پاسخ به دو سئوال در رابطه با چپ


محمد اعظمی


• چپ نیرویی است که خواهان تغییر رادیکال نظام موجود، مخالف تبعیض و مدافع آزادی و برابری است. در اینجا ممکن است پرسیده شود که این تعریف از هویت ایرانی برخوردار نیست. به نظرم برای تعریف از چپ به طور کلی، نیازی به گنجاندن هویت ایرانی، نیست. این تعریف عام است و ویژگی هیچ کشوری حتی ویژگی چپ فرانسه، که این مفهوم ابتدا ار آنجا برخاست، در آن گنجانده نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۱ دی ۱٣۹۱ -  ۱۰ ژانويه ۲۰۱٣


در این نوشته از میان پرسش های دوست گرامی نادر عصاره، می خواهم به دو پرسش چپ کیست؟ و علت پراکندگی آن چیست؟ نظرم را به اختصار بنویسم.

چپ به طور کلی کیست؟ برای وحدت، کدام چپ را مد نظر داریم؟
پیرامون پاسخ به این پرسش امروز نظر واحدی وجود ندارد. پاسخ ها متفاوتند و در هر کدام از این پاسخ ها حقیقتی نهفته است. برای تعریف چپ باید مبنائی مشترک پیدا کنیم تا امکان توافق سهل تر شود. این در حالی است که برای فعالیت در یک تشکل، به تعریف مشترکی از چپ نیاز داریم.
من فکر می کنم نمی توانیم چپ را بدون توجه به مفهوم آغازین آن، که در فرانسه شکل گرفت تعریف نمود. در ابتدا مفهوم چپ و راست در مجلس فرانسه شکل گرفت. موضوع این صف آرائی موافقت یا مخالفت با حق وتو پادشاه بود. کسانی که مخالف حق وتو بودند چپ و موافقان آن راست نامیده می شدند. افراد این دو جناح در مجلس کنار هم نمی نشستند. یکی در سمت چپ و دیگری در سمت راست مجلس قرار می گرفت. اساسا در دوران انقلاب، در مجلس ملی فرانسه، نیروهای تحول خواه و انقلابی رادیکال که خواهان تغییر بودند، در سمت چپ مجلس و محافظه کاران در سمت راست می نشستند. به تدریج مفهوم چپ و راست، در رابطه با حامیان منافع طبقات بالائی جامعه (راست) و طرفداران طبقات پائین جامعه و مزدبگیران (چپ) بکار برده می شد. مفهوم چپ و راست در ایران پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی به نیروهای مارکسیست- لنینیست و مخالفین آن اطلاق می شد. اما در جامعه و در سطح عامه مردم، درک و دریافت از چپ و راست اساسا متفاوت بود. در همان اوائل انقلاب نگاه به مسائل اقتصادی مبنای چپ و راست بود. طرفداران اقتصاد دولتی، چپ و حامیان بازار را راست می نامیدند. سپس مبنای چپ و راست در سطح جامعه تغییر کرد و نیروهای محافظه کار، راست و اصلاح طلبان چپ نامیده شدند. تعریف چپ و راست حتی در میان جریانات چپ مارکسیست، مبنای واحدی ندارد. برخی مبنای چپ و راست را نگاه به حکومت و نیروهائی از زاویه طبقاتی و برخی نیز آمیخته ای از این مبانی را برای تعریف چپ و راست مد نظر خود قرار می دهند. از اینرو برای تعریف از چپ باید آمیخته ای از "سلیقه" و "توافق" و "منطق" در نظر گرفته شود تا بتواند مورد پذیرش نیروهای هر چه بیشتری قرار گیرد. بنابراین اگر بخواهیم تعریفی از چپ ارائه کنیم که کمتر مورد مناقشه باشد، باید در چارچوب همان درک اولیه و مفهوم آغازین آن بمانیم. از آنجا که این مفهوم برای خود تاریخ روشنی دارد، احتمال پذیرش عمومی آن هم منطقا بیشتر خواهد بود. آن مفهوم چنان عام و فراگیر است که بسیاری از تعاریف دیگر درتناقض با آن قرار نمی گیرد. با مبنا گرفتن چنین مفهومی، چپ را می توان اینگونه تعریف کرد: چپ نیرویی است که خواهان تغییر رادیکال نظام موجود، مخالف تبعیض و مدافع آزادی و برابری است. در اینجا ممکن است پرسیده شود که این تعریف از هویت ایرانی برخوردار نیست. به نظرم برای تعریف از چپ به طور کلی، نیازی به گنجاندن هویت ایرانی، نیست. این تعریف عام است و ویژگی هیچ کشوری حتی ویژگی چپ فرانسه، که این مفهوم ابتدا ار آنجا برخاست، در آن گنجانده نیست. البته تعریف از چپ در هر کشور، می تواند متناسب با تاریخ و شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن کشور، ویژگی هائی داشته باشد. چپ ایران هم ویژگی های خود را دارد.
اما در ارتباط با بخش دوم پرسش، یعنی چپ مورد نظر ما چه مختصاتی دارد، طبعا نگاه، سلیقه و توافق ما برای تعریف این نیرو، دخیل خواهد بود. آنچه که توافق روی آن اهمیت دارد مشخص نمودن و تعریف گرایش هائی است که برای فعالیت در یک تشکل، می توانند گرد هم آیند. با این هدف، آن چپ مورد تاکید، نیروئی است که در جبهه کار و مزدبگیران، مخالف منطق بهره کشی فردی در سرمایه داری بوده و ضمن اینکه از همه دستاوردهای این نظام استفاده می کند، سرمایه داری را پاسخگوی نیازهای نهایی بشری نمی شناسد. این نیرو برای آزادی و عدالت اجتماعی و برابری، یعنی شانس برابر همگان، برای استفاده از امکانات مادی و معنوی، مبارزه می کند. به لحاظ سیاسی، هدف مبارزه ما در این مرحله استقرار حکومتی دموکراتیک به جای جمهوری اسلامی است. در گذشته ما بدون توجه به شرایط و زمینه ها، آرمانهای خود را در برنامه مورد نظر وارد می کردیم و معمولا موقعی از چپ و سوسیالیسم سخن می گفتیم در برنامه سیاسی آن، محو استثمار و ازبین بردن سرمایه داری را قرار می دادیم. امروز دریافته ایم که اراده این یا آن گرایش به تنهائی، بدون همبستگی همگانی مردم ایران و بدون وجود زمینه های مادی در جامعه، ره به جائی نمی برد و چه بسا ما را از دستیابی به ارزش های انسانی و اهداف مورد تاکیدمان نیز، دور کند. ممکن است پرسیده شود که آیا در جبهه کار و مزدبگیران بودن، بمعنای این است که امروز در جامعه ایران باید مخالف یک نظام اقتصادی سرمایه داری بود که به رشد اقتصادی، رفع بیکاری و توسعه صنعت و کشاورزی و آبادانی کشور می انجامد؟ چگونه می توان بدون بهره دهی و سود سرمایه، به انباشت سرمایه و رشد اجازه داد؟ در پاسخ لازم می دانم بگویم آنچه که مورد تاکید قرار گرفته است ارزش های مورد قبول ماست. ارزش هائی که متناسب با شرایط، در جهت تحقق آن تلاش می کنیم. این تاکیدات جهت گیری ما را روشن می کند و اگر وجود نداشته باشند، از چپ چیزی باقی نمی ماند. بدون این تاکیدات، صف نیروی چپ با نیروی لیبرال و محافظه کار و ... مخدوش می شود. نیاز یک جامعه در دوره ای برای رشد از راه سرمایه داری، نباید به توجیه و پذیرش هسته اصلی سرمایه داری بیانجامد که بنیادش بر محور سودجوئی فردی و تشدید استثمار فرد و جامعه و طبیعت متکی است.
و بالاخره به لحاظ تشکیلاتی، آن چپی مد نظر ماست که تنوع گرایشات و آزادی کامل نظر در تشکیلات واحد را می پذیرد. به بیان دیگر، تا آنجا که به طرح نظرات برمی گردد، هیچ حوزه ممنوعه ای برای آن وجود ندارد. اما این آزادی نظر، نافی عمل مشترک یک تشکیلات نیست. در گذشته در درون تشکل های چپ، آزادی نظر زیر سئوال بود و امروز در همین تشکل ها، وحدت عمل، خدشه دار شده است. یک تشکیلات به عنوان یک ارگان، باید هویت و سیاست روشن داشته باشد. از اینرو فکر می کنم شعار ما باید، آزادی نظر و وحدت در عمل باشد.
علت پراکندگی چیست؟ از نظر من دو عامل در پراکنده و زمین گیر کردن نیروهای سیاسی اپوزیسیون ایران و از جمله نیروهای چپ نقش بالائی داشته اند. سایر عوامل، عموما زاده این دو عامل اند، هر چند که بعضا، خود به شکل عاملی مستقل، به نیروی ماند بدل شده، که در استمرار پراکندگی نقش ایفا می کند.
حاکمیت استبداد و دیرپائی آن و همچنین نوع نگاه به ایدئولوژی و درک و دریافت از آن، به عنوان دو عامل تعیین کننده، در پراکندگی و تشتت در ذهنیت نیروهای چپ در ایران نقش بالائی داشته اند. از این دوعامل، عام نخست هم مستقیما و به شکل فیزیکی، باعث پراکنده شدن چپ شده است و هم همراه با عامل دیگر، نگاه جریانات چپ را کلیشه ای و ذهنی و وحدت گریز کرده است. هر چند که نباید نادیده گرفت که مشکلات دیدگاهی و سیاست ورزی چپ متاثر از سنن اجتماعی و عقب ماندگی سیاسی، در قبال قدرت های استبدادی نیز، در تشدید سرکوب و گستردگی آن، نقش و سهم خود را داشته است.
خودکامگی و سرکوب دیرینه سال در کشورمان، یکی از موانع شکل گیری احزاب و سازمانهای سیاسی و حتی صنفی و ادامه کاری آن ها بوده است. در دو مقطع حکومت شاه و جمهوری اسلامی، به جز دوره ای محدود، هر حرکت که رنگ و بوی سازمانگرانه داشته است به شدت سرکوب و فعالان آن با مجازات های بسیار سنگینی روبرو شده اند. سرکوب به طور مستقیم یکی از عوامل اصلی تلاشی و پراکندگی نیروهای چپ بوده است. به ویژه طی ۶۰ ساله گذشته، تیغ استبداد مستقیما و به طور عمده گردن نیروهای چپ را نشانه گرفته است. در نتیجه این سرکوب طولانی، هم تشکل ها زیر ضرب رفته اند و هم ایجاد تشکل های جدید، دشوار شده است.
از ضربات فیزیکی خطرناکتر برای پراکندگی چپ، شکل گیری فرهنگی است که در پی سرکوب ایجاد شده است. این فرهنگ چون خوره جسم و جان و پیکر چپ را تحلیل برده و آن را ضعیف و ناتوان نموده و پراکنده نگهداشته است. استمرار سرکوب ذهنیت مردم و نیروهای سیاسی را جهت معینی می دهد. اولین حاصلش ارزش زا شدن معیارهای مقابله با سرکوب و به حاشیه راندن و فرعی شدن مسائل نظری و تنوع ایده هاست. نبود امکان گفتگو و تبادل نظر آزاد، نیاز به توافق و مصالحه و نرمش را، که از الزامات ماندگاری و ادامه کاری واحدهای بزرگ است، از بین می برد. بی حقوقی در جامعه، به قانون گریزی و به غیر سیاسی ماندن جامعه منجر می شود. فرقه گرائی از عوارض پراکندگی است. همین فرهنگ است که طی سالها سرکوب قوام و دوام یافته، بر ذهنیت نیروهای سیاسی چپ، حتی در خارج از کشور نیز، مسلط شده است. به رغم اینکه بقایای تشکل های چپ در خارج از کشور، از سرکوب مستقیم جمهوری اسلامی در امان مانده اند، باز همین فرهنگ مانع از انسجامشان، شده و می شود. خود فرقه گرایی هم در خارج کشور، به سهم خود، پوششی برای نا کارآمدی گردیده و بیرون آمدن از این دایره بسته را دشوار نموده است.
افزون بر این ها، در جوامع استبدادی اعمال سرکوب و اختناق، نیروها را یا به حامی قدرت و یا مخالف آن تبدیل می کند. حکومت در کشور ما تحمل کمترین انتقاد را هم ندارد وتیغ سرکوب می تواند گردن هر مخالفی به ویژه چپ سازمانیافته را ببرد. (۱)در مجموع و طبق قاعده هر منتقدی ولو در چارچوب نظام حاکم، به صفوف اپوزیسیون رانده شده، سرکوب می شود. از اینرو آحاد جامعه یا در صف دوست (خودی) قرار می گیرند و یا دشمن. یا خوب اند یا بد. یا با همند و یا بر هم. چنین نگاهی به دلیل تاریخ دیر پای استبداد، از دیر باز در کشور ما به صورت آموزه های مذهبی نیز ترویج شده و فرهنگی را ساخته اند که سم آن از جسم و جانمان بیرون نمی رود. این فرهنگ و این فضا، افراد و جریانات را یا شیفته کرده و یا متنفر. یا از آنها مرید ساخته و یا در جایگاه مرادشان نهاده است. بی دلیل نیست که قضاوت قطبی چنین در جامعه ما ریشه دار و قابل پذیرش، شده است. در عموم مسائل نیروهای چپ در دو قطب، روبروی هم، قرار می گیرند. این نگاه قطبی و مطلق گرایانه، نه تنها مانعی برای همکاری و وحدت هاست، بلکه به درون خود جریانات نیز امتداد می یابد و آنها را در معرض پراکندگی قرار می دهد.
از سوی دیگر تداوم سرکوب خشن حرکات آزادیخواهانه در کشورمان، میدان بر رادیکالیسم گشوده و کاربرد آن را ارزشمند نموده است. با تداوم استبداد و خودکامگی و اعمال سرکوب خشن، سیاست نفی جاذب شده، می تواند نظرها را جلب کند. در نتیجه چنین فکری است که در تشکل های چپ اپوزیسیون بودن و اپوزیسیون ماندن، خود ارزشی ایجاد می کند و عده ای حامی جلب می نماید. در جوامع نسبتا دموکراتیک اپوزیسیون بی برنامه نمی تواند نیروی قابل توجهی جلب نماید. چون سیاست نفی از نظر مردم، که در پی حل مشکلاتشان هستند، اساسا جایگاه و ارزشی سیاسی ندارد.
دومین عامل که در تکمیل عامل نخست و در خدمت تشدید و تعمیق آن عمل کرده است، مشکلاتی است که به درک و دریافت ما از ایدئولوژی باز می گردد. این نوع نگاه به ایدئولوژی، گر چه مختص جریانات چپ ایران نبوده است، اما در کشور ما به معجون عجیبی تبدیل شد. جریانات چپ کشورمان که وارث سنت های مذهبی و استبدادی جا افتاده ای بودند، ذهن خود را با پذیرش مکتبی، که از آن مذهب جدیدی ساخته بودند، تغییر دادند. این مکتب پس از آمیزش با فکر چپ سنتی ایران تبدیل به آیه های آسمانی شد، بگونه ای که دخل و تصرف در آن و تغییر و تکامل آن، ارتداد تلقی می شد. درک نیروهای چپ ایران از مارکسیسم و مائوئیسم و ... تفاوت چندانی به لحاظ روش، با نگاه نیروهای مذهبی به کتاب های آسمانی نداشته است. ما هرگونه تغییر، اصلاح و بازبینی در مکتب مارکسیسم را با کلماتی چون ارتداد و تجدیدنظر طلبی توصیف کرده، در برابر آن واکنش تند و منفی نشان می دادیم. بعلاوه توجه نکردیم که مارکسیسم جمعبندی تجارب کشورهای اروپایی بود. نه مارکس و انگلس و نه هیچ فیلسوف و اندیشمند اروپایی دیگری نتوانستند در رابطه با کشورهای اسیایی جمع بندی قابل تکیه ای ارائه نمایند. این باعث شد که کارهای مستقل در مورد تاریخ، جامعه، دین، اقتصاد و استبداد در ایران، مورد توجه قرار نگرفت و بیشتر از دستاوردهای مارکسیسم کپیه برداری شد.
این نوع نگاه، ایدئولوژی مارکسیسم را یک کل یکپارچه و حقیقت ناب می پندارد که راه حل تمامی مسائل و معضلات گذشته و حال و آینده کشور ما را در دست دارد. این درک و دریافت از ایدئولوژی، بر زمینه چیرگی استبداد وتسلط بی چون و چرای مذهب و در غیاب سنت تحقیق علمی و گفتگوی آزاد، سبب شد تا هر فرد وهر گروه درک و برداشت خود را عین حقیقت ناب بپندارند و دخل و تصرف و تعدیل آنرا نپذیرند. حاملان چنین فکر و اندیشه ای، بسیار طبیعی است که در رابطه با دیگر نیروها، نرمش و انعطاف را جایز نشمرند.
به این دو عامل، می توان شکست کشورهای سوسیالیستی سابق و بی چشم انداز شدن جریانات چپ و تردید در باورهای گذشته، مهاجرت بخش قابل توجهی از کادرهای چپ کشورمان وعوارض ناشی از آن و..... را نیز افزود. این مجموعه آموزه ها و فرهنگی را می سازد، که نسبت به هر تغییر واکنش منفی دارد.

پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱ - ۱۰ ژانویه ۲۰۱۳

(۱) البته طی حاکمیت جمهوری اسلامی در مقاطعی انتقادات تندی علیه رفسنجانی، علیه خاتمی، علیه احمدی نژاد و حتی علیه خامنه ای به این یا ان شکل صورت گرفته است. باید توجه کنیم که انتقاد به این نیروها خط قرمز حکومت نبوده اند و در مواردی که به خط قرمز های حکومت تهاجم می شود اولا عمومیت ندارد و ثانیا نیروی انتقاد کننده چپ متشکل نیست. افراد انتقاد کننده فرزندان همین حکومت بوده اند. به همین دلیل، هم موارد آن استثنائی است و هم شدت سرکوب زیاد نیست.