یادوارهٔ فرامرز صوفی
ب. محمود


• در شبی تاریک که ظلمت آن برنگ قلب آمران این جنایت بود، اجساد آغشته به‌خون این عزیزان را در بیابان‌های خاوران، جائی که مروجین جهل، تعصب و تنگ نظران دینی به‌آن لقب لعنت‌آباد داده بودند، در گودالی که از قبل کنده بودند، با نهایت بی‌حرمتی، در حالیکه دست و پای آنها هنوز از خاک بیرون بود، دفن کردند. بی هیچ نام و نشانی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ آذر ۱٣۹۱ -  ۱۷ دسامبر ۲۰۱۲


اولین‌بار در اوائل سال ۱۹۷۶ در شهر پونا در هندوستان دیدمش. جوانی محجوب با چهره‌ای بشاش و روشن با لبخندی دلنشین. با تعدادی از دانشجویان ایرانی در جورج رستوران نشسته بودیم. تازه‌وارد بودم و کنجکاو. فرامرز از میزی به میز دیگر می‌رفت، می‌گفت و می‌خندید. گویا سال‌ها بود که همه را می‌شناخت. شب که به‌خانه رفتم او هم آنجا بود. مهمان دو سه نفر از دانشجویان قدیمی بود. من هم موقتا در آن خانه زندگی میکردم. حضورش شادی و خنده بود. وقت زیادی لازم نبود تا علت مسافرت او را به شهر پونا بفهمم. دو روز بعد قرار بود که فرستادگان کنسولگری ایران فیلم جشن‌های دوهزار و پانصد سالهٔ و تاجگذاری محمد رضا پهلوی را در سالنی برای جمعی از زردتشتیان شهر پونا به‌نمایش بگذارند.
پچ پچ آرام او با اکبر خبر از اتفاق خاصی می‌داد. حضور و شخصیت فرامرز در هر جمعی تنها شوخی و شادی نبود، مبارزه و اعتراض هم بود. مدتی بعد‌ متوجه شدم که آنروز فرامرز برای سازماندهی یک حرکت اعتراضی به شهر پونا آمده بود. همیشه همینطور بود. هرجا که فرامرز قدم می‌گذاشت اعتراض و افشاگری برعلیه رژیم شاه نیز شکل می‌گرفت. بعد از بهم خوردن نمایش فیلم جشن تاجگذاری شاهانه بود که علت حضور و پچ‌پچ‌های او را فهمیدم. فردای روز نمایش فرامرز غیبش زد. رفته بود.
دیدار بعدی در دهلی‌نو بود. دورهٔ حکومت فوق‌العاده در زمان نخست وزیری خانم ایندیرا‌گاندی بود. پلیس هند و ادارهٔ اتباع خارجی برای یکی از فعالین دانشجوئی انجمن شهر لودیانا در ایالت پنجاب، همان شهری که فرامرز در آنجا درس می‌خواند، حکم اخراج صادر کرده بود. همه می‌دانستند که آن حکم آغازی برای اخراج تعداد دیگری از دانشجویان فعال مخالف رژیم شاه خواهد بود. فرامرز یکی از سازماندهندگان اصلی اعتراض به‌حکم اخراج بود. وضعیت فوق‌العاده بود و هرگونه تجمع و اعتراض گروهی توسط پلیس بشدت سرکوب می‌شد، ولی فرامرز اهل اینگونه قید و بند‌ها نبود. دشمن را خوب می‌شناخت. جنبش دانشجوئی هند جوان بود و سال‌های اولیهٔ شکل‌گیری خود را از سر می‌گذراند. کوتاه آمدن یعنی تن دادن به‌اخراج‌های بعدی و تمکین در مقابل فرمایشات و خواسته‌های سفارت ایران. فرامرز سر از پا نمی‌شناخت. با جدیت شب و روز کار می‌کرد و با شهرهای مختلف برای بسیج دانشجویان و شرکت آنها در تحصن اعتراضی تماس می‌گرفت. آنروزها نه تلفن همراه بود و نه کامپیوتر و پست الکترونیکی. تماس‌ها بیشتر یا از طریق نامه، و یا احیانا اگر صاحبخانه‌ای تلفن داشت، بعد از هزار خواهش و تمنا از طریق تلفن و یا تماس حضوری بود. او نه‌تنها دانشجویان ایرانی را به‌شرکت در حرکت اعتراضی ترغیب می‌کرد، بلکه با فداراسیون‌های دانشجویان هندی دو دانشگاه‌ بزرگ پایتخت یعنی دانشگاه دهلی و جواهرلعل نهرو در تماس بود و آنها را برای حمایت از تظاهرات دانشجویان ایرانی در مقابل سفارت ایران در دهلی‌نو آماده می‌کرد. آنروز نیز در گرمای طاقت‌فرسای شهر دهلی فرامرز با کمک چند تن از دوستان موفق شدند تا صدها تن از دانشجویان ایرانی را از شهرهای مختلف هند به‌دهلی بکشانند، آنها را در خوابگاه‌های دانشجویان هندی اسکان دهند و در روز موعود به‌جلو سفارت کشانده و تظاهرات بزرگی را براه اندازند. پلیس با باطوم حمله کرد و بیشتر تظاهرکنندگان را بعد از ضرب و شتم بوسیله اتوبوس‌های پلیس به تیهار جیل، (زندان بزرگ شهر دهلی)، منتقل کرد. در زندان نیز فرامرز دقیقه‌ای آرام نبود. اولین اقدام او سازماندهی در زندان بود. تعدادی از بچه‌ها وظیفه تحویل گرفتن مواد غذائی و آشپزی را بعهده گرفتند. چند نفر که دانشجوی رشته پزشکی بودند، عهده‌دار نگهداری و مراقبت از زخمی‌ها و کسانی که روحیه خوبی نداشتند، شدند. از همان شب اول کمیته‌ای تشکیل شد که فرامرز تقریبا رهبر آن بود. تماس با مسئولین زندان و دیگر زندانیان سیاسی که بیشتر آنها از رهبران احزاب چپ هندوستان بودند و بدلیل اعتراض به اعلام وضعیت فوق‌العاده زندانی شده بودند، از جمله کارهائی بود که فرامرز با کمک چند نفر دیگر انجام دادند. شب‌ها جلسه بحث و گفتگو برگزار می‌شد و فرامرز طبق معمول گزارش مفصلی از کارهائی که انجام شده بود، می‌داد. از فردای روز دستگیری اعتصاب غذا شروع شد. لغو حکم اخراج و آزادی همهٔ بچه‌ها خواست اعتصاب غذا بود. احزاب سیاسی هندی که رهبران آنها در زندان بودند از طریق رهبران خود به‌حمایت از ما برخاستند. خبر اعتصاب غذای دانشجویان ایرانی در تیهار جیل دهلی‌نو به سر تیتر خبرهای روزنامه‌های صبح هندوستان تبدیل شد. بی‌بی‌سی و دیگر بنگاه‌های خبرگزاری نیز یه این کارزار خبری پیوستند. بر اثر این فشارها موضوع زندانی شدن دانشجویان ایرانی در پارلمان هندوستان مطرح شد. دولت تحت فشار قرار گرفته بود. دانشجویان هندی به‌حمایت از دانشجویان ایرانی زندانی در دو دانشگاه بزرگ دهلی، جواهرلعل نهرو و دانشگاه دهلی دست به‌اعتصاب زدند و کلاس‌های درس را تعطیل کردند. تمام این حرکت‌های اعتراضی حاصل تلاش‌ها و تماس‌های بی‌وقفهٔ فرامرز و کمیته تحت رهبری او بود. خبر وجود لیستی از دانشجویان ایرانی که قرار بود اخراج شوند دهان به‌دهان می‌گشت. پلیس برای شکستن اعتصاب غذای دانشجویان زندانی با به‌خدمت گرفتن زندانیان جنائی و آدمکشان حرفه‌ای به اعتصاب کنندگان حمله کرد. اغلب ما بی‌تجربه بودیم. جنبش دانشجوئی هند سال‌های اول نوجوانی خود را از سر می گذراند. بجرأت می‌توانم بگویم که بیش از نود درصد ما اولین‌بار بود که در چنین حرکتی شرکت کرده بودیم. حضور افرادی مانند فرامرز بود که روحیهٔ مقاومت و اعتراض را بالا می‌برد. در آن بعدازظهر گرم و دم کرده و زیر ضربات باطوم و زنجیر پلیس و زندانیان جنائی، تحت رهبری و مدیریت فرامرز و اکبر جنبش دانشجوئی هند در زندان تیهار شهر دهلی حضور خود را در زیر شلیک گلوله‌های گاز‌اشک‌آور و زخمی شدن چند تن از دانشجویان، اعلام کرد. پس از این تظاهرات و اعتصاب غذا بود که انجمن‌های دانشجویان ایرانی که تا آن زمان تنها در سه شهر هند تأسیس شده بود، یکی پس از دیگری در شهرهای مختلف هندوستان تشکیل شدند و جنبش دانشجویان ایران در این کشور به یکی از فعال‌ترین کانون‌های اعتراض و افشاگری بر علیه رژیم سرکوبگر شاه در خارج از کشور تبدیل شد. حیات و فعالیت این انجمن‌ها با نام فرامرز و اکبر عجین شد. فرامرز در سازماندهی و گسترش جنبش دانشجوئی هند در زمان حکومت محمدرضا پهلوی نقش منحصر بفرد و ویژه‌ای داشت.
هرسال در ۱۵ خرداد در مقابل سفارت ایران در دهلی‌نو تظاهرات برگزار می‌شد. افسوس که چند سال بعد بفرمان کسی که خود رهبری ۱۵ خرداد را داشت، فرامرز عزیز را به‌جوخهٔ اعدام سپردند. خُفاشانی که در همان سال‌ها با کمک هزینه‌های کنسولگری‌ها و سفارت حکومت شاه در هند روزگار می‌گذراندند در سال‌های بعد به میمنتِ برپائی حکومت جمهوری اسلامی به‌مقام سفیری و وکالت و وزارت گماشته شدند. کسانی چون فرامرز که فداکارانه از جنبش اعتراضی مردم برعلیه جباریت حکومت شاه حمایت می‌کردند، به جوخهٔ اعدام سپرده شدند، مواجب بگیران سفارت سفیر و وزیر شدند و پویندگان راه بهروزی و سعادت مردم در خون خود غلطیدند. جای بسی شگفتی است که فعالیت‌های سیاسی فرامرز در دوران حکومت پهلوی در پروندهٔ سیاسی او در زمان دستگیری در حکومت جمهوری اسلامی قید شده بود و از آنها بعنوان مدرکی برعلیه او استفاده شد. فرامرز صوفی از بنیانگذاران جنبش دانشجوئی هند، از رهبران سازمان دانشجوئی فریاد و مبارزی بی‌تکلف، خوش‌فکر و معتقد به راه آزادی و بهروزی مردم ایران بود.
انجمن‌های دانشجویان ایرانی در شهرهای مختلف هندوستان پاتوق و محل فعالیت تعداد زیادی از دانشجویان ایرانی که در هندوستان تحصیل می‌کردند، بودند. در این انجمن‌ها دانشجویان ایرانی با هر فکر و عقیده‌ای فعال بودند. در طی آن سال‌ها تعداد دانشجویانی که از آیت‌الله خمینی حمایت می‌کردند، فوق‌العاده کم بودند. سازمان دانشجوئی فریاد، سازمانی نیمه‌علنی بود که هستهٔ اصلی آن، هوادار سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران بودند. این سازمان نیروی محرکهٔ اصلی همهٔ آکسیون‌های اعتراضی برعلیه رژیم سرکوبگر شاه در هندوستان بود. چاپ نشریه ماهانه فریاد، تکثیر و توزیع جزوات و کتاب‌های سازمان‌های مبارز درون کشور، سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران و نیز اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی و جبهه ملی تنها بخش کوچکی از فعالیت‌های این سازمان دانشجوئی بودند. سازماندهندهٔ اصلی همه حرکت‌های اعتراضی بر علیه کشتار، شکنجه و نقض حقوق بشر در ایران توسط فعالین این سازمان صورت می‌گرفت. فرامرز مسئول تشکیلاتی فریاد بود و نقش بارز و بی بدیلی در سر و سامان دادن به تشکیلات آن داشت. اعضای سازمان فریاد در انجمن‌های دانشجوئی فعال بودند. جذب دانشجویان ایرانی به‌انجمن‌ها و ترغیب آنها به مشارکت در مبارزه برعلیه رژیم شاه از طریق افشاگری و کار آگاهگرانه مرهون تلاش‌های خستگی‌ناپذیر شخصیت‌های مومن و پیگیری چون فرامرز بود. کمک به گرفتن پذیرش تحصیلی، ایجاد تعاونی و صندوق مالی، تهیه مسکن و ایجاد کتابخانه . . . برای دانشجویان تازه وارد تنها بخش کوچکی از فعالیت‌هائی بود که در این انجمن‌ها صورت می‌گرفت. فرامرز نه‌تنها در بین دانشجویان ایرانی شخصیتی دوست داشتنی بود، بلکه بیشتر فعالین سیاسی احزاب هندی و فعالین دانشجوئی دیگر کشورها او را می‌شناختند و برای او احترامی خاص قائل بودند. فرامرز اولین کسی بود که ضرورت پیوند مستقیم جنبش دانشجوئی خارج از کشور بویژه هندوستان را با جنبش چریکی در ایران مطرح کرد و پیگیرانه در تحقق این امر تلاش کرد. حاصل کار او برقراری ارتباط با سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران و ترغیب علاقه‌مندان به‌جنبش چریکی در پیوستن به‌سازمان بود. تهیه امکانات لازم برای پیوستن فعالین علاقمند به‌سازمان مرهون تماس‌های بی‌وقفه او با سازمان‌های در ارتباط با سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران مانند جبهه خلق برای آزادی فلسطین و سازمان الفتح بود. تعدادی از دانشجویان ایرانی در هندوستان توانستند از طریق سازمان فریاد به‌لبنان رفته و از آن طریق به‌جنبش فلسطین بپیونند. این در حالی بود که کسانی که امروز به‌پست‌های سفارتی و وزرات تکیه داده‌اند و سنگ دفاع از مردم فلسطین را به سینه میزنند، حاضر نبودند کوتاه‌ترین گامی در مبارزه برعلیه اشغال فلسطین و حتی برعلیه رژیم شاه بردارند. یاد و خاطرهٔ فرامرز برای بسیاری از دانشجویان ایرانی که در طی سال‌های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ در هندوستان درس خوانده‌اند، برای همیشه زنده است.
تظاهرات عظیم علیه سفر شاه به‌دهلی‌نو که در آن صدها دانشجوی ایرانی و بیش از هزار نفر دانشجوی هندی شرکت کردند، یکی از بزرگترین کارزارهای افشاگری علیه رژیم سرکوبگر شاه و در دفاع از زندانیان سیاسی در ایران بود. دانشجویان ایرانی موفق شدند که کاروان اتومبیل‌های حامل شاه را متوقف کرده و یکی از دانشجویان توانست به بالای سقف ماشین شاه برود که با حملهٔ گاردهای محافظ روبرو شد و زخمی شد. بنگاه‌های خبرپراکنی بین‌المللی در سطحی گسترده خبر این تظاهرات و انگیزه‌های آنرا پخش کردند. خوب بیاد دارم که فرامرز از هفته‌ها قبل تحت سخت‌ترین شرایط همراه چند تن از دوستان همفکر خود شبانه روز در دهلی‌نو سرگرم تبلیغ و فراهم کردن تدارکات لازم برای آن آکسیون اعتراضی بود. فرامرز از معدود افرادی بود که در آن شرایط و فضای بستهٔ فکری متأثر از مشی چریکی شدیداً معتقد بود که باید از همهٔ نیروهای سیاسی برای شرکت در تظاهرات دعوت کرد. به‌اعتبار این باور با تعدادی از دانشجویان مسلمان، که تعداد آنها بسیار ناچیز بود، تماس گرفت و آنها را به شرکت در تظاهرات دعوت کرد، که طبق معمول شرکت نکردند. اشغال خانهٔ فرهنگ ایران وابسته به‌سفارت ایران در دهلی‌نو و خارج کردن بخش زیادی از اسناد مربوط به فعالین جنبش دانشجوئی در سال ۵۶، برگزاری صدها تظاهرات اعتراضی علیه خفقان و شکنجهٔ زندانیان سیاسی در ایران از اقداماتی بود که به‌جرأت می‌توان گفت فرامرز نقش تعیین کننده‌ای در سازماندهی آنها داشت. بهمین دلیل بود که فرامرز تا زمان سرنگونی رژیم شاه نتوانست به‌ایران سفر کند. کسانی که فرامرز را از نزدیک می‌شناختند، بخوبی بیاد دارند که چگونه فرامرز در آن شرایط دشوار زندگی دانشجوئی در هندوستان به‌سازماندهی این آکسیون‌ها می‌پرداخت. در آن شرایط که بسیاری از دانشجویان ایرانی برای رفت و آمد به دانشگاه از وسائل نقلیه شخصی و یا کرایه‌ای مانند تاکسی و یا ریکشاو استفاده می‌کردند، فرامرز در گرمای طاقت فرسای دهلی و در ازدحام کشندهٔ اتوبوس‌ها از اتوبوس آویزان می‌شد، با این انگیزه که با پس انداز کردن پول مختصر خود و احیاناً همراهان، آنها را صرف چاپ اعلامیه و تراکت بکند.
فرامرز علیرغم فعالیت شدید خود علیه رژیم شاه هرگز از تحصیلات خود غافل نبود. زندگی او آگاهانه بود. خوب می‌دانست که چرا و برای چه به‌هندوستان آمده است. فرامرز در سال ۱۳۵۷ در رشته مهندسی کشاورزی از دانشگاه پنجاب فارغ‌التحصیل شد. او بدون لحظه‌ای درنگ به‌ایران بازگشت. چند سال درانتظار چنین فرصتی بود. فرامرز در تمام دوران تحصیلات دانشگاهی در هندوستان نتوانسته بود به ایران سفر کند. نام او در لیست سیاه ساواک بود. فرامرز در دوران نو‌جوانی با مسائل سیاسی و اجتماعی آشنا شده بود. او که متولد آستارا بود و دوره دبستان را در همان شهر و بندر انزلی گذرانده بود پس از انتقال پدرش به‌تهران در دورهٔ دبیرستان با کتاب و کتاب‌های ممنوعه آشنا شد. هرروز که به‌خانه می‌رفت کتابی را که در جلد روزنامه‌ای پیچیده شده بود زیر بغل داشت و شب‌ها به‌رادیو پیک گوش می‌داد. کم‌کم با محافل دانشجوئی آشنا شد و به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی رو آورد. در اعتصاب شرکت واحد شرکت کرد و با کمک رفقای فعال خود موفق شدند تا دستگاه چاپ پلی‌کپی دانشگاه صنعتی تهران را مصادره کنند تا با بهره‌گیری از آن بتوانند اعلامیه و تراکت چاپ کنند. بعد از مدتی همهٔ اعضای گروه دستگیر شدند و این زمانی بود که فرامرز دیگر ایران را ترک کرده بود و برای ادامهٔ تحصیل به‌هندوستان رفته بود. ساواک بعد از مدتی برای دستگیری او به‌خانهه ی آنها مراجعه کرد که فرامرز دیگر آنجا نبود. فرامرز غیاباً محاکمه شده بود. به‌این دلیل فرامرز در دوران حکومت شاه نتوانست به ایران برگردد. فرامرز از همان دوران نوجوانی معتقد به کار در کنار فعالیت سیاسی بود. هر ‌سال تابستان در کارخانهٔ مینو و داروپخش کار می‌کرد.
متاسفانه از چند و چون فعالیت‌ها و تلاش جان شیفته او در ایران بعد از انقلاب اطلاعات محدودی در دست است. آنچه مسلم است با توجه به روحیه و پایبندی و اعتقاد عمیق او به سعادت و بهروزی مردم کشورش و کینه و نفرتی که حکومتگران نسبت به او از خود نشان دادند، می‌توان گفت که فرامرز پس از انقلاب نیز با همان صداقت و شور و صمیمیت به فعالیت ادامه داده است. پس از بازگشت به‌ایران در اسفند ۱۳۵۷ به‌صفوف سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران پیوست و بعد از مدتی بعنوان مدرس در هنرستان کشاورزی شهر آمل مشغول تدریس شد و در کنار تدریس در کمیتهٔ ایالتی مازندران نیز فعال بود. فرامرز در سال ۶۱ ازدواج کرد و در سال ۶۲ همزمان با دستگیری رهبران حزب توده ایران اولین فرزندش بدنیا آمد. در آن سال‌ که جو خفقان و سرکوبی که از سال ۱۳۶۰ شروع شده بود به‌اوج خود رسید و حکومت شلاق و شکنجه و اعتراف و اعدام به‌شکار همهٔ نیروهای ترقی‌خواه کمر بسته بود. فرامرز مجبور به ترک آمل شد و در سال ۶۲ در تهران به زندگی نیمه مخفی رو آورد. روح بی‌قرار او و باور عمیق‌اش به زندگی و کار اجتماعی در کنار مردم انگیزه‌ای بود که علیرغم سایه وحشتناک و در حال گسترش دستگیری و زندان بار دیگر به‌کار رو بیاورد. او در اولین فرصت در یک کارخانهٔ مواد غذائی بعنوان مسئول فنی مشغول کار شد. شرایط آنروزها بسیار دشوار و سخت بود. بسیاری از رهبران و کادرهای مسئول سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) که فرامرز عضو آن بود، از کشور خارج شده بودند، ولی فرامرز که طعم تلخ زندگی در خارج از کشور را یکبار چشیده بود، ماندن در ایران را علیرغم همه خطرات بجان خرید و برای ادامه مبارزه در ایران ماند. در سال ۱۳۶۳ بار دیگر تماس او با سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، اینبار در شرق تهران برقرار شد. در آن زمان فرامرز توانسته بود شغل بسیار خوبی بعنوان مهندس مشاور در شرکت آبیاری رام آب بدست آورد. او که عاشق کار بود در کنار فعالیت و مسئولیت‌های سنگین سازمانی‌اش سخت مشغول پیشبرد پروژهٔ شغلی‌اش، شیرین سازی آب‌های شور در استان مرکز، بود. مسئولیت‌های سیاسی فرامرز این‌بار بسیار سنگین‌تر و خطر‌آفرین بودند. در آن روزهای سیاه و شوم که اجرای هر قرار سیاسی خطر دستگیری و شکنجه و اعدام را با خود داشت فرامرز ماندن را برگزید. فرامرز تا تیرماه ۶۵ به‌کار و فعالیت سخت و دشوار سیاسی در شرایط خفقان و تعقیب و گریز مشغول بود و در تیرماه آن سال بود که گزمگان و شکارچیان انسان او را هنگام ورود به‌محل کارش دستگیر کردند. سه ماه در سخت‌ترین شرایط تحت بازجوئی و شکنجه بود. فرامرز در تمام مدت بازجوئی از روحیهٔ خوبی برخوردار بود. دختر دوم فرامرز زمانی متولد شد که پدر تازه روزهای سخت تخت‌شلاق و بازجوئی را از سر گذرانده بود و به بند عمومی منتقل شده بود.
فرامرز و چند تن دیگر از فدائیان از جمله مبارزینی بودند که قبل از تابستان ۶۷ زیر حکم بودند. جو زندان از خرداد ۶۷ بسیار سنگین‌تر از پیش شد و فشار به‌زندانیان سیاسی افزایش یافت. با اعدام انوشیروان لطفی در ۵ خرداد ۶۷ نگرانی خانواده‌های زندانیان سیاسی افزایش یافت. سرانجام در ۲۸ تیر بود که ناقوس شوم تلفن زندان در فضای بیم و نگرانی خانهٔ پدری فرامرز بصدا درآمد. این فرامرز بود که می‌خواست مرا ببوس را برای وداع با نسترن و یاسمن‌اش بخواند. فرامرز را در سحرگاه ۲۹ تیرماه ۶۷ همراه چندتن از یاران دیگر از جمله کیومرث زرشناس و سعید آذرنگ، جوخه‌های مرگ اوین تیرباران کردند.
در شبی تاریک که ظلمت آن برنگ قلب آمران این جنایت بود، اجساد آغشته به‌خون این عزیزان را در بیابان‌های خاوران، جائی که مروجین جهل، تعصب و تنگ نظران دینی به‌آن لقب لعنت‌آباد داده بودند، در گودالی که از قبل کنده بودند، با نهایت بی‌حرمتی، در حالیکه دست و پای آنها هنوز از خاک بیرون بود، دفن کردند. بی هیچ نام و نشانی که مبادا روزی نشانی باشد برای مادری داغ دیده و یا نسترن و یاسمنی که بهانهٔ پدر را می‌گیرند. چنین شتابی بی‌دلیل نبود زیرا که منادیان ظلمت و مرگ را سودائی دیگر در سر بود. زمینه را برای قتل‌عام تابستان مرگ آماده می‌کردند.
فرامرز همراه کیومرث زرشناس و سعید آذرنگ یک ماه قبل از قتل‌عام تابستان ۶۷ اعدام شدند. اعدام او برای کسانی که این انسان عاشق و دوست داشتنی را می‌شناختند غمی جانکاه و آزار دهنده برجای گذاشت. ویژگی شخصیت دوست داشتنی فرامرز مدارا و صبوری و مردم‌داری به دور از هرگونه جنجال و هیاهو بود. او حتی در سخت‌ترین شرایط با دشمنان خود با متانت و انسانیت برخورد می‌کرد. آنچه برای فرامرز اصل بود سعادت انسان و بهروزی مردم میهن‌ از هر قوم و مذهب و رنگ بود. فرامرز هرگز از گفتگو و مدارا حتی با کسانی که با او دشمن بودند، پرهیز نمی‌کرد. فرامرز از جملهٔ هزاران انسان و مبارز پرتلاشی جانباخته‌ای است که اطلاعات چندانی از زندگی و تلاش آنها در دست نیست.

سری دیگر از سربه‌داران بر دار شد،
سروی دیگر از سروستان میهن برخاک.
در پگاه اوین، واپسین شعله از زلال چشمی پرفروغ به پرتو نور پیوست.
نگاه خورشید در چشمه‌سار ماند، شعله در شعله چشم در چشم و یگانگی در نور. . .
و گلوله نه برجان شیفته، که بر پرتو نور نشست
و آنگاه که سوی گل‌ها پر می‌کشید، ره بر خاوران کج کرد تا پاکی‌اش بر ظلمت جماران نیالاید.
و بدین‌سان دفتر زندگی مردی از سلاله بابک و حلاج، روزبه و ارانی، بیژن و انوش . . .
و از سلاله پاکان و نیکان روزگار
و فدائیان و عاشقان مردم بسته شد.

یادش را گرامی می داریم و بر روان پاک‌اش درود می‌فرستیم.