مارکسیسم ارتدوکس چیست
و چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت یافته است؟

استفن تامینو مترحم: مسعود امیدی


• در ابتدا من باید منظور خود را از مارکسیسم ارتدوکس روشن نمایم... بنابراین من در ابتدا آنچه را که راجع به نشانه های مشخص مارکسیسم ارتدوکس است، خواهم گفت و سپس طرحی کلی از یک نقشه‍ی سیاسیِ مختصر در ارتباط با منازعه پیرامون مارکسیسمِ ارتدوکس را در میان نظریه های مارکسیستی کنونی ارائه می نمایم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲٣ ژانويه ۲۰۱٣


مارکسیسم ارتدوکس چیست و چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت یافته است؟ [۱]
استفن تامینو[۲]
مترجم: مسعود امیدی


یک

هر نظریه سیاسی اثربخش حداقل دو کار را باید انجام دهد: درک یکپارچه ای از کنش های اجتماعی ارائه داده و بر مبنای چنین دانش یکپارچه ای، خطوط راهنمایی را برای عمل ارائه دهد. بحث اصلی من در اینجا این است که در میان همه نظریه های مورد مشاجره کنونی تنها مارکسیسم ارتدوکس[۳] قادر به ارائه‍ی شناختی یکپارچه از کلیت اجتماعی موجود بوده و خطوط عملی ای را که به ساختمان یک جامعهِ رها از نیامندیهایِ اساسی منجر خواهد گردید، فراهم می نماید .

لیکن در ابتدا من باید منظور خود را از مارکسیسم ارتدوکس روشن نمایم. مانند همه سبک ها و شکل های نظریه های سیاسی ،خودِ هویتِ نظریِ واقعیِ مارکسیسمِ ارتدوکس مورد مشاجره است. نه فقط از جانب غیرمارکسیست ها و ضد مارکسیست هایی که خیلی طبیعی موجودیت هر نوعی از مارکسیسم را به زیر سوال می برند، (آنهایی که فقط چیزهایی را عملی می دانند که تحت معیارهای بازار آزاد باشد.)، بلکه شاید به صورت موثرتری از درونِ خودِ سنتِ مارکسیستی نیز موضوع مورد بحث است. بنابراین من در ابتدا آنچه را که راجع به نشانه های مشخص مارکسیسم ارتدوکس است، خواهم گفت و سپس طرحی کلی از یک نقشه‍ی سیاسیِ مختصر در ارتباط با منازعه پیرامون مارکسیسمِ ارتدوکس را در میان نظریه های مارکسیستی کنونی ارائه می نمایم. من با استدلال به طرفداری از قابل اجرا بودن آن در ایجاد یک جامعه‍ی جدید، نه بر مبنای حقوق بشرِ رایج بلکه بر مبنای رهایی از نیاز و ضرورت، موضوع را پایان خواهم برد.

    استدلال خواهم نمود کسی از جامعه معاصر شناخت دارد- و قادر است بر اساس چنین شناختی عمل نماید -که قبل از هر چیز آنچه را که کلیتِ اجتماعیِ موجود را می سازد، بشناسد. استدلال خواهم نمود که کلیتِ اجتماعیِ موجود بر پایه‍ی نابرابری است.- نه فقط نابرابری در قدرت بلکه نابرابری در دسترسیِ اقتصادی که در نتیجه نابرابری در دسترسی به مراقبتهای بهداشتی، آموزش، مسکن، رژیم غذایی، حمل و نقل و… را به دنبال دارد.- این نابرابریِ سیستماتیک نمی تواند با عباراتی نظیر جنسیت، نژاد، تمایلات جنسیتی، ناتوانی ، قومیت یا ملیت توضیح داده شود. همه این ها تضادهایِ درجه دوم اند و تحت تاثیر تضاد اساسیِ سرمایه داری که بر روابطِ سرمایه و کار حک شده است، قرار دارند. اکنون همه‍ی شیوه های مارکسیسم، نابرابریِ اجتماعی را مقدمتاً بر مبنای این تضادهای درجه‍ی دوم توضیخ می دهند و با انجامِ این کار به سرمایه داری مشروعیت می دهند.– و بحث اصلی من همین است- چرا؟ زیرا چنین بحث هایی سرمایه داریِ بدونِ نابرابری هایِ مبتنی بر جنسیت، نژاد، تبعیض و… را مجاز دانسته و بدین ترتیب نابرابریِ اقتصادی را به عنوانِ جزء جدایی ناپذیرِ جوامعِ انسانی می پذیرند. آنها یک سرمایه داریِ بشاش-یک سرمایه داریِ فراتر از سرمایه داری- را می پسندند. چنین جامعه ای براساس برابریِ فرهنگی اما نابرابریِ اقتصادی، همیشه دستورِ جلسه‍ی نه چندان پنهان چپ بورژوایی بوده است. خواه”چپ نو[۴]” نامیده شده باشد،”پُـست مارکسیسم[۵]“یا ” رادیکال دموکراسی[۶]“. اتفاقاًً همین تاکید و تمرکز بر برابری فرهنگی به جای برابری اقتصادی، دلیلِ اصلیِ رواجِ این اندیشه ها در صنعت فرهنگ- از آکادمی(جیمسون[۷]، هاروی[۸]، باتلر[۹]،…)گرفته تا سیاستمداران روزمره (میخائیل همینگتون[۱۰]، رالف ندر[۱۱]، جسی جکسون[۱۲]،…) تا سایرین است. از نظرِ همه‍ی اینها، سرمایه داری برای ماندن در اینجاست و بهترین کاری که می تواند انجام شود، این است که بیدادِ آن تحمل پذیرتر و انسانی تر گردد. این انسانی کردنِ سرمایه داری ( نه ریشه کن کردنِ آن )، یگانه هدفِ همه‍ی چپ های معاصر تحت عناوینِ مختلفی مانند مارکسیسم، فمینیسم، ضدیت با نژادگرایی، و سایرعناوین دیگر است.

چنین برداشت هایی از نابرابری اجتماعی بر مبنای این درک بنیادی است که منبعِ ثروت، دانشِ بشری است و نه نیرویِ کارِ انسان. و از آنجا که ثروت توسط ذهن انسان تولید می شود ، بنابراین مستقل از شرایط عینیِ واقعی است که روابطِ تاریخی نیروی کار و سرمایه را شکل می دهد. تنها مارکسیسم ارتدوکس، تقدمِ تاریخی نیروی کار و اهمیت تعیین کننده‍ی آن را به عنوان منبعِ تمامِ ثروتِ بشری به رسمیت می شناسد. من در این مقاله استدلال خواهم نمود که هر تئوری رهایی بخشی باید مبتنی بر به رسمیت شناختنِ نظریهِ ارزشِ کارِ مارکس بوده و از تکرار جبرگرایی[۱۳] تکنولوژیکی نظریه شرکتها (“کارِ دانشی”[۱۴]) اجتناب نماید که به عنوان نظریه‍ی اجتماعی تغییر قیافه داده است.

سرانجام تنها مارکسیسم ارتدکس است که اجتناب ناپذیری و ضرورت کمونیسم را به رسمیت می شناسد. ضرورتی که بر اساس آن، قاعده عمومی جامعه”از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش” خواهد بود.

دو

چرا ناگهان همه مارکسیست ارتدوکس می شوند؟

تقلید مضحکی از سیاست بر سیاستمدارانِ چپ در ایالات متحده و اروپا مسلط شده است. تقلیدی که در آن – پس از بُن بستِ طراحانِ سوسیالیسم هایِ پُست مارکسیستی- به طور ناگهانی همه به یک مارکسیستِ ارتدوکس تبدیل می شوند: از ژیژک[۱۵] کسی که در مقدمه‍ی منتخبی از آثار خود از نیاز به “بازگشت به تمرکز بر نقد مارکسیستی اقتصاد سیاسی” می نویسد تا میخائیل اسپرینکر[۱۶] که به خودش به عنوان یک” مارکسیست نو محافظه کار[۱۷]“رجوع می نماید. اسپرینکر با نومحافظه کار نامیدنِ خود، با افتخار تعریفِ این واژه را از زبان باتلر در اثرش با عنوان”صرفاً فرهنگی”[۱۸] که در آن او واژه‍ی نومحافظه کار را با “چپ گراهای ارتدوکس”برابر می گیرد ، می پذیرد. سپس پاول اسمیت[۱۹] کسی که پس از دست انداختنِ مارکسیسم ارتودکس ، اکنون دراثرش با عنوان “درک موضوع و تَرک جهانی”[۲۰] می گوید که او “درکی نسبتاً ارتدوکسی از آنچه مارکس و سنت مارکسیستی در باره سرمایه داری گفته اند”، دارد. (رویاهای هزاره سوم[۲۱])

تقلید مضحک همیشه نتیجه‍ی یک لغزش بوده و در اینجا لغزش این است که علی رغمِ محبوبیتِ ناگهانیِ مارکسیسمِ”ارتدوکس”، نظریه ها و شیوه های واقعیِ ارتدوکس اخیراً بیش از هر زمان دیگری فلکسودوکس [۲۲] است. به نظر می رسد که باور لنین مبنی بر اینکه هنگامِ پدیدار شدنِ شدیدترِ ستیزِ طبقاتی” لیبرالها یارای انکار مبارزه طبقاتی را ندارند، بلکه مبادرت به محدود و مختصر نمودنِ مفهومِ مارکسیستیِ آن می نمایند[۲۳]“، بار دیگر بوسیله تاریخ اثبات شده است.

مارکسیسم “ارتدوکس” به آخرین پوششی تبدیل شده است که چپِ بورژوایی توسطِ آن به اعتبار نامه‍ی خود اعتبار می بخشد و اقدام به مشروعیت دادن به اقتصادِ طبقه‍ی حاکم و سیاستهای ضد کارگری اش می نماید.

برای مثال پاول اسمیت را در نظر بگیرید. در مارکسیسم ارتدوکس، طبقه، موضوعِ مرکزی است.(من در اینجا از این موضوع می گذرم که برای مثال اسمیت در نوشته های خود پیش از این با یک منطقِ غیر سازنده خود را از مفهومِ”مرکزی”خلاص کرده است.)آنچه اسمیت با مفهومِ طبقه انجام می دهد، یک آزمونِ نسبتاً قابل توجه از چگونگیِ مورد استفاده قرار گرفتنِ مارکسیسمِ ارتدوکس برای مشروعیت بخشیدن به علائق طبقاتی سرمایه داران است. اسمیت مفهومِ طبقه را بازنویسی کرده و آن را به یک کنشِ ارتباطیِ متقابلِ بی فایده‍ی هابرماسی[۲۴] تبدیل می نماید. او می نویسد که “طبقات چیزهایی هستند که در مبارزات شکل گرفته اند، نه چیزی که قبل از مبارزه وجود داشته باشند[۲۵]” بعلاوه گفته می شود که : تفسیر ایدئولوژیکِ قدیمیِ “چپ نو” دیگر جواب نمی دهد. (کافی است نگاهی به مقاومت در برابر جهانی سازی بیندازید.) از این رو طبقه‍ی حاکم اکنون در حالِ بازتعریفِ “چپ قدیم” برای دفاع از خود است. در برابر نظریه‍ی مارکسیستیِ طبقه ، اسمیت طبقه را از یک بنیان عینی در استخراجِ کارِ اضافی در تولید تهی نموده و آن را معلولِ کشمکش های مکانی یا محلی و موضعی معرفی می نماید. بطور خلاصه اسمیت موضعِ مارکسیسمِ ارتدوکس را معکوس می نماید چنانکه نظر مارکس مبنی بر اینکه “این آگاهی افراد نیست که موجودیتِ آنها را تعیین می نماید، بلکه برعکس این موجودیتِ اجتماعی آنهاست که آگاهیِ آنها را تعیین می کند[۲۶]” ، را به یک نظریه‍ی نئومارکسیستی برمی گرداند مبنی بر اینکه آنچه مهم است ،آگاهی آنهاست. او با این کار در واقع معامله‍ی بزرگی را با تئوری های محافظه کارانه ای به انجام می رساند که “ارزش ها” (ذهنیت) را به عنوان آنچه که در زندگی اجتماعی مهم هستند، معرفی می نمایند و نه دسترسی اقتصادی را.

ژیژک نمونه‍ی دیگری از تقلید مضحک مارکسیسم فلکسودوکسِ امروز را ارائه می دهد. در مارکسیسمِ ارتدوکس، سرمایه داری به عنوان یک شیوه‍ی تولیدِ تاریخی بر مبنای خصوصی نمودنِ مالکیتِ ابزارِ معاش در دستِ عده ای معدود، به عبارت دیگر استثمار سیستماتیک نیروی کار توسط سرمایه توضیح داده شده است. سرمایه داری رژیمِ تاریخی- جهانیِ کار اضافیِ بدونِ پرداختِ دستمزد است. درآثار ژیژک سرمایه داری مبتنی بر استثمار در تولید(کار اضافی) نیست، بلکه بر مبنای کشمکشِ بیش از حدِ مصرف(“بهره مندی اضافی”[۲۷]) است. بدین ترتیب مفاهیمِ مارکسیسمِ ارتدوکس که آشکارا مناسباتِ استثمارگرانه‍ی تولید را به منظورِ تغییرِ آنها نشانه رفته است، در نوشته های ژیژک با آمیزه ای از تحلیل های “مارکسیستی روان شناختی”[۲۸]مصرف جایگزین شده اند، حرکتی تجدید نظرطلبانه که در نقد فرهنگی بورژوازی فوق العاده موفق بوده است.

با اینحال ژیژک ارائه‍ی این جابه جایی کار(تولید) با مِیل(مصرف) را مانند جاگزینیِ مفهوم”شدت همبستگی[۲۹]” با “عمل انقلابی[۳۰]” نهادینه شده در متونِ مارکسیسمِ ارتدوکس تفسیر نموده است. (به عنوان مثال در “تکرار لنین[۳۱]“). عمل انقلابی همواره از طریق آگاهی طبقاتی شکل گرفته و نقدِ انقلابیِ فرهنگی همیشه در جهت ایجاد آگاهی طبقاتی از طریق آشکار نمودن ماهیتِ آگاهیِ کاذبی که ایدئولوژی حاکم در زندگیِ روزمره ترویج می کند، حاصل گردیده است. به عبارت دیگر نقدِ انقلابیِ فرهنگی، همواره جزئی از آگاهی به شیوه های تولید بوده است که بازتابِ شناختی از کلیتِ اجتماعی است. با این حال ژیژک مدتها پیش، از نقدِ ایدئولوژیِ مارکسیسمِ ارتدوکس به عنوانِ یک تئوریِ کلیساییِ معرفت شناختیِ صاف و سادهِ “ایدئولوژیک”دست برداشت چرا که این کار نمی توانست علتِ پافشاری او را بر تداوم ِ”مِیل” فراتر از نقد توجیه نماید. (آنچه تحت عنوان “آگاهی کاذب هدایت شده[۳۲] ” در هدف والای ایدئولوژی[۳۳]، مسیر دهی ایدئولوژی[۳۴]و…مطرح شده است.) رویکردهای اخیر او به “بازگشت به مرکزیتِ نقد مارکسیستی”به عنوان یک نتیجه، نوعی اراده گراییِ نابِ مجازی را بازتاب می دهد که او دائماً در تفسیرهای پرگویانه‍ی خود از فرهنگ به عنوانِ تمایلِ لحظاتی که هنجارهایِ اجتماعی مختل شده و هیجاناتِ شخصی به صورتی بی اختیار و به گونه ای کاملاً اجباری تجربه می شوند، مورد تقدیس قرار می دهد.( به عنوان محرک). برداشت او از عمل انقلابی مارکسیستی شامل بازتعریفِ آن به عنوان انتخابی افراطی از شیوه‍ی زندگی است. (شبیه به بچه بازی یا سوء استفاده جنسی از کودکان و سایر شیوه های فرهنگی به حاشیه رانده شده[۳۵]). در این قرائت، مارکسیسم تنها جانشین نمودنِ استعاری “مِیل” به جای ” لذت اضافی” است که” اجتماعی شدنِ آمرانه‍ی فرآیندِ تولید” را الزام آور نموده[۳۶] و از این رو سبب می گردد تا افرادِ ملزم شده در این سیستمِِ آمرانه، مرگی مرموز در دست های صنعتِ فرهنگِ نئولیبرالی را تجربه نمایند. آنچه نوشته های ژیژک را اینچنین در بازار” نظریات برتر[۳۷] ” سرمایه داری مورد ستایش قرار داده است ،همین واژگونه نمودنِ مفاهیم مارکسیستی است که با حمایت”تصدیق آمیزِ” روایتِ جناحِ راستِ ضد مارکسیستی همراه است ، جایی که از آن با عناوین”ماهرانه” و نمونه ای از “تفکر عمیق” تعبیر می گردد چرا که این آثار، یک جایگاهِ متعالیِ فکر شده مافوقِ علمِ سیاست را از طریقِ ایدئولوژیک نمودنِ همه امورِ سیاسی تثبیت می نمایند. به قول نیچه[۳۸] اگر ایدئولوژی همه چیز است ، پس هیچ تغییرِ اساسیِ اجتماعی نمی تواند صرفاً با تکرارِ صوری و واژگون سازیِ ارزشها موجودیت یابد. بدین ترتیب سر هم بندی ژیژک از مارکسیسمِِ روان شناختی شامل ارائه‍ی چیزی است که به لحاظِ نظری تنها برای سرمایه داران امکانپذیر است. یعنی تعدادِ اندکِ کسانی که قبلاً نیازهای مادی شان را از طریق استثمارِ نیرویِ کارِ دیگران بیشتر از حدِ مجاز تامین نموده اند و بنابراین آنهایی که می توانند از عهده‍ی تشریحِ دقیقِ امیالِ خیال پردازانه برآیند. در حالی که ژیژک آن را به عنوان یک شکل عمومی از کنش و اقدام آزادانه در دسترس همگان معرفی می کند.

مارکسیسمِ روان شناختی کاری را انجام می دهد که ایدئولوژی بورژوازی همیشه انجام داده است. حفظ هژمونیِ بورژوازی بر تولیدِ اجتماعی توسط کالایی نمودن، از طریق نوعی تقویت و بازپخش زیبایی شناسانه تضادهای سیستمِ مزدی. آنچه را که ایدئولوژی بورژوازی ورای همه‍ی این ها انجام می دهد، انکار این حقیقت است که شیوه تولید اجتماعی، نمایندهِ تاریخیِ زمینه و موضوعِ مستقلِ خود یعنی نیروهای مولده می باشد. بازگشت ژیژک به مارکسیسمِ “ارتدوکس”، تئوریِ مادی “مِیل” او را مبنی بر اینکه ” منشاء خواسته های ما و تامینِ آنها در جامعه بوده[۳۹]” و نمی تواند مبتنی بر”افراط” باشد، محو می نماید. در واقع او دقیقاً عکسِ قضیه را می گوید و نیاز به یک نظریه‍ی مارکسیسمِ ارتدوکس در این لحظه را به سوی آرزوهای تخیلیِ افراد تغییر جهت می دهد: او (با استفاده از دو گانه “دوست- دشمن”موجود در نوشته های نازی کارل اشمیت[۴۰]) ،”مبارزه طبقاتی” را معلولِ امیالِ تمامیت خواهانه برای دو قطبی نمودن جامعه بین “ما”و “آنها” تبدیل می نماید.

با این وجود آنچه که فقط در نظریه مارکسیسم ارتدوکس بنیانی است، همان چیزی که مارکسیسم ارتدوکس را قادر

می سازد تا آگاهی طبقاتی را از طریق نقد ایدئولوژی معرفی نماید، اولویت بندیِ ماتریالیستیِ آن از تقدم “نیاز” بر”خواسته” است. تنها مارکسیسم ارتدوکس این موضوع را تصدیق می نماید که با اینکه سرمایه داری بخاطر انگیزه سودش مجبور به توسعه مستمر نیازهای کارگران است، در عین حال نمی تواند بخاطر منطق سودِ خود، این نیازها را تامین نماید.”مِیل” همواره نتیجهِ مناسباتِ طبقاتی و معلولِ شکافِ بین سطحِ مادی و پتانسیلِ تاریخیِ نیروهای مولده و واقعیتِ اجتماعی نیازهای تامین نشده است.

نوشته های ژیژک، اسپیواک[۴۱]، اسمیت ، هنسی[۴۲] و دیگر نظریه پردازانِ طراحِ انواع سوسیالیسم ، علی رغمِ”انتقاد”رسمی آنها، مفاهیمی را ارائه می کنند که به مناسبات اجتماعی موجود مشروعیت می بخشد. برای مثال مفهومِ طبقه در کارهای آنها همان مفهومی است که عموماً در روزنامه های بورژوازی مورد استفاده قرار می گیرد. در گزارش روزنامه ها از آنچه به عنوان “نبرد سیاتل[۴۳]“شناخته شده است و در پوشش دادن جریان جنبش اعتراض در مقابل نهادهای مالی سرمایه انحصاری ایالات متحده که در حال غارت کشورهای جنوب هستند، رسانه های بورژوایی، برآمدِ نبردهای طبقاتی را به عنوان امری در ارتباط با” انتخاب شیوه زندگی[۴۴]” جایگزین معرفی می نمایند (مانند مطلب منتشر شده در لس آنجلس تایمز تحت عنوان “هِی هِی ، هو هو، نمایش خیمه شب بازی ضد شرکتی ما را درک نمایید [۴۵]“). در این روایتِ منتشره ،”طبقه” چیزی بیش از یک فرصت برای برخوردارشدن از لذتِ اضافیِ”خارج” از منطقِ بازار توسط کسانی که به صورت ارادی لذت های نرمالِ فرهنگِ ایالات متحده را “دور انداخته اند”، نیست. این همان سیاست “شیوه‍ی زندگی” است که در مارکسیسمِ فلکسودوکسِ آنتونیو نگری[۴۶] منطقهِ خودمختاری از “کارِ غیر مهم” ایجاد نموده است که آن را در جایگاه “کمونیسم واقعی” قرار می دهد که پیشاپیش در حالِ ایجادِ جوامعِ پسا سرمایه داریِ موجود است چنانکه نیازی به انقلاب نباشد.[۴۷] آنچه در هسته اصلی مارکسیسم فلکسو دوکس و فرهنگ عمومی از مفهوم طبقه به عنوان”شیوه‍ی زندگی” وجود دارد، سیاست زدایی از مفاهیم مارکسیسم ارتدوکس است تا آنها را به عنوان شاخص های نابرابری اجتماعی بی اثر نموده و به طبقه بندی های توصیفی صرفی کاهش دهد که آنچه را که هست در مقابل آنچه که باید باشد، می پذیرد. به عنوان نمونه نگاهی به نوشته های پی یر بوردیو[۴۸] بیندازید. بوردیو مفاهیم دیالکتیکی مارکس از “طبقه”و “سرمایه” را که کلیت اجتماعی را ابراز می دارند، به “طبقات” شناور و”طبقه بندی های” واکنشی تغییر می دهد که می تواند رسماً برای هر عمل اجتماعی به کار گرفته شود چرا که پیوند این مفاهیم از مناسبات واقعی جهانی تولید قطع شده است. بطور خلاصه بوردیو بوسیله دیدگاه خود مبنی بر اینکه”طبقه”پیامد نبردها در سرتاسر”سرمایه نمادین[۴۹] “در هر “زمینه” است، به الگوی طبقه به عنوان “شیوه زندگی” در رسانه های بورژوازی مشروعیت می دهد. من در اینجا از اشاعه دیدگاه او در مورد منطق سرمایه در” سرمایه فرهنگی[۵۰]“،”سرمایه آموزشی[۵۱]” و همینطور خودِ قسمتی از سیاست زدایی اش از رابطه بین سرمایه و کار و بنابراین محو نمودن تضاد طبقاتی ، می گذرم. آنچه تئوری”زمینه”مبارزه طبقاتی بوردیو انجام می دهد، تفکیک ِاین مبارزات به بسیاری از مناطقِ خودگردانیِ فاقدِ اراده‍ی سیستماتیک بوسیله‍ی ساختار تاریخیِ مالکیت است چنان که همه آنها در تملک “سرمایه”، برابر در نظر گرفته شده و انقلاب سوسیالیستی را غیر ضروری می سازد . (مالکیت در حرف دموکراتیک است.) چیزی که تقلیلِ مفاهیم “طبقه” و”سرمایه” به تفاوتهایِ فرهنگیِ محلیِ فی نفسه نمی تواند آن را توضیح دهد، تقدمِ سیستماتیکِ تولیدِ ارزشِ اضافی در کارِ بدون مزد یا به عبارت دیگر وضعیتِ اصلی و واقعیِ اکثریتِ مردمِ جهان است که به معنی عدم تامین نیازهای آنها بوده و آنها را وادار به مبارزات طبقاتی جمعی می نماید.

بدون کامل نمودن شناخت از استثمار که شامل علت تاثیر مفاهیم قابل بحثی[۵۲] از قبیل “سرمایه” در شکل دهی مبانی نظریهِ طبقه در مارکسیسم ارتدوکس است، نمی توان استثمار را از بین برد. این آرمانگراییِ فرهنگیِ سیاست زدایی شدهِ تهی از مفاهیم مارکسیستی، بدرستی با رویکردی که نئولیبرالها و محافظه کارانِ”مهربان” تحت عنوان “فعالیت های داوطلبانه” برای توجیه برنامه های گسترده خصوصی سازی خود مورد استفاده قرار می دهند، تناسب دارد. در نظر گرفتنِ سیاست های مبارزه طبقاتی به عنوان موضوعِ منازعاتِ فرهنگی ورای حالت نمادین آن، مانند آن است که از استراتژیِ منظور نمودنِ حذفِ بودجهِ رفاهِ اجتماعی به عنوان فرصتی برای نمایندگی و کنش”محلی” مستقل از قدرت قهریه دولتی تعبیرگردد. مانند اینکه بستر اکتیویسم”غیر دولتی و”اجتماع”، محصولِ رفرمیست های بورژوایی معرفی شود. زمانی که بوش رئیس جمهور منتخب به دنبال بسیجِ آنچه او “لشکرهایی از شفقت”می نامد، در برابر”خودی های واشینکتن” و بازگشت “قدرت”به”مردم”است، نمایانگر همین منطق قدیمیِ مطالعاتِ فرهنگی است که در چارچوب آن، کلِ سیاست به مفهوم “مردم در برابر بلوکِ قدرت”تعریف شده و در همین ارتباط ایجادِ صف بندی های رایجِ بیش از حد مهیجی که سیاست را به موضوعِ ایجادِ ائتلاف هایِ طبقاتیِ متقابلِ عملاً سیاست زدایی شده برای حقوق بورژوایی تبدیل می نماید. این رویکرد، مدل هایی اتوپیایی از یک نظمِ اجتماعیِ پسا سیاسیِ بدونِ مبارزه طبقاتی برای دستیابی به برابری نمایندگی ارائه می کند که مانع پیشاهنگی انقلابی می گردد. همانطور که مارکس و انگلس در باره” بورژوا سوسیالیست های” زمان خود گفتند، چنین اقدامات تخیلی”در بهترین حالت کاهش هزینه و تسهیل کارهای اداری دولت بورژوازی است.”[۵۳] “تصریح” ژیژک از مارکسیسم انقلابی به عنوان مِیل”تمامت خواهانه”ای که” جهانِ زندگی”[۵۴] فرهنگی را بین”دوستان” و”دشمنان” قطب بندی می نماید، یکی دیگر از شکل های تقویتِ دیدگاهِ “طبقه به عنوان نتیجه پس از مبارزه”در شبکه‍ی چپ است. آنچه این تقلید مضحک انجام می دهد، این است که مبارزه طبقاتی را مانند سیاست های”حقوقی” بورژوایی در جهت حکومت ائتلافی چند ملیتی استثمارگر رایج امروز، یک “اختراع” لفاظانه مارکسیستها دانسته و نیاز به یک تئوری جهانی دگرگونی اجتماعی را محو می نماید. مارکسیسم ارتدوکس سرتاسر جو محرمانه”رفقای”وابسته به شبکه چپ و استقبال آنها از یک مهدویتِ “مهربانِ” اراده گرایانه را با نقدی از بیرون گسسته و بدین ترتیب نیازِ اجتماعیِ جهانی به یک تئوریِ اجتماعیِ انقلابی و مطالعاتِ فرهنگیِ انقلابی برای پایان دادن به استثمار را آشکار می نماید.

سه

احزاب چپ

هدف “بالماسکه”[۵۵] چپ شاید به واضح ترین شکل در پوستر”مارکسیسم ۲۰۰۰″ در کنفرانس مارکسیسم هزاره ارائه شده

باشد.-پوستری از طرف مجله “بازاندیشی مارکسیسم”[۵۶] که به عنوان ارگان نئولیبرالیسم معاصر در حال تغییر قیافه دادن به

“مارکسیسم” است. پوستری که به شکلی فرصت طلبانه تابلو نقاشی”رقص در تِهوانتِپِک[۵۷]” اثر دیگو ریورا[۵۸] در سال ۱۹۳۵ را به خود منتسب نموده، لغزش مضحک چپ بورژوایی را که به عنوان هدفِ نظریه “پسا”[۵۹] آن را تفسیرنموده اند، کامل می کند.- چیزی شبیه تغییر کلمه “مفاهیم” به “پفاهیم”. تصویر پوستر، دهقانانی را نشان می داد که رقصِ قومی انجام می دادند و بر آن نوشته شده بود”بزم تمام نشده است.”[۶۰] تغییر از کد حزب پرولتاریا(party) به بزم رقصندگان قومی(party)، تغییر کد از انقلاب به رفورم است که “مارکسیسم ارتدوکس” ژیژک انجام می دهد.

در مارکسیسمِ ژیژک عقیده بر این است که نابرابری اجتماعی پیامدی از تداوم آیین های فرهنگی است که نیازمند آن است که جدا از استثمار طبقاتی مد نظر قرار گرفته و به عنوان فرهنگِ مخالفت از درونِ خودِ فرهنگ تجدید ارزیابی گردد. مسئله قومیت به همان اندازه که با خیالبافی پوپولیستی از خلق در چپ نئو مارکسیستی تامسونی(اسمیت، اسپرینکر) انطباق دارد، با آنجا که مفهومِ طبقه به “تجربه زیست”[۶۱] سنت های “مخالفت[۶۲] ” تقلیل یافته است، نیز وفق می یابد. مفهومی که با طبقه کارگر شهری به عنوان نماینده ای انقلابی که تمام سنت ها را مورد نقد قرار می دهد، خداحافظی می کند. چپ فلکسودوکس(هنسی) حزب پرولتاریایی می خواهد که به جای ایفای نقش خود به عنوان یک حزب پرولتاریایی به استثمار چهره ای با لبخند نشان دهد.

پوشالی نمودن و حذف محتوی مارکسیسم به نام مارکسیسم (ارتدوکس) توسط تئوریسین هایی از قبیل اسمیت، اسپرینکر و ژیژک مبتنی بر ناگفته های ایدئولوژیک بورژوازی راست از مالکیت و منطق بنیانی اش بازار است که به عنوان جزء طبیعی (“جدایی ناپذیر”) “حقوق بشر” و یا عادی تر از آن در اعمال روزانه به عنوان حقوق فردی وانمود شده اند. مبارزات انقلابی علیه این “حقوق” مالکیت نشانه هایی از جزم اندیشی[۶۳]، بی شخصیتی شرورانه، تهاجمی و تمامیت خواهی تفسیر می شوند که همه آنها نشانه های”بدیهی”سازنده مارکسیسم ارتدوکس اند. چاره ای که توسط این نظریه پردازان پیش رو گذاشته می شود، مقاومت در برابر پیش آهنگ انقلابی تحت عنوان”دموکراسی از پایین” است که خودِ آن عبارت، رمزی برای”خودبخودی[۶۴]” است. خودِ عبارتِ خود بخودی نوعی “آزادی” پیش فرض را بازتاب می دهد که اساس زندگی روزانه بورژوایی بوده و مفهوم لایه بندی شده ای است که در لا به لای آن نوعی احساسات گرایی[۶۵] را پنهان می کند که در واقع تشکیل دهنده”دموکراسی از پایین” و مفاهیمِ مرتبط با آن مانند” فرد”و”موضوع انسان” است. ژیژک و سایر “نظریه پردازانِ سطح بالا” پنهان کردن این احساسات گراییِ ساده لوحانه را در زبان انتزاعی”نظریه”پیش می برند. چیزی که ماهرانه به صورت ضمنی در گفتمان”نظریه بالا” استتار شده است، ولی در تفسیرهای نظریه میانی روشن می شود یعنی تفسیر و نقد فرهنگی بورژوازیی. سود و لذتِ مد نظر رزماری هنسی جدید ترین و شاید معروف ترین یورش به مارکسیسم ارتدوکس به نام خود مارکسیسم باشد. من به جای دنبال نمودن تفسیر فرهنگی در کتاب هنسی (کتابی که در واقع یک تجدید چاپ ازمقالات قدیمی تر بوده و از این رو حتی از لحاظ تاریخی به عنوان سابقه تخلیه مداوم مارکسیسم در دهه های ۱۹۸۰و ۱۹۹۰ بیشتر قابل توجه است.) ، متن”سپاسگزاری” آن را بررسی خواهم نمود. این متن چیزی “شخصی” و جدا از تفسیر و نقد فرهنگی مقالات متن کتاب او نیست. متن” سپاسگزاری”در واقع نشان دهنده یک جمع بندی از فرضیات مرکزی و ایده هایی است که شیوه های کنونی چپ بورژوایی را آشکار می کند، و یک تایید متقابل بین هنسی و آنهایی است که او مورد تقدیر قرار می دهد.

آنگونه که متن “سپاسگزاری”روشن می سازد، تفسیر فرهنگی از سود و لذت فرهنگی مد نظر هنسی ریشه در این مفهوم دارد که سیاست اساساً یک فعالیت اجتماعی است. در نقدِ فرهنگیِ بورژوایی ایده “فعالیت جامعه” واژه رمزی است که جانشینی”ایده ها”،”مفروضات”و “هیجانات” مشترک را به جای همبستگی “طبقاتی”(رورتی[۶۶]) خبر می دهد. بنابراین آنچه در هسته”جامعه” قرار دارد، یک ساختار( طبقاتی) نیست بلکه یک “احساس”(شدت هیجانی[۶۷]) است. هنسی به ظرافت ژیژک یا حتی اسمیت نیست بلکه کاملاً سرگشاده در باره تعیین ارزش”احساس”(“قلب خود را باز نمود.”) به عباراتی که او در نوشته خود مورد استفاده قرار می دهد، توجه نمایید :”سیاست حساس”[۶۸]،”دوستی گرانبها[۶۹]“،”مسیری همراه با قلب[۷۰]“،گرما و عشق[۷۱]“. نشانه عضویت در جامعهِ “پسا”ی او اندوه یا “دردِ دل[۷۲]” است. این متشبث شدن به”رفاقت”بر مبنای قدرتِ”احساس” به وضوح نشان می دهد که مهم نیست هنسی چه زبان مارکسیستی یا شبه مارکسیستی را در جاهای دیگر کتاب خود مورد استفاده قرار می دهد، او اساساً اعتقاد دارد که زندگی های مردم نه با عمل انقلابی بلکه از طریق مواجهه با “احساس”سایر مردم تغییر کرده است. اظهار می کند: “طی نوشتن این کتاب در سال گذشته ، من دریافتم ….و زندگی من مانند گذشته ….نیست.” درسی را که هنسی از این مواجهه مورد اشاره قرار می دهد، درس های کلاسیک مارکسیسم نیستند که تغییر اجتماعی محصولی از تغییرات ساختاری بوده بلکه آن تغییر اجتماعی بوسیله چیزی که “عشق انقلابی[۷۳]“نامیده می شود، اتفاق می افتد که طبق نظر او “وقت او را گرفته و دوباره به طرف دیگر” [۷۴] برگشته است. درس دیگر خطر پیشا هنگی است:”عشق انقلابی” همچنین به او یادآور شد که “قدرت در نهایت و همیشه در دست مردم است”[۷۵] مردم به مثابه کنشگران خود بخودی یا بی اختیار .

در این دیدگاه، مارکسیسمِ ارتدوکس جزمی و توتالیتر است. بنابراین هنسی برای” تصحیح “کاستی های” آن پیشاهنگ انقلابی آن را از تعهدش تهی نموده و احساس (آشکار شده توسط “دردِ دل”) را در جای آن قرار می دهد. البته چیزی که مهم است این است که هنسی این قبیل احساسات گرایی را به عنوان لایه نهایی مارکسیسم خود، به نام خود مارکسیسم جا می زند.این چیزی است که کارِ نویسندگان بورژوازی مانند ژیژک، اسمیت، اسپرینکر و هنسی را موثر نموده و آنها را با خوشامدگویی دانشگاه و صنعت فرهنگ مواجه نموده است : آنها مانند راستگراهای عادی مارکسیسم را مورد حمله قرار نمی دهند بلکه قدرتِ روشنگری و نیرویِ انقلابی آن را از طریق جایگزینیِ عملِ خود بخودی در برابر عملِ انقلابی کاهش می دهند. برای این نویسندگان، دگرگونی اجتماعی نتیحه عملِ انقلابی نبوده بلکه از یک تبادلِ خودبخودی و شدیدِ هیجانی بینِ دو”روحِ[۷۶] “خویشاوند است. این روح است که جهان را حرکت می دهد. آنچه از هنسی به عنوان مارکسیسم یا فمینیسم ارائه شده است، به نسخه استادانه و بزک شده ای از فمینیسم فرهنگیِ کهنه‍ی بورژوایی بر می گردد که گریزان از انقلاب ، بار دیگر با عباراتی مانند خودبخودی، هیجان پذیری و مخصوصاً فاعل خود مختار و مستقل[۷۷] که بالاتر و ورای همه فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی عشق می بخشد و می پذیرد، به جامعه بازگشته است.

یکی از راه هایی که چنین نویسندگانی مارکسیسم را از باطن مارکسیستی آن تهی نموده و مارکسیسمی ماورای مارکسیسم ارائه می نمایند، از طریق اذعان آشکار آنها به سبک رفتاری است که در صنعتِ فرهنگِ بورژوایی با مارکسیسم شده است. برای مثال هنسی می نویسد که مارکسیسم در بخش های انگلیسی(استعاره از صنعت فرهنگ) هم امتحان خود را پس داده و هم رام شده است. به عبارت دیگر او با اعلام آگاهی از راهی که مارکسیسم رام شده است، امیدوار است که خود را از این اتهام که او در حال انجام چنین کاری است، مصون نگه دارد. پیامی که قرار است خواننده بگیرد، این است : از آنجا که او می داند مارکسیسم همواره در حال “رام شدن” بوده است، خودِ او هیچگاه این کار را انجام نمی دهد. تحت پوشش این خود مصونیتی(واکسیناسیون) ایدئولوژیک، هنسی سپس به تولید نسخه رام شده‍ی خود از مارکسیسم می پردازد که تنها مارکسیسمی مجازی است زیرا تهی از همه مفاهیم و رویکردهایی است که مارکسیسم را مارکسیسم می سازد.

البته نکته اساسی تر من این است که مفیدترین نوشته ها برای طبقه حاکم در فهرست میانی جای گرفته اند، در فهرست نوشته هایی که معمولاً به عنوانِ درخشان، روشن، رها از سخنِ بی معنی و بویژه “خواندنی”مورد ستایش قرار گرفته اند. ژیژک انتزاعی و هنسی واقعی است. این راهِ دیگری است از بیانِ اینکه کارِ هنسی و دیگر “رام کنندگانِ” مارکسیسم از این قبیل همواره کارِ ترکیب و تحکیم است- آنها بتن نوشته های نظریه بالا را می سازند: این به دلیل آن است که کارِ آنها بسیاری از مراکزِ صنعتِ فرهنگ را شکل می دهد. در نهایت برای روشن شدنِ موضوع، مسئله در اینجا نقش بازی کردن برای حکم دادن در مورد مارکسیسمِ”خوب” از”بد” نیست. اینکه مارکسیسمِ خوب- آنچه که در چیرگی بر نابرابری موثر باشد- چیست، توسط خودِ تاریخ مورد داوری قرار گرفته است. مسئله این است که آیا آنچه در حال انجام است، پتانسیلِ تاریخی ممکن شده توسط توسعهِ نیروهای مولده و بنابراین تغییر در مناسباتِ اجتماعیِ موجود(غلبه بر نابرابری طبقاتی) را واقعیت می بخشد یا اینکه در چارچوبِ واقعیتِ موجود نقش بازی نموده و بدین ترتیب محدودیت های عملاً موجود از این قبیل را به محدودیت های فراوانِ واقعیت تبدیل می کند؟ و در انجامِ این کار مناسباتِ اجتماعیِ سیستمِ تولیدیِ موجود را استحکام می بخشد. مارکسیستهای فلکسودوکس مانند هنسی این موضوع را می پذیرند که بنا بر ماندنِ سرمایه داری در اینجاست و بنابراین هر گونه فشاری را که بر تکیه گاه های بیرونی سرمایه داری (در حوزه نظری و خارج از مناسبات عینی سرمایه و نیروی کار) اعمال می شود، به عنوان “غیر عملی” پس می زنند و سپس کوشش می کنند در چارچوب سرمایه داری – بر مبنای اجتماع و قدرت هیجانی آن- فرآیندِ مستمرِ استثمارِ نیرویِ کارِ کارگرانِ جهان را “انسانی” تر و قابلِ تحمل تر کنند.

براساس چپ گراییِ احساساتیِ عامیانهِ هنسی، سرمایه داری چیزی است که انسان همیشه باید آن را در ذهن داشته باشد چرا که به صورت جدی قابل سرنگونی به نظر نمی رسد. او جداً حتی به موثر واقع شدن دیدگاههای خود بیش از حد بدبین است : “این به معنی آن است که از بین بردن ساختارهای اجتماعی استثمار که سرمایه داری کاملاً نیازمند آنها بوده و با خشونتی اینچنین به هزینه نیازهای انسانی این ساختارها را به صورت قانون در می آورد، باید به موازات افقی که شرایط را برای تغییرِ قابلِ تصور آماده می نماید، در هر حداقلی در دستور کار سیاسی وارد گردد.”(۲۳۲) استثمار سرمایه داری نتیجه یک استدلال و تجزیه وتحلیل اکتشافی و علمی است نه یک ضرورت انقلابی. ورای حرکات نمایشی در چپ بورژوایی، هنوز مارکسیسم ارتدوکس به عنوان تنها درکِ فرا روینده از صورت بندی های جهانی جدید می باشد که منجر به کنش های دگرگون کننده(انقلابی) می گردد. نادیده گرفتنِ مارکسیسم ارتدوکس غیرممکن شده است زیرا امکان عینی دگرگونی رژیم کارِمزدی به سیستمی که در آن تقدم بر سود نبوده بلکه بر تامینِ نیازهای همه باشد، به عنوان یک واقعیت روزانه در پیش رو قرار گرفته است. چپ فلکسودوکس مبارزات طبقاتی برآینده را به نبردهای منحصر به خود برای قدرتِ نمادین به گونه ای معطوف می نماید که وانمود کند مفهوم هژمونی طبقاتی در مناسبات تولید به موازات ایجادِ قابلیتِ تغییر از طریق”ائتلاف های”متقابلِ طبقاتیِ دگرگون شده است و این در حالی است که در واقع از طریق چنین ائتلاف هایی که در حال از دست دادنِ مشروعیتِ خود هستند ، استثمار در همه جای جهان حفظ شده است، در حالی که اینگونه ائتلاف ها دقیقاً بخاطر رشد فاصله طبقاتی تحت حاکمیتِ آنها و فراتر از مرزهای آنها، تحت تاثیر سنگینیِ تضادهای شان در حال گسیختن از یکدیگرند. مارکسیسم ارتدوکس نشان می دهد که نیروهای تولیدی سرمایه داری به سطح فوق العاده ای از رشد رسیده اند و از توانایی تغذیه، تامین پوشاک و مسکن چندین برابر جمعیت جهان بر می آیند اما این توانایی در غل و زنجیر مناسبات اجتماعی موجود سرمایه داری است: سیر اساسی سرمایه داری، مصرفِ خصوصیِ منابعِ کارِ اجتماعی است. اینکه چپِ امروز مجبور شده است به شکل چشمگیری(چنانچه فقط لفاظانه) به اهداف مارکسیسم ارتدوکس بازگشت نماید، این واقعیت را نشان می دهد که مبارزه برای دگرگونی سیستم سرمایه داری به مرحله ای از پیشرفت رسیده است که یک مبانی نظری سیستماتیک را برای عمل انقلابی ضروری می کند. در حال حاضر چپ هژمونیک(مسلط) نیازمند آن است که مارکسیسم ارتدوکس را با منطق باور ائتلافی خود به عنوان گفتمانی که به خاطر هویتِ خود به”طبقه” به عنوان یک “واقعیت” وابسته است، در هم آمیزد: که رمزی است برای”تجربه زنده”یا اصول سیاسی مرموز غیر قابل توصیف (لاکان[۷۸]) از طبقه به عنوان استنباطی بیرونی از درون (محدوده ارزش های ذهنی) که بدین گونه برای شناختی عملی غیر قابل دسترس نگهداشته شده است . چنین توصیفی از طبقه، راه دیگری برای گفتن این امر است که طبقه نه مرتبط با مناسبات تولید بلکه از جنس مقولاتی مانند “متقاعد سازی[۷۹]” و “گمراه سازی[۸۰]” یا اقناع و اغواست. آنچه نتیجه گیری مارکسیسم فلکسوداکس نمی تواند توضیح دهد، این است که طبقه :

“موضوعی نیست که این یا آن پرولتر یا حتی پرولتاریا به عنوان یک کل آن را به عنوان هدف خود تصویر نماید. مسئله به چیستیِ پرولتاریا در دنیای واقعیت و با توجه به این موجودیت، به وظیفه ای که به لحاظِ تاریخی تعهدِ انجامِ آن را برعهده دارد، مربوط است.”[۸۱]

مارکسیسم ارتدوکس به دنبال برافراشتن پرچمی جزمی از واقعیت وجودی”طبقه” نمی باشد بلکه در بردارنده نقد آگاهی دروغینی است که کارگران را با پنهان نمودنِ منافعِ جمعی آنها از طریقِ تغییرِ تمرکز از جایگاهِ آنها در تولیدِ اجتماعی و تضادِ مادیِ آنها با طبقه‍ی سرمایه دار منقسم و از یکدیگر جدا می نماید. “طبقه واقعی” مد نظر مارکسیسمِ فلکسودوکس به عنوان(یک نماینده روحی) نمی تواند فرآیندهای مادی ای را که سیستمِ سرمایه داری از طریق آنها با قوانینِ فراوانِ فعالیتِ خود “گورکنِ”خود را در پرولتاریای جهانی می پرورد، توضیح دهد و بنابراین نمی تواند خود را درگیر آن نماید. آنچه که فلکسودوکس به آن باز می گردد و مهم تر از همه تهی نمودنِ مفاهیمِ مارکسیسمِ ارتدوکس، ثابت می نماید، این است که “ایده های طبقه‍ی حاکم در هر دورانی ایده های حاکم بوده اند”[۸۲] و تاریخ با وجود این تسلط ایدئولوژیک، از طریق کنش و عاملیتِ نیروی کار پیشرفت می کند. به طور خلاصه “تاریخِ تمامِ جوامعِ تا کنون موجود، تاریخِ مبارزاتِ طبقاتی بوده است.”

چهار

بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد.

امروز مارکسیسم ارتدوکس به یک مورد آزمون”بنیادی”تبدیل شده است. با این حال آنچه در مقابل چپِ ارتدوکس رخ می دهد،- خواه امثال اسمیت و ژیژک ادعای حمایت از آن را بنمایند، یا افرادی مانند باتلر و رورتی بخواهند با عباراتی مانند “پیشرفت کشورمان” از طریق مستثنی نمودنِ آن از”زندگیِ روشنفکری ایالاتِ متحده” در (“محافظه کاری چپ”[۸۳]) مطرح نمایند، تقلیدِ مضحکی از ارتدوکس است که مفاهیمِ مرکزی آن را وصله پینه نموده و آنها را به شبیه سازی های فلکسودوکس تبدیل می کنند. با این حال حتی در متنِ خودِ آن، ارتدوکس مقاومتی در برابر فلکسودوکس است. برخلاف دیدگاه عمومی– حسی از ارتدوکس به عنوان “سنتی”یا “عقایدِ”"پیروی”، ارتدوکس معانی متفاوتی دارد : ارتدوکس مانند فلکسودوک التقاطی نیست بلکه به عنوانِ عقایدِ اصیل است. اصیل نه به مفهوم یک “رویداد” معرفت شناختی، اصالتِ خالق و از اینگونه، بلکه همچون مفهومِ عنصر در شیمی در تقابل آن با ترکیباتی مانند “پارا”،”مِتا”،”پُست” و سایرترکیبات ساختگی: بدین ترتیب”اُرتو” به عنوانِ مقاومت در برابر تقسیری از مارکسیسم است که ایده های اصیلِ آن را آشفته نموده و آنها را با با”منافع خاص” گروههای مختلف پیوند می زند.

       ایده های”اصلی” مارکسیسم از نتایح آنها مانند”راز زدایی” از ایدئولوژی جدایی ناپذیرند- به عنوان مثال صف بندی”طبقاتی” اجازه می دهد تا از زندگی روزمره انباشته از غبار مصرف ابهام زدایی شود. بنا براین طبقه، یک “ایده اصلیِ”[۸۴] مارکسیسم است که مفهوم آن از طریقِ تبلیغاتِ نهاد های فرهنگیِ تحتِ سرمایه داری تقلیل یافته است. مفهومی که آشکار می کند چگونه فرهنگ و مصرف با کار پیوند داشته و روزانه تحتِ تاثیرِ مناسباتِ کاری قرار می گیرد : چگونه میزان زمانی که کارگران درگیر کار اضافی هستند، تعیین کننده مقدار زمانی است که آنها برای تولید مجدد و پرورش نیازهایشان بدست می آورند.[۸۵] بدون تغییر این تقسیم کار، تغییر اجتماعی غیر ممکن است. ارتدوکسی، دست رد زدن به تفسیرهای ایدئولوژیک است: از این رو از یک سو ایستادگی بر ارتدوکسی به عنوان “انعطاف ناپذیر”،”جزمی” و”جبرگرایانه” تبلیغ شده و از سوی دیگر تلفیقِ ارتدوکسی توسطِ فلکسودوکس منجر به آن شده است که خواندنِ ایده های اصیل مارکسیسم از قبیل “استثمار”،”ارزش اضافی”،”طبقه”،”تضاد طبقاتی”،”مبارزه طبقاتی”،”انقلاب”،”علم”(چون دانش عینی)، “ایدئولوژی” (به مثابه”آگاهی کاذب”) غیرممکن شده است. با این حال تنها این ایده ها هستند که حقایق اصلی ای را توضیخ می دهندکه از طریقِ آنها تئوری از فعالیت های خاکستری لفاضانه ، آرزو و تظاهر دست برداشته و به جای آن، تبدیل به یک راهنمای عملِ انقلابیِ سرخ برای یک جامعه‍ی جدیدِ رها ازاستثمار و بی عدالتی می گردد.

کشفِ علمیِ اصلیِ مارکس نظریه‍ی ارزشِ کارِ او بود. نظریه ارزش کار مارکس یک حقیقت اصلی مارکسیسم ارتدوکس است که توسط چپِ فلکسودوکس به عنوانِ جزم اندیشی مرکزی یک مارکسیسم “توتالیتر” رد شده است. اما تنها تئوریِ ارزشِ کار مارکس است که پیچیده سازیِ سیستم های دستمزد را که استثمار را تحت عنوان یک مبادله عادلانه بین سرمایه و نیروی کار پنهان می کنند، افشا نموده و حقیقت این رابطه را به عنوان استثمار آشکار می نماید. تنها مارکسیسم ارتدوکس توضیخ می دهد که چگونه آنچه را کارگران به سرمایه دار می فروشند، یعنی کار ،کالایی مانند سایر کالاها که قیمت آنها با نوسانات در عرضه و تقاضا تعیین می گردد، نیست بلکه نیروی کار آنهاست، – یعنی توانایی آنها به کار در سیستمی که به صورت سیستماتیک آنها را از ابزارهای تولید چنان جدا نموده که آنها مجبورند یا کار کنند و یا از گرسنگی بمیرند.- که ارزش این نیروی کار بوسیله زمان اجتماعاً لازم برای بازتولیدِ روزانه آن تعیین شده است. ارزش نیروی کار برابرِ ارزشِ دستمزدی است که کارگران روزانه به شکل کالاهایی که آنها را برای استثمار فردا زنده نگه می دارد، مصرف می کنند. امروزه با توجه به ترکیب فنی تولید یعنی استفاده از تکنولوژی پیشرفته، این میزان از زمان کسرِ ناچیزی از کارِ روزانه بوده و بیشترِ زمانِ کارِ روزانه را کارگران در تولیدِ ارزشِ اضافیِ فراتر از نیازهایشان صرف می کنند. ارزش اضافی چیزی است که توسط سرمایه داران در هنگام فروش کالا به شکل سود به جیب زده می شود. بنابراین طبقه همین دسته بندی متضادی است که بین استثمار شوندگان و استثمارکنندگانِ آنها برقرار است. بدون تئوریِ ارزشِ کارِ مارکس تنها می توان پیامدهای این سرقتِ آشکارِ نیرویِ کارِ اجتماعی را به جای علت آن که ریشه در مالکیت خصوصی تولید دارد، مورد اعتراض قرارداد. بنا بر این ردکردنِ فلکسودوکسی نظریه‍ی ارزشِ کار تحت عنوان هسته‍ی اصلیِ”جزم اندیشانه‍ی” مارکسیسمِ تمامیت خواه، ردِ چندان ماهرانه ای در دفاع اصولی از نیاز کارگران دانشی(علمی) برای رهایی آنها از استثمار نیست چرا که تنها نظریه‍ی ارزشِ کار، فرصت طلبی دانش هایی(ایدئولوژی هایی) را که این استثمار را از نظرها پنهان می نمایند، افشا می نماید. بدون نظریه‍ی ارزشِ کار، سوسیالیسم صرفاً می تواند یک باور اخلاقی باشد که برای توزیع “عادلانه”ثروت اجتماعی به احساسات “انصاف” و “برابری” متوسل می شود تا کار سرمایه را از طریق طبیعی جلوه دادنِ استثمارِ نیروی کار تحت سرمایه داری، راه انداخته و به آن یک “چهره انسانی” قابل قبول بدهد.

    تنها مارکسیسم ارتدوکس است که سوسیالیسم را به عنوان یک ضرورت تاریخی توضیح می دهد که به توسعهِ خودِ تولیدِ اجتماعی و الزامات آن مرتبط است. مارکسیسم ارتدوکس، سوسیالیسم علمی را بوجود می آورد زیرا توضیح می دهد که چگونه در سیستم سرمایه داری بر مبنای مصرفِ خصوصیِ نیرویِ کار (رقابت)، گرایشِ عینی به کاهشِ میزانِ زمانِ کاری است که کارگر صرفِ باز تولیدِ خود می نماید(کار لازم)، در حالی که میزانِ زمانی که نیرویِ کار درگیرِ تولیدِ ارزشِ اضافی(کار اضافی) برای سرمایه دار بواسطه استفاده از ماشین آلاتِ جدید در فرآیندِ تولید بوسیله‍ی سرمایه داران به منظورِ کاهشِ هزینه هایِ نیرویِ کار آنهاست، در حال افزایش است. به دلیل انگیزه رقابت برای سود در سیستم سرمایه داری، به لحاظ تاریخی اجتناب ناپذیر است که این سیستم به نقطه ای برسد که به موازات افزایش تسلط فنی بر فرآیند تولید – یعنی کاهش مقدار متوسط زمان اجتماعاً لازم برای برآوردن نیازهای جامعه از طریق پردازش نمودن منابع طبیعی- که شرایط کارگران نسبت به مالکان ابزارهای تولید بدتر شده و تبدیل به تضادِ اجتماعیِ جهانیِ غیر قابل تحمل در میان انبوهِ همواره بیشترِ ثروتِ تولید شده گردد. از این رو در چنین لحظه ای این امر اجتناب ناپذیر است که بوضوح احساسِ نیازِ بیشتری جهتِ اجتماعی نمودنِ تولید و تامین نیازهای همگان برای جلوگیری از تضادهای اجتماعی انفجاری ای که پیوسته توسطِ مالکیتِ خصوصی ، نگهداری سیستم را در مقیاس جهانی با خطر سقوط اجتماعی مواجه نموده است، بوجود آید. “سوسیالیسم یا بربریسم” روزالوکزامبورگ، انتخاب اجتناب ناپذیری است که سرمایه داری آن را رویاروی بشریت قرارداده است. یا حفظ مالکیت خصوصی و استثمار نیروی کار در تولید که در این مورد منابع بیشتر و بیشتری صرف کنترل پلیسی جمعیتِ مازادِ بیکار، بیچاره و از جان گذشته‍ی فزاینده ای که محصولِ افزایش کاراییِ فنی تولید اجتماعی هستند، می گردد یا اجتماعی نمودن تولید و برپا نمودن جامعه ای که اصل بنیادین آن”از هرکس با توجه به توانایی اش ، به هرکس با توجه به نیازهایش”باشد[۸۶] و”جامعه ای که در آن، توسعه‍ی آزادِ هرکس شرطِ توسعه‍ی آزادِ همه باشد.” [۸۷]

زمان آن فرارسیده است تا به روشنی بیان گردد چنان که حتی فرصت طلبان فلکسودوکس نیز بتوانند آن را درک نمایند که: مارکسیسم ارتدوکس یک”زبان بازی”[۸۸] بی پایه و اساس یا یک “فرا روایت”[۸۹] برای ساخت دلبخواه و دستوری جوامع محلی تخیلی یا وارونه سازی های روح مانندِ عمل گرایانه از ایدئولوژی به منظور گمراه نمودن” مِیل” و”بسیج ” و ستایش عمل گرایی نیست. – مارکسیسم ارتدوکس پیش نیازِ قطعی برای رهایی ما از استثمار و دستیابی به جامعه ای جدید، رها از احتیاج است. مارکسیسم ارتدوکس تنها نظریه جهانی دگرگونی اجتماعی است. تنها مارکسیسم ارتدوکس توضیح داده است که چرا تحت سیستم کارِمزدی و سرمایه، کمونیسم ” ایده آلی نیست که واقعیت، خود را با آن سازگار نماید.”[۹۰] بلکه “جنبشی واقعی است که وضعیت موجود را برمی اندازد[۹۱]“، جنبشی است که بخاطر بیان آشکار و مداومِ تعهدِ خود به “خودآگاهی، جنبش مستقلِ اکثریتِ عظیم، در جهت منافع اکثریت عظیم”[۹۲] برای پایان دادن به نابرابری اجتماعی برای همیشه است.


[۱] – What is Orthodox Marxism and Why it Matters Now More Than Ever Before? THE RED CRITIQUE – Stephen Tumino

[2] – Stephen Tumino

استفان تامینو در دانشگاه Kingsborough شهر نیویورک تدریس می کند. نوشته های علمی خود را در مجلاتی از قبیلTextual Practice،Rethinking Marxism و Nature, Society and Thought منتشر می نماید.در کتاب معروف استفان تامینو با عنوان Cultural Theory After the Contemporary درکی ماتریالیستی از فرهنگ ارائه میگردد که درسایت http://us.macmillan.com در باره آن آمده است: مطالعات فرهنگی معاصر، عاملیت را در حاشیه قرار داده و قدرت مردم را برای شکل دادن به زندگی اجتماعی عقیم نموده اند.این کتاب، چالش ماتریالیستی جدیدی را در برابر این گرایشات قرارداده است. استفان تامینو نظریه جدیدی از کنش در فرهنگ ارائه می کند و نشان می دهد چگونه انسان ها می توانند بر رویدادها فرمان رانده و تاریخ خود را بسازند.در زمانی که نظریات معاصر جدید از تاریخ گرایی جدید تا پسا ساختار گرایی و پسا “انسان گرایی “موج جدیدی از حملات به عاملیت و مطالعات فرهنگی را شروع کرده اند،برخلاف اعلان رسمی آنها در سطح محلی و ملی ، این کتاب یک اصلاحِ به هنگام و بسیار ضروری را ارائه می نماید. یک نظریه فرهنگی انترناسیونالیستی را به شکلی ماهرانه ارائه می کند که کنش جهانی را در برابرتجزیه و تحلیل فرهنگی معاصر قرار می دهد و از نقد کنایه آمیز متداول که مکتب بدگمان،عیب جو و غرغروی کلبیون را در نوشته های جدید پنهان می کنند، فراتر می رود.(مترجم)

[۳] -orthodox

واژه ارتدوکس ریشه ای یونانی داشته و ترکیب دو کلمه orthos با معانی درست،صحیح ،واقعی،حقیقی و صریح و doxaبا معانی نظریه،عقیده ،اندیشه،گمان،باور بوجود آمده است. در مفهوم عام برای بیان هواداری از هنجارهای پذیرفته شده بویژه در یونان در ارتباط با مذهب مورد استفاده قرار می گیرد. این واژه در مفهوم خاص به معنی تایید باور مسیحیت طبق آنچه توسط کلیسای اولیه ارائه گردید،می باشد. واژه ارتدوکس(orthodoxy) دربرابرheterodoxy به معنای ارتداد و زندقه یا heresy به معنای کفر مطرح است.افرادی که با ادعای یک عقیده واضح از ارتدوکس منحرف می شوند، مرتد نامیده می شوند، در حالی که کسانی که شاید بدون ادعای عقیده جدید از درک بدنه اصلی باورهای مومنان بریده می شوند، schismatics یا تفرقه انداز یا منافق نامیده می شوند. این اصطلاحات گاهی اوقات و بیشتر در ارتباط با سایرعقاید و دیدگاهها نیز مورد استفاده قرار می گیرد، مثلاً هنگامی که کسی بر وحدت شرکت تاکید نماید،یا کسی بر جدایی و انشعاب تاکید نماید و یا با ارائه انسجام نظری جدید بربدعت تاکید نماید.بدین ترتیب در ادبیات سیاسی چپ نیزاز واژه ارتدوکس با یک بار معنایی منفی به مفهوم سنتی وجزمی برای انتساب به افکار و گرایشاتی استفاده شده است که برتعالیم وآموزه های اصیل مارکس پایبندی نشان می دهند.   (مترجم)

[۴] -new left

[5] -postmarxism

[6] -radical democracy

[7]- Jameson

[8] -Harvey

[9] -Butler

[10] -Michael Harrington

[11] -Ralph Nader

[12] -Jesse Jackson

[13] -determinism

[14] -knowledge work

    از نظریه های جدید مدیریت که با استنتاج از تاثیر فن آوری اطلاعات یا IT و توسعه زیرساختهای شبکه و مکانیزه شدن برنامه ها،فرآیندها و انجام وظایف کارکنان در شرکتها،بر این باور تاکید دارد که دانش و تکنولوژی مبنای ایجاد ارزش افزوده در سازمانهای کسب و کار بوده وکار کنان دانشی نیز جایگاه مهمی در این سیستم ها یافته اند.تا آنجا که آنها همواره در بازارکار از شانس های بهتری برخوردار می شوند و اکنون شرکتها هستند که نگران ترکِ کار از سوی آنهایند.نویسنده از این نظریه مدیریتی معاصر تحت عنوان نظریه شرکتها یا نظریه ای که برای تحلیل شرایط شرکتها و کسب وکارطراحی شده است،نام می برد.بی تردید تاثیر فن آوری اطلاعات بر مناسبات کار چشمگیرو گسترده بوده است.اما بزرگترین تاثیر آن در محیط های کار،کاهش نسبت کارِ لازم و افزایش نسبت کارِ اضافی و ارزشِ اضافی و سرانجام افزایش استثمار بوده است.نظریه کارِ دانشی با بزرگنمایی برخی از جنبه های تاثیر فن آوری اطلاعات بر محیط های کار،چشم خود را بر روی بسیاری از حقایق اجتماعی و مسائل بازار کار می بندد.به عنوان مثال هیچ وقت علاقمند نیست که واقعیت بیکار شدن گسترده کار کنان در نتیجه استفاده ازتکنولوژی مانند بیکار شدن چهل هزار نفر در آلمان در نتیجه مکانیزاسیون سیستم بانکی در محیط های کار رامورد بحث قرار دهد.با این وجود این نظریه بخاطر تاثیر مخربی که بر فضای فکری وروشنفکری امروز جهان دارد، بررسی و نقد جدی و جداگانه ای را می طلبد. (مترجم)

[۱۵] -Slavoj Zizek

[16] -Michael Sprinker

[17] -neo-conservative Marxist

.[18] -Merely Cultural

[19] -Paul Smith

[20]-Discerning the Subject and Universal Abandon

[21] -Millennial Dreams 3

[22] -flexodox (flexodoxy’, flexible orthodoxy)

آنگونه که مشخص است،نویسنده واژه فلکسودوکس را به مفهوم ایجاد انعطاف پذیری درمبانی اعتقادی درست، در برابر ارتدوکس مورد استفاده قرار داده است. جستجو برای معنی این واژه در دیکشنری های مختلف بی نتیجه بود.تنها در یک مورد معادل های انگلیسی متفاوتی مانند “”heterodox, unconventional, unorthodox, untraditional برای این واژه در ادبیات انگلیسی پیدا شد که به نظر نمی رسد هیچکدام از آنها به تنهایی بتوانند بار معنایی آن را منعکس نمایند. به همین دلیل ترجیح داده می شود ترجمه ای برای آن منظور نشده و در کل متن از خود واژه استفاده گردد.شاید بدین ترتیب عبارت مارکسیسم فلکسودوکس هم مانند عبارت مارکسیسم ارتدوکس جای خود را درادبیات چپ ایران پیدا کند. (مترجم)

[۲۳] -Liberal and Marxist Conceptions of the Class Struggle,” 122

[24] – Habermasian

[25] -Millennial Dreams 60

[26] -Marx, Contribution, 21

[27] – surplus-enjoyment

[28] -psycho-marxist

[29] – strictly correlative

[30] -revolutionary praxis

[31] -Repeating Lenin

[32] -enlightened false-consciousness

[33] -The Sublime Object of Ideology

[34] -Mapping Ideology

[35] -The Ticklish Subject 381-8

[36] -Ticklish Subject 350

[37] -high-theory

[38] – Nietzsche

[39] -Marx, Wage-Labour and Capital, 33

[40] -Nazi Carl Schmitt, Ticklish Subject 226

[41] -Spivak

[42] -Rosemary Hennessy

[43] -Battle of Seattle

[44] – lifestyle choice

[45] – Los Angeles Times, “Hey Hey, Ho Ho, Catch Our Anti-Corporate Puppet Show

[46] -Antonio Negri

[47] – Empire

[48] -Pierre Bourdieu

[49] -symbolic capital

[50]- cultural capital

[51] -educational capital

[52] -dialectical

[53] -Manifesto of the Communist Party, Selected Works, 59

[54]- lifeworld

[55] -bal masque

[56] -Rethinking Marxism

[57] -Tehuantepec( )

شهری در جنوبی ترین ایالت مکزیک Oaxaca که اسم کامل آن Santa Domingo Tehuantepecاست.(مترجم)

[۵۸] -Diego Rivera (مشهورترین نقاش مکزیک- مترجم)

[۵۹] -post-al theory نظریه های مختلفی که با پیشوند پسا یا پُست مطرح می گردند.(مترجم)

[۶۰] -”The Party’s Not Over.”

[61] -lived experience

[62] -resistance

[63] -dogmatism

[64] -spontaneity

[65] -sentimentalism

[66] -Rorty

[67] -emotional intensity

[68] -feisty politics

[69] -precious friendship

[70] -precious friendship

[71] -warmth and love

[72] -heartache

[73] -”revolutionary love” (“amor revolutionario”)

[74] -llevarme una y otra vez al otro lado

[75] -el poder es finalmente y siempre en los manos de la gente

[76] -spirits

[77] -autonomous subject

[78] -Lacan

[79] -persuasion

[80] -seduction

[81] -Marx-Engels Reader 135

[82] -Marx and Engels, The German Ideology 67

[83] -Left Conservatism

[84] – original idea

[85] – رابطه بین این دو زمان، معکوس بوده و هرقدر زمان صرف شده برای کار اضافی بیشتر باشد،به همان نسبت زمان صرف شده برای پرداختن به خود توسط کارگران جهت استراحت،تجدید قوا،تامین نیازهای فردی و علائق و….کمتر می گردد. (مترجم)

[۸۶] -Marx, Critique of the Gotha Program, Selected Works, 325

[87] -Manifesto of the Communist Party, Selected Works, 53

[88] -language-game

سیستمی از دستکاری در کلمات ادا شده به منظورعدم درک آن توسط گوشهای آموزش ندیده.از این گونه دیالوگ معمولاً برای پنهان نمودن گفتگوها از سایرین استفاده می شود.زبان زرگری نمونه ای از این نوع تکلم است. .(مترجم)

[۸۹] -meta-narrative

در ادبیات پست مدرن به مفهوم روایتی پیرامون روایتی دیگر یا روایتهای دیگرو بع عبارتی روایت درروایت است) .(مترجم).)

[۹۰] -The German Ideology 57

[91] -The German Ideology 57

[92] -Manifesto of the Communist Party, Selected Works, 45

منبع: مجله ی مهرگان