را در کتابِ کاپیتال نخواهید یافت. کاپیتالِ مارکس در موردِ طبقه ی کار نبود. مگر آنجایی که طبقه ی کار موضوع بحث بود. چیزی که کاپیتال توضیح میدهد، طبیعت سرمایه است، اهداف و تحرکاتِ آن. ولی در مورد طبقه ی کار فقط تا آنجایی به ما میگوید که سرمایه علیه این طبقه عمل می نماید. و تا جایی که طبقه ی کار را بعنوانِ یک سوژه معرفی نمی کند، به این امر نیز نمی پردازد که سرمایه چگونه علیه این سوژه مبارزه می کند. بنابراین، باید جای دیگری در آثار مارکس بدنبالِ نظراتش در این مورد گشت که طبقه ی سرمایه دار چگونه قدرتش را با تقسیم و تفرقه ی کارگران (خصوصاً کارگرانِ ایرلندی و انگلیسی) حفظ می نماید. و گرچه، مارکس بصراحت اظهار داشت که "قدرتِ فعلی سرمایه" بر خلقِ نیازهای جدیدی برای کارگران استوار است، جایی دیگری نیست که او این سوال را در آن جواب داده باشد.
بنابراین، جوابِ این سوالِ حیاتی در موردِ طبیعتِ طبقه ی کار معاصر در کتابی یافت نمی شود. یافتن این جواب بر عهده ی ما است. چه کسی امروزه در جبهه ی سرمایه نیست؟ چه کسی امروزه از وسایل تولید جدا مانده و برای بقا محتاجِ درگاه سرمایه است؟ یقیناً نه تنها آنانی که نیروی کارشان را به سرمایه می فروشند بلکه آنانی نیز که قادر نیستند که نیروی کارشان را به فروش برسانند – نه تنها استثمار شدگان که حذف شدگان نیز. مطمئناً، این آنانی را نیز شامل می شود که در بافت کُلی یک ارتشِ ذخیره ی عظیمِ بیکاران، در چرخه ی گردشِ سرمایه به کار مشغول بوده، ولی مجبورند که ریسک ها را شخصاً تحمل نموده – یا بعبارتی دیگر آنانی که در بخشِ غیر رسمی اقتصاد برای بقا مبارزه می کنند. آنان ممکن است که با کلیشه ی کارگرِ مذکر شاغل در کارخانه مطابقت نداشته باشند، اما این، آن کلیشه بود که از روزِ اول غلط بود.
یقیناً ما نیاز داریم که طبیعتِ ناهمگنِ طبقه ی کار را برسمیت بشناسیم. چنانکه مارکس می دانست، اختلافاتِ بین طبقه ی کار ادامه ی حاکمیتِ سرمایه را ممکن گرداند، اما همچنانکه مارکس می دانست، ما در روندِ مبارزه متحد می گردیم. ما این اتحاد را با تشخیص اینکه هدفِ مشترک ما، نیازمان به توسعه و پیشرفت خودمان است و با تشخیص اینکه "توسعه ی آزادانه ی هر فرد شرطِ توسعه ی آزادانه ی همگان است" می سازیم. سرمایه با اقناعِ ما به نبود بدیل، در نبرد اندیشه ها پیروز گردیده است، ولی کسانی که طبقه ی کار را انقلابی نمی دانند نیز به این پیروزی کمک رسانده اند. ما می توانیم در نبردِ اندیشه ها شرکت نماییم، گرچه، از طریقِ اصرارِ بر حقمان برای توسعه و پیشرفت خود. چنانکه مارکس و انگلس میدانستند، برای کارگران "تقاضای این حقشان فقط وسیله ای است که آنان را در شکلِ "یک جمع"، به مثابه توده ای متحد و انقلابی متشکل می سازد. دنیایی در انتظارِ پیروزی ما است. دنیایی که با کارِ هر روزمان می سازیم.

یادداشتها:
۱. Working Class
۲. Michael A. Lebowitz – Professor emeritus of economics at Simon Fraser University in Vancouver
٣. Universal Class – مفهومی است که توسط مارکس از فلسفه ی هگل کرفته شده است. در مارکسیسم به معنای طبقه ای از مردم است که در یک جامعه ی طبقاتی، در مقطع مشخصی از زمان، منافعِ طبقاتی اش با نیازهای بشری درکُل انطباق می یابد.                                                                                                                                    
۴. Absolute Spirit – روحِ مطلق یا روحِ الهی که خودش و اهدافش را می شناسد. در این روند فلسفه در خدمتِ فهم حقیقت، هنر در خدمت دیدن حقیقت و دین در خدمتِ ارائه ی حقیقت هستند.