در یک روز زمستانی


ناصر زراعتی


• تا ماشین شهرداری بیاید
برایِ تمیزکردن خیابان،
عابران نمی بینند این تکه گوشتِ لهیده را
چسبیده بر آسفالت... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۹ آذر ۱٣۹۱ -  ۱۹ دسامبر ۲۰۱۲


اینجا چه می کند این بچه موش
کِزکرده کُنجِ دیوار
بر کُپّه‍ی یخزده‍ی برف؟
که عابران
احظه ای به تماشایش می ایستند:
لبخندی بر لب
شانه بالا می اندازند و
به راهشان ادامه می دهند.....

میلرزد از سرما
و چشمهای ریزش برق می زنند.
چون صدایِ پارس سگ را می شنود،
ناگهان
میدود طرف خیابان...
تا پیرزن
بند قلاده‍ی سگ را بکشد و
شماتتش کند،
بچه موش لِه شده زیرِ چرخِ عقبِ ماشینی که
                                                   می گذرد از خیابان...
*
تا ماشین شهرداری بیاید
برایِ تمیزکردن خیابان،
عابران نمی بینند این تکه گوشتِ لهیده را
چسبیده بر آسفالت...
تنها سگها هستند که
با چشمانِ خیره
یک آن می ایستند و
بو می کشند
پیش از آن که صاحبشان
بندِ قلاده شان را بکشد...