در یک روزِ مِه آلود و یک سروده ی دیگر


هِلِنا رُدبَری - مترجم: ناصر زراعتی


• امروز از صبح
همه جا را مِه پوشانده
همین که مِه آلود شده همه چیز
فرصتی ست مُغتنم... ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۲ دی ۱٣۹۱ -  ۱ ژانويه ۲۰۱٣


 در یک روزِ مِه آلود



امروز از صبح
همه جا را مِه پوشانده
همین که مِه آلود شده همه چیز
فرصتی ست مُغتنم...

من و من
میرویم جنگل.
اینجا هم هست:
سنگین و خاموش
لَمیده بر همه چیز
خونسرد و آرام
بی اعتنا به ما
             ـ من و من ـ
و پرندگان
نشسته بر شاخه ها
همه ساکت،
انگار در انتظارِ حادثه ای
چشمانشان دودو میزند.

می ایستیم میانِ باریکه راه
و نگاه میکنیم روبرویمان را.
ناگهان
حادثه روی میدهد:
آهویی از میانِ درختان پیش می آید
در آغوش مِه
و مهربان
نگاه میکند ما را
با دو چشمِ درشتِ بَرّاق...

پرندگان
همزمان
پَر میکشند
و در مِه گُم میشوند.

ما به خانه برمیگردیم.




یک روزِ تعطیل




هوا خوش است
گیرم که ابر است و
                      خورشید پنهان...
یخها
آهسته
از درون
آب میشوند
و آرامشِ روزِ تعطیل
                         جاری ست...

پیرمرد
در پیاده رو
صندلیِ چرخدار را
با احتیاط
          پیش میرانَد.
پیرزن
زیرِ پتو
مُچاله نشسته ،
لبخندِ رضایت بر لب...

مادرِ جوان
کالسکه‍ی دوقلوها را
                      هُل میدهد.
دو جُفت چشمِ درشتِ حیران
در کالسکه
          میدرخشند.

مردِ ریش بلندِ همسایه
از درِ ساختمان می آید بیرون
کیفِ بزرگِ ویولُن سِل در دست،
مثلِ همیشه
مودبانه سلام میکند و
باشتاب
       میرود.

من مانده ام که
به کدام سو بروم
برای قدم زدن
در این روزِ آرام،
در این هوایِ خوشِ مُلایمِ زمستانی؟