|  از :   سرژ آراکلی 
	
				
	     	 			  عنوان : مجید جانمجید جان . . .
 باز هم سر پیری  مرا به گریه انداحتی ! مویه هایت برای عزت را امروز ساعت هفت صبح خواندم ، قبلاً هم  خوانده بودم اما یادم نیست که گریسته بودم یا نه . اما امروز ساعت هفت صبح ، ششم ژانویه ۲۰۱۳ درسیدنیِ استرالیا گریستم همراه با مویه های تو، برای عزت تو . . . عزت ما . . . و همهء عزت ها . . .
 فریاد زدم . . . عزت . . . آخه چرا مجید را تنها گذاشتی ؟
 رفتم اون یکی اطاق آبی بخورم عزتم صدایم کرد گفت بیا این را گوش کن. صدای آهنگ را بلند کرد ، خواننده می خواند
 " اوه  . . . ما چقدر شکننده هستیم . . . !"
 وبغضم ترکید. ژنیکم پرسید چی شده ؟ چرا باز این همه حساس شدی؟ گفتم عزت را تیرباران کردند بیشرفها. گفت کدام عزت ؟ کِی؟ گفتم عزتِ مجید ، سال همیشه . . . و فرار کردم به اطاقم .
 و زیر لب دردت را چنینن موئیدم " آه . . . چه تاکید غمناکیست . . . نبودن تو و این بهار لعنتی !"
 و باز هق هقی زدم که : عزت . . .  مجید که شاعر بود
 نیازی به این همه درد نداشت برای شاعر شدن !
 آخه چرا تنهایش گذاشتی ؟
 بعد احمد به سراغم آمد و شاملو وار ندا داد : " . . . این رَمِه . . . آن قدر نمی داشت که من تو را ناشناخته بمیرم !"
 عزت تو، عزت های دیگر وهمهء ماها نیز . . . اما . . .ناشناخته عاشق بودیم . عاشقِ معشوقی بی چهره که نامش انسان بود وعشقش پر مخاطره.
 و ما خطر کردیم .
 خطر کردیم و جان و جهان و جوانی در راهش نهادیم . پاسخی درخور اما . . . نیافتیم. و به خود گفتیم:
 لاف عشق و گله از یار . . . . زهی لاف خلاف
 عاشقان این چنین  . . . مستحق هجرانند !
 باری ما عاشقانی بودیم با جانهایی شیفته .
 شیفتهء انسان
 شیفتهء زیبایی
 شیفتهء عشق و برابری
 دریغا . . . اما جهان مسخ و معشوق ما بی چهره بود.
 مجید جان
 من بارها به خود گفته ام هنگامی که مرگ فرا می رسد نباید از آن گریخت
 و عزت تو از آن نگریخت  و عزت های بیشمار نیز.
 و ما بجای ماندگانیم و همواره سوگواران.
 عزت تو عاشقانه رفت . . . ما اما . . . .نگران و مردد از آیندهء انسان خواهیم رفت.
 ۶/۱/۲۰۱۳
 
 بهار. . .
 
 
 غوغای ارغوانی باغ
 بر شادی شکوفه های بنفش
 هلهله یِ بی قرار پرنده گان
 بر خیال آبیِ پرواز .
 گرمای دلپذیر خورشید
 برپوست سرما زده زمین
 و شوق تبدار دیدن تو
 در رگهای من . . .
 همه تاکیدیست بر بهار .
 و چه تأکید غمناکیست . . .
 اما،
 نبودن تو و این بهار لعنتی  . . .
 
 
 سرژ آراکلی
 سیدنی- استرالیا  ۱۹۹۵
 ۵۰۶۷۲ -   تاریخ انتشار  : ۱۷ دی ۱٣۹۱
 
 |