سفر
(از مجموعه گلهای دوزخ : مرگ)


شارل بودلر - مترجم: فریبا عادلخواه


• چه بزرگ است دنیا
زیر نور چراغها!
وچه کوچک است
از نگاه خاطرات
دنیا! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣۰ دی ۱٣۹۱ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۱٣


 
 
Charles Baudelaire (۱٨۶۷-۱٨۲۱)
شارل بودلر ، شاعر قرن نوزدهم، زاده شهر پاریس که در همان شهر نیز بدرود حیات گفته و در ان به خاک سپرده شد. از دست دادن پدرش در سن شش سالگی و ناسازگاری با ناپدری اش که سفیر بود و در دستگاه سیاسی اسم و رسمی داشت از جمله نکاتی است از حکایات دوران کودکی او که منتقدین ادبی به ان اشاره داشته اند. در انتهای نو جوانی شاگرد یکی از بزرگترین دبیرستانهای پاریس معروف به لوئی لو گراند بود که به دلیل شیطنت از ان اخراج می شود و ناپدری اش که گوئی از پرسه زدنهای او در کافه های کارتیه لاتن خسته شده بود او را برای تنبیه به سفر می فرستد. پس از بازگشت عاشق ژن دووَل، که هنر پیشه بود می شود که سوگولی او تا پایان عمر باقی می ماند هرچند عشقهای دیگری نیز در زندگی اش پیدا می شوند. و از نظر حرفه ای به عنوان یکی از نافذترین منتقدین سالنهای نقاشی در مجلات قلم می زند و نیز به کار ترجمه می پردازد که در این دوران به لطف اوست که جامعه فرانسه با آثار ادگار آلن پو، شاعر امریکائی و خالق اثر آزادی اندیشه، آشنا می شود.   در سن سی سالگی است که مجموعه "گلهای دوزخ" اش را در ابتدا به طور پراکنده و بعد در سال ۱۹۵۷ در انتشارات "اگوست پوله مالسیس" به چاپ می رساند که بعد از ان دیگر شاعر همه گلهای دوزخی اش می شود و گلهای دوزخ وی، تبلور شاعر. چرا که از طرفی این اثر نام شاعر را به عنوان پایه گذارمکتب سمبولیسم به ثبت می رساند و از طرف دیگر چنان مخالفتی بر می انگیزد که به حکم دادگاهی می انجامد که به دلیل بی احترامی به اخلاق عمومی و ارزشهای دینی او را محکوم کرده و مجبور به حذف شش قطعه شعراز ان مجموعه آثارش و نیز پرداخت ٣۰۰ فرانک جریمه می کند که با وساطت ملکه به ۵۰ فرانک تقلیل می یابد! جریمه ای که تاثیر ان بر زندگی شاعر و نیز زندگی اثارش تا اخر عمر غیر قابل انکار باقی می ماند. چرا که هر چند اشعار حذفی را بلاخره شاعر سالها بعد در مکملی بر گلهای دوزخ به چاپ می رساند، اما عمر کوتاه وی، او را از دیدن چاپ کامل مجموعه آثارش محروم می سازد.
تاثیر پذیری شعرای دورانش از او، همچو آرتور رامبو که به وی لقب خدای هنر داده بود، و نیز پل ورلن نام شاعررا به عنوان پایه گذار مکتب سمبولیسم و در زمره مخالفان نظم موجود و مدافعانه آزادی اندیشه جاودانه میسازد.

با قدر دانی از خانم حیدری ،اقای پارسا یار و اقای اسلامی ندوشن، و با احترام به تلاش قابل تمجید هر سه این عزیزان جهت آشنائی فارسی زبان با اثار شارل بودلر توضیح کوچکی را حول عنوان ترجمه زیر لازم میدانم.

انتخاب پیشنهاد گلهای دوزخ به جای ترجمه های موجود، یعنی "گلهای درد" ، " گلهای بدی"و یا "گلهای رنج" نه از سر رقابت و نه نیز تفننی است بلکه با اعتقاد به نزدیک تر شدن به کلام شاعراست که انتخاب شده و هزار بار امید آن دارم که این عزیزان انرا نه جسارت که لایق نقد بدانند . در واقع به غیر از ترجمه اقای اسلامی ندوشن، گلهای بدی، که به نظرم نزدیکتر به ترجمه پیش روست، دو ترجمه دیگر را کمی نسبت به مرام شارل بودلر ومکتب سمبولیسم محدود و نیزتا اندازه ای ناقض ان میدانم . در واقع جنگ شاعر، و به اعتبار وی جنگ مکتبی که بدون انکه بداند سنگ بنایش را گذاشت، جنگ با فلسفه دو گانه نگر یا همان خیر و شربه عنوان ارزشهای حاکم بر زندگی اجتماعی است و نه اما جنگ با درد و رنج. به عبارتی دیگر شارل بودلر پای بر زمین سخت داشت، مرد میدان بود و بسیار بیگانه با مکاتبی از نوع بودائی که زندگی کردن را همه رنج و درد قلمداد میکنند که برای رها شدن از ان باید کنج عزلت گزید، از مادیات فاصله گرفت ، از معاشرت دوری کرده و به طور خلاصه اجتماع گریزی را پیشه کرد. به نظر کاملا بر عکس مکاتب آسیائی، شاعر در اشعارش نه از درد و رنج که از دوزخی میگوید که اخلاقیات و ارزشهای حاکم بر زندگی انسان تحمیل کرده آزادی را از او سلب میکنند. و مقوله هنر به قصد هنر وی نه چنان افسار گسیخته است که انسان را به قعر ابتذال کشاند و نه انچنان غرق در زیبائی شناسی است و مست ازان که او را با شعار غفلت از دنیا بر اوج ابرها نشاند.

Le voyage ( La mort- les Fleurs du mal)
سفر (از مجموعه گلهای دوزخ : مرگ )
مترجم فریبا عادل خواه
I
برای طفلی عاشق طباعت و نقشه های جغرافیا،
به اندازه وسعت اشتیاق اوست
دنیا.
آه!
چه بزرگ است دنیا
زیر نور چراغها!
وچه کوچک است
از نگاه خاطرات
دنیا!

صبح روزی
می رویم
با سری پر شرر
و با قلبی
از کینه مالامال
و تمناهائی
تلخ
و می رویم
با ضرب موجی همراه
که می نوازد
بی کرانی ما را
بر کرانِ دریاها:

بعضی
خوشحال از گریز
از وطنی ننگین؛
دیگرانی از خوف گهواره شان
و یکی چند، منجّمان،
غرق در چشمان یک زن
سیرسه، Circé
جادوگری مستبد،
با عطرهای مهلک

برای بدل نشدن به حیوانات است
که مست می کنند خود را
با نور
با فضا
وز آسمانهای گداخته؛
آینه ای که آنها را
جلا میدهد
و خورشیدهائی که می سوزانند
آنها را
محو میکنند
آرام
آثار بوسه ها را

مسافرهای واقعی
اما
انهائی هستند
که فقط
برای رفتن، می روند،
با قلبی چالاک،
بسان بادکنکها
و جدا نمی شوند
هرگز
از مقدراتشان،
و همیشه میگویند
بی انکه بدانند چرا:
برویم!

همانهائی که تمناهایشان،
ابرها را ماند
وخواب می بینند، همچو سربازی توپ و تانک را،
نصیبهائی عظیم ، متغیرو ناشناخته
که روح انسان
نبوده
هرگزآگاه
از نامشان