ناهار را باهم.... زیر آفتاب اینجا!
مریم کعبی
- مترجم: حسین حردان
•
مردان قبیله، گدایان شرف
پیکرم از نیش زهرآگینشان زخمی
شرف گم کرده را
در پیکرِ بی روحِ من جویند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ دی ۱٣۹۱ -
٣ ژانويه ۲۰۱٣
تقدیم به آسیه و همه شکوفه های شهرمان، دخترانی که با چاقوی جهل و کینه ی واپسماندگی به عطر و طعم بهار گلزارمان از ریشه زندگی کنده شدند، زیرا با قیام خود علیه گور سنت های پوسیده، زندگی را به آغوش کشیده بودند.
۱
شب فرا می رسد
و هنوز
در پیِ روزنه ی پیوندم.
خانه ام
در حصارِ مثلث مردسالار
پشتِ در...
مردان قبیله، گدایان شرف
پیکرم از نیش زهرآگینشان زخمی
شرف گم کرده را
در پیکرِ بی روحِ من جویند
در دگر سویِ حصارِ خانه
مردان کتاب...آنجا
گنه آلوده شهوت های ما را در قفس دارند
در آن دکان پر رونق
شوق های ما
ز بند معصیت ها...
به نرخی از قفس آزاد
وشهوت های پاک را
در صیغه ی... اقساط....
دوباره سوی ما آزاد می گردند
سومین ضلع حِصار خانه
آنجا در تِراس...
میان موجِ بی سیم و ورق های فراوان
برای بستن راه نیازِ روح
مردان حِراست، آشیان کردند.
آنها را...
زبیم لرزه بر "مام وطن"
پیوند روح انگیز انگشتانِ دستامان
هراس جان آنان است.
دگر اکنون...
حصارِ خانه کامل شد
به سوی پنجره با پنجه های سُست
بسوی آفتاب و نور...
کنون پرواز من اینجاست
نیازِ من به دستانت
سرانجام لقاء اینجاست
تورا من در فضا خواهم
در میان آسمان و درمیان این زمین خواهم.
...............
۲
دلم تنگ است...
برای نوجوانی
ناهار ای کاش همراهم شوی
دلم تنگ است...
برای انقلاب آسیه، زینب و مریم
که عزم وعده ی شام اند
دلم تنگ است ...
وچشم از نور شب خسته
نگاهم سوی دیوار اطاق
آنجا...
چه زیبا در هم آغوشند
و اما بوسه های شهر
اینجا...
سرد و خاموشند
........
۳
دلم تنگ است...
برای آسیه
به گندم زار
با او من قراری در ناهار
همان جایی که مردان قبیله
کاه و گندم را به روی باد می پاشند.
و آنجا دختران در دشت
کوزه ها از گندمِ زرین پر کردند
در این هنگام اما آسیه...
برای عید گندم
پیراهنی چون برف می خواهد
او دگر زنجیرهایش پاره کرد
روح را پرواز داد
عارِ قبیله از تن خود ریخت
او... اکنون
ردایِ افتخار زندگی پوشید.
لیک اما…
رسم گرگیعان به پایان رفت
برایش بازگشتی نیست
و آسیه ...
دیگر ز جامِ خالی آنها شرابی را نمی خواهد
چون که او...
با نوجوانی های خود
مستانه، سرمست است.
۴
پنجه هایم سُست
بر پنجره ثابت نیست
و تو...
زیر تابش خورشید جذابی
شتاب اما
ناهارِ آسیه در انتظار ماست
او ز گورستان گریخت...
که شهوت های زن
آنجا در آن انبوه مدفون است
خستگی از تن رها شد
انتظار من، وفای توست
وعده های ما
هراس ما در اینجا بود
که پیش از آشیان این قبائل
و فرود انیباء بر خاک
زندان ها و مصلخ ها به پا گردند
و ما را...
زندگی در پشت اشکستان
به غمباری فنا گردند.
مرا میلی...
برای موعدی در ظهر
و زیر آسمان رقصی.
که دعوت های تاکستان نمی خواهم
به شام آواز بلبل هم نمی خواهم
ناهار را
اما در اینجا
زیر آفتابمان
با لبانت
جمع خُرما را
به دور از سنت پاگیر...
عشق ورزی را
در روستا
اینجا...
در موطنم خواهم
|