فرزانگی را به فرومایگی ترجیح ندهیم
نیم نگاهی به شعار "بر چیده باد" جمهوریخواهان لائیک و دمکرات


نیکروز اولاداعظمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱۷ اوت ۲۰۰۶


در پی قرون و اعصار در ایران همواره حکومت های استبدادی با نوع نظام سلطنت پادشاهی برقرار بوده و مدیریت سیاسی جامعه بر مبنای ارزشهای دینی که خود تبلور فرهنگی آن محسوب می شده و پادشاه به عنوان سمبل ارزشهای دینی و سیاسی و این هر دو از ویژگی های بارز او برای پیشبرد و هدایت جامعه بوده، استوار بوده است.
هر دوی این ارزشها چه در ادغام با یکدیگر و چه جدا از هم دو محور اساسی استبداد در طول تاریخ در ایران بوده است، بی دلیل نبوده که در سالهای ۵۵ و ۵۶ یعنی یکی دو سال قبل از انقلاب بهمن ۵۷ ما شاهد پوسترهای مزین شده‍ی عکس محمد رضا شاه و جمله ای با مضمون "شاه سایه خداست" بودیم.
دودمان مختلف ایرانی تبار بر تخت سلطنت جلوس نموده که به لحاظ مضمون و شکل حکومت مداری و در چهارچوب پیشبرد روش و منش استبدادی تفاوتی با یکدیگر نداشته اند، زیرا ارزشهای جامعه و نظام سیاسی- رفتاری در این سرزمین بگونه ای بوده که بروز اندیشهای جدید محال بنظر می رسید، بر بستر اندیشه است که نظام ها و سازمانهای اجتماعی امکان حیات می یابند، هنگامی که فکر و اندیشه بر این باور دینی متکی باشد که سرنوشت انسان از قبل تعین شده است، در آنصورت چگونه می توان فرم ها و غالب های دیگری از نظام ارزشی اجتماعی آفرید.
بنابراین بر بستر مشخصه‍ی چنین نظام بی کفایتی است که فرد و دودمانش در آن جای گرفته و پیکره یک استبداد تمام عیار در غالب حکومت استبدادی نمادین می شده است، قیام ها و شورش ها هر از گاهی رخ می نمودند اما فقدان و یا ضعف پشتوانه فکری و نظری ( آلترناتیو) منجر به آن می شده که فرد و دودمانش از سوی نظام رفتاری جامعه به زیر کشیده شده، فرد و دودمان دیگری بر دوش همان نظام رفتاری (دینی- استبدادی) تکیه زند، این وضعیت تا انقلاب بهمن ۵۷ ادامه یافت و در همین راستا بود که مردم و جامعه حکومت دینی- استبدادی به مراتب بدتر از گذشته را برای مدیریت سیاسی پذیرا شدند، این حکومت بدون ساختار نظام سیاسی و رفتاری بی لیاقت جامعه چند روز هم قابل دوام نبود چه رسد به آنکه نزدیک به سی سال پا بر جا مانده و ترکتازی کند.
همه این فراز و نشیب ها و "برچیدن" ها به همراه قتل و غارت و انتقام گیری و کشتار انسانها صورت می گرفته است، خشونت وجه بارز شرایطی بوده است که شورشها و قیام ها را در درون خود داشت، از شکیبایی سیاسی خبری نبود، زیرا اندیشه و آلترناتیوی که توان پیشبرد امر سیاست را بر عهده گیرد، موجود نبود، نظام سیاسی و رفتاری بی کفایت به این دلیل بر ما تحمیل بود که قادر نبودیم از پوسته "سرنوشتمان بر پیشانی مان حک شده است" بیرون آییم.
دوستان عزیز، برای حرکت بسوی جمهوری با محتواء حقوق بشری و دمکراسی عرفی که شما و ما پیگیر آن هستیم، کدام تجربه تاریخی را باید مورد توجه قرار دهیم تا بواسطه آن و با مطمح نظر و مداقه سیاسی به آن فرایند و سرانجامش کمک نمائیم؟
اجازه دهید برای تدقیق بیان موضوع آنرا از نقطه نظر کل و جز بنگریم، اگر درست است که حکومت مداری با ارتباط ساختار نظام سیاسی در یک جامعه قابل درک باشد در آنصورت آیا تحول در آن ساختار و نظام سیاسی جهت استقرار دمکراسی از الویت بر خوردار است و یا صرف "بر چیدن" حکومت استبدادی؟ (که خود برآمدی ست از یک ساختار عقب مانده و سنتی) مگر ساختار قدرت حکومت فقط بخشی از کل ساختار نظام سیاسی در جامعه نیست؟ و مگر تجربه نمی گوید هر گاه حکومت استبدادی بر چیده شود اما اگر سایر اجزای آن (استبداد) باقی بماند هرگز سنگ بنای فرمهای دیگری از نوع نظام اجتماعی پی ریزی نخواهد شد.
همانگونه که بیان شد ساختار قدرت حکومت فقط جزئی از ساختار چند جانبه و چند جزئی نظام استبداد را تشکیل می دهد، از اینرو با "بر چیدن" و یا سرنگون کردن یک جز و باقی ماندن سایر اجزا، غالب های دیگری از نظام سیاسی شگل نمیگیرد، تاریخ تعویض ها و سرنگون کردن حکومت ها در ایران گواهی ست بر این مدعا.
از سوی دیگر برای پیشبرد امر دمکراسی و حقوق بشر می بایست هنر سیاسی که همان خرد سیاسی ست را بکار گرفت، خرد یعنی دانش و آگاهی، یعنی بکارگیری منطق عقلی، هیچ منطق عقلی نمی تواند مطابقت داشته باشد با اجزایی از خشونت که ابزار سر نگونی و یا به قول شما "بر چیدن" بخشی از آن است. به پشتوانه همین سند سیاسی تان که "بر چیدن" حکومت در آن گنجانده شده بسیاری از دوستان جمهوری خواه لائیک و دمکرات تان که انس و الفتی با واژه های مرگ و خون و نفرت دارند و بعضأ در رقابت با سایر گروه های سرنگونی طلب، ساعی طرح و پیشبرد شعارهایی در تجمعات اعتراضی علیه جمهوری اسلامی می شوند که مصداق نقض حقوق بشر و در واقع نقض غرض است، سر دادن شعار مرگ و خون وسرنگون باد را چگونه می توان تفسیر نمود؟
در تجمع شهر استکهلم که به دعوت خانواده زنده یاد اکبر محمدی برای گرامی داشت خاطره آن انسان آزاده برگزار گردید، دوستان لائیکی و دموکرات که برخی شان خود را در مقام و جایگاه دکتر و استاد می دیدند آنچنان هیستری مرگ بر..... گفتن را داشتند که انگار نه انگار دمکراسی از دیدگاه چامعه شناختی هیچ گونه قرابتی با مرگ گفتن و بطور کلی با خشونت ندارد و تنها با وداع گفتن با هر آنچه که بوی مرگ و انتقام و خونریزی باشد و نیز در یک پروسه مسالمت و کنش و واکنش هنجاری می توان نهاد های دمکراسی را بعنوان شیوه زندگی مدرن بر گزیده و آن را نهادینه کرد.
مستبدین و دیکتاتورها در طول تاریخ در هر جلدی که بوده اند بشارتگر مرگ وبقای خود را در مرگ دگر اندیشان و مباح دانستن ریختن خون آنان، کاشتن کین نفرت بوده اند، آیا جایز است که دمکرات های پیرو حکومت سکولار و جامعه چند صدایی حامی پر و پا قرص همان ایده های انسان کش بوده و در عمل بدان دامن زنند؟ جالب است اگر به این موضوع توجه شود که برخی از درون همین نظام مرگ آفرین و خونریز که در قتل ها و شکنجه هایی دست داشته اند، از کرده خود ندامت می جویند و بر هر آچه که موجبات رنج انسان از بابت ابراز عقیده را فراهم نماید خط باطل کشیده اند، در حالی که برخی دیگر مدعی اجرای قوانین حقوق بشر از طیف اپوزیسون دمکرات نغمه شوم مرگ سر می دهند، بشارگر مرگ بجای زندگی اند.
دوستان، این درست است که بالای هشتاد و پنچ در صد مردم ایران خواهان تغییر وضعیت نابهنجار در عرصه های مختلف جامعه اند و این درست است که اغلب روشنفکران دینی و غیر دینی، پژوهشگران و متخصصان، روزنامه نگاران و محققان تحمل این وضعیت برای شان دشوار شده است، درست است که زنان این نیمی از جمعیت کشور حقوق اجتماعی شان گستاخانه از سوی رژیم ولایت فقیه لگد مال می شود، درست است که اقلیت های ملی ومذهبی کشورمان زیر بار ستم مضاعف حاکمان دست و پنجه نرم می کنند، درست است جوانان کشور هیچ امیدی به آینده شان در نتیجه سیاست های دینی- اسلامی و اجرای قونینن شرع نمی یابند و بلاخره درست است که سیاست خارجی نابخردانه حکومت مبتنی بر صدور انقلاب اسلامی، کشورمان را به لبه پرتگاه سوق می دهد، اما یک دمکرات آزاده اندیش حامی تکثر گرایی نباید با مستمسک قراردادن همه این فجایع عملی را مرتکب شود که خود مصداق نقض حقوق بشر باشد، بلکه بر عکس باید مقام و منزلتی از خود نشان دهد و رفتار سیاسی اش بگونه ای باشد تا با جلب افکار عمومی و نیروی اجتماعی، مبتکر گشوده شدن فضایی شود تا در آن فجایع مرگ و نفرت جایش را به زیبایی های زندگی و صمیمیت و دوستی بدهد. اگر حاکمان اسلامی بذر مرگ می کارند ما با سرود زندگی و برافراشتن هر آچه انسانی ست این جمهوری سیاه را به زباله دان تاریخ می افکنیم.
دمکراتهای هوادار راستین اندیشه انسانی وحقوق بشر می بایست در عمل و رفتار سیاسی بگونه ای عمل نمایند که با هر نوع ساز و کارهای نقض حقوق بشر از سوی هر نهاد و مراجع و گروهی به جد مخالفت کرده و در این راستا مبلغ هیچ نوع نشان خشونتی نظیر مرگ و خون وتنفر نبوده و مردن وکشتن هیچ کس را آرزو نکند، ما می بایست تنها به ایران و سر بلندی آن که همانا نهادینه شدن حقوق بشر، آزادی و دمکراسی و تابع رأی مردم بودن است، بیاندیشیم و بس، فرزانگی و فضیلت انسان نفی کننده همه آن واژه هاایست که دیریست سایه شوم آن در آسمان این مرز و بوم در گشت و گذار بوده و انسانهای بی شماری را به قربانگاه و مسلخ کشانده است.
آری، فرومایگی مرگ پرستان را می بایست با فرزانگی زندگی پرستی پاسخ داد و این کار امروز و فردای ما و نسل های آینده است.
 
استکهلم
۲۰۰۶-۰٨-۱۷