جیمی کارتر و اسطوره رئیس جمهور حقوق بشری
دن کوالیک برگردان: بابک پاکزاد


• این مساله ای کاملا آموزنده است، برای آن که نشان می دهد چگونه جامعه ایالات متحده آن چه در رهبرانش غیرقابل پذیرش است را می پذیرد. و همین پذیرش، به ویژه از سوی نهاد و ساز و کار لیبرال است که به نام دمکراسی، آزادی و حقوق بشر، دادن مجوز ارتکاب جنایاتی به مراتب بدتر را تا به امروز ادامه داده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۵ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲۴ ژانويه ۲۰۱٣


دانیل کوالیک وکیل حقوق کار و حقوق بشر است و در پیتسبورگ زندگی می کند، وی هم اکنون در University of Pittsburgh School of Law حقوق بشر بین الملل تدریس می کند.

بی شک جیمی کارتر بزرگترین رئیس جمهور اسبقی است که تاکنون دیده ام. فعالیت های حقوق بشری مابعد ریاست جمهوری و نظارت بر انتخابات که بارها در تقابل با سیاست رسمی و ادعاهای دولت ایالات متحده قرار گرفته ، سهم بسیار با ارزشی به جهان ارزانی کرده است.
با این حال، نمی توان درباره دوره ریاست جمهوری کارتر اظهار نظر مشابهی کرد، و در عمل، من مشکوکم که امروز کارهای خوب آقای کارتر تا حد بسیار زیادی ناشی از عذاب وجدان برخاسته از تحقق دردآور جنایاتی بی چون وچرا باشد که هنگامی که وی برسر کار بود مرتکب شده است.
البته، بزرگترین جنایتی که وی مسئول آن است تا امروز گریبان گیر ایالات متحده و جهان بوده. آن جنایت که با سال ها ارائه عامدانه اطلاعات گمراه کننده – از طریق کارهایی چون رمان مردم پسند بادبادک باز- پرده پوشی شد ، همانا مداخله ناخوانده و ظالمانه در افغانستان در جولای ۱۹۷۹ بود.
بنابراین، هر کس ضمن توجه به موضوع باید بداند که ایالات متحده جنگ کم تراکم اش علیه دولت مارکسیست افغانستان (یک دولت مترقی که باید رفتار بسیار ستودنی آن با زنان را خاطر نشان کرد) را نه آن طور که همه جا ادعا می شود به مثابه واکنش به تهاجم شوروی، بلکه برعکس، به منظور دامن زدن به چنین تهاجمی در شش ماه بعد (۲۴ دسامبر ۱۹۷۹) آغاز کرد.
ما از این موضوع خبر داریم زیرا زیبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی خود آقای کارتر، به آن فخر و مباهات کرده است. در ۱۹۹٨ طی مصاحبه ای با نوول آبزروتور برژینسکی چنین توضیح می دهد:
"بر اساس نسخه و روایت رسمی تاریخ، سیا کمک به مجاهدین را در ۱۹٨۰، یعنی پس از اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی در۲۴ دسامبر ۱۹۷۹، آغاز کرد. اما حقیقت که تاکنون پنهان نگه داشته شده، کاملا متفاوت است: در حقیقت ، در٣ جولای ۱۹۷۹ بود که پرزیدنت کارتر نخستین دستور را بر تقویم کمک به مخالفان رژیم طرفدار شوروی در کابل ثبت کرد. در همان روز یادداشتی برای پرزیدنت نوشتم و در آن توضیح دادم که به نظر من کمک، نهایتا منجر به مداخله نظامی شوروی خواهد شد."
××××
"عملیات مخفی ایده ای عالی بود. تاثیرش آن بود که روس ها را به دام افغانستان بیاندازد و شما از من می خواهید به خاطر آن متاسف باشم؟ روزی که شوروی ها رسما از مرز عبور کردند، خیلی صریح برای پرزیدنت کارتر نوشتم: هم اکنون این فرصت را داریم که به اتحاد شوروی، جنگ ویتنام خودش را ارائه کنیم."
این اعتراف سزاوار موشکافی و تعمق بیشتر است چرا که ظالمانه ترین اهداف و مقاصد از سوی برژینسکی و رئیسش، پرزیدنت کارتر را افشا می کند.
نخست آن که نشان می دهد که مسلح کردن مجاهدین و نیروهای هم پیمان امری مطلقا غیرضروری بوده و در عمل، مساله بر سر انتخاب بوده است. این امر باید برای کسانی که درد و رنج حملات ۱۱ سپتامبر را متحمل شده اند مشکل برانگیز باشد که در هیچ اقدام کوچکی، "برگشت طوفان" تسلیح این نیروها که در میان آنها خود اسامه بن لادن نیز حضور داشت در نظر گرفته نشده است. تسلیح این نیروها نه تنها بن لادن را توانمند ساخت بلکه همچنین به شکلی مستقیم منتهی به آن شد که طالبان مرتجع بر افغانستان سیطره یابد و تمام نقض حقوق بشر ناشی از آن، از جمله ارتکاب جرم و جنایت علیه زنان، نتیجه این سیطره بوده است. این تاریخ را باید به یاد داشت چرا که در جایگاه نخست، ایالات متحده به تحقق این وقایع کمک کرد و اکنون از بهانه حقوق زن در افغانستان به عنوان برگ انجیری برای ادامه درگیری و تخاصمات در آنجا استفاده می کند.
در عمل، اعترافات صورت گرفته توسط برژینسکی نمی توانست خواستار چیزی بیش از این باشد، با رقم زدن مجموعه ای از وقایع به صورت آگاهانه و عامدانه و به منظور این که "به شوروی جنگ ویتنام خودش را ارائه دهیم"، ایالات متحده تحت اداره پرزیدنت کارتر، نه فقط نابودی دشمن ظاهر و نمایان، بلکه نابودی دو ملت را مقدر ساخت. بنابراین، هر چه فرد به فریب اتحاد شوروی و رقم زدن سرنوشتی شوم برای آن فکر کند (و من در میان کسانی نیستم که چنین سرنوشتی را برای هیچ مردمی آرزو کنم)، تعداد اندکی هستند که میلی به فهم این موضوع داشته باشند که ایالات متحده مطمئنا افغانستان را نیز فریب داد و سرنوشت شومی را برایش رقم زد. بنابراین، اگر ایالات متحده به اتحاد شوروی ویتنام اش را ارائه داد، آن همچنین مطمئنا به افغانستان دوره جانسون/ نیکسون ایالات متحده را عرضه کرده است. و کاملا روشن است که در آن درگیری و منازعه چه کسی بدتر گذران کرده است. ویتنام دو تا چهار میلیون تعداد کشته هایش برآورد شد و تخریب زیست محیطی وحشتناکی را تجربه کرد، در حالی که ایالات متحده ۵۰۰۰۰ کشته داد و هیچ تخریبی را در قلمرو خویش متحمل نشد.
این همان برنامه توطئه آمیزی است که دانسته افغانستان را تماما به نام جاه طلبی های جنگ سردی ایالات متحده به سرنوشتی شوم هدایت کرد. این ابدا اقدام کسی نیست که حقوق بشر را شایان ارزش بداند و یا حتی برای ایده های ابتدایی پیرامون آن چه شایسته و مناسب انسان است احترامی قائل باشد. این که پرزیدنت کارتر را با این اوصاف بتوان به عنوان الگوی پاکی و اخلاق مطرح کرد کاملا باورنکردنی و غیرقابل قبول است. اما این مساله ای کاملا آموزنده است، برای آن که نشان می دهد چگونه جامعه ایالات متحده آن چه در رهبرانش (تمام رئیس جمهورهای ایالات متحده از جنگ جهانی دوم به این سو مطمئنا شایسته عنوان "جنایتکار جنگی اند") غیرقابل پذیرش است را می پذیرد. و همین پذیرش، به ویژه از سوی نهاد و ساز و کار لیبرال است که به نام دمکراسی، آزادی و حقوق بشر، دادن مجوز ارتکاب جنایاتی به مراتب بدتر را تا به امروز ادامه داده است.